0

قنبر نابغه ی ریاضی برازجان

 
darab2010
darab2010
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : شهریور 1389 
تعداد پست ها : 287
محل سکونت : بوشهر

قنبر نابغه ی ریاضی برازجان

دربرازجان یک دانش آموز بود به نام « قنبر طاهری» . او در ریاضیات نبوغ خاصی داشت . نسبت دوری هم با من داشت .در سال 1340 قنبر سیزده سال داشت .وقتی خبرنگار روزنامه کیهان شدم طی گزارش کوتاهی خبر نبوغ حیرتانگیز دانش آموزی سیزده ساله برازجانی در علم ریاضیات را به تهران ارسال کردم. روزنامه کیهان هم خبر را چاپ کرد. در این خبر نوشتم که قنبر دارای استعداد خارقالعاده در درس ریاضی است و می تواند بدون استفاده از کاغذ و قلم ظرف چند ثانیه دهها و حتی صدها رقم را در هم ، ضرب یا تقسیم کند.




مراسم استقبال از قنبر در برازجان سال 1340 / فنبر اولين نفر سمت چپ

این خبر در محافل علمی و دانشگاهی تهران مثل بمب صدا کرد و همه جا پیچید. در آن زمان اسدالله علم ریاست دانشگاه پهلوی شیراز بر عهده داشت. او وقتی این خبر را شنید از پرفسور هشترودی و دکتر حسابی خواست تا دراین باره تحقیق کنند و نتیجه را به او اطلاع دهند. دکتر مصباح زاده سرپرست کیهان از آقای دوستدار (خبرنگار کیهان ) خواست تا از شیراز به برازجان بیاید و شخصاً صحت و سُقم این خبر را مشخص کند .دوستدار به برازجان آمد و در جلسهای با حضور بهترین معلمها و دبیران ریاضی از قنبر طاهری امتحان بسیار سختی گرفته شد. قنبر به همه ی سؤالها در کمتر از چند ثانیه پاسخ داد. روزنامه کیهان به آقای دوستدار ماموریت داده بود تا اگر قنبر در آزمون برازجان موفق شد او را به شیراز ببرد و در آنجا نیز اساتید ریاضی دانشگاه پهلوی شیراز از او امتحان بگیرند در این هنگام مشکل بزرگی پیش آمد و آن مخالفت شدید خانواده قنبر با خروجش از برازجان بود.

پدر قنبر میگفت:

اگر قنبر را به تهران ببرند او را میکشند! من شنیدهام خارجی ها هر ایرانی را که نبوغ داشته باشد میکشند. هیچ دلم نمیخواهد قنبرم به دست اجنبیها کشته شود. من و آقای دوستدار برای راضی کردن خانواده قنبر به خانهی آنها رفتیم پس از بحث و مجادلهی زیاد پدر قنبر گفت:

- اگر کازرونی همراه پسرم برود و همه جا همراهش باشد من اجازه رفتن به قنبر میدهم.

شرط پدر قنبر پذیرفته شد. من، و آقای دوستدار به شیراز رفتیم قنبر از خانوادهی فقیری بود و تا آن روز شیراز را ندیده بود. بزرگی و زیبایی شهر شیراز برایش حیرتانگیز بود.

در شیراز دبیران بسیار مجرب ریاضی بار دیگر قنبر را آزمایش کردند و امتحان جامعی از او به عمل آوردند. قنبر به همه­ی سؤال ها پاسخ داد و همه معلمها از نبوغ قنبر شگفت زده شدند. دوستدار خبر آزمونهای موفقیتآمیز قنبر در برازجان و شیراز را به روزنامه کیهان ارسال کرد. کیهان نیز خبر را با آب و تاب منتشر کرد برای چند روزی نام قنبر طاهری یک جنجال علمی و خبری در تهران و ایران به راه انداخت

قرار شد من، قنبر و آقای دوستدار با هواپیما و با خرج روزنامه کیهان به تهران برویم. قنبر تا آن روز هواپیما سوار نشده بود و هیجان خاصی داشت. این را هم بگویم که او به شدت لهجهی برازجانی داشت و نمیتوانست به فارسی بدون لهجه صحبت کند در مدت سفر، من به عنوان مترجم قنبر، عمل میکردم .

اواخر دی ماه 1340 بود که سوار هواپیما شدیم. برف سنگینی همه جا را پوشانده بود. قنبر، که در عمر سیزده ساله­اش، اصلاً برف ندیده بود، وقتی از فراز آسمان ، زمین یک دست سفید را دید، خیال کرد همه ی آنها گچ است! با تعجب و لهجهی بسیار غلیظ برازجانی فریاد زد:

اَه اَه اَه ...چقدر گچ! مگر از شیراز تا تهران چقدر گچ است!

من جمله ی قنبر را برای دوستدار ترجمه کردم که موجب خندهی او شد. دوستدار همین موضوع را به یک سوژهی خبری تبدیل کرد که بعد از رسیدن ما به تهران آن را به روزنامه داد و کیهان هم چاپ کرد.

میزبان ما در تهران، موسسهی کیهان بود. ما را در یک هتل درجه یک و شیک جا دادند. راستش را بخواهید من هم تا آن روز به چنین هتل مجللی پا نگذاشته بودم. هتل دارای سالن رقص، بار، استخر، مختلط و توالت فرهنگی بود. لباس مینی ژوپ بود. خدمتکاران هتل هم برای قنبر تازگی داشت. انگار او را مریخ بردهاند!

راستش بخواهید همه چیز تهران و به ویژه آن هتل مجهز برای خودم هم تازگی داشت .من هرگاه برای خرید کتاب به تهران میرفتم، در مسافرخانههای درجه سه خیابان ناصر خسرو اقامت میکردم و هرگز قدرت مالی رفتن به این نوع هتلهای لوکس را نداشتم.

در این مدت روزنامه کیهان مرتب اخبار قنبر و خانواده او و سفرهایش به شیراز و تهران را در صفحات اصلی خود به چاپ می رساند. قنبر یک شبه به کانون خبری کیهان تبدیل شده بود. روزنامه کیهان جلسهای با حضور پرفسور هشترودی و دکتر حسابی تشکیل داد. من و قنبر و آقای دوستدار هم در این جلسه حضور یافتیم. دکتر مصباح زاده و سردبیر و دبیران صفحه های کیهان نیز آمده بودند. سنگینی و ابهت جلسه قنبر را گرفت و مضطربش کرد. من به او قوت قلب دادم. پرفسور هشترودی و دکتر حسابی چند سؤال از قنبر پرسیدند. او به سؤالها پاسخ داد. لهجه ی غلیظ آذربایجانی پرفسور هشترودی و لهجهی برازجانی قنبر، که با هم سوال و جواب میکردند، برای همهی حاضران در مجلس جالب و شیرین بود. پس از سؤالهای فراوان ، پرفسور هشترودی با شگفتی از نبوغ قنبر در علم ریاضیات، اعلام کرد که باید در دانشگاه پهلوی از قنبر مراقبتهای ویژه به عمل بیاید و آموزش ببیند. دانشگاه پهلوی شیراز در آن سالها ، بهترین دانشگاه ایران به شمار میرفت. پرفسور هشترودی گفت باید از قنبر مراقبت ویژه صورت گیرد تا نبوغ ریاضی او کاملاً شکوفا شود.

... این را هم بگویم که به مناسبت پیروزی و موفقیت قنبر، محافل علمی و سیاسی تهران چند ضیافت دادند که من و قنبر هرگز پایمان به چنین محافلی باز نشده بود.

از جمله ضیافتهایی که داده شد، ضیافت اسدالله علم بود. من به دلیل عقایدم، ابتدا نمیخواستم به ضیافتی که علم داده بود پا بگذارم؛ اما آقای دوستدار من را قانع کرد به خاطر قنبر در این ضیافت شرکت کنم. در ضیافت که علم به افتخار قنبر سیزده ساله داد، بسیاری از رجال فرهنگی و سیاسی تهران هم شرکت داشتند. من از دیدن آنها لذت بردم. بعد هم به برازجان برگشتیم. در برازجان رئیس آموزش و پرورش شهر و دیگر مقامات از قنبر استقبال کردند و موفقیتش را به او تبریک گفتند.

بنیاد پهلوی کلیه هزینههای تحصیل قنبر را متقبل شد. همچنین، ماهانه سیصد تومان به خانوادهاش کمک نقدی کردند. قنبر از برازجان به شیراز رفت و دردانشگاه پهلوی شیراز مشغول تحصیل شد. اما متأسفانه به دلایلی که هرگز هم معلوم نشد بعد از چند سال دچار افت تحصیلی شد. البته لیسانسش را گرفت، اما آن نبوغی که داشت، شکوفا نشد.

*خاطرات ماشالله کازرونی

زانو نمیزنم حتی اگر سقف آسمان از قد من کوتاه تر باشد

کوروش بزرگ

شنبه 13 آذر 1389  3:46 PM
تشکرات از این پست
hojat20
دسترسی سریع به انجمن ها