اعجاز علمى
قرآن كریم
«اعجاز علمى قرآن»مربوط به اشاراتى است كه ازگوشههاى سخن حق
تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زیرا قرآن كتابهدایت است و هدف اصلى آن
جهتبخشیدن به زندگى انسان و آموختن راهسعادت به او است.از اینرو اگر گاه در
قرآن به برخى اشارات علمى بر مىخوریم،از آن جهت است كه این سخن از منبع سرشار علم
و حكمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بىپایان حكایت دارد. قل انزله الذی یعلم
السر فی السماوات والارض (1) ،بگو:آن را كسى نازل ساخته است كه راز
نهانها را در آسمانها و زمینمىداند»و این یك امر طبیعى است كه هر دانشمندى هر
چند در غیر رشتهتخصصى خود سخن گوید،از لا به لاى گفتههایش گاه تعابیرى ادا
مىشود كه حاكىاز دانش و رشته تخصص وى مىباشد.همانند آن كه فقیهى درباره یك
موضوعمعمولى سخن گوید،كسانى كه با فقاهت آشنایى دارند از تعابیر وى در مىیابند كهصاحب
سخن،فقیه مىباشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهتخود را در سخنانخود بنمایاند.هم
چنین است اشارات علمى قرآن كه تراوش گونه است و هدفاصلى كلام را تشكیل نمىدهد.
چند تذكر:پیش از آن كه
نمونههایى از این اشارات علمى ارائه گردد،ضرورتاست كه چند نكته تذكر داده شود:
1-
برخى را گمان بر آن است
كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علومطبیعى و ریاضى و فلكى و حتى رشتههاى
صنعتى و اكتشافات علمى و غیرهمىباشد و چیزى از علوم و دانستنىها را فرو گذار
نكرده است.خلاصه قرآن علاوهبر یك كتاب تشریعى كتاب علمى نیز به شمار مىرود.براى
اثبات این پندارافسانهوار،خواستهاند دلایلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آیه
و نزلنا علیكالكتاب تبیانا لكل شیء (2) ،قرآن را بر تو فرستادیم تا
بیانگر همه چیز باشد». ما فرطنا فیالكتاب من شیء (3) ،در
كتاب-قرآن-چیزى فرو گذار نكردیم». و لا رطب و لا یابس الافی كتاب مبین (4) ،هیچ
خشك و ترى نیست مگر آن كه در كتابى آشكار[ثبت]است».
در حدیثى از عبد الله بن
مسعود آمده:«من اراد علم الاولین و الآخرین فلیتدبرالقرآن (5) ،هر كه
علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمقنماید».
اگر این گمان از جانب
برخى سرشناسان (6) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت دادهنشده بود،متعرض
آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمىآمدیم،زیرا سستى دلایل آنآشكار است.
اولین سؤال كه متوجه
صاحبان این پندار مىشود آن است كه از كجا و چگونهاین همه علوم و صنایع و
اكتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پیشینیان بهآن پى نبرده و متاخرین
نیز به آن توجهى ندارند؟!
دیگر آن كه آیات مورد
استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زیرا آیه سورهنحل در رابطه با بیان فراگیر
احكام شریعت است.آیه در صدد اتمام حجتبركافران است كه روز رستاخیز هر پیامبرى با
عنوان شاهد بر رفتار امتهاى خودبر انگیخته مىشود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این
امت مىباشد،زیرا كتاب وشریعتى كه بر دست او فرستاده شده كامل بوده و همه چیز در
آن بیان شده است وجئنا بك شهیدا على هؤلاء.و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شیء و
هدى و رحمة و بشرىللمسلمین (7) .یعنى جاى نقص و كاستى در بیان وظایف و
تكالیف شرعى باقىنگذاردیم،تا هدایت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان.لذا با
ملاحظه شاننزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه،به خوبى روشن است
كهمقصود از«تبیانا لكل شىء»همان فراگیرى و جامعیت احكام شرع است.
اصولا شعاع دائره مفهوم
هر كلام،با ملاحظه جاى گاهى كه گوینده در آن قرارگرفته،مشخص مىگردد.مثلا محمد بن
زكریا كه كتاب«من لا یحضره الطبیب»رانگاشت و یاد آور شد كه تمامى آن چه مورد
نیاز است در این كتاب فراهم ساختهاست،از جاى گاه یك پزشك عالى مقام سخن گفته
است،لذا مقصود وى از تمامىنیازها،در چار چوب نیازهاى پزشكى است.بر همین شیوه
مرحوم صدوق كتاب«من لا یحضره الفقیه»را تالیف نمود،تا مجموع نیازهاى در محدوده
فقاهت راعرضه كند.هم چنین است آن گاه كه خداوند بر كرسى تشریع نشسته،در رابطه
باكتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیرى ایفا كند كه صرفا به
جامعیتجنبههاى تشریعى نظر دارد!
همین گونه است آیه ما
فرطنا فی الكتاب من شیء (8) اگر مقصود از«كتاب»قرآنباشد.در صورتى كه
ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از كتاب،كتاب تكوین و دررابطه با علم ازلى الهى
است.آیه چنین است: و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیربجناحیه الا امم
امثالكم.ما فرطنا فی الكتاب من شیء ثم الى ربهم یحشرون (9) .یعنى
ماهمه موجودات و آفریدهها را زیر نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلى ما
نیستو سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.
آیه و عنده مفاتح الغیب
لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا
حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی كتاب مبین (10) ،در
اینجهت روشنتر است،كه همه موجودات و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبتو
ضبط است و حضور بالفعل دارد.
و اما حدیث ابن
مسعود،صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن آشنایىداشته و آن،علوم و معارف
دینى است و مقصود از اولین و آخرین،سابقین ولا حقین انبیا و شرایع آنان مىباشد،كه
تمام آن چه در آنها آمده در قرآن فراهماست.
2-
دومین نكته آن كه به
كارگیرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،كارى بسدشوار و ظریف است،زیرا علم حالت
ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش ودگرگونى پیدا مىكند و چه بسا یك نظریه
علمى-چه رسد به فرضیه-كه روزگارىحالت قطعیتبه خود گرفته باشد،روز دیگر هم چون
سرابى نقش بر آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنى را با ابزار ناپایدار علمى
تفسیر و توجیه كنیم،بهمعانى قرآن كه حالت ثبات و واقعیتى استوار دارند،تزلزل
بخشیده و آن را نااستوارمىسازیم.خلاصه،گره زدن فرآوردههاى دانش با قرآن،كار
صحیحى به نظرنمىرسد.
آرى اگر دانش مندى با
ابزار علمى كه در اختیار دارد و قطعیت آن برایش روشناست،توانست از برخى ابهامات
قرآنى-كه در همین اشارهها نمودار است-پردهبردارد،كارى پسندیده است.مشروط بر آن
كه با كلمه«شاید»نظر خود را آغاز كند وبگوید:شاید-یا به احتمال قوى-مقصود آیه
چنین باشد،تا اگر در آن نظریه علمىتحولى ایجاد گردد،به قرآن صدمهاى وارد
نشود،صرفا گفته شود كه تفسیر او اشتباهبوده است.
ما در این بخش از اعجاز
قرآنى،با استفاده از برخى نظریههاى قطعى علم منقولاز دانشمندان مورد اعتماد،سعى
در تفسیر برخى اشارات علمى قرآن نمودهایم.
اما به این نكته باید
توجه داشت كه هرگز نباید میان دیدگاههاى استوار دین وفراوردههاى ناپایدار
علم،پیوند ناگسستنى ایجاد نمود.
3-
نكته سوم،آیا تحدى-كه
نمایانگر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نیزشامل مىشود؟بدین معنا كه قرآن آن
گاه كه تحدى نموده و هم آورد طلبیده،آیا بهاین گونه اشارات علمى نیز نظر داشته
است؟یا آن كه بر اثر پیش رفت علم و پى بردنبه برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها
اشارتى دارد،گوشهاى از اعجاز این كتابآسمانى روشن شده است.به عبارتى دیگر پس از
آن كه دانش مندان با ابزار علمى كهدر اختیار داشتند توانستند از این گونه اشارات
علمى كه تا كنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتیجه به گوشهاى از احاطه
صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودریابند كه چنین سخنى یا اشارتى در آن روزگار،جز از
پروردگار جهان امكان صدورنداشته و بدین جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گردیده
است!
برخى برهمین عقیدهاند،كه
این گونه اشارات علمى دلیل اعجاز مىتواند باشد.
ولى تحدى به آن صورت
نگرفته است،چون روى سخن در آیات تحدى با كسانىاست كه هرگز با این گونه علوم
آشنایى نداشتهاند. بر این مبنا قرآن در جهت علمىهمانند دیگر كتب آسمانى است،كه
صورت تحدى به خود نگرفتهاند،گرچهاشارات علمى دلیل اعجاز مىتوانند باشند
(11) .
ولى این طرز تفكر از آن
جا نشات گرفته كه گمان بردهاند روى سخن در آیاتتحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن
بوده است،در حالى كه قرآن مرحله به مرحلهاز محدوده زمانى عصر خویش فراتر رفته و
دامنه تحدى را گسترش داده است،نهتنها عرب بلكه تمامى بشریت را براى ابدیتبه هم
آوردى فرا خوانده است.
یكى از آیات تحدى كه در
سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه نازل گشته،تمامى مردم را مورد
خطاب قرار داده است،پس از خطاب یا ایهاالناس اعبدوا ربكم الذی خلقكم و الذین من
قبلكم لعلكم تتقون -با فاصله یك آیهمىفرماید: و ان كنتم فی ریب مما نزلنا على
عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكممن دون الله ان كنتم صادقین.فان لم
تفعلوا و لن تفعلوا... (12) همه مردم مخاطب قرارگرفتهاند،تا چنان چه
تردیدى در رابطه با صحت وحى قرآنى در دلهاى شان راهیافته،آزمایش كنند آیا
مىتوانند حتى یك سوره همانند قرآن بیاورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.
آیه قل لئن اجتمعت الانس
و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهیرا (13)
آب پاكى را بر دست همه ریخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-كه عموم افرادى و
ازمانى هر دو را شامل مىشود (14) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام
كرده كه اگر همه انسانها و پریان پشت در پشت هم بكوشند تاهم چون قرآنى بیاورند
نخواهند توانست.
اكنون مىپرسیم كه این
گونه گسترش در دامنه تحدى-كه همه انسانها را در همهسطوح و در طول زمان شامل
گردیده است-آیا نمىتواند دلیل آن باشد كه همهجوانب اعجاز قرآنى،هر كدام به
فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدىقرار گرفته باشند؟به سادگى نمىتوان از كنار
این احتمال گذشتیا آن رانادیده گرفت!
نمونههایى از
اشارات علمى
در قرآن از این گونه
اشارات علمى و گذرا بسیار است.برخى از این اشارات از دیرزمان و برخى در سالیان
اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیارى دیگر را گذشتزمان آشكار سازد.دانش
مندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره بسیاركوشیدهاند،گرچه افرادى به خطا رفته
ولى بسیارى نیز موفق گردیدهاند.نمونههایىاز این گونه اشارات در بخش اعجاز علمى
قرآن در كتاب«التمهید»ج 6 آمده است،در این جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده
مىكنیم:
رتق و فتق
آسمانها و زمین
او لم یر الذین كفروا ان
السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما (15) «رتق»به معناى«بههم
پیوسته»و«فتق»به معناى«از هم گسسته»است.در این آیه آمده است كهآسمانها و
زمین به هم پیوسته بودهاند و سپس از هم گسسته شدند.
مفسران در این پیوسته
بودن و گسسته شدن زمین و آسمانها اختلاف نظرداشتهاند.بیشتر بر این نظر بودهاند
كه مقصود از به هم پیوستگى و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ریزش باران
است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهاى آسمان را با آبى
ریزان گشودیم».و نیز شكافتن زمین و روییدنگیاه،چنان چه مىفرماید: ثم شققنا
الارض شقا فانبتنا فیها حبا (17) ،زمین را شكافتیم وپس در آن،دانه
رویانیدیم».علامه طبرسى گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله
صادق علیهما السلام روایتشده است (18) ،در«روضه كافى»روایتى
ضعیفالسند از امام باقر علیه السلام است (19) و در تفسیر قمى روایتى
كه اتصال سندى ندارد ازامام صادق علیه السلام روایتشده است (20) .
تفسیر دیگرى در این باره
شده كه آسمانها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت
در آمدهاند. چنان چه در سوره«فصلت»
مىخوانیم: ثم استوى الى
السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او كرها قالتااتینا طائعین.فقضاهن
سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامى كه به آفرینش آسمان
روىآورد،آسمانها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به زمین و آسمان فرمانداد
كه به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(یعنى یكفرمان تكوینى
بود)،آنها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر آمدیم.سپس هفتآسمان را این چنین استوار
ساخت».
مطلب مذكور در آیه فوق
مبین یك حقیقت علمى است كه دانش روز،كم و بیشبه آن پى برده است و آن این است كه
منشا جهان مادى به صورت یك توده گازىبوده است.بدین ترتیب واژه«دخان»در كلمات
عرب،دقیقترین تعبیر از مادهنخستین ساختار جهان است.
مولا امیر
مؤمنان-مكررا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمى كه آیه كریمه بهآن اشارت
دارد،تصریح فرموده است.در اولین خطبه نهج البلاغه-كه دربارهآفرینش جهان
است-مىخوانیم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسكائك الهواء...ثم فتق
ما بین السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائكته،سپسخداوند فضاهاى شكافته و
كرانههاى كافته و هواى به آسمان و زمین راه یافته راپدید آورد...آن گاه میان
آسمانهاى زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211
مىفرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آنها را از همشكافت پس از آن كه به
هم پیوسته بودند».
علامه مجلسى-در شرح روضه
كافى-پس از نقل دو روایتسابق الذكرمىفرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزى است
كه از مولا امیر مؤمنان علیه السلامرسیده است» (22) .در این باره
تفصیلا سخن گفتهایم (23) .
نقش كوهها در
استوارى زمین
در نه جاى قرآن از كوهها
با تعبیر«رواسى»یاد شده است (24) و جعلنا فی الارضرواسی ان تمید بهم (25)
،و كوهها را در زمین پا بر جا و استوار نهادیم تا مبادا[زمین]آنان[مردم]را
تكان دهد و بلرزاند».
اساسا تعبیر از كوهها
به«رواسى»بدان جهت است كه«ثابتهایى»هستند كه برریشههاى مستحكم استوار
مىباشند و از ماده«رست السفینة»گرفته شده،به معناىلنگر انداختن كشتى است كه به
وسیله این لنگرها در تلاطم آبهاى دریا استوار وپا بر جا مىماند.از این رو،كوهها
هم چون لنگرهایى هستند كه زمین را در گردشها وچرخشهاى خود،از لرزش و تكان باز
مىدارد.
هم چنین از كوهها
به«اوتاد»تعبیر شده،به معناى میخها،كه زمین را از هم پاشىو فرو ریزى نگاه
مىدارد و الجبال اوتادا (26) .
مولا امیر مؤمنان در این
زمینه گفتارى دارد،كه به خوبى تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن مىسازد.مىفرماید:
«و جبل جلا میدها،و نشوز
متونها و اطوادها،فارساها فی مراسیها،و الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،و
رست اصولها فی الماء.فانهد جبالها عنسهولها،و اساخ قواعدها فی متون اقطارها و
مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و اطالانشازها،و جعلها للارض عمادا، و ارزها فیها
اوتادا.فسكنت على حركتها من انتمید باهلها،او تسیخ بحملها،او تزول عن
مواضعها.فسبحان من امسكها بعدموجان میاهها (27) ،هم راه با سرشتن
صخرههاى بزرگ زمین و بر آمدن دل این صخرههاو قلههاى بلند سر به فلك كشیده،در
جاى گاههاى خود استواریشان بخشید.پسقلهها را در هوا به بلندا برد و ریشههاى
شان را در آب فرو كشید.بدین سان خداوندكوهها را با بلنداشان از دشتها جدا ساخت و
پایههاى شان را چونان ریشه درختاندر زمینهاى پیرامون و مواضع نصبشان،در اعماق
زمین نفوذشان داد.كوهها را باقلههایى بس بلند و سلسلههایى به هم پیوسته و
دراز،تكیهگاه زمین ساخت وچونان میخها بر آن بكوفت. چنین است كه زمین به رغم
حركات گوناگونى كه دارد،براى ساكنانش از لرزش و تكان نگاه داشته شد و از فرو در
كشیدن بار خود، بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه خود در امان ماند.پس بزرگ
استخداوندى كهزمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آبهاى آن،چنین استوار نگاه
داشت».
در بخشى از این گفتار
درربار آمده:«زمین به رغم حركتهاى خود از لغزش ولرزش و فرو پاشیدگى نگاه داشته
شد.»از این گفتار سه نكته به دست مىآید:
1- زمین داراى حركتهاى
گوناگون است،ولى به رغم این حركتها آرامش وتعادل خود را حفظ كرده است.
2- پوسته زمین مستحكم است
و از هم نمىگسلد و لایههایش گسسته نمىشود،تا ساكنان و بارهایش را در درون خود
فرو نكشد.
3- زمین در حركت وضعى و
انتقالى و برخى حركتهاى دیگر،آرام و استواراست و از مدارهایى كه به طور منظم در
آن مىگردد، بیرون نمىافتد.
این گونه نكتهها امروزه
مورد تایید اكتشافات و پژوهشهاى علمى قرارگرفته است.این اثر بزرگ كوهها-كه حیات
را بر پهناى زمین میسر ساخته استبه دلیل آن است كه سلسله كوههاى پراكنده در
پوسته سخت زمین،همانند كمربندزنجیرهاى اطراف زمین را در بر گرفتهاند.
اكنون بهتر مىتوانیم به
ظرافت و دقت فرموده امام علیه السلام در خطبه یكم نهج البلاغهپى ببریم،كه به جاى
كلمه جبال(كوهها) واژه صخور(صخرهها)را به كار برده«و وتدبالصخور میدان ارضه،و
به كوههاى گران،زمین را میخ كوب نموده به آن استوارىبخشیده است».این
گفتار،تفسیر آیه فوق الذكر است و جعلنا فی الارض رواسى انتمید بهم (28) .امام
علیه السلام جنبه«صخرهاى»بودن كوهها را در جهت استحكام و استوارىمرتبط
مىداند.
سلسله كوههاى سنگى-با
پستى و بلندىهایى كه دارند-نقش بزرگى در تعادلزمین و ثبات اجزا و استوارى پوسته
آن دارند تا این كوهها با وجود شعلهور بودندرون و التهاب گداختههاى آن،درهم
شكسته و لرزان نشوند.
آشنایان با علوم طبیعى
مىدانند كه زمین با حلقههایى از سلسله كوهها،محاصرهشده است و این امر عامل حفظ
بیشتر ثبات زمین مىباشد.حكمت و چگونگىارتباط این سلسله كوهها با یك دیگر و جهت
امتداد آنها نیز بر طبیعى دانان پوشیدهنیست.این سلسله كوهها بر اساس نظمى بدیع
و محكم و توجه بر انگیز،زمین را بهشكل حلقههایى كوهستانى در آورده است كه از
چهار طرف آن را در بر گرفتهاند.
وقتى به نقشه طبیعى زمین
نظر مىافكنیم،ناهم وارىهاى زمین را به روشنىمشاهده مىكنیم و مىبینیم سلسله
كوهها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمىیابد.گویا این كوهها ستون فقرات
قارهها هستند.
هنگامى كه به شبه
جزیرههاى هر قاره مىنگریم سلسله كوهها را در طولانىترینشكل ممكن امتداد یافته
مىیابیم.در طول جزایر كوهستانى-بزرگ یا كوچك-نیزسلسله كوههایى یافت مىشود.
امروزه با سیر و مطالعه
در بستر دریاها و اقیانوسها به طور یقین ثابتشده استكه بیشتر جزیرهها و
ارتفاعات آنها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله كوهها وجزئى از آنها هستند،به این
صورت كه قسمتى از آن كوهها در آب دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشى دیگر همانند
جزیرهها،بر سطح آب آشكار است.
بنابر این تمام قارهها
به وسیله سلسله كوهها و از طریق خشكى یا دریا به یك دیگرمتصلاند.جالب توجه
استبدانیم،حلقهاى از سلسله كوهها در زیر دریا و درنزدیكى ساحل شمالى قارههاى
سه گانه شمالى قرار دارد كه كاملا اقیانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسیارى
از جزیرههاى حاشیه این ساحلبرجستگىهاى آن سلسله كوهها هستند.
یعنى در قطب جنوب نیز
حلقه دیگرى از سلسله كوهها قرار دارد كه قطبمنجمد جنوب را در بر گرفته است.بین
دو حلقه یاد شده حلقههاى دیگر سلسلهكوهها كه در طول قارهها و اقیانوسها از
شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندى محكمایجاد كرده است.گویى این سلسله كوهها،چار
چوبهایى مشبك هستند كه پنجهدر دست آویز زمین زدهاند و از متلاشى شدن و تجزیه و
پراكندگى ذرات زمین درفضا جلوگیرى مىكنند.
از جهت دیگر،درون زمین
شعلهور است.آتش بر افروخته و زبانهدار وخشمگینى در درون زمین شعلهور است،گویى
نزدیك است از خشم به جوش وخروش آید و اگر ضخامت و سختى پوسته زمین نبود،این آتش بر
افروخته زمین رادرهم مىریخت.زمین لرزهها و آتش فشانهایى كه گه گاه مشاهده
مىشود بخشىناچیز از التهاب و فوران آتش درونى زمین است.
سختى و ضخامت پوسته روى
زمین-كه از دیر باز سرد مانده است-از فوراندرون بر افروخته زمین مانع مىشود و
اگر سختى و صلابت پوسته زمین نبود،لرزشهاى شدید و مستمر تمام زمین را فرا
مىگرفت.اگر خداوند زمین را نگهنمىداشت و آرامش نمىبخشید،زمین ساكنانش را در
خود فرو مىكشید واطرافش شكافته مىشد و همه چیز در هم فرو مىریخت.اما خداوند
آسمان وزمین را نگاه مىدارد تا از استوارى كه دارند نلغزند ان الله یمسك السماوات
و الارض ان تزولا (29) .
ملاحظه مىشود كه كوهها
صخرههاى كوهستانى سلسله وارى هستند كه زمین رااحاطه كرده اثر مستقیمى بر توازن
زمین دارد و جلوى لرزش آن را مىگیرد،به علاوهسختى این پوسته در بر گیرنده زمین
جلوى اشتعال درونى زمین را نیز مىگیرد،كه دركلام مولا امیر مؤمنان علیه السلام به
این حقایق آشكار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرمودهاست (30) .
دشوارى تنفس
با افزایش ارتفاع
و من یرد ان یضله یجعل
صدره ضیقا حرجا كانما یصعد فی السماء (31) .
در این آیه از سختى و
دشوارى زندگى گم راهان سخن مىگوید و آنان را به كسىتشبیه مىكند كه در حال صعود
به لایههاى بالایى جو است و در اثر این صعوددچار تنگى نفس و فشار سختبر سینه خود
مىگردد.
مفسران پیشین در وجه
تشبیه،در آیه فوق اختلاف نظر دارند.برخى بر این باوربودهاند كه مقصود تشبیه به
كسى است كه بیهوده مىكوشد تا پرواز كند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در
آید،چون این كار برایش مقدور نیست ناراحتمىشود و از شدت ناراحتى نفس كشیدن بر او
دشوار مىگردد.
برخى گفتهاند كه این
تشبیه همانند حالتى است كه درختان نو نهال بخواهند درجنگلهاى انبوه رشد یابند،اما
درختان كهن سر درهم كرده راه سر بر افراشتن رامسدود مىكنند و این درختان تازه رشد
به سختى و دشوارى راه خود را به فضاىآزاد باز مىكنند. مطالبى از این قبیل گفته
شده كه هیچ كدام مفهوم آیه را به خوبىروشن نمىسازد.
ولى امروزه با پى بردن به
پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،كه موجب تعادل
فشار بیرونى و درونى است،وجه تشبیهدر آیه بهتر روشن شده و تا حدودى از ابهامات
تفاسیر پیشین كاسته شده است.
اشتباه مفسران پیشین در
این بوده كه از تعبیر«یصعد فی السماء»با تشدید صاد وعین و به كار بردن«فى»-كوشش
براى صعود به آسمان فهمیدهاند.در صورتى كه اگراین معنا مقصود بود،بایستى
واژه«الى»را به جاى«فى»به كار مىبرد.دیگر آن كه«یصعد»-از نظر
لغت-مفهوم«صعود»و بالا رفتن را نمىدهد،بلكه كاربرد این لفظاز باب
تفعل«تصعد»-براى افاده معناى به دشوارى افتادن مىباشد به گونهاى كه ازشدت احساس
سختى،نفس در سینه تنگ شود.در لغت«تصعد نفسه»به معناى بهدشوارى نفس كشیدن و تنگى
سینه و احساس درد و رنج است.واژههاى«صعود»و«صعد»بر دامنههاى صعب العبور اطلاق
مىشود و براى هر امر دشوار بسیارسختى به كار مىرود.در سوره جن آمده: و من یعرض
عن ذكر ربه یسلكه عذاباصعدا (32) ،و هر كه از یاد پروردگار خود روى
گرداند،او را در عقوبت دشوارى درمىآورد».در سوره مدثر نیز آمده: سارهقه صعودا (33)
،او را به سختترین عقوبتىدچار مىسازم».
از این رو معناى«كانما
یصعد فی السماء»چنین مىشود:او مانند كسى است كه درلایههاى مرتفع جو،دچار تنگى
نفس و سختى و دشوارى فراوان گشته است.درواقع كسى كه خدا را از یاد برده-در
زندگى-مانند كسى است كه در لایههاى بالایىجو قرار دارد و دستخوش درد و رنج و
سختى تنفس است.لذا از این تعبیر(اعجازگونه)به خوبى به دست مىآید كه اگر كسى در
لایههاى فوقانى جو فاقد وسیلهحفاظتى باشد،دچار چنین دشوارى و تنگى نفس
مىگردد.این جز با اكتشافاتعلمى روز قابل فهم نیست،كه در آن روزگار براى بشریت
پوشیده بوده است.
پیشینیان بر این عقیده
بودهاند كه هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م كه وسیلههوا سنجى بر
دست«توریچلى»(1608-1647)اتراع گردید (34) و بدین وسیله پىبردند كه
هوا داراى وزن است.هم چنین پى بردند كه هوا تركیبى از گازهاىمخصوصى است كه هر یك
وزن مشخصى دارد و مىتوان وزن هوا را در هر كجا بامقدار فشارى كه وارد
مىآورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشاركاسته مىشود.اكنون به
دست آمده كه فشار هوا در سطح دریا،معادل ثقل لولهعمودى جیوه به ارتفاع 76
سانتىمتر است. همین فشار در سطح دریا بر بدن انسانوارد مىشود.ولى در ارتفاع 5
كیلومتر از سطح دریا،این فشار به نصف كاهشمىیابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار
به طور معكوس پایین مىآید،به ویژه درلایههاى بالاى هوا كه تراكم هوا به گونه
فاحشى پایین مىآید و رقیق مىگردد.
در واقع نیمى از گازهاى
هوایى،یعنى تراكم پوشش هوایى چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا
تا ارتفاع 5 كیلومتر واقع گردیده و سه چهارمآن تا ارتفاع 12 كیلومتر مىباشد.ولى
موقعهى كه به ارتفاع 80 كیلومتر برسیم،وزنهوا تقریبا به 20000/1 پایین مىآید.به
وسیله شهابهاى آسمانى به دست آمده كهتراكم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350
كیلومتر است،زیرا از فاصله 350 كیلومترىسنگهاى آسمانى بر اثر اصطكاك و بر خورد
با ذرات هوا ملتهب و شعلهورمىگردند (35) .
هوا سنگینى و فشار خود را
از تمامى جوانب بر بدن ما وارد مىسازد،ولى مافشار و سنگینى آن را احساس
نمىكنیم،زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل
بدن متعادل مىباشند.لیكن موقعى كه انسانبر كوههاى بلند بالا مىرود و فشار هوا
كم مىشود،این تعادل بر هم خورده،فشارداخلى از فشار خارجى بیشتر مىشود.اگر رفته
رفته فشار هوا كاهش یابد،گاه خوناز منافذ بدن بیرون مىزند.اولین احساسى كه به
انسان در آن هنگام رخ مىدهد،سنگینى بر دستگاه تنفسى است كه بر اثر فشار خون بر
عروق تنفسى تحمیلمىشود و مجراى تنفس را تنگ كرده و موجب دشوارى تنفس مىگردد
(36) .
آب منشا حیات
و جعلنا من الماء كل شیء
حی (37) .پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرموده:«كل شیء خلق
منالماء» (38) .
طبق آیه فوق و فرموده
پیامبر،همه موجودات منشا هستى خود را از آبگرفتهاند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید
جعفى-كه از بزرگان تابعین (39) به شمارمىرود-از امام باقر علیه السلام
پرسشهایى دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهانمىپرسد.امام در جواب
مىفرماید:«اول شیء خلقه من خلقه،الشیء الذی جمیعالاشیاء منه،و هو الماء
(40) ،نخستین آفریدهاى كه خدا خلق كرد،چیزى است كهتمامى اشیا از آن است و
آن آب است».
مرحوم كلینى در روضه كافى
روایتى از امام باقر علیه السلام آورده كه در جواب مرد شامىفرموده:«نخست آن چیزى
را آفرید كه همه چیزها از آن است و آن چیز كه همه اشیااز آن آفریده شده،آب است.در
نتیجه خدا نسب هر چیزى را به آب مىرساند،ولىبراى آب نسبى كه بدان منسوب شود قرار
نداد» (41) .
هم چنین محمد بن مسلم-كه
شخصیتى عالى قدر به شمار مىرود-ازامام صادق علیه السلام چنین روایت كرده است:«كان
كل شیء ماء،و كان عرشه علىالماء» (42) .
آیه شریفه: و هو الذی خلق
السماوات و الارض فی ستة ایام و كان عرشه على الماء (43) ،و او است كه
آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش[تدبیر]او[پیش ازآن]بر آب بود»،دلالت
دارد كه پیش از پیدایش جهان هستى،از آسمانها گرفته تازمین،آب پدید آمده است،زیرا
در تعبیر«و كان عرشه على الماء»واژه«عرش»كنایه ازعرش تدبیر و منظور،علم خداى
متعال استبه همه مصالح و شایستگىها وبایستگىهاى هستى،در برههاى كه جز آب چیزى
نبوده است.در نتیجه آیه كنایه ازآن است كه خداى تعالى بود و هیچ چیز با او نبود،و
خداوند پیش از آفرینش جهانابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفرید.
قرآن كریم در چند جا
اشاره دارد كه ریشه زندگى،هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستى و تداوم حیات،همه
از آب است. مىفرماید:
و جعلنا من الماء كل شیء
حی (44) ،هر چیز زندهاى را از آب پدید آوردیم».
و الله خلق كل دابة من
ماء (45) ،خدا هر جنبندهاى را از آب آفرید».
درباره انسان مىگوید:
و هو الذی خلق من الماء
بشرا (46) ،و او است كه از آب بشرى آفرید».
مقصود از این آب همان آبى
است كه سر منشا همه موجودات است چنان چه درآیات فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است
چنان چه در آیه خلق من ماء دافق (47) ،[آدمى]از آبى جهنده آفریده شد».
الم نخلقكم من ماء مهین (48) ،مگر شما را از آبىپست نیافریدیم؟».
مقصود از«پست»بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولىبیشتر مفسرین بر این
عقیدهاند كه منظور از«ماء»همان پدیده نخستین است«اولما خلق الله الماء
(49) ،نخستین چیزى كه خدا آفرید آب بود»،كه تمامى پدیدهها از آنریشه
گرفتهاند،زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها از آب پاشیده شد،همان بذراولیهاى كه
به صورت حیوان ساده تك سلولى(آمیپ)شكل گرفت و به سوىجان دارانى كه اعضاى پیچیده
با بیش از یك میلیون سلول پیش رفت كرد.
اما چگونگى پیدایش
حیات-در آب اقیانوسها،دریاها و باتلاقها-از نكاتمبهمى است كه هنوز علم تجربى
بدان دست نیافته است. از این رو است كه تئورىتكامل جان داران-به هر شكل و
فرضیهاى كه تا كنون مطرح شده-به بررسى مرحلهپس از پیدایش نخستین سلول زنده
پرداخته است،اما برهه پیش از آن هنوز مجهولمانده است.همین اندازه معلوم گشته كه
حیات به اراده الهى-كه بر تمامى مقدراتهستى چیره است-به وجود آمده است و این امر
مسلمى است كه از پذیرش آنگریزى نیست،زیرا كه هم تسلسل باطل است و هم خود آفرینى
محال.دانش تجربىروز هم خود آفرینى را باطل مىشناسد (50) .
پوشش هوایى
حافظ زمین
و جعلنا السماء سقفا
محفوظا و هم عن آیاتها معرضون (51) ،و آسمان را سقفى محفوظ[بر فراز
زمین]قرار دادیم،كه اینان از نشانههاى آن روى گردانند».
گرد زمین را پوشش هوایى
ضخیمى فرا گرفته،كه عمق آن به 350 كیلومترمىرسد.هوا از گازهاى«نیتروژن»-به نسبت
03/78 درصد و«اكسیژن»به نسبت99/20 درصد و اكسید كربن به نسبت 04/0 درصد و بخار
آب و گازهاى دیگر بهنسبت 94/0 درصد تركیب یافته است.این پوشش هوایى با این حجم
ضخیم و بااین نسبتهاى گازى فراهم شده در آن،هم چون سپرى آسیب ناپذیر،زمین را دربر
گرفته و آن را از گزند سنگهاى آسمانى كه به حد وفور (52) به سوى زمین
مىآیند و ازهمه اطراف،تهدیدى هول ناك براى ساكنان زمین به شمار مىروند،حفظ
كردهزندگى را بر ایشان امكان پذیر مىسازد.
فضا انباشته از سنگهاى
پراكندهاى است كه بر اثر از هم پاشیدگى ستارههاىمتلاشى شده به وجود آمدهاند.از
این سنگها به صورت مجموعههاى بزرگ وفراوانى پیرامون خورشید در گردشند و روزانه
تعداد زیادى از این سنگها موقعنزدیك شدن به كره زمین به وسیله نیروى جاذبه به
سمت زمین كشیده مىشوند.اینسنگها برخى بزرگ و برخى كوچك و با سرعتى حدود(60-50)
كیلومتر در ثانیهبه سوى زمین فرود مىآیند،كه سرعتى فوق العاده است.ولى هنگامى كه
وارد لایههوایى مىشوند در اثر سرعت زیاد و اصطكاك فوق العاده با ذرات هوا،داغ
شده شعلهور مىشوند و در حال سوختن یك خط نورى ممتد به دنبال خود ترسیممىكنند و
به سرعت محو و نابود مىشوند كه به نام شهاب سنگ شناخته شدهاند.
برخى از این سنگ پرتابها
آن اندازه بزرگاند،كه از لایه هوایى گذشته،مقدارى ازآن به صورت سنگهاى سوخته با
صداى هول ناكى به زمین اصابت مىكند.
این خود از آثار رحمت
الهى است كه ساكنان زمین را از آسیب پرتابهاىآسمانى فراوان در امان داشته و
پوششى بس ضخیم آنان را از گزند آفاتگرداگردشان محفوظ داشته است كه اگر چنین
نبود،امكان حیات بر روى كره زمینمیسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود
لایه ازن از اهمیتبالایىبرخوردار است.این لایه كه در اثر رعد و برق به وجود
مىآید،زمین را در برابرپرتوهاى مضر كیهانى محافظت مىكند.اگر این لایه نبود حیات
روى زمین ممكننمىشد.كه تفصیل آن در جاى خود آورده شده است.پس هم واره باید گفت:
سبحان الذی سخر لنا هذا و
ما كنا له مقرنین (53) .
پىنوشتها:
1- نحل 16:89.
2- انعام 6:38.
3- انعام 6:59.
4- غزالى،احیاء العلوم
باب 4،آداب تلاوة قرآن،ج 1،ص 296.
5- مانند ابو الفضل
مرسمى(متوفاى 655).و ابو بكر معروف به ابن العربى معافرى(متوفاى 544).و شایدظاهر
كلام ابو حامد غزالى و زركشى و سیوطى نیز همین باشد،البته قابل تاویل نیز
مىباشد.كه در مقدمه ج 6 التمهید آوردهایم.
6- نحل 16:89.
7- انعام 6:38.
8- همان.
9- انعام 6:59.
10- ر.ك:دكتر احمد ابو
حجر،التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.