0

عشق براي تمام عمر!!

 
nasrinzebihi
nasrinzebihi
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 716
محل سکونت : بوشهر

عشق براي تمام عمر!!

عشق براي تمام عمر

پيرمردي صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با يک ماشين تصادف کرد و آسيب ديد. عابراني که رد مي‌شدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهاي پيرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: بايد ازتو عکسبرداري شود تا جايي از بدنت آسيب نديده باشد. پيرمرد غمگين شد و گفت عجله دارد و نيازي به عکسبرداري نيست. پرستاران از او دليلش را پرسيدند.
پيرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا مي‌روم و صبحانه را با او مي‌خورم. نمي‌خواهم دير شود!
پرستاري به او گفت: خودمان به او خبر مي‌دهيم. پيرمرد با اندوه گفت: خيلي متأسفم. او آلزايمر دارد. چيزي را متوجه نخواهد شد! حتي مرا هم نمي‌شناسد! پرستار با حيرت گفت: وقتي که نمي داند شما چه کسي هستيد، چرا هر روز صبح براي صرف صبحانه پيش او مي‌رويد؟ پيرمرد با صدايي گرفته، به آرامي گفت: اما من که مي‌دانم او چه کسي است...
 
http://islam.blogfa.com
سه شنبه 3 شهریور 1388  9:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها