0

راهي دگر ندارد

 
daneshmandan
daneshmandan
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 2202
محل سکونت : بوشهر

راهي دگر ندارد

      

دلم شکسته است و زين جماعت کسي ز حالم خبر ندارد

به جز که سوزد، به جز که سازد به خويش راهي دگر ندارد

نشسته زخمي بر استخوانم که برده هم تاب و هم توانم

طبيب پير زمانه گويد که لطف مرهم، اثر ندارد

نه صحبت يارآشنايي، نه قاصدي نه صداي پايي

چه گويم از کوي خاطر خود که بويي از رهگذر ندارد

دگر هواي پريدن آري پريده از خاطر خيالم

پرنده من به بستر خون تپيده و بال و پر ندارد

بيا و محو کرانه ام شو، بيا و شور ترانه اي شو

بيا به محمل که بي تو ديگر دلم هواي سفر ندارد

حديث چشمت چه خواندني شد ز لطف اِعراب ابروانت

اشارتي کن که فراق زير و زبر ندارد

 

دوشنبه 15 آذر 1389  12:20 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها