۱۰ کتاب طنز موجود در بازار؛ کتابهایی برای خندیدن و کمی هم ادبیات
در دنیایی که خبرگزاریها مدام توی سرمان میزنند که چه چیزهایی در دنیا دارد اشتباه پیش میرود و همهمان در مترو و اتوبوس و تاکسی درگیر این هستیم که چقدر همهچیز گران شده است و کاش همسایه بالاییها اینقدر سروصدا راه نیندازند و پیرها میگویند جوانهای امروز هم دیگر به درد نمیخورند، گاهی نیاز است برای خودمان یک نوشیدنی(نه از آنها… از همین معمولیهای خودمان مثلا چای) بریزیم و غرق دنیای کتاب ها شویم و کمی بخندیم. در اینجا ما یک معرفی کتاب طنز برای شما خواهیم داشت امید است که لذت ببرید
کتاب عامه پسند اثر چارلز بوکوفسکی با ترجمه پیمان خاکسار
یادم هست این کتاب را در مترو میخواندم و یکهو جوری زدم زیر خنده که همه مسافرهای واگن سرهایشان را به طرف من چرخاندند و یک نچ نچی کردند که یعنی خدا شفایت بدهد. اما راستش را بخواهید، آن نچ نچ و سرتکان دادن و نگاههای عاقل اندر سفیه به خندههای این کتاب و خواندنش میارزید. نکتهی جالب دربارهی چارلز بوکوفسکی این است که همهاش در بدبختی زندگی کرده و داستانها و کتابهایش را برای گذران زندگی و گرفتن پول نوشته است و به گفتهی خودش رمانی را از ترس قطع شدن مقرری صد دلاریاش دو هفتهای تمام کرده است. البته که این نکتهی بدی نیست و بالاخره هر کسی لازم است یکطوری زندگی خود را بگذراند. اما همه از نویسندهها توقع دارند برای هدف متعالی بنویسند و چالز بوکوفسکی ثابت کرده است که در هیچ چارچوبی جا نمیشود و هر کس با او مخالف است میتواند … بگذریم. او حتی در صفحه اول کتاب، آن را “به بد نوشتن” تقدیم کرده است. عامه پسند که عنوان اصلی آن pulp است در واقع به مجلات زرد و کتابهای مبتذل گفته میشود اما مترجم صلاح دیده است آن را با این عنوان ترجمه کند و به نظرم کار درستی هم بوده است.
این کتاب به شدت من را یاد نوشتههای “ریچارد براتیگان” میاندازد و فکر میکنم نویسنده قبل از نوشتن هولهولکی این کتاب نوشتههای او به خصوص کتاب در رویای بابل را خوانده است. نکتهی دیگری که به چشمم خورد، همین هولهولکی بودن کتاب است. انگار نویسنده وقتی برای ویراستاری آن نگذاشته و گاهی فکر میکنم اگر عامه پسند سر فرصت نوشته میشد و بوکوفسکی آنقدر درگیر زندگی و سختیهایش نبود حتما به جایگاه بهتری میرسید و از مشاهیر جهان به شمار میآمد. اما در این صورت ما این نثر شلخته و لاقید را نداشتیم و لذت خوندن این کتاب هم از ما دریغ میشد.
شخصیت اصلی این کتاب، نیکی بلان، یک کارآگاه است که نه مثل شرلوک هلمز زیرک است و نه مثل پوآرو ویژگیهای شخصیتش جذاب است. نیکی بلان فقط مینوشد و عیاشی میکند و سعی میکند اجارهی خود را به موقع پرداخت کند و انگار یکجورهایی خود بوکوفسکی است.
از این رودهدرازیها بگذریم، آدمها بعد از خواندن این رمان یا عاشق آن میشوند و یا به آن سر طیف میروند و حس میکنند وقتشان تلف شده است. چون آدمها یا این نوع زندگی و دیدن زیبایی را در کلام زشت اما کاملا واقعی و بی لفافهی بوکوفسکی درک میکنند و یا ترجیح میدهند کلمات زیباتر و مصنوعی را بخوانند.
رمان عامه پسند، نوشتهی چارلز بوکوفسکی است و پیمان خاکسار آن را ترجمه کرده است. نکتهی خوبی هم که در شناسنامهی این کتاب هست، ویراستاری احسان نوروزی است که خود قلمی بسیار سبک و طنز گونه دارد و همین نشاندهندهی این است که نشر چشمه سعی کرده است برای این کتاب بهترینها را دور هم جمع کند. البته وقتی متن ترجمه شده را با متن اصلی کتاب مقایسه میکنیم، متوجه حذف شدن یک پاراگراف توسط مترجم و یا انتشارات میشویم.
تصویر روی جلد، هفتتیری است که در واقع نماد قدرت نیکی بلان است و از این نظر بسیار نمادین کار شده است و در رمان هم به آن اشاره شده است.
بیست و پنج هزار و چهارصد و شانزده بار (۲۵۴۱۶) به این کتاب در شبکهی اجتماعی گودریدز امتیاز داده شده است و با میانگین ۳٫۶۹ انگار بین خوب و بد بودن مدام در حال دست و پا زدن است و یکجورهایی با نظریهی آدمها یا عاشق این کتابند و یا متنفر جور درمیاید.
عامه پسند با ۱۹۷ صفحه از جمله رمانهای کوتاه حساب میشود و با توجه به متن سهلانگارانهش، خواندنش توی اوقات مرده بهترین گزینه است.
یکی از جملات بسیار جالب این کتاب:” تصمیم گرفتم توی رختخواب بمانم. شاید تا آن موقع نصف آدمهای دنیا بمیرند و مجبور باشم فقط نصف دیگرشان را تحمل کنم.”
جوک و جوک خنده دار و خنده و لطیفه و طنز و طنز ایرانی و طنز خنده دار و لطیفه
کتاب بالا افتادن اثر شل سیلورستاین
شل سیلوراستاین نویسندهی این کتاب، با آن کلهی کچل و گیتار معروفش برای همه کتابخوانهای دنیا محبوب است و در دنیا به او عمو شلبی هم میگویند. شل سیلوراستاین میتواند مفاهیم فلسفی و ارزشمند دنیا را توی کلمات کودکانه بپیچد و آنها را به صورت نظم جلوی چشم ما بگذارد. او اخلاقیترین مسائل دنیا را در کتابهایش به تصویر میکشد و منظورم از به تصویر کشیدن دقیقا خود عین تصویرسازی است. یعنی ما برای هر کدام از شعرهای این کتاب یک تصویرسازی مطابق با مفهوم آن شعر و برشی از آن اتفاق را داریم. طنز این کتاب از نوع حجو و مسخرهگی نیست و طنازی آن به لطافت مفاهیمی است که عمو شلبی برایمان در این کتاب خلق کرده است. او میگوید:” امیدوارم که مردم در هر سنی، چیزی را در کتابهایم بیابند تا با آن احساس نزدیکی کننده. کتاب را بردارند و حسی شخصی از کشف و شهود را تجربه کنند. این عالی است. البته برای خودشان، نه برای من.” و همینطور هم هست. هم از این نظر که این کتاب برای هر سنی جذاب است. کودکان میتوانند تصویرسازیهای کتاب را رنگ کنند و یا شعرهایش را حفظ کنند. نوجوانان میتوانند از کتاب بدون نصیحت و انگشت اشاره در حال تکان خوردن پدر مادرها مسائل اخلاقی یاد بگیرند و بزرگترها هم میتوانند کمی بخندند و فکر کنند و اگر از دسته انسانهای کمی پلید باشند کمی به آنچه از دست دادهاند فکر کنند. به سادگی و صادق بودن و شکرگزار بودن فکر کنند.
کتاب دوزبانه است و علاوه بر متن اصلی، ترجمهی فارسی هم در آن گنجانده شده است که اگر به انگلیسی مسلط هستید، خواندن متن اصلی کیف بیشتری دارد و معنا و منظور او را بهتر درک خواهید کرد. فکر میکنم نقطهی ضعف بزرگ این کتاب ترجمه باشد که با توجه به شعر بودن و به کار بردن تعداد زیادی اصطلاح کار سختی هم هست اما اگر فقط به خواندن متن فارسی اکتفا کنید از این کتاب چیزی دستگیرتان نخواهد شد. متاسفم!
کتاب بالا افتادن اثر شل سیلوراستاین ۱۸۹ صفحهای است و برای اینکه هر روز یکی از شعرها را بخوانید و کمی بخندید و به کودکی برگردید و فکر کنید و آدم بهتری باشید خیلی خوب است.
کتاب قصه های مجید اثر هوشنگ مرادی کرمانی
راستش را بخواهید دوست دارم دربارهی این کتاب به لهجهی شیرین اصفهانی و با همان زبان بینظیر هوشنگ مرادی کرمانی بنویسم اما متاسفانه آنقدر با استعداد نیستم. فکر میکنم این کتاب اصلا نیاز به توضیحات نداشته باشد و هر کسی در هر سن و سالی، مجید و داستانهای جالبی که برای او و بیبی اتفاق میافتد را میشناسد. اما حتی اگر سریال قصههای مجید را تماشا کردهاید، خواندن این کتاب را از دست ندهید چراکه روایت کیومرث پوراحمد عزیز هرچقدر شیرین باشد باز هم به پای انتخاب کلمات استاد هوشنگ مرادی کرمانی نمیرسد و گوشه و کنارهایی از شخصیت مجید برایتان ناشناخته باقی میماند و اگر مثل من کتاب را به فیلم ترجیح میدهید حتما مرا درک میکنید.
کتاب تارک دنیا مورد نیاز است اثر میک جکسون
عنوانی که روی کتاب خورده:” تارک دنیا مورد نیاز است. ده داستان تاسف بار” این است. یک چیز خیلی جالب دربارهی نویسنده ها آن است که دوست دارند همه چیز را برعکس کنند. انگار از پیچاندن ما لذت میبرند. مثلا میلان کوندرا در کتاب شوخی، اصلا با ما شوخی ندارد و برعکس کتاب خیلی هم غمگین و اعصاب خرد کن است.( از آن نوع اعصاب خردکنهای لذتبخش) در این کتاب هم ده داستان کوتاه تاسفانگیز اما ظریف و بانمک جلوی روی ما است. داستان کوتاههایی که پیرنگهای بدیع و نو دارند و با وجود اینکه سالها از چاپ این کتاب میگذرد،ایدههای آن همچنان نو ودستنخورده ماندهاند و در عین حال ساده هم هستند و خواننده حین خواندن آنها احساس گیجی به او دست نمیدهد و داستان را در پیچ و تاب حوادث گم و گور نمیکند و فکر میکنم دلیل این سادگی و روان بودن انتخاب راوی دانای کل است. البته تمام داستانهای کتاب راوی دانای کل ندارد و در بعضی از آنها از شیوه روایت دانای محدود هم استفاده شده است اما این شرینی کار را کم نکرده که هیچ، بیشتر هم کرده است. محوریت درون مایه های کتاب بیشتر حول تنهایی و انزوا-چه خودخواسته چه ناخواسته- تفاوت و طرد شدگی، ترس، از نو ساختن، تلاش برای به دست آوردن خواستهی مورد نظر میگردد و همین که نویسنده توانسته است در این درون مایهها سبکی طنز را هم بگنجاند، او را به انسانی بسیار باهوش تبدیل میکند.
نویسندهی این کتاب، میک جکسون، قبلا به خاطر رمان “مرد زیر زمینی” خود جایزهی ادبی بوکر و ویت برد را هم برده است.
طراحی جلد کتاب هم به شدت جذاب است و یادم هست که تنها دلیل خرید این کتاب برای من جلد بانمکش بود و بعدا از این تصمیم یکهویی خودم چقدر خوشحال شدم. علاوه بر طرح جلد، تصویرسازیهایی با همین سبک و سیاق درون کتاب هم هست و طراح این طرحها و تصویرسازیها دیوید رابرتز دوم نام دارد.
ژانر این کتاب بیشتر به طرف فانتزی تمایل دارد و از نظر ژانر، به کارهای تیم برتون و نیل گیمن نزدیک است و به خاطر همین حال و هوای فانتزی هم نوجوانان و هم بزرگسالان میتوانند از این کتاب لذت ببرند.
البته این کتاب با اقبال کمی مواجه شده وبه شخصه با توجه به نثر خوب، ایدههای ناب و تصویرسازی فوقالعاده، این کم فروش بودن را درک نمیکنم و کتاب با این عدم استقبال نه در ایران بلکه در کل جهان روبرو شده است.
کتاب تارک دنیا مورد نیاز است نوشتهی میک جکسون و با ترجمهی گلاره اسدی آملی را نشر چشمه چاپ کرده است و فقط ۱۶۰ صفحه دارد.
کتاب مثنوی دانشجویی اثر عباس احمدی
عکس روی جلد، ساندویچی نصفه گاز زده است که از آن بوی بدی بلند میشود و شمایل مگسی هم آن دور و برها خودنمایی میکند و از همین تصویر میشود انتظار یک کتاب خندهدار و قهقههآور را کشید.
مثنوی دانشجویی اولین کتاب عباس احمدی است که قسمتهای زیادی از آن را در دوران دانشجویی خود سروده است و با توجه به اینکه او دکتری دارد، بر ما پوشیده نیست که سالهای زیادی را پشت آن میزها نشسته و شبهای امتحان توی سر خودش و کتاب زده و به طور کل درک میکند دانشجویی چه شکلی است و برای همین هم توانسته است به سبک مولانا در مدح دانشجویی مثنوی بنویسد. موضوعات شعرهای این کتاب، دربارهی مشکلات صنفی، فرهنگی و اجتماعی دانشجویان است. البته شعرهای کتاب شاهکار نیست و تقلیدی از مولانا است اما برای خواندن و خندیدن خوب است.
کتاب مرگ غمانگیز پسرک صدفی اثر تیم برتون
طنز به کار رفته در این کتاب به طرف کمدی سیاه متمایل است و درون مایهی این کتاب، نشان دادن رنج به زبان طنز است و فکر میکنم طنازی واقعی هم بیشتر به همین شبیه باشد. این کتاب مصور است و تصویرسازیهای آن هم توسط نویسندهی آن یعنی تیم برتون انجام شده است و یکی از پرفروشترین و محبوبترین کتابهای دنیاست و نه تنها در سایت گودریدز بلکه در آمازون و سایر سایتها هم امتیازی نزدیک به ۵ یعنی عالیترین امتیاز ممکن را گرفته است.
حال و هوای این کتاب هم مانند بقیهی کارهای تیم برتون فانتزی سیاه است و مدام حول موضوع مرگ میگردد. تیم برتون نویسندهی این مجموعه، کارگردان برجستهای است که انیمیشنهای و فیلمهای زیادی را در همین ژانر فانتزی سیاه ساخته است و همگی همین درون مایه را دارند و این کتاب به عروس مردگان و کابوس قبل از کریسمس او شبیه است و اصلا مناسب کودکان نیست. فضای این کتاب تلفیقی از فانتزی سیاه برتون و طنز شل سیلوراستاین است و نتیجهی طنز و وحشت، و حال و هوای هالوین غربیها را دارد. البته اگر از آن دسته آدمهایی هستید که نمیتوانند طنز سیاه و رنج آور را درک کنند و به قولی به چشمان مرگ نگاه کنند و قهقهه بزنند، بهتر است اصلا سراغ این کتاب نروید چون با خواندن آن صرفا حفرههایی دردناک درون قلبتان ایجاد خواهد شد و تا ابد تصویر پسر صدفی و شخصیتهای شوربخت دیگر این کتاب -که اکثرا پسربچههایی هستند که طرد شده و آسیبدیده هستند- در ذهنتان جا خواهد ماند.
احسان نوروزی این کتاب را ترجمه کرده است و نشر فخیم حرفهی هنرمند (هم احسان نوروزی و هم حرفه هنرمند را به شدت قبول دارم) این کتاب را به چاپ رسانده است.
کتاب بیا با جغدها درباره ی دیابت تحقیق کنیم اثر دیوید سداریس
به عنوانِ کتاب “بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم” که فکر میکنم با خودم میگویم حتما کسی که این جمله را گفته حسابی قبلش نوشیده و یا تحت تاثیر گل و علف و اینجور بساطهایی است که خداروشکر خوانندگان ما اصلا اسم آنها را هم نمیدانند و مگر میشود یک نویسنده بنشیند و به همچین چیزهایی فکر کند و بعد در کمال تعجب آن را بنویسد؟ و شما بعد از خواندن این کتاب و قهقهه زدن میان جملات آن با خود فکر میکنید نکند این کتاب خدایی نکرده چیزخورم کرده و دیوانه شدم؟ اما دوستان، با سداریس نمیشود نخندید. او با نثر خود ما را قلقلک میدهد و ما را وادار میکند بخندیم پس اگر با دیوانه به نظر رسیدن در اماکن عمومی مشکل دارید، این کتاب را در خلوت خود بخوانید.
من دیوید سداریس را با مجلات همشهری داستان شناختم و همانجا از نوشتههایش خوشم آمد. اما تا وقتی این مجموعه داستان را نخوانده بودم، او را درک نکردم. کتاب در واقع مجموعه ۲۱ جستار از ۲۷ جستار کتاب اصلیست که با ترجمهی «پیمان خاکسار» منتشر شده است. دلیل حذف آن ۶ جستار را نمیدانم اما اگر به بانمکی این ۲۱تای دیگر باشد، پیمان خاکسار و نشر چشمه از ما دزدی کردهاند.
این کتاب، اثری هیجان انگیز از نقطه نظر منحصر به فرد دیوید سداریس است که مخاطبین را با خود به سفری عجیب و مهیج به دور دنیا می برد. از مشکلات دندانپزشکی در فرانسه و شکل عجیب دستشویی های پکن گرفته تا عادات غذایی پرنده ای کمیاب در استرالیا و طبیعت منحصر به فرد کارولینای شمالی، مخاطب با تجربه های لذت بخش و خنده دار گردشگری کنجکاو آشنا می شود. کتاب بیا با جغدها دربارهی دیابت تحقیق کنیم، اثری مبتکرانه و بسیار خواندنی است که ماجراهای شگفت انگیزش مطمئناً تا مدتها در ذهن خوانندگان باقی خواهد ماند.
نکتهی جالب دیگری که حین خواندن این کتاب به ذهنم رسید، این بود که چقدر آدمها در تمام دنیا شبیه به هم هستند و مثل هم فکر میکنند و درست همان گونه هم عمل میکنند. و همانطور که یک خرگوش از ابتدا با همان رفتار و ژنتیک بوده است ما انسانها هم فارغ از تکنولوژِی و تمدن و شهرسازی، همانطوری هستیم که از ابتدای خلقت بودهایم.
کتاب مادربزرگت رو از این جا ببر اثر دیوید سداریس
این کتاب هم اثر دیگری از دیوید سداریس و ترجمهی پیمان خاکسار است که در ترجمهی آثار طنز آمریکایی قهار شده است و انگار این روزها روی دست ندارد. کتابهای ترجمه شده توسط پیمان خاکسار آنقدر زیاد شده است که اگر شما رندوم یک کتاب را انتخاب کنید احتمال بالای ۵۰ درصد خاکسار آن را به فارسی برگردانده است.(من میگویم شما هم مثلا سر تکان دهید که تو راست میگویی) کتاب درواقع خاطره نویسی نویسنده است و برایم جالب بود که چگونه تمام داستانها را انقدر دقیق مینویسد. بعدا در مصاحبهای گفته بود:” از کودکی عادت به خاطره نویسی داشتم.” و همانجا بود که دوزاری بنده افتاد که این نویسنده تمام درونمایههای با نمک و دقیق کتابهایش را از کجا میآورد.
این کتاب که شامل ۱۱ داستان کوتاه با عناوین : ” طاعون تیک ” ، ” گوشت کنسروی ” ، ” مادربزرگت رو از اینجا ببر” ، ” غول یک چشم ” ، ” یک کارآگاه واقعی ” ، ” دیکس هیل ” ، ” حشرهی درام ” ، ” دینا ” ،” سیارهی میمونها ” ، ” چهارضلعی ناقص ” و ” شب مردگان زنده ” ، در واقع شرح اتفاقات و رویدادهایی است که برای خود سداریس اتفاق افتاده است. در این مورد میگوید:”زندگی در لندن هر روز من را شگفتزده میکند و من حالا دیگر حتا خودم هم نمیدانم چهقدر از این ماجراهایی که روایت میکنم، واقعی هستند و سر خودم آمدهاند و چهقدرشان خیالبافی من است.” سداریس عمدهی شهرتش را مدیون داستانهای کوتاه از زندگی شخصی خودش است که ماهیتی فکاهی و طعنهآمیز دارند و نویسنده در آنها به تفسیر مسائل اجتماعی میپردازد. او در آثارش به مسائلی همچون زندگی خانوادگی، بزرگ شدن در خانوادهای از طبقهای متوسط در حومهى شهر رالی، پیشینه و فرهنگ یونانی، مشاغل مختلف، تحصیل، مصرف مواد مخدر و… میپردازد و از تجربهى زندگی در فرانسه و انگلستان مینویسد.
پیمان خاکسار میگوید: “سداریس میخنداند. به مفهوم واقعی کلمه. از او نباید انتظاری را داشته باشید که از کافکا و فاکنر و بورخس دارید. اتفاقاً در بیشتر طنزهایش، بهخصوص در این کتاب، فضاهای روشنفکری و روشنفکران را دست میاندازد و باعث خنده میشود.”
کتاب قصه های امیرعلی اثر امیرعلی نبویان
امیرعلی نبویان را با برنامهی رادیو هفت شناختم و فکر میکنم برای اکثر ما همینطور باشد. امیرعلی وقتی به رادیو هفت آمد و داستانهای خود را برایمان خواند، پسر جوان جذابی بود که نیمچه نویسنده بود و در برنامه رادیو هفت جلوی چشمهایمان قد کشید( از نظر معنوی و نویسندگی منظورم است بابا ) و پیشرفت کرد و در آخر برنامه،به بازیگری خوب، گویندهای قدر و نویسندهای تبدیل شد که راه خود را پیدا کرده و حالا اگر یک تکه از قصههای او را جلوی هر کدام از طرفدارهای آن برنامهی دوستداشتنی بگذاری، بی فوت وقت به تو خواهند گفت که این نوشته، مال امیرعلی نبویان عزیز است.
شخصیتهای این کتاب پخته و قوی است و به خوبی در کتاب بسط داده میشوند. امیرعلی که راوی و شخصیت اصلی است و رشتهی برق خوانده، مریم خواهر امیرعلی و فرهاد همسر مریم. اما بهترین شخصیت که بانمکترین هم هست و بدون او این کتاب و طنز آن شکل نمیگرفت، مهران، دوست صمیمی امیرعلی است. سوای کثافت بودن مهران و جمشیدخان بابای مهران، دایره لغات خوب و انتخاب واژگان فوقالعاده از طرف خود امیرعلی کتاب را صد برابر از همهی سریالهای طنز و فیلمها بامزهتر کرده و انگار، امیرعلی نویسنده خودش را از طریق این کلمهها و این شیوهی بیان پیدا کرده است.
این کتاب برخلاف عقیده اکثر مردم بیوگرافی شخصی خود نویسنده نیست و به قول خودش همگی ساختهی ذهن مشوش اوست. در کتاب ما به دنبال حل مساله و نقطهی اوج و فروپاشی احساسی شخصیتها نیستیم و فقط همین خنده و دل خوش برایمان کافی است.
حتی اگر داستانهای امیرعلی را در رادیو هفت شنیدهاید باز به شما پیشنهاد میکنم دوباره و سه باره این داستانها را مخصوصا اگر کمی دل کوچکتان غصهدار شده بخوانید. حتما از خنده رودهبر خواهید شد و یک خدابیامرزی به روح من میدهید که “ای بابا دمت گرم اصلا یادم رفته بود حال و هوای نوستالژی رادیو هفت را”
یک سری از جملات بانمک این کتاب را هم اینجا برایتان میگذارم که هندوانه به شرط چاقو باشد:
از متن کتاب: «خیلی سخت و دردناک است که توی یه ماجرایی نه سر پیاز باشی نه ته پیاز اما متهم به بوی پیاز»
از متن کتاب: “القصه! چون بعد از تمام شدن بازی فوتبال، مقادیر قابل توجهی آب خورده بودم و قوزی ساخته شده بود بالای قوز حساسیت فصلی ام! اوضاع پیچیده ای بود. با هر عطسه ای که میزدم وضعیت در جبهه نبرد با اهریمن گوارش وخیمتر می شد. قطعا اگر خودم کسی را در این موقعیت در خیابان میدیدم که گاهی میدود و ناگهان میایستد و در هر پنج ثانیه، یک عطسه هم میکند، رودهبر میشدم. علم فیزیک میگفت که جاذبه به سود دشمن است و من برای مبارزه با آن، به صورت مارپیچ میدویدم تا لااقل نیروی گریز از مرکز را به نفع خود به کار گیرم.”
از متن کتاب: “آذر خانم از آن دسته آدمهایی است که معتقدند پس از سقوط فرخنده شان از بینی یک فیل عظیمالجثه، زمین مفتخر شده که ایشان رویش قدم بگذارند”
قصههای امیرعلی چهار جلد دارد و این کتابها از انتشارات نقش و نگار به چاپ رسیده و پیشنهاد میکنم هر چهار تا کتاب را بخوانید.
کتاب مرگ در میزند اثر وودی آلن
همهی ما وودی آلن را با فیلم عجیب و غریب خوب آنی هال میشناسیم و برایمان به عنوان یک کارگردان مطرح شده است تا نویسنده و خب باید به شما بگم که کاملا درست فکر میکنید. وودی آلن نویسنده نیست. نوشتههایش نه نمایشنامه است، نه داستان و نه هیچ چیز دیگر. این نوشتهها در هیچ قالبی جا نمیگیرند و صرفا نوشتههایی هستند برای خواندن و لذت بردن. کتاب مرگ در میزند هم که شامل داستانهای “مرگ در می زند” ،”گام بزرگی برای بشریت” ،”سطحی ترین انسان” ،”پرسش” ،”نقدی بر رستوران فابریزیو و بازخورد هایش” ،”اعترافات یک سارق ” ،”خاطرات :مکانها و افراد” و “دوران شوم زندگی” است هم از این قاعده مستثنی نیست. و من با تمام صداقت و شرافتم باید به شما بگویم که این کتاب شاهکار نیست. نثر بلیغی ندارد، بدعتگذار نیست و پیرنگ داستانها هم چندان قوی و جذاب نیست اما حقیقت این است که ما میتوانیم با این کتاب بخندیم.
در بیشتر این داستانها موضوع مرگ و نیستی وجود دارد و وودی آلن با طنز خود و با مهارت تزریق و تلفیق موقعیتهای طنز و کمیک تا اندازهای مخاطب را وارد چالشهای روانی مرگ میکند که پس از اتمام مطالعه داستانها ناخودآگاه با خودش فکرکند: “این چه داستان مزخرفی بود” اما با این حال روان ما را تا دقایقی در گیرودار خود نگه میدارد. این کتاب طنز احمقانهای دارد که آدم را به یاد تمام اشتباهات احمقانه و لحظات شرمساری خودش میاندازد.
از نقاط قوت کتاب میشود به ترجمهی خوب و حرفهای حسن یعقوبی اشاره کرد. حسن یعقوبی همیشه ثابت کرده است که در ترجمهی کتابهای طنز دقیق است و منظور نویسنده را حتی اگر وودی آلن باشد به ما میرساند.
چندتایی از بهترین جملات کتاب را انتخاب کردهام و اینجا برایتان مینویسم:
” مرگ یک تصویر نمادین از نبودنه و همون طور که خودتون میدونین چیزی که نباشه نمیتونه وجود داشته باشه… بنابرین مرگ وجود نداره و فقط یک توهمه”
“امّا او جدّاً آدم مهربانی بود. خاطرم هست، وقتی برایش ماجرای رقّت انگیز تصادف قطاری را تعریف کردم که طی آن شانزده نفر جان خود را از دست داده بودند، نتوانست کلوچه دوم خود را بخورد و یا اگر هم خورد این کار را به زحمت انجام داد.”
“از همان بچگی در انتخاب زنها اشتباه میکردم. وقتی رفتیم فیلم سفیدبرفی رو ببینیم همه دلباختهی سفید برفی شده بودن و من عاشق نامادری بد ذاتش.”