0

عطر موعود در شعر عطار

 
golami1223
golami1223
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 683
محل سکونت : بوشهر

عطر موعود در شعر عطار


عطر موعود در شعر عطار


 

نويسنده: نصا بابايي




 

کردي از عطار بر عالم نثار


نافه ي مشک هر زماني صدهزار


از تو پر عطر است آفاق جهان


وزتو در شورند عشاق جهان


مقدمه
 

شيخ فريدالدين ابوحامد محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري، از بزرگ ترين آفرينندگان آثار عرفاني است و جايگاه بلندي در ميان شاعران و عارفان ايراني دارد.بنا به صحيح ترين روايات، به سال 540 قمري در قريه کَدَکَن از توابع نيشابور به جهان ديده گشود. پدرش شيخ ابراهيم، معروف به پير زَروَند؛ اهل دل و معرفت بود و اکنون مزارش در شهر کدکن زيارتگاه مردم آن ديار تاريخي است. درباره ي زندگي و سال وفات و نحوه ي ارتحال او سخن بسيار گفته اند که البته همگي آلوده به ظن و گمان است. تاکنون محققان بسياري به شرح حال و بررسي انديشه هاي او پرداخته اند که از همه سودمندتر تحقيقات و نوشته هاي مرحوم بديع الزمان فروزانفر،مرحوم سعيد نفيسي، هلموت ريتر الماني،شفيعي کدکني و فؤاد روحاني است.عطار نيشابوري از باورمندترين و شريعت گذارترين عارفاني است که مي شناسيم. او حتي فلسفه را برنمي تابد، فقط به اين جرم که آن را نوعي انحراف از متن شريعت مي شمارد. در مصيبت نامه تصريح مي کند که علم دين را بايد از فقه و تفسير و حديث جست:


علم دين، فقه است و تفسير و حديث هرکه خواند غير اين گردد خبيث


اين سه علم اصل است واين سه منبع است هرچه بگذشتي از اين لاينفع است


اين همه شريعت مداري در انديشه هاي شاعري که جهان را از منظر عرفان و ذوق مي نگرد. شگفت است.


در تاريخ تولد و وفات او، سخن قاطعي گفته نشده است: بيشتر تذکره نويسان قديم گفته اند که وي در يک قتل عام وحشيانه در حمله ي مغول به نيشابور کشته شده است. نشانه هاي تاريخي و روايت هاي کهن نيز پس از حمله ي مغول به نيشابور،اثري از عطار به دست نمي دهند و شايد بتوان پذيرفت که شاعر سالخورده و معرفت جوي ما در کشتار عمومي مردم نيشابور از جهان رفته است، مزار او اينک در حاشيه ي شهر نيشابور و مجاور مقبره ي امامزاده محروق، فضل بن شاذان و خيام، زيارتگاه عام و خاص است.


توجه گويندگان بزرگ و عارف مشرّب به عطار نيز بسيار شگفت: به دليل معرفت عميق و گسترده او بوده است. عطار سهم بسياري در گسترش عرفان در زبان مظلوم فارسي دارد.بدين رو است که شيخ محمود شبستري، شاعري را براي خود عار نمي داند فقط از آن رو که نام عطار در ميان شاعران به چشم مي خورد.


مــرا از شـعــري عـار نـايـد


که در صد قرن چون عطار نايد


از مولانا نيز نقل شده است که عطار روح عرفان است، آنچنان که سنايي دو چشم آن:


عطار روح بود و سنايي دو چشم آن


ما از پــي ســنايي و عطـار آمديم


اما آنچه در اين نوشتار کوتاه و مجمل، محور اهتمام نگارنده ي آن است، گستره و عمق ارادت ورزي هاي عطار به ساحت ارجمند ولايت، به ويژه حضرت موعود – عجل الله تعالي فرجه- است. براي روشن تر شدن موضع ولايي عطار، بايد از انديشه هاي ديني و عرفاني او در عرصه ي اوليا و جايگاه هستي شناسانه ي آنان آغاز کنيم که البته مجال فراخ تري را مي طلبد. پس با اشاراتي مختصر به چشم اندازهاي ولايت در آثار عطار، عطر موعود را در وعده گاه هاي او پي مي گيريم.


عطار و ولايت
 

عطار،حلقه اي زرين در سلسله ي عرفان ايراني و شاعران پارسي گوي است،و از اين روي بررسي و بازکاوي آراي عرفاني او، موقوف به آشنايي با جهان معرفت و سپهرشاعري است. بنابراين هرگونه پژوهش در آثار بزرگاني چون او، پس از آگاهي ازمسک زباني و دستگاه انديشه گري آنان ميسورخواهد بود.در اين باره نکاتي چند از اهميت بيشتري برخوردارند.


نخست آنکه بايد دانست که اهل عرفان و شاعران معرفت گوي فارسي در ادوار گذشته، سکه ي ولايت را بيشترازروي تولاي آن ديده و بازگويي کرده اند وآن روي ديگر اين سکه ي زرين که تبرّا است، به اندازه ي تولا در ديدرس آنان نبوده است هم بدين رو است که در عين مدح و تعريف هاي فراوان و نغز از صاحبان ولايت، همچنان بر مذهب پدري و بومي خود باقي مانده اند و عشق به علي -عليه السلام- و فرزندان معصومش را با بقا بر مذاهب اهل سنت، در تنافي و تعارض نمي ديدند.ازاين رو است که مثنوي مولوي، در عين اشتمال بر برترين و بهترين مدايح علوي سمت و سوي تسنن دارد و رنگ و بوي اشعري.عطار نيز از اين قاعده مستثنا نيست و تقريباً در همه ي آثار منظوم و منثورش – تذکره الاولياء – سخن و اثر خود را به نعت نبي و مدح اوصياي او آراسته است.


ناگفته نماند که عطار کمي بيش از هم قطاران خود تبرا را نيز در نظر داشته است هم در منطق الطير و هم در مصيبت نامه که هر دو از آثار مسلّم او است، چنين وجهي از جهان فکري خود را به نمايش گذاشته است.در مصيبت نامه، پس از نوحه گري بر شهيدان کربلا و عرض ارادت فراوان به ساحت حسيني، قاتلان آن امام همام را اين گونه لعن و نفرين مي کند:


با جگر گوشه پيغمبر اين کنـند وانگهي دعواي داد و دين کنـند


کفرم آيد هرکه اين را دين شمرد قطع با د از بُن زباني کين شمرد


هرکه در رويي چـنين آورد تيـغ لعنـتـم از حـق بـدو آيـد دريغ


عطار، تولاي شگفتي از خود در آثارش نشان مي دهد، که ذکر اندکي از آنها نيز در اين مختصر نمي گنجد. براي نمونه حکايت کوتاهي را که در تذکره دو، شرح حال شافعي مي آورد، تبرک افزار و ديده گشا است.


يک بار در ميان درس، ده بار برخاست و نشست. گفتند: اين چه حال است؟ گفت: علوي زاده اي بر در بازي مي کند. هر بار که در برابر من آيد، حرمت او را بر مي خيزم که روا نبود رسول فراز آيد و برنخيزي.


نکته ي ديگر آن است که نبايد از آثار عرفاني، به ويژه در منظومه ها وديوان اشعار انتظار داشت که به شيوه ي متکلمان يا فقيهان وارد موضوعي شوند و به همان سيرت و سان مسئله را بررسي مي کنند. در متون عرفاني اگر بر سبيل و سبک ذوقي باشند، بنا بر آن است که از مجادلات عقيدتي و تاريخي و برخي ريزه کاري هاي تخصصي پرهيز شود و جز حکايت دوست نگويند و نشوند.


