0

داستانی از سقراط

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

داستانی از سقراط

داستانی از سقراط

 

 

روزي سقراط (حكيم معروف يوناني)، مردي را ديد كه خيلي  ناراحت و متاثر است.

علت ناراحتيش را پرسيد، پاسخ داد: در راه كه مي آمدم يكي از آشنايان راديدم. سلام كردم، جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذشت و رفت و من ازاين طرز رفتار او خيلي رنجيدم."

سقراط گفت: چرا رنجيدي؟" مرد با تعجب گفت: خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت كننده است."

سقراط پرسيد: اگر در راه كسي را مي ديدي كه به زمين افتاده و از درد و بيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟ مرد گفت:

مسلم است كه هرگز دلخور نمي شدم. آدم كه از بيمار بودن كسي دلخور نمي شود.

سقراط پرسيد: به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي كردي؟

مرد جواب داد: احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي كردم طبيب يا دارويي به او برسانم.

سقراط گفت: همه ي اين كارها را به خاطر آن مي كردي كه او را بيمار مي دانستي، آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا كسي كه رفتارش نادرست است، روانش بيمار نيست؟ اگر كسي فكر و  روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟ بيماري فكر و روان نامش "غفلت" است و بايد به جاي دلخوري و رنجش، نسبت به كسي كه بدي مي كند و غافل است، دل سوزاندو كمك كرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.

پس از دست هيچ كس دلخور مشو و كينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان كه هر وقت كسي بدي مي كند، در آن لحظه بيمار است.

 

 

                        

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

یک شنبه 14 آذر 1389  11:17 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها