0

پیدایش شیخیه

 
daneshmandan
daneshmandan
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : تیر 1389 
تعداد پست ها : 2202
محل سکونت : بوشهر

پیدایش شیخیه

شیخیه، بابی، و بهائی‌ از توطئه‌های مهم استعماری است که از اواسط دوره قاجاریه و باهدف آسیب رساندن به تشیع از سوی کانون‌های استعمارگر طراحی شد، و همانطور که تاریخ بهترین گواه آن است، همواره برای تداوم حیات مجبور به ایستادن در کنار دشمنان اسلام ، خصوصا شیعه بوده است، تا بدین وسیله، بخش اعظمی از خصائص دشمن‌ستیزی را که در بطن شریعت اسلام است را از بین ببرد. این سری مقالات که منبعد تقدیم حضور دوست‌داران حقیقت می‌گردد، با عنوان فرقه بهائیت، سعی در ریشه‌یابی این فرقه دارد.

زمانی که گروه‌های استعمارگر در ایران راه یافتند، ایرانیان را مردمی متشرع و وطن‌خواه یافتند، لذا برای اهداف‌شان چاره‌ای جز اختلافات قومی و مذهبی نمی‌دیدند، و تنها راه را تقسیم ایران به مناطقی با خصایص قومی و قبیله‌ای که هر کدام همانند دوره جاهلیت برای خود مذهبی داشته باشند نیافتند.

این مسئله مخصوصا برای دولت فخیمه انگلستان که ابر قدرت روزگار خویش بود، تا ‌آنجا اهمیت پیدا می‌کند که برای دامن زدن به این اختلافات، و فرقه‌فرقه کردن شیعیان ایران، هزینه‌ای هنگفت را متقبل شده و طی فرمانی نایب‌السلطنه هند اعلام می‌کند که "غازی حیدرالدین"، پادشاه"صوبه‌اود" و "لکن‌هو"، تمامی املاک ودارایی‌های خود را وقف حوزه‌های دینی شیعیان کرده است، تا درآمد حاصله، صرف امور معیشتی و تحصیل طلاب علوم دینی شیعه مذهب شود.(1) و از همین زمان است که در کنسول‌گری‌های انگلستان، شعب ویژه امور دینی و موقوفات، در شهرهای مهم مذهبی مانند، "قم"، "مشهد"، "شیراز"، "کربلا"، "نجف"، و "سامرا"، آغاز به کار و فعالیت نمود.(2)

این مراکز مذهبی و جدیدالتاسیس، که مستقیما زیر نظر سفیر کبیر بریتانیای کبیر در تهران فعالیت می‌کردند، توسط چندین کارشناس امور دینی که به زبان‌های فارسی و عربی تسلط کامل داشتند، اداره می‌شد، و دیپلمات‌های این شعب صاحب عنوان "دبیر" بودند، و اطلاعات فراوانی در خصوص ادیان و مذاهب داشتند. این دبیران نیز به‌نوبه خود یا عوامل و جاسوسانی در ارتباط بودند که با بودجه مخصوصی به نام "موقوفه صود‌اود" مسئول اخلال در امور دینی مردم و ایجاد شبهات بودند، به طوری که "سر آرتور هاردینگ" سفیر کبیر وقت بریتانیا در ایران این بودجه را به یک اهرم قدرتمند تشبیه می‌کند و در خاطرات خود می‌نویسد: «اختیار تقسیم وجوه موقوفه صوبه‌اود در دست‌های من مانند اهرمی بود که با آن می‌توانستم همه چیز را در ایران و در بین‌النهرین بلند کنم و هر مشکلی را حل وتصفیه نمایم...»(2)

دولت‌مردان انگلستان که به قولی آفتاب در مستعمرات‌شان غروب نمی‌کرد، با اسلام و قرآن کینه‌ای آشتی‌ناپذیر داشتند، تا آن جا که "لرد گلاد استون" نخست‌وزیر وقت آن کشور، در جلسه‌ای پارلمانی، پشت تریبون، در حالی که قرآن را با دست بلند کرده بود خطاب به نمایندگان مجلس اعلام کرد: «تا این کتاب در دست مسلمانان است کاری از انگلستان درباره آن‌ها بر نمی‌آید و ما نمی‌توانیم بر آن‌ها حکومت کنیم».(3)

این‌ها از دلایلی بود که انگلستان در صدد تضعیف باورهای دینی مذهبی، و بیش از همه پیروان تشیع که آموزه‌های خود را از سرچشمه زلالش دریافته کرده بودند، بر آمدند، و با برافراختن پرچم مذاهبی که مدعیان دروغین‌اش، از ترس جان بی‌مقدار خویش، هر توبه‌نامه‌ای را هم برای خوش‌آمد، به فضاحت‌نامه‌ای علیه خود تبدیل می‌کردند، برآمدند، که فرقه شیخیه، و به دنبالش فتنه باب، طفل حرام خود را که بهائیت بود، بدنیا آورد. تشویق، پشتیبانی، و حمایت مال و معنوی از مدعیان مهدویت که به عنوان یکی از مهم‌ترین اصول اعتقادی شیعیان، با هدف ایجاد تشتت و چند دستگی، نیز در همین نقطه آغاز شد، و این فتنه، در همسایگی هندوستان، که بزرگ‌ترین مستعمره بریتانیا بود دارای اهمیت فراوانی برای این کشور محسوب می‌شد.

قابل تامل‌ترین قسمت این بخش آن است که در فاصله کمتر از پنجاه سال، این فتنه که با پیدایش فرقه شیخیه پا به عرصه مسائل به اصطلاح مذهبی، ولی با نگرشی کاملا سیاسی گذاشت، بنا به ادعای تاریخ، از حمایت مستقیم انگلستان بهره‌مند بودند، و سه تن از این مدعیان به نام‌های "میرزا سید علی‌محمد شیرازی" معروف به "باب"، "میرزا حسین‌علی نوری‌کجوری" معروف به "بهاءالله"، و "میرزا یحیی" معروف به "صبح ازل"، افرادی بودند که بانیان این مسیر به شمار می‌رفتند.(4)

"باب" که فتنه بابی‌گری را در ایران تاسیس نمود، "بهاءالله" که فتنه بهائیت را تاسیس کرد، و "صبح ازل" هم بانی فرقه ازلی‌گری در ایران شد، همگی از آبشخوری تغذیه می‌کردند که رشته آن را " شیخ احمد احسائی" ریسیده بود، و بر اساس مدارک موجود، ماموران جاسوسی بریتانیا از مدت‌ها قبل، پیش از آنکه "شیرازی" ادعای بابیت، امامت، و نبوت خویش را اظهار کند، وی را زیر نظر داشته، و گزارش‌های عملکرد وی را به انگلستان گزارش می‌دادند، که بنا بر اسناد موجود در وزارت خارجه لندن،در 21 ژوئن 1850، یکی از مامورین کنسول‌گری بریتانیا، طبق گزارشی به لندن چنین آورده است: «جناب "لرد پالمر استون" برحسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارد شرحی درباره مسلک جدید"باب"را شخصا ارسال دارم. مطالب ضمیمه را یکی از پیروان "باب" به من داد، و من تردیدی در صحت ان ندارم ... در یک جمله، این مذهب (درشمار) ساده‌ترین مذاهب است، که اصول ان درماتریالیسم، کمونیسم و لا قیدی، نسبت به خیر و شر کلیه اعمال بشر خلاصه می‌شود. افتخار دارم که منقادترین چاکر ناچیز باشم».(5)

"شیخ احمد احسائی" که نامش "احمد ابن زین‌الدین ابن ابراهیم ابن صفر ابن راغب ابن رمضان"، در قریه "مطیرفی" که از قراة "احساء"(6) در سال 1160 قمری بدنیا آمد. اجدادش همه از اعراب بادیه‌نشین و سنی مذهب متعصب بودند، و به جهت اختلافی که میان جد دوم و سوم او بوجود آمد از "مطیرفی" به "احساء" نقل مکان کردند، و به دلیل آنکه این منطقه جزء مناطق شیعه‌نشین عربستان بود، آنان تحت تاثیر مذهب شیعه قرار گرفته و مذهب شیعه را برگزیدند.(7)

قرآن را نزد پدرش آموخت، و در سال 1186 قمری برای آموختن بیشتر در علوم دین و ادبیات عرب، به نجف و کربلا عزیمت کرد، و در دروس "آقا محمدباقر وحید‌بهبهانی"، "سید علی طباطبائی"، "میرزا مهدی شهرستانی"، "سید مهدی بحرالعلوم"، و "شیخ جعفر کاشف‌الغطاء" حاضر می‌شد.(8)

شیخ می‌گوید: در 25 سالگی در خواب دیدم که کتابی در مقابل من باز شد، و این قول خداوند "الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی" را چنین تفسیر می‌کرد: "الذی خلق"، یعنی اصل شیء را که هیولا باشد خلق کرد، "فسوی"، یعنی صورت نوعیه آن، "قدر"، یعنی اسباب آن، "فهدی"، یعنی از این نوع به خیر و شر هدایت کرد. بر اثر این خواب انقلابی عجیب در من ایجاد شد، که مرا از ادامه علوم، که ظاهری و غیر واقعی است، بازداشت ... پس از عزلتی چند، در نفس خود امور دیگری را احساس کردم.(9)

طبق این ادعا، که گوئی یک هاتف و منادی از عالم غیب او را مورد خطاب قرار داده است و علم خود را که شبیه وحی و اشراق بوده بدست آورده به همین جهت است که مریدان شیخ، ادعا کرده‌اند که وی علم خود را از عالم اعلی گرفته است، و برایش حدود 300 جلد کتاب، که تالیف او بوده بر شمرده‌اند، که آنهم یک هزارم از فضائلش می‌باشد، و علم شیخ را بالاتر از هر عالم و دانشمندی می‌دانند.(10)

از این مطالب بر می‌آید که او در سفرهایش به بلاد مختلف، خصوصا شهرهایی که دارای حوزه‌های علمیه بوده، و شرکت در دروس آن علما نه برای آموختن، بلکه برای آزمون و آزمایش آن‌ها بوده است، زیرا عقل نمی‌پذیرد، کسی که دارای علم لدنی است، (بلا تشبیه، همانند به پیامبر و امامان معصوم علیه السلام)، نیازمند حضور در دروس اشخاصی شود که آن هم علم ظاهر را بخواهند بر وی عرضه کرده و به وی بیآموزند.(11)

شیخ بعد از نجف و کربلا، به بصره رفت، و پس از مدتی دوباه به کربلا بازگشت، و از آنجا به قصد زیارت امام رضا(ع) به ایران آمد، و در راه مشهد، مدتی را در یزد ماند، و به دعوت عده‌ای از مردم یزد پس از بازگشت از مشهد در یزد اقامت کرد و در آنجا شهرتی بدست آورد.

"فتحعلی شاه قاجار" او را به تهران دعوت کرد، اما او با عذر سفر کربلا این درخواست را نپذیرفت. شاهزاده "محمدعلی میرزا دولتشاه" که حاکم وقت کرمانشاه بود وی را دعوت کرد و شیخ چندی در آنجا ماند، و در آن ایام سفرهایی هم به قصد حج و زیارت عتبات انجام داد، ولی در سال 1237 قمری، هنگامی که "دولتشاه" مرد، وی عزم دوباره مشهد نمود و در مسیر، مدتی را در قزوین توقف کرد.(12)

در همین زمان بود که با مخالفت برخی از علما، مانند: "ملا محمدتقی برغانی"، معروف به "شهید ثالث"، روبرو گشت، و زمانی که آن‌ها عقائیدش را را غلوآمیز دانستند، وی را طرد نمودند، البته "حاج محمدابراهیم کلباسی"، آرای "احسایی" را در چارچوب عقاید امامیه تلقی نمود، ولی اکثر علما، بر ضد وی فتوا داده و او را طرد کردند.

زمانی که "احسائی" قصد سفر از یزد را داشت، "سید کاظم رشتی"، از گیلان نزد وی رفته و در جرگه مریدان و شاگردان شیخ درآمد، و طبق آنچه که در مقالات بعد خواهد آمد، وی خود را جانشین شیخ نامید. "بهاءالله"، در کتاب "ایقان"، از "شیخ احمد احسائی" و "سید کاظم رشتی" با عنوان "نورین نیرین" یاد می‌کند.(13)

"احسایی" پس از بالا گرفتن مخالفت‌ها، که دامنه عقاید و تکفیرش تا کربلا هم رسیده بود، از کربلا به قصد حج به مکه رفت، و زمانی که قصد داشت از راه مکه به زادگاه‌اش "احساء" بازگردد، در 21 ذی‌القعده سال 1241 نزدیکی شهر مدینه بدرود حیات گفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.(14

دوشنبه 15 آذر 1389  12:01 PM
تشکرات از این پست
badrood
دسترسی سریع به انجمن ها