هرچه گفتيم جز حکايت دوست در همه عالم از آن پشيمانيم


آنچه بي ريب و شک است، ارادت بي شائبه و سرشار آنان به استان اهل بيت نبي – صلي الله عليه و آله- و عشق به اولاد معصوم علي -عليه السلام-است که بر آن اتفاق دارند. عطار، در پاره اي از آثارش گزارشي از اين عشق ورزي هاي خالصانه را آورده است. در گفتارهاي معنوي خويش نيز هرازگاه اشاراتي مليح به ماجراي آخرالزمان و داستان آن روزگار دارد که اندکي از آنها در نوشتار حاضر گزارش خواهد شد.


نکته ي سوم آن است که کمتر شاعر، نويسنده و عارفي را مي توان يافت که به اندازه ي عطار نيشابوري به شرح احوال و آثار اولياء نظر و اهتمام داشته باشد.در ديباچه تذکره الاوليا نيز تصريح مي کند که پس از قرآن و اخبار نبوي، هيچ سخني بالاتر از سخن ايشان نيست؛زيرا«سخن ايشان، نتيجه ي کار و حال است نه ثمره ي حفظ و فال، و از عيان است نه از بيان، و از اسرار است نه از تکرار و از علم لذتي است نه از علم کسي، و از جوشيدن است نه از کوشيدن؛ که ايشان ورثه ي انبيايند.» کتاب شريف تذکره الاولياء با ذکر احوال و سخنان امام صادق شيعيان – عليه السلام- آغاز مي شود و با يادکري از پدر، بزرگوار ايشان به بار مي نشيند.


عطار و امامان شيعه
 

در منظومه هاي عطار نمونه هاي بسياري را مي توان يافت و نشان داد که مصداق امام شناسي و ولايت مداري است. اين نمونه ها به حتم بيش از مشابه آن ها در مثنوي مولانا و آثار سنايي و مانند آن دو است. مثلاً در مصيبت نامه، پيشواي دوم شيعيان حضرت امام حسن مجتبي – عليه السلام- را شمع جمع انبياء و اوليا مي خواند و شرحي جانسور از نحوه ي شهادت آن امام را مي آورد. در رباعيات مختارنامه نيز ذکر مصيبت خود را ادامه مي دهد و از مصايب اهل بيت سخن مي گويد، ماجراي کربلا و حماسه ي عاشورا نيز هماره در نظر عطار بوده است و ابيات زير نمونه اي شنيدني از نحوه ي عزاداري او است.


کيست حق را، پيـمبر را ولـي؟ آن حسن سيرت، حسين بن علي


آفــتــاب آســمان معـرفــت آن محمد صورت و حيدر صـفت


قره الـعيــن امــام مـجــتبي شاهــد زهــرا، شــهيد کــربلا


گيسوي او تا به خون آلوده شد خون گردون از شفق پالوده شد


صد هـزاران جان پاک انبــياء صفت زده بينم به خاک کربـلا


در الهي نامه، حکايت چهار حضرت زهرا را با سوز و گدازي شيعيانه نقل مي کند. و در مصيبت نامه نيز دوباره به محضر آن بانوي گرامي مي رود تا ارادت خود را آشکارتر نمايد. تذکره الاولياء را با ذکر صادق آل محمد مي آغازد و همان جا دليل چنين طليعه اي را تبرک جستن به نام آن بزرگ مي شمارد. سپس بيان مي دارد که ذکر صادق ذکر همه ي امامان است؛زيرا «ايشان همه يکي اند. چون ذکر او کرده آمد، ذکر همه بود، نيتي که قومي که مذهب او دارند، مذهب دوازده امام دارند. يعني يکي دوازده است، و دوازده يکي» اين سخن يادآور يکي از مهم ترين عقايد شيعي است که همه امامان معصوم را نور واحد مي دانند: کلهم نور واحد. عطار، اهل بيت عصمت و طهارت را سزاوارترين و آشناترين مردم به سمت نبوي مي خواند و آنگاه اظهار تعجب مي کند از عالماني که خود را اهل سنت مي شمارند، اما خاندان رسول را ارادت نمي ورزند «که اهل سنت و جماعتف اهل بيت اند به حقيقت. و من آن نمي دانم که کسي در خيال باطل مانده است. آن مي دانم که هرکه به محمد –صلي الله عليه و اله- ايمان دارد و به فرزندان و يارانش ايمان ندارد، او به محمد ايمان ندارد. شايد به دليل همين گونه عبارات و گفتارهاي شيعه پسند است که مرحوم قاضي نور الله شوشتري در مجالس المؤمنين، عطار را شيعه اي خالص و باورمند مي خواند. شگفتي ماجرا آنگاه بيشتر مي شود که بدانيم او هرگز زبان به مدح کسي در ديوان و ديگر آثارش، نگشوده است؛جز پيامبر و فرزندانش و برخي از صحابه.


به عمر خويش مدح کس نگفتم


دري از بهر دنيا، من بسفتم


عطار و حضرت موعود
 

اي بي نشان محض، نشان از که جويمت؟


گم گشت در تو هر دو جهان،از که جويمت؟


پيدا بسي بجستمت، اما نيافتم


اکنون مرا بگو، که نهان از که جويمت؟


چون در رهت يقين و گماني هم رود


اي برتر از يقين و گمان از که جويمت؟


در جست و جوي تو دلم از پرده او فتاد


اي در درون پرده ي جان، از که جويمت؟


حضرت مهدي- عجل الله تعالي فرجه- حضور آشکاري در متون عرفاني دارد. پيش از ورود به يادکردهاي عطار از آن امام غايب سخني را از ابن خلدون فيلسوف بزرگ اجتماعي نقل مي کنيم تا معلوم گردد که تنوع و حجم مواجهه عارفان با محضر موعود چگونه بوده است.


وي در اين باره اظهار نظر روشني دارد که آثار کساني مثل شبستري و مولانا و عطار دلالت صدق آميزي بر سخن او دارند. مي نويسد:


متصوفان متأخر درباره اثبات وجود اين «وليّ فاطمي» طريقه اي ديگر برگرفته اند.آنان از راه کشف و شهود که در طريقت آنان اصل است، وجود مهدي را ثابت مي کنند.از عارفان اخير کسي که پيش از همه درباره ولي فاطمي سخن گفته است، محي الدين عربي است.. اما عارفاني که با ما هم عصرند، بيشتر به ظهور مردي اشاره مي کنند که مجدّد احکام دين و مراسم حق و آيين اند. برخي از آنان مي گويند: اين مرد از فرزندان فاطمه- سلام الله عليها – است و برخي ديگر به طور مطلق مي گويند. »


عطار نيز در اين قافله، رهروي همراه و تيزرو است. باورهاي وي درباره حضرت موعود همچون ديگر عارفان اسلامي محققانه و از سرشور و ارادت است. پاره اي از آنها در زير گزارش مي کنيم.


يکي از مهم ترين و اصيل ترين باورهاي شيعه درباره ي امام مهدي، عصمت آن امام غايب است. عطار نيز ضمن خواندن همه ي امامان شيعه، حضرت ولي عصر را نيز که دوازدهمين پيشواي مسلمانان است، در شمار معصومان آورده،بر عصمت ايشان صحه مي گذارد. در يکي از رباعيات مختارنامه ضمن مدح امام حسن مجتبي او را پيشرو ده معصوم مي خواند. بدين ترتيب همه ي جانشينان آن حضرت را ممتاز به مقام عصمت و طهارت دانسته است:


اي گوهر کان فضل و درياي علوم


وز رأي تو دُرُ درج گره ون منظوم


بر هفت فلک نديد و در هشت بهشت


نُه چرخ چو تو پيشرو ده معصوم


در داستان سي مرغ و سيمرغ نيز به خوبي ثابت مي کند که برخورداري جهان از ظهور حق و اولياي او با مشکل قابلي مواجه است نه مشکل فاعلي. بنابراين وقتي مرغان تصميم مي گيرند که پشوا و مقتداي خود را بيابند. و همه ي سختي هاي راه را به جان مي خرند، از سي مرغ پراکنده، به بارگاه سيمرغ حقيقي تبديل ماهيت مي دهند. گويا سيمرغ همواره حضور داشته و اين اراده و همت سي مرغ است که غايب بود و مي بايست حضور پيدا کند:


مجمـعي کـردند مـرغان جهان هرچـه بـودنــد آشـکـار و از نـهان


جمله گفتند اين زمان و روزگار نيسـت خالي هيـچ شهر از شـهريار


از چه رو اقليم ما را شاه نيست؟ بيش ازين بي شاه بودن راه نيست؟


او که به شدت مخالف فيلسوف مأبي و فلسفه ورزي به معناي رايج در آن روزگار بود، براي نشان دادن فتح و فصاحت جدّل، آن را به دجال تشبيه مي کند که کاري جز مقابله و مخالفت با ظهور و سلطه ي مهدوي ندارد:


چه مي خواهي از اين دجال رايان چه مي جويي از اين مهدي نمايان


دجال راي، يعني بد انديش، بدين ترتيب آشکار مي گردد که در زمانه ي عطار نيز گروه هايي بوده اند که خود را مهدي مي نمودند (مهدي نما) اما رأي و رأي آنان دجال صفتانه بوده است.


نويسنده و صاحب نظر خورشيد مغرب، در گزارشي کوتاه از موعود گرايي در مکاشفات عرفاني، نام چند تن از بزرگان معرفت و عرفان را مي آورد که به نوعي سر ارادت بر آستان جانان نهاده اند. در ميان اين نام هاي آشنا، فريد الدين عطار نيشابوري نيز همراه يک قطعه ي منظوم در مدح و ثناي مهدي - عليه السلام- حضور چشم گيري دارد. وي مي نويسد:


«عارفان اسلامي از مذاهب مختلف و اصحاب مکاشفات نيز اعتقاد به مهدي موعود را مطرح کرده اند، و بر عظمت مقام آن امام تأکيد نموده اند، برخي از آنان به وجود امام غايب از طريق مکاشفه پي برده اند، و برخي سخن از مشاهده و رويت نيز گفته اند.به طور کلي در ميان عارفان شيعه و سني، و اعم از آنان که ادعاي مشاهده و رويت کرده اند، يا آنان که چنين ادعايي نکرده اند، به چهره هاي مشهوري بر مي خوريم که هرکدام به گونه اي وجود مهدي و غيبت و ظهور او را مورد تأکيد قرار داده اند. و اين موضوعات را ازحقايق مسلم دين و وقايع حتمي جهان دانسته اند.» وي سپس نام دوازده تن از بزرگان عرفان اسلامي را ذکر مي کند که هفتمين آنان شيخ فريدالدين عطار نيشابوري است.نمونه و قطعه شعري که از عطار نقل مي کند. از کتاب مظهرالصفات است که البته هنوز تحقيق نهايي و کامل درباره ي آن نشده است. مصحح کتاب الهي نامه، درباره اين کتاب و ميزان اعتبار آن معتقد است که تا نسخه هاي کامل تر و کهن تري از آن پيدا نشده است، نمي توانيم درباره ي انتساب يا عدم انتساب آن به عطار نظر نهايي و قطعي بدهيم. به هر روي نويسنده ي خورشيد مغرب اين قطعه ي زيبا و شورانگيز را از دو کتاب مهم به نام هاي ينا بيع الموده، (باب 87) و الامام الثاني عشر نقل و گزارش مي کند. بدين شرح:


مصطفي ختم رسل شد در جهان


مرتضي، ختــــم ولايــت در عيان


جمــله فــــرزندان حيدر اولياء


جمله يک نورند؛ حق کرد اين ندا


صد هزاران اولياء روي زميــــن


از خــدا خواهند مهدي را يقين


يا الهــــي، مهــديم از غيب آر


تا جــــهان عــدل گيرد آشکار


مهدي هادي است تاج انــقيــا


بـهتــرين خلــق بــرج اوليــا


اي ولاي تــو مــعــين آمــده


بر دل و جان ها همه روشن شده


اي تو ختم اولياي ايــن زمــان


وز همه معني نهاني، جان جان


از تو هم پيدا و پنهان آمــده


بنده عطارت ثناخوان آمــده


موضوعاتي که در اين مثنوي کوتاه ذکر شده است، همگي مطابق عقايد شيعي درباره حضرت مهدي است، همچون غيبت، انتظار همه اولياء و دعا براي ظهور مهدي هم زماني ظهور و برپايي عدالت، خاتم الاولياء بودن امام و...


زهيرالاسدي نيز در المهدي المنتظر في ضوء القرآن و العلوم الحديثه و الرياضيات سخني را از خالق فرائد السمطين- محمد بن ابراهيم الجويني الحمويني الشافعي- نقل مي کند که بر اجماع عارفان از جمله عطار نيشابوري بر وجود و ظهور مهدي دلالت مي کند:


و يقول الشيخ المحدث الفقيه محمد بن ابراهيم الجويني الحمويني الشافعي في فرائد السمطين، قال: «و اما الشيخ المشايخ العظام اعني حضرات:شيخ الاسلام احمد الجامي النامقي ،و الشيخ عطار النيشابوري،والشيخ شمس الدين التبريزي، و جلال الدين مولانا الرومي، و السيد نعمت الله الولي، و السيد النسيمي، و غيرهم ذکروا في اشعارهم في مدايح الائمه من اهل البيت.الطيبين (رضي الله عنهم) مدح المهدي في آخرهم متصلا بهم فهذه اُدله (واضحه) علي أن المهدي ولد اولا... و من تتبع آثار هؤلاء الکاملين العارفين يجد الأمر واضحاً عياناً.


درباره ي موعودگرايي عارفان و بزرگان ادب فارسي، بسي بيش از اين مي توان گفت و نوشت؛ اما آنچه نياز به بازگويي مکرر دارد، نحوه ي ارادت ورزي و ثناخواني آنان است که بايد در مقالات و تحقيقات مفصل تري بيان و اظهار گردد.اما به حتم حق سخن آنگاه ادا خواهد شد که به تفصيل درباره شيوه ها و طبيعت سخنوري عارفان در اين موضوعات بررسي و کاوش شود. عطار به دليل موقعيت ويژه و مهمي که درادب و معرفت ايراني دارد، بايد بيش از اينها در کانون توجهات محققان قرار گيرد؛زيرا وي واسطه ميان عارفان پيش از خود همچون سنايي، و شاعران پس از خود مانند مولانا است.


ماجراي عطار و مهدويت از يک منظر ديگر اهميت ويژه مي يابد و آن اهتمام شگفت و سرشار او به اوليا است. کمتر نويسنده و شاعري را مي توان يافت که به اندازه ي او به معرفي اولياي الهي کوشيده باشد و در جمع اقوال و گزارش احوال آنان اثر آفريده باشد.اما پيش از همه بايد تکليف انتساب آثاري همچون مظهر العجايب و مظهر الصفات به او روشن گردد که همت مصححان و محققان متن پژوه را مي طلبد. در پايان يادآوري مي شود که هرگز نبايد در تحقيقات موضوعي و مسئله محور در آثار عرفاني همچون عطار به شيوه هايي عمل کرد که در تحقيق بر روي آثار متکلمان يا فقيهان و فيلسوفان عمل مي شود.

دوشنبه 15 آذر 1389  7:18 AM
تشکرات از این پست
golami1223
golami1223
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 683
محل سکونت : بوشهر

حکمت غیبت


حکمت غیبت

 




 

باید بدانیم غیبت حضرت ولی عصر علیه السلام طبق تقدیری است که از جانب خدای سبحان مقدر شده و حکمت هایی دارد، شاید یکی از علت ها مساعد نبودن موقعیت زمانی باشد، همان طور که پیامبران برای ارشاد امت خود قیام کرده ولی به علت جهالت آنان با خطرهای جدی مواجه شدند و بالاجبار از امت خویش دوری گزیدند؛ مانند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که از ترس جان خود ، مدتی را در شعب ابوطالب عموی بزرگوارشان گذراندند.


حضرت ادریس علیه السلام نیز مدت بیست سال از ترس امت گمراه خود که دعوت او را رد کرده بودند غیبت کردند. حضرت موسی علیه السلام هم مدتی را دور از امت خویش سپری کردند به امید آن که فرصتی پیش آید تا ایشان بتوانند حق را احقاق کرده و باطل را ریشه کن نمایند.


اصولا انبیا و اولیا هدفشان به اجرا گذاشتن قانون الهی بوده است، به همین دلیل برای حفظ جان خود سعی می کردند تا در زمان مناسب به اهداف خود دست پیدا کرده و سپس تسلیم سرنوشت شوند.


خداوند متعال نیز حضرت مهدی علیه السلام را برای ریشه کردن هر نوع ظلم و ستم حاکم ذخیره کرده و آن حضرت را تا فرا رسیدن اجل حتمی از بلا محفوظ خواهند داشت و بر خلاف گذشته، ستمگران کوچک و بزرگ فرصتی نخواهند یافت تا خدشه ای به وجود نازنین آن یگانه حجت عالم وارد سازند.


دلیل دیگری که می توان برای غیبت ایشان قایل شد، کثرت گناه و عدم اتحاد و انسجام در میان مسلمانان جهان است، و دیگر، عدم شناخت و نداشتن اطلاعات لازم در مورد آن سرور که سبب تاخیر در ظهور می شود، و علت دیگری که می توان در مورد غیبت در نظر گرفت، عدم شایستگی و توبه عده ای از افراد و طلب نکردن آن حضرت از جانب خدای منان است، در واقع هر حرکت سویی، سبب تاخیر در ظهور می شود و هر چه غیبت به تاخیر افتد مصیبت و گرفتاریهای مردم جهان هم بیشتر خواهد شد.


علت دیگری برای غیبت حضرت مهدی(علیه السلام) آزمایش همگان است که خداوند برای دوست و دشمن قرار داده است و بدون شک غیبت آن حضرت تا پایان آزمایشات الهی و احقاق نتیجه باقی خواهد ماند.


در غیبت، نعمانی از محمد بن خلاد روایت می کند که گفت: از حضرت موسی کاظم(علیه السلام) شنیدم که فرمود:


« احسب الناس ان یترکوا ان یقولو وهم لا یفتنون »


« آیا مردم گمان کردند که (خداوند) آنان را به حال خود می گذارد که بگویند ایمان آوردیم و امتحانی هم ندهند؟ »


سپس (حضرت از من در مورد این آیه شریفه پرسید) مقصود چه امتحانی است؟ عرض کردم: قربانت گردم به نظر ما مقصود آزمایش در امر دین است. حضرت فرمود: « مانند طلا امتحان می شوند؛ همچون طلا خالص می گردند.»


روایت است: خداوند مرگ و حیات را قرار داده تا مردم را امتحان کند و معلوم شود کدام یک از بندگان از حیث عمل بهتر هستند. باید توجه کرد که بر سر دوراهی ها و تردیدها، آن که مخالف هوای نفس و نزدیک به رضای الهی است انتخاب شود؛ زیرا امتحان سنت الهی است و همه در دنیا امتحان می شوند حتی بندگان خوب خدا.


حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) در این باره می فرمایند:


« و حتی لا یبقی منکم الا کالکحل فی العین!. هیهات، هیهات، لا یکون فرجنا حتی یذهب الکدر و یبقی الصفو.»


« تا از شما باقی نباشد جز به مقدار سرمه در چشم! هیهات، هیهات که فرج ما واقع نمی شود مگر بعد از آن که تیره ها از بین بروند و فقط صاف ها بمانند.»


امام جواد(علیه السلام) می فرمایند: « امام بعد از من، پسرم (امام هادی) است که امر او، امر من و گفته او، گفته من و اطاعت او، اطاعت من است و امام بعد از او پسرش حسن(امام حسن عسگری) است که امر او، امر پدرش، گفته او، گفته پدرش و اطاعت او، اطاعت پدرش می باشد (آنگاه امام جواد سکوت کردند) عرضه شد: ای فرزند رسول خدا! امام بعد از حسن کیست؟ (امام جواد) به شدت گریست و فرمود: بعد از حسن، پسر او قائم و منتَظر است.


گفته شد: چرا به او « قائم» گفته می شود؟ فرمود: زیرا او بعد از آنکه یادش از بین می رود، قیام می کند و پس از آن که بیشتر قایلان به امامتش از اعتقاد خود بازگردند او ظهور می کند.


گفته شد: چرا به او « منتَظر» می گویند؟ فرمود: زیرا برای او غیبتی طولانی هست که مومنان مخلص، ظهور او را انتظار می کشند و صاحبان شک او را انکار می کنند و منکران نام و یاد او را مسخره می نمایند، (بدانید) هر کس وقت تعیین کند دروغ می گوید، هرکس شتاب کند هلاک می شود، هرکس تسلیم اراده خدا شود نجات می یابد.»


در حدیث دیگر نقل شده است:


« در قائم ما شش نشانه از شش پیامبر است: نشانه ای از حضرت نوح، نشانه ای از حضرت ابراهیم، نشانه ای از حضرت موسی، نشانه ای از حضرت عیسی، نشانه ای از حضرت ایوب و نشانه ای از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) .


نشانه اش از حضرت نوح ، طول عمر اوست.


نشانه اش از حضرت ابراهیم، تولد پنهان و گوشه گیری او از مردمان است.


نشانه اش از حضرت موسی، مخفی بودن ولادتو غیبت اوست.


نشانه اش از حضرت عیسی، اختلاف مردم در حق اوست.


نشانه اش از حضرت ایوب، فرج بعد از شدت و گشایش بعد از گرفتاری است.


نشانه اش از حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ، خروج او با شمشیر است.»


حضرت قائم(علیه السلام) در نامه ای به سفیرش محمد بن عثمان این چنین می نویسد:


« اما در مورد علت غیبت، خدای تبارک و تعالی می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگز نپرسید از مسایلی که اگر فاش شود شما را اندوهگین سازد ... هر یک از پدران من، بیعتی از طاغوت های زمان به گردن داشتند ولی به هنگامی ظهور خواهم نمود که بیعت احدی از طاغوت ها به گردنم نباشد.


اما کیفیت انتفاع مردم از وجود من ذر زمان غیبت همانند انتفاع آنان از خورشید است هنگامی که ابرهای تیره آن را بپوشاند، من امان برای اهل زمین هستم، همان طور که ستارگان امان برای اهل آسمان است،


در مورد مسائلی که به شما سودی نخواهد داشت پرسش نکنید و در مورد آنچه برای شما بیان شده، خود را به زحمت نیندازید و در رابطه با تعجیل فرج، بسیار دعا کنید که فرج شما نیز به آن بسته است و سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند.

دوشنبه 15 آذر 1389  7:20 AM
تشکرات از این پست
golami1223
golami1223
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 683
محل سکونت : بوشهر

سرگذشت ولادت حضرت ولی عصر علیه السلام


سرگذشت ولادت حضرت ولی عصر علیه السلام


 





 

حضرت ولي عصر عليه السلام روز نيمه شعبان 255 هجري قمري از پدرش امام حسن عسگري علیه السلام و از مادرش حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها متولد شد و کيفيت تولد آن حضرت از زبان مبارک حضرت حکيمه خاتون ، دختر امام محمد تقي علیه السلام و عمه امام حسن عسگري علیه السلام بدين شرح است :


او مي گويد شب نيمه شعبان سال 255 هجري قمري حضرت امام حسن عسگري علیه السلام مرا خواست و فرمود امشب نيمه شعبان است. لطفا نزد ما باش ، ضمناً خدايتعالي امشب مولودي را متولد مي کند که حجت او در روي زمين است.


عرض کردم: مادرش کيست؟ فرمود: نرجس عليها سلام.


گفتم : فدايت گردم ! اثري از حاملگي در نرجس خاتون سلام الله علیها نيست.


فرمود: همين است که مي گويم.


سپس به خدمت حضرت نرجس خاتون رفتم ، سلام کردم و نشستم. او خواست لباس مرا عوض کند و کفش هاي مرا بيرون آورد.


فرمود: بانوي من شب بخير.


گفتم: بانوي من بانوي خاندان ما توئي.


فرمود: نه ، من کجا و اين مقام بزرگ.


گفتم: دختر جان امشب خدايتعالي پسري به تو عنايت مي کند که سرور دو جهان خواهد بود.


وقتي اين کلام را از من شنيد با کمال حجب و حيا سر را به زير انداخت و رفت گوشه اي از اطاق نشست. من نماز مغرب را خواندم و افطار کردم و خوابيدم. ولي منتظر مقدم ولي خدا بودم. خبري نشد، سحر براي اداء نماز شب بيدار شدم. ديدم باز هم حضرت نرجس سلام الله علیها خوابيده است. با خودم فکر مي کردم که چگونه امام هادي علیه السلام فرمود که امشب فرزندش متولد مي شود؟


ناگهان صداي امام حسن عسگري علیه السلام بلند شد و فرمود عمه جان تعجب نکن که وقت تولد فرزندم نزديک است. من وقتي صداي آنحضرت را شنيدم مشول سوره الم سجده شدم و سپس سوره يس را خواندم که ناگهان ديدم حضرت نرجس علیه السلام از خواب پريده، مضطرب است. نزد او رفتم.


گفتم: آيا چيزي احساس مي کني؟


گفت: بلي.


گفتم: دلت را محکم نگه دار. اين مولود همان مژده اي است که به تو دادم. پس از آن هر دو نفر خوابيديم. من خوابم برده بود. وقتي بيدار شدم، ديدم طفل متولد شده و صورت روي زمين گذاشته و خدا را سجده مي کند. آن ماه پاره را در آغوش گرفتم. ديدم پاک از جميع آلودگي هائي که ساير کودکان دارند، مي باشد. بعد از آن حضرت امام حسن عسگري علیه السلام از آن اطاق صدا زد که عمه جان، فرزندم را نزد من بياور. من او را نزد امام حسن عسگري علیه السلام بردم. امام دست زير رانها و پشت بچه گرفتند و پاهاي او را به سينه چسباندند و زبان به دهان او گذاشتند و دست بر چشم و گوش و بندهاي او کشيدند و فرمود: پسرم با من حرف بزن. آن طفل زبان باز کرد و گفت:


اشهد ان لا اله ال الله وحده لا شريک له و اشهد ان محمد رسول الله و سپس بر امير المومنين و ائمه اطهار علیهم السلام صلوات فرستاد. وقتي به نام پدرش رسيد چشمهايش را باز کرد و سلام را داد.


پس از آن حضرت عسگري علیه السلام به من فرمودند: عمه جان او را نزد مادرش ببر تا به او هم سلام کند و بعد او را نزد من بياور. من او را نزد مادرش بردم، چشم باز کرد و به مادرش هم سلام کرد و مادرش جواب سلام را داد و او را به من باز گرداند و من او را نزد پدرش بردم و تحويل دادم. حضرت عسگري علیه السلام فرمود:


عمه روز هفتم ولادتش نيز بچه را به نزد من بياور. صبح روز 22 شعبان که به خدمت امام رسيدم، روپوش از روي او برداشتم، ولي بچه را نديدم. عرض کردم: فدايت گردم، بچه چه شد؟


فرمود: عمه جان او را به کسي سپردم که مادر موسي فرزند خود را به او سپرد و به نقلي ديگر چون روز هفتم به حضور امام شرفياب شدم، فرمود: عمه فرزندم را بياور. او را در قنداقه پيچيده نزد حضرت بردم. امام مانند بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارک بر دهان او که گوئي شير و عسل به او مي خوراند سپس فرمود: فرزندم با من سخن بگو.


گفت : اشهد ان لا اله الا الله آنگاه به پيغمبر خاتم صلی الله علیه و آله و امير المومنين علیه السلام و يک يک ائمه و پدر بزرگوارش درود فرستاد و سپس اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و ... سوره قصص آيه 4.

دوشنبه 15 آذر 1389  7:22 AM
تشکرات از این پست
golami1223
golami1223
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : آبان 1389 
تعداد پست ها : 683
محل سکونت : بوشهر

مهدويت چيست؟ راهنما كيست؟

مهدويت چيست؟ راهنما كيست؟

در منطق دين دو اصطلاح داريم كه يكي "هادي" و ديگري "مهدي" است از نظر قاعدة زبان و لغت هادي اسم فاعل و به معناي هدايت كننده و رهنمون است و مهدي اسم مفعول و به معناي هدايت شده مي باشد. يكي از اسمهاي خداوند در قرآن مجيد هادي است يا  « هادي المظلين»  اي هدايت كنندة گمراهان. در سورة بقره از قرآن مجيد دربارة هدايت سخن آمده است :

"بسـم اللـه الـرحمـن الـرحيـم. الـم، ذلـك كتاب لايب فيـه هـدي للمتقين...."

ا.ل.م سه حرف جداي از يكديگر است ومعني مستقل و يا يك جمله نيست و ظاهرا معنائي ندارد و اما بعضي از مفسرين گفته اند: ا.ل. م يعني المهدي كه الف ولام ان حرف تعريف و حرف ميم اول اسم مهدي است. اگر اين تفسير و تعبير درست باشد معناي اين آيه اينست كه:

"المهدي آن كتـابـي است كه هيچ شك و ترديدي در آن نيست و پرهيز كاران را هدايت مي كند.

"پرهيزكاران چـه كساني هستند؟

آيات بعد مشخصات پرهيزكاران را مشخص و معين كرده است:

"الـذيـن يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقنا هـم ينفقون"

"متقيان و پـرهيزكاران كساني هستند كـه ايمان دارند و باور كرده اند كه اين جهان داراي جان و روحي است و ظاهر عالم باطني دارد. بوجود خداوند، عالم لاهوت، جبروت وملكوت ايمان دارند به وجود ارواح و روانهاي گذشتگان وفرشتگان و موجوداتي كه از ديد انسانها غايب هستند. پرهيزكاران كساني هستند كه نمازودعا مي خوانند و به غيب توجه مي كنند و چون ايمان به غيب دارند مي كوشند تا با غيب عالم و جان جهان ارتباط برقرار كنند، كه "الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوه"

از ظاهر آيه اينطور مي فهميم كه اين ايمان به غيب هنوز ايمان و باوري در حدود علم اليقين است و در پله و مرحلة اول ايمان و باور مي باشد، لذا نماز مي خوانند تا به مرتبة عين اليقين برسند و پرده از جلو ديدگانشان كنار رود و آنچه را كـه قبلا" باور كرده اند ببينند. ديدن غيب و فرشتگان و روانها و عالم پس از مرگ و بهـشت و دوزخ قبـل از آنكه تحول پيدا كنيم و به آن عالم برويم مقـام "عيـن اليقيـن" و معرفت محسوس و مشاهده اي و تجربي و ايماني است.پس معرفت پرهيزكاراني كه به غيب ايمان دارند در حد علم اليقيـن اسـت كه با خواندن نماز به عين اليقين تبديل مي شود و ايمانشان قويتر مي گردد.

اگر شما از راه مطالعة  قرآن و شنيدن روايات ائمة اطهار ايمان داشته باشيد جزء پرهيزكاران هستيد،  البـته به شـرط اينكه ساير ابعاد پرهيزكاري را داشته باشيد.ولي انسان به ايماني در مرتبة علم اليقين قانع نيست يعني اگر از زبان قرآن مي شنود كه عالم غيبي هست و فرشتگان و عالم ملكوت وجود دارد، ‌ميل دارد اين عوالم را ببيند و حس و تجربه و آزمايش كند تا به مرتبة عين اليقين و ايمان حسي و اعتقاد تجربي برسد. قرآن مي فرمايد از نشانه ها و علائم پرهيزكاران اينست كه به غيب ايمان دارند و براي تقويت آن نماز مي خوانند تا به معرفت كاملتري برسند."و مما رزقنا هم ينفقون" يكي ديگر از ابعاد تقوي چنانكه در قرآن آمده، انفاق در راه خدا از آنچه كه او به عنوان روزي عنايت فرموده، مي باشد. پرهيزكاران ايمان به غيب دارند و نماز مي خوانند و از آنچه كه خداوند به عنوان روزي به ايشان عنايت فرموده انفاق مي كنند. از نظر خدا خدمت به خلق و پرداخت ماليات، سه مرحله براي پيروان اسلام مقرر شده است.

مرحلة اول پرداخت مالياتهاي واجب مثل خمس و زكات است كه مي بايد طبق قانون اسلام مالياتي مقرر از آنچه خدا به شما عطا كرده به فقرا و مستمندان و يا دولت پرداخت كنيد. مرحلة دوم انفاق است به اين معني كه شما بقدر رفع احتياج و نيازهاي شخصي براي خود نگهداري و اضافة مال دنيا را در راه خداوند به ديگران ببخشي.

بعد مرحلة ايثار است كه شما از آنچه داري خودت استفاده نكني و همه را به ديگران عطا كني. مثلا شما از مال حلال غذائي پخته اي و مي خواهي استفاده كني، بقدر رفع احتياج خود، مصرف و بقيه را در راه خدا به فقرا و مستمندان مي دهي، اين انفاق است كه گفتيم مرتبة دوم بذل و بخشش است. "و مما رزقنا هم ينفقون."

پرهيزكاران ازآنچه خداوندبه ايشان عطافرموده به اندازةرفع احتياج استفاده مي كنندوبقيه رادرراه خدامي بخشند. انفاق تنها شامل مسائل مادي و اقتصادي نيست، در اين آيه از آنچه خداوند عطا و عنايت كرده به عنوان روزي سخن رفته است، مال و وقت و دانش،  نيروي جسمي و هنر و غيره و آنچه عطا فرموده است روزي مي باشد. اما مرحلة ايثار اينست كه غذاي تهيه شده را به فقرا و نيازمندان مي بخشي و خودت هيچ استفاده اي نمي كني.

"و يؤثرون به اموالهم و انفسهم خصاصا" "ايثار مي كنند از اموال و جانشان مخصوصا." بعد اول پرهيزكاري ايمان به غيب، بعد دوم نماز و دعا و كوشش براي ارتباط با غيب، بعد سوم انفاق و بعد چهارم ايثار است.

پرهيزكاري ابعاد ديگري نيز دارد. "ولذين بما انزل اليك و ما انزل من قبلك" پرهيزكاران كساني هستند كه به آنچه بر پيامبر اسلام و انبياء قبل از ايشان نازل شده است ايمان دارند. پس بعد ديگر تقوي و پرهيزكاري، ايمان و باور داشتن احكام و تعاليمي است كه بر پيغمبر اسلام و پيامبران گذشته نازل شده است. پس پرهيزكار به وحدت اديان معتقد است و همه كتب و رسل انبياء گذشته را از جانب خداي متعال مي داند.

بعد ديگر تقوي و پرهيزكاري ايمان به عالم پس از مرگ، بقا روح بعد از مرگ و ايمان به روز رستاخيز و حساب است كه قرآن در آية بعد مي فرمايد:

"و بالاخره هم يوقنون" "آنها به روز بازپسين و آخرت يقين دارند."

اينها ابعاد يك فرد پرهيزكار بود وقرآن مي فرمايد فردي كه داراي چنين صفات و مشخصات پرهيزكاري است، بايد هدايت شود و يا اينكه هدايت مي شود. و امام يا المهدي شخصي را كه داراي صفات پرهيزكاران است هدايت مي كند.

"اولئك علي هدي من ربهم و اولئك هم المفلحون" آن كساني كه داراي همة ابعاد تقوي هستند يك راهنمائي و هديه يا هدايتي نزد پروردگارشان خواهند داشت و چون آن را از پروردگار دريافت كنند، آنوقت رستگار هستند و اهل نجات و فلاح و رستگاري مي باشند.

در اينجا براي افراد ظاهر بين سوالي مطرح است: كسي كه به غيب ايمان دارد و نماز مي خواند و به آنچه كه پيامبر اسلام و ساير انبياء قبل از ايشان نازل شده و نيز به روز جزا ايمان دارد، مگر هنوز هدايت نشده است، كه بايد به دست المهدي يا امام يا هادي دوران و يا پروردگار داناي توانا هدايت شود؟ اين انسان پرهيزكار با اين همه تقوي چه كسري دارد كه بايد احتياج به هدايت داشته باشد؟

علماي رباني مي فرمايد: هدايت بر دو نوع است.

هدايت به عنوان ارائة طريق.

هدايت به عنوان ايصال به مطلوب.

براي روشن شدن اين دو مرحله و يا اين دو نوع هدايت مثالي مي زنيم: شما مي خواهيد به منزل دوستتان برويد، از شخصي آدرس منزل او را مي پرسيد و او به شما نشاني مي دهد يعني ارائة طريق مي كند و مي گويد: مكتب روحي و تطهير اخلاقي وحدت نوين جهاني: جادة دماوند، ابتداي منطقه تهرانپارس ـ خيابان صد و پنج ـ خيابان صد و ده شرقي پلاك چهل و يك.

تا اينجا او شما را راهنمائي  كرده و راه  را به شما نشان  داده  است كه اين راهنمائي و هدايت را ارائة طريق مي گويند. اما يك وقت آدرس را مي پرسي و او ارائة طريق مي كند و علاوه  بر  آن  خودش همراهت مي آيد و مي گويد اينجا سالن وحدت نوين جهاني است.

اين راهنمائي كه شخص راهنما جلوبيفتد و كوچه به كوچه ببرد تا شمارا به مقصود برساند، هدايت ايصال به مطلوب ناميده مي شود. يك فرد پرهيزكار بوسيلة پيامبران و قرآن از هدايت نوع اول كه ارائه طريق باشد برخوردار شده است و فهميده كه غيبي هست و بايد نماز بخواند تا با غيب مربوط شود و به آخرت يقين آورده.

يك فرد پرهيزكار فهميده است كه كار انبياء گذشته بجا بوده و وحدت اديان صحيح است. يك پرهيزكار سطح معرفتش آنقدر بالا رفته كه مي داند روزي، روزانه حواله مي شود و روزي هيچكس براي ده سال بعد حواله نشده و چون نمي داند كه فردا زنده است يا خير، صرفه جوئي نمي كند. پرهيزكار مي داند كه عالم تشكيلاتي مثل اداره دارد و هر روز در جاي خود به حساب مي آيد، پس نسبت به خداوند بدبين نيست و خدا را غافل نمي داند و بي توكل نيست و مي داند كه خودش امورش را اداره نمي كند، بلكه خدا در امور صاحب اختيار است. پس به  غيب ايمان دارد.

اما اين شخص پرهيزكار بوسيلة كتب انبيا و زبان بزرگان و راهنمايان دين هدايت شده است و مي بايست ايصال به مطلوب نصيب او شود و احتياج به امام و رهنمون و رهنما و هادي و مهدي دارد، تا آن راهنما و امام دستش را بگيرد و به خانة محبوب راهنمائي كند و او را به مقصود برساند. ايصال به مطلوب وصل شدن و رسيدن به محبوب و معبود است. مهدي چون خانة معشوق را بلد است سر راه مي ايستد و عشاق و پرهيزكاران و مؤمنين و متقين را كه آمادگي رسيدن به خانة معشوق را دارند به خانة معبود مي رساند.

البته آنها بايد از رهنما و مهدي پيروي كنند و دستوراتش را بكار ببندند تا به معشوق برسند. شما آدرس مكتب روحي وحدت را از دوستي پرسيده ايد و او مي خواهد شما را به تالار وحدت نوين جهاني برساند، آيا نمي بايد در طي راه از او اطاعت كنيد، تسليم او باشيد و مثل يك شيعه پيرو او باشيد؟ اگر او گفت بايد از خيابان بالايي برويم و شما تمرد كردي معلوم است كه احتياج به راهنما نداري.

تـرسم نـرسي بـه كعبه اي اعرابي      كـاين ره كه تو ميـروي به تركستان است

مهدويت نوعي

در منطق دين دو نوع مهدويت داريم يكي مهدويت نوعي و عام يا عمومي و ديگري مهدويت الهي خاص و مطلقه. شما به يك فرد برخورد مي كنيد كه ادعا دارد هدايت شده و به مطلوب رسيده و از غيب اگاه است گروهي را جذب كرده، امام آنها شده و آن گروه را راهنمائي مي كند كه به مقصود و مطلوب برساند. اين آدم مهدي از نوع مهدويت عامه و نوعي است و مهدي موعود و مصلح جهان نيست.

از زمان خاتم الانبياء پيغمبر اسلام دوران مهدويت نوعي شروع شده و ادامه يافته است. دوران مهدويت نوعي تا ظهور كلي حضرت مهدي صاحب الامر ادامه دارد. از زمان پيغمبر اسلام تا كنون افراد بسياري بوده اند كه با عمل كردن به احكام اسلام و اجراي قوانين قرآن و تعاليم انبيا عظام داراي مقام تقوي شده اند و از جانب خداوند و به قدرت و عنايت او به پشت پرده غيب راه يافته اند و به مقام فلاح و رستگاري رسيده اند و داراي مقام مهدويت شده اند ماموريت يافته اند كه عاشقان حقيقت را رهنما باشند و دست آنها را بگيرند و به مطلوب و مقصود برسانند.

همه عارفان و مرشدان طريقت و آنها كه از طريق شريعت محمدي به مقام تقوي و هدايت رسيده اند مهدي نوعي هستند.معناي ولايت فقيه كه امروز در كشور جمهوري اسلامي ايران مطرح است با مسئله مهدويت تطبيق مي كند. كسي كه بر ديگران ولايت دارد بايد مهدي و هدايت شده باشد و به پشت پرده غيب جهان راه پيدا كرده باشد و اين مهدويت نوعي است.

مهدويت مطلقه يا مهدي موعود

‌در همه اديان مسئله ظهور موعود غايب پيش بيني شده است همه انبياء و اولياء وعده داده اند كه در آخر الزمان يعني پايان خط انبياء، شخصيتي الهي كه داراي مقام ولايت مطلقه و رسالت الهيه باشد ظهور خواهد كرد و جهان را از دوئيت و نفاق به سوي صلح و وحدت رهنمون خواهد شد. مهدي موعود در عصر خود مهديان نوعي را جذب و متحد و تسليم خواهد كرد و بر آنها غالب خواهد شد.

در هر دين و مذهبي مهدي موعود بنام و مشخصاتي خوانده مي شود و همه پيروان اديان در انتظار ظهور اين قائم و راهنماي الهي هستند.مايقين داريم كه هنوز اين ظهور در جهان صورت نگرفته است و آنها كه ادعاي ولايت مطلقه و مهدويت كليه كرده اند مدعياني بيش نبوده اند كه بايد آنها را تكذيب كرد زيرا ادعايشان با دليل توام نبوده است و مي بينيم كه جهان روي صلح وحدت نديده و بشريت متفرق هستند و كثرت به جاي وحدت و يگانگي و همبستگي در جهان حكومت مي كند. جهان بشريت در اتش نفاق و استعمار و استثمار مي سوزد و ظلم و بيداد جاي عدل و داد را گرفته است همه ناراحت هستند و در انتظار منجي عالم بشريت دقيقه شماري مي كنند.

آن روز نزديك است كه خداوند حي منان بر بشريت منت بگذارد و حقيقت جويان را از زلال معرفت سيراب و مستفيض فرمايد، جهان را صلح و وحدت ببخشايد و طبيب اعلم الهي براي معالجه بيماران بشريت قدم بر ديدگان همگان بگذارد، بكوشيم تا زمين را آماده قدوم مصلح جهان بسازيم و خود را شايسته پيروي از آن امام بحق گردانيم.

تذكر : خوشبختانه همين روزها كه اين مقاله را تقرير مي كرديم درباره مهدويت عامه و مهدويت خاصه درس مي گفتيم كتابي زير عنوان "ياد نامه استاد شهيد مرتضي مطهري" كه زير نظر استاد و دانشمند محترم دكتر سيد عبدالكريم سروش تهيه شده واز سوي سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي به مديريت برادر عزيزمان آقاي علي محمدي اردهالي انتشار يافته است به مقاله اي برخورد كرديم زير عنوان "رساله لب الباب در سير و سلوك اولي الاباب" از تراوشات علامه فقيد عارف بالله شخصيت روحاني بي نظير معاصر شادروان استاد سيد محمد حسين طباطبائي صاحب "تفسير الميزان" كه با مقدمه و كوشش عارف وارسته اقا سيد محمد حسين حسيني تهراني تدوين گرديده است . در صفحه دويست وچهل وچهار اين كتاب و در بند بيست و يك اين رساله درباره ولايت عامه و خاصه يا مهدويت عامه و خاصه نوعيه و مطلقه چنين آمده است:

 "شيخ و استاد و آن بر دو نوع است استاد عام و استاد خاص استاد عام آنست كه به خصوصه مامور به هدايت نباشد و رجوع به او از باب مراجعه به اهل خبره و در تحت عموم "فاسئلوا اهل الذكران كنتم لا تعلمون" بوده باشد و لزوم رجوع به استاد عام فقط در ابتداي سير و سلوك است و وقتي كه سالك مشرف به مشاهدات و تجليات صفاتيه و ذاتيه شد ديگر همراهي او لازم نيست.

اما استاد خاص آن است كه به خصوصه منصوص به ارشاد و هدايت است و آن رسول خدا و خلفاي خاصه حقه او هستند و سالك را در هيچ حالي از احوال از مرافقت و همراهي استاد خاص گريزي نيست اگر چه به وطن مقصود رسيده باشد. البته مراد همان مرافقت باطني امام است با سالك نه همراهي و مصاحبت در مقام ظاهر چون واقعيت و حقيقت امام همان مقام نورانيت اوست كه سلطه بر جهان و جهانيان دارد.

اما بدن عنصري او گر چه آن نيز با ساير بدنها امتياز دارد لكن آن منشاء اثر و متصرف در امور كائنات نيست و براي توضيح اين نكته متذكر مي گردد كه آنچه در عالم خلقت تحقق مي يابد منشاء آن صفات و اسماء الهيه است و حقيقت امام همان اسماءو صفات خداست. بنابراين اصل فرموده اند كه چرخ عالم هستي و افلاك و همه كائنات بدست ما حركت مي كند و آنچه واقع شود باذن ما واقع مي شود "بنا عرف الله بنا عبدالله".

بنابراين سالك در حال سير در مراتب نورانيت امام عليه السلام سلوك مي نمايد و به هر درجه اي كه صعود كند و در هر مرتبه اي كه باشد امام عليه السلام آن مرتبه را حائز بوده و با سالك در آن درجه و مرتبه معيت دارد و هم چنين بعد از وصول نيز مرافقت امام لازمست چون اداب كشور لاهوت را نيز بايد به سالك بياموزد . بنابراين مرافقت امام در هر حال از شرائط مهمه بلكه از اهم شرايط سلوك است.

در اينجا نكاتي است بس دقيق كه در بيان نيامده و فقط بايد خود سالك بوسيلة آن حقايق را دريابد محيي الدين عربي نزد استادي رفت و از كثرت ظلم عصيان فراوان شكايت نمود استاد فرمود: به خداي خود توجه كن سپس چندي بعد نزد استادي ديگر رفت و همچنان از بيداد و شيوع معاصي سخن گفت. استاد فرمود: "به نفس خود توجه كن" در اين موقع ابن عربي گريه آغاز كرد و اختلاف پاسخها را از استاد جويا شد. استاد فرمود: "اي نور ديده جوابها يكي است او تو را به رفيق دعوت كرد و من تو را به طريق دعوت مي كنم" باري اين داستان را براي آن آورديم كه دانسته شود، سيرالي الله منافاتي با سير در مراتب اسماء و صفات الهيه كه همان مقام امام است ندارد بلكه بسيار نزديك است و بلكه حقا يكي است و در آن مرحله دوئيت يافت نمي شود بلكه هر چه هست نور احديت است كه نور خداست.

غايه الامر از آن نور به تعبيرات مختلفه سخن مي رود گاهي به اسماء و صفات الهيه و گاهي به حقيقت يا نورانيت امام از آن تعبير مي كنند:

عبـا راتنــاشتـي و حسنـك واحــد                    و كـل الـي ذاك الـجمـال يشيــر

اما استاد عام شناخه نمي شود مگر به مصاحبت و مرافقت با او در خلاء و ملاء تا بطور يقين براي سالك واقعيت يقين او دستگير شود و ابدا" به ظهور خوارق عادات اطلاع بر مغيبات و اسرار و خواطر افراد بشر و عبور بر آب و اتش و طي الارض و الهواء و استحضار از آينده و گذشته و امثال اين غرائب و عجائب نمي توان پي به وصول صاحبش برد، زيرا كه اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيه حاصل مي شود و از آنجا تا سر حد وصول و كمال راه، بينهايت است و تا هنگاميكه در استاد تجليات ذاتيه ربانيه پيدا نشود استاد نيست  و به مجرد تجليات صفاتيه و اسمائيه نمي توان اكتفا كرد و آنها را كاشف از وصول و كمال دانست.

منظور از تجلي صفاتي آنست كه سالك صفت خدا را در خود مشاهده كند و علم يا قدرت و يا حيات خود را حيات و علم و قدرت خدا ببيند. مثلا" چيزي را كه مي شنود ادراك كند كه خدا شنيده.

و او سميع است و چيزي را كه مي بيند، ادراك كند كه خدا ديده.

و او بصير است و يا در جهان علم را منحصر به خداوند كند و علم هر موجودي را مستند به علم او بلكه نفس علم او مشاهده كند.

مراد از تجلي اسمائي آن است كه، صفات خدا را كه مستند به ذات او هستند در خود مشاهده كند( مثل قائم ، سميع ، بصير ، حي و قدير و امثال اينها.) مثلا" ببيند كه عليم در عالم يكي است و او خداي متعال است و دگر خود را در مقابل او عليم نبيند، بلكه عليم بودن او عين عليم بودن خداست، يا ادراك كند كه حي و زنده يكي است و او خداست و خود او اصلا" زنده نيست بلكه زنده خداست و بس.

بالاخره وجدان كند كه "ليس القدير و العليم و الحي الاهوتعالي و تقدس" البته ممكن است تجلي اسمائي در خصوص بعضي از اسما الهيه صورت گيرد و هيچ ملازمه اي در بين نيست كه چـون در سالك يـكي يا دو اسم تجلي كرد حتما بايد بقية اسماء تجلي كند.

اما تجلي ذاتي آن است كه ذات مقدس حضرت باريتعالي در سالك تجلي نمايد. و آن وقتي حاصل مي شود كه سالك از اسم و رسم گذشته باشد و به عبارت ديگر بكلي خود را گم كرده و اثري در عالم وجود، از خود نيابد و خود و خوديت خود را به خاك نسيان سپرده باشد.

"و ليس هناك الا الله" در اين موقع ديگر ضلال و گمراهي براي چنين شخصي متصور نخواهد بود زيراتا ذره اي از هستي در سالك باقيست هنوز طمع شيطان از او قطع نشده است، و اميد اضلال واغواي او را دارد. ولي وقتي كه به الله تبارك و تعالي سالك بساط خوديت و شخصيت را در هم پيچيد و قدم در عالم لاهوت نهاد و در حرم خدا وارد شد، لباس حرم در بر كرد و به تجليات ذاتية ربانيه مشرف آمد، ‌شيطان دندان طمع را از او كنده و در حسرت مي نشيند . استاد عام بايد بدين مرتبه از كمال برسد والا به هر كسي نتوان سر سپرد و مطيع و منقاد گشت.

هـزار دام به هر گام اين بيابانست            كـه از هـزار هـزاران يكي از آن نجهــند

بنابر اين نبايد در  مقابل  هر  كسي كه متاعي عرضه مي كند و بضاعتي ارائه مي دهد و كشف و شهودي ادعا مي نمايد سر تسليم فرود آورد. بلي درجائي كه تحقيق و تدقيق در حال استاد و شيخ متعذر و متعسر باشد بايد توكل به خدا نموده و آنچه را كه او بيان مي كند و دستور مي دهد با كتاب خدا و سنت رسول خدا و سيرة ائمة طاهرين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين سنجد اگر موافق بود عمل نمايد والا ترتيب اثر ندهد. بديهي است چون چنين سالكي با قدم توكل بخدا گام بر مي دارد . شيطان بر او سلطه نخواهد يافت.

"انه يس له سلطان علي الذين امنوا و علي ربهم يتوكلون انما سلطانه علي الذين يتولونه والذين هم به مشركون."

(لازم به توضيح است تذكر فوق به جهت شاهد مثال آورده شده و تفسير حكمت نوين از برخي اسامي فوق الذكر مانند شيطان و امام زمان و.... در مقالات ديگر توضيح داده شده است. مصحح)

 

دوشنبه 15 آذر 1389  7:24 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها