نظریه خلق مجدد
اشکال این نظریه روشن است. به همین دلیل، جان هیک نظریه خلق مجدد خود را بهصورت دیگری بیان کرده است. او در آثار خود، امکان معاد را با فرض اینکه بدن یک واحد روان ـ جسمانی است، بررسیکرده است. او سعی دارد با ارائه تصویری از رستاخیز، امکان دوباره زنده شدن انسانها را با این فرض ثابت کند.
هیک برای موجه نشاندادن رستاخیز با تصور اصالت جسم، تصویر خود را با عنوان نظریه خلق مجدد چنین ارائه میکند:شخصی در لندن بهطور ناگهانی ناپدید میشود و شخصی دقیقاً با همان خصوصیات بهطور ناگهانی در نیویورک ظاهر میشود. چون این شخص تمام خصوصیات ذهنی و جسمی او را داراست، از هر فرض دیگری موجهتر به نظر میرسد که این شخص را همان شخص ناپدید شده بدانیم. (hick, 1996: 454; & 301; hasker, 2005: 3)
او معتقد است این فرض میتواند نمونهای برای رستاخیز باشد. به همین دلیل، بهترین توجیه برای فرد رستاخیز شده این است که او را همان شخص فوت شده بدانیم. هیک با ارائه این مثال سعیکرده تا نشان دهد اگر در رستاخیز نیز شخصی با همین خصوصیات مادی و روانیکه در دنیا داشت، خلق شود، چون این فرض که این دو موجود را یکی بدانیم از هر فرض دیگری موجهتر است، وقوع رستاخیز امکان خواهد داشت.
اشکالیکه در این فرض پیش میآید این است که، از آنجا که x1 کاملاً مشابه با x است، خالق باید بتواند x2 وx3 کاملاً مشابه با x را هم خلق کند و همانطور که x1 عین x است، xهای دیگر هم همان معیار را دارند؛ اما منطقاً فقط یک موجود میتواند دقیقاً همان x باشد. چون در این صورت x2 وx3، هر دو یک شخص به نام x هستند. بنابراین هر دو یکی هستند و این محال است.
هیک به این اشکال توجه کرده، (hick, 1996: 459) این طور پاسخ میدهد:عدم امکان منطقیِ وجودِ دو شخص رستاخیز شده از x، دلیلی بر عدم امکان وجود یک شخص رستاخیز شده از x نمیباشد ... به عبارت دیگر، ما در جهانی هستیم که در آن تناقض وجود ندارد.
پس اگر ما در جهانی هستیم که یک فرد میتواند بمیرد و در جای دیگری دوباره خلق شود، بنابراین ما در جهانی نیستیم که در آن فردی بتواند بمیرد و چندین فرد مانند او در جای دیگری دوباره خلق شوند [زیرا اینکه x2 و x3 عیناً همان x باشند، محال و متناقض است] اما این واقعیت دلیل بر این نیست که ما نمیتوانیم در جهان اول [که در آن تناقض محال است] باشیم... . (Ibid: 461)
در بررسی نظریه هیک باید به چند نکته اشاره کرد: 1. تعریف مشخصی از نظریه واحد روانفیزیکی ارائه نشده است. توضیح هیک از این نظریه به این صورت است که این واحد، تجزیهپذیر نیست و یگانه خودیکه ما از آن شناخت پیدا میکنیم، خود تجربی است؛ همان که راه میرود، صحبت میکند، فعالیت میکند، میخوابد و ممکن است حدود 60 تا 80 سال زندگیکند و سپس بمیرد.
او میگوید: اعمال و خصوصیات ذهنی، با حالات، رفتار و خصوصیات رفتاری همین خود تجربی تحلیل میشود. وجود بشری بهصورت سیستمیکه قادر بر فعالیت پیشرفتهای است، توصیف میشود، که ما آن را به باهوش، حساس، خشمگین شونده، خوشحال شونده، محاسبهگر و شبیه اینها توصیف میکنیم. (Ibid: 452)
آنچه در نظریه هیک مهم و تعیینکننده است و به نظر میرسد او نیز در پی اثبات آن است، این است که اگر فرض کنیم حقیقت انسان به جسم بستگی دارد و روان او در اثر فیزیک بدنش به وجود آمده است، باز هم امکان رستاخیز بعد از نابود شدن بدن، فرض معقولی است. او نظریه خود را «خلق مجدد» انسان مینامد. (Ibid: 123)2. آنچه در این نظریه مشخص نشده این است که آیا ملاک پیوستگی و اینهمانی، مواد موجود در بدن شخص است، یا مدل و الگوییکه ساخت مواد بدن طبق آنها طرحریزی شده است؟ در هر صورت، نیازمند تئوری مکمل خواهیم بود.
در فرض اول که ماده تشکیلدهنده شخص، عامل اصلی تداوم باشد، مسئله اشتراک مواد در انسانهای مختلف مطرح است، که از زمان آگوستین به شبهه آکل و ماکول معروف بوده و در دیدگاه فلاسفه مسلمان و متکلمان، پاسخهایی به آن داده شده است. دراینباره در بخشهای بعدی توضیح خواهیم داد.
در فرض دوم که چینش مواد تشکیلدهنده، واحد روانی ـ فیزیکی باشد، مشکل قابلیت خلق اشخاص متعدد از یک شخص پیش میآید؛ یعنی همان مشکلیکه خود هیک به آن اشاره کرد. به هر حال، هیک در نظر خود باید عامل پیونددهندة انسان دنیوی و اخروی را که محل اصلی مورد بحث است، تبیین کند.
3. افزون بر اینکه خلق چند نفر از یک نفر، ناممکن است، نشان از عدم اتحاد اولین شخص خلق شده، با شخص از بین رفته نیز دارد. به عبارت دیگر، ازآنجاکه در مثال هیک قابلیت تعدد وجود دارد، میتوان نتیجه گرفت همان شخصیکه بعد از نابودی شخص اصلی با خصوصیات جسمی و روانی او خلق میشود نیز با شخص اصلی، اینهمانی ندارد.
به عبارت روشنتر، احتمال خلق چند نمونه دیگر، اینهمانی همه آنها ـ حتی اولین نمونه خلق شده ـ را با فرد اول دچار مشکل میکند. این نکات، نظریه هیک را در اثبات خلق مجدد به چالش میکشد و در بحث اینهمانی توضیح بیشتری را میطلبد.
نظریه متکلمین و روایات اسلامی
متکلمین اسلامی با ارائه نظریهای که از روایات اهل بیت(ع) برداشت شده است، این مشکل را حل کردهاند. علامه حلی در توضیح عبارت خواجه نصیر این طور مشکل را حل میکند: ما میگوییم آنچه در معاد واجب است فقط رستاخیز اجزای اصلی یا نفس مجرد به همراه اجزای اصلی است.
علامه به همین وسیله شبهه آکل و ماکول را نیز پاسخ میدهد و میگوید: هر مکلفی اجزای اصلیای دارد که ممکن نیست جزء اصلی شخص دیگری شود؛ بلکه اگر غذای کسی شود، از اجزای زائد اوست. ازاینرو وقتی رستاخیز شود، اجزای اصلی همانطور که در ابتدا بوده تشکیل میگردد. این اجزا از اول عمر تا آخر عمر باقی خواهد بود. (حلی، 1416: 406)
با این بیان، مسئلهای در ثبات بدن انسان در دنیا و آخرت باقی نمیماند. اشکالاتی که به دو نظریه قبلی وارد بود نیز در این بیان جایی ندارد. این نظریه برگرفته از روایاتی است که یک نمونه آن از این قرار است:مرحوم کلینی و صدوق، هر دو این روایات را با سند معتبر نقل کردهاند:
از امام صادق(ع) سؤال میشود آیا بدن مرده از بین میرود؟ حضرت میفرماید: بله، طوری که هیچ گوشت و استخوانی باقی نمیماند، مگر طینتی که از آن خلق شده است؛ چون آن از بین نمیرود و در قبر باقی میماند تا اینکه مانند خلقت اول، خلق شود. (صدوق، 1413: 251؛ کلینی، 1365: 191)
با توجه به اینکه ماده اصلی بدن انسان، یا به تعبیر روایت، طینت انسان، ممکن است بسیار کماندازه باشد، نه مشکل اشتراک مواد در بدنهای مختلف به آن راه خواهد یافت و نه امکان بهوجود آمدن چند فرد از یک شخص، آنطور که در نظریه هیک مطرح شد.
از طرف دیگر، این نظریه با اصول پزشکی جدید نیز که میگوید بعضی از سلولها تا آخر عمر در بدن ثابت میمانند، سازگار مینماید.با بحثی که در اینجا ارائه گردید، روشن شد حتی با فرض تکانگاری (فیزیکالیسم) مشکلی در اشتراک مواد و نیز اینهمانی بدن دنیوی و اخروی اشخاص به وجود نمیآید.
روح، حل کننده تمام مشکلات معاد
بدم معتقد است اشکالاتی که عنوان کرده، باعث شده متکلمین ادیان الهی به فکر واردکردن روح در بحث نفسشناسی بیفتند. هرچند که ما در بحث گذشته نشان دادیم بدون در نظر گرفتن روح، معاد مشکلی نخواهد داشت، اما اکنون در همراهی با بدم، ادامه بحث او را مورد بررسی قرار میدهیم.
بدم معتقد است حتی اگر مثل دکارت بگوییم شخصیت اصلی من با ذهن من، یعنی موضوع تجربه آگاه من متحد است، باز اعتقاد به رستاخیز از اشکال اینهمانی رها نمیشود. او میگوید:موضوع تجربه آگاه من بهعنوان یک اصل پیوستگی، که در هر تغییری دوام یک شخص را تضمین میکند، قانعکننده نیست ... یک مشکل بزرگ درباره آگاهی از خود، ناپیوستگی و ناپایداریش است. جریان آگاهی من، یک جریان همیشهثابت یا حتی همیشهحاضر ـ ولی متغیر ـ نیست.
برای من در یک خواب بدون رؤیا یا حتی در هر حالتی که هوشیار نیستم، خودآگاهی وجود ندارد؛ درحالیکه وقتی ذهنِ آگاه من موقتاً ـ بهصورتی که گفته شد ـ از کار بایستد، من هنوز زندهام. دیگر اینکه، این آگاهیِ از خود، همیشه در حال تغییر است.
حالت درونی امروز من با هنگامی که در خردسالی بودم خیلی متفاوت است و اگر تا وقتی که پیرزن شوم زنده باشم، بدون شک موضوع تجربه آگاه من با نگاهی مرکب از یک خوشی غریب و یک دلتنگی نسبت به آن شخص چهل سال پیش، به گذشته خواهد نگریست. (badhem, 1996: 497 - 499)
او در ادامه با طرح مسئله شبیهسازی این مثال را میزند: اگر از شخصی مثل جان 1 شخصی به اسم جان 2 دقیقاً منطبق با او شبیهسازی شود و هر آنچه از خاطرات و علوم در ذهن جان 1 وجود دارد به جان 2 نیز منتقل شود، آن دو در ظاهر، شبیه هم خواهند بود بهطوری که نه آنها و نه ما بدون پیگیری پیشینه هرکدام نمیتوانیم بگوییم کدام شخص جان 1 و کدام جان 2 است. (Ibid)
بدم از این مثال چنین نتیجه میگیرد:موضوع تجربه آگاه من برای تضمین اینکه من همان شخصی هستم که مرده است، کافی نیست. به دلیل اینکه مثال شبیهسازی نشان داد که ممکن است جان 1 و جان 2 بهطور یکسان باور داشته باشند که واقعاً همان شخص جان 1 هستند؛ درحالیکه هر دو فقط به تجربه شخصیشان از خود بهعنوان جان 1 تکیه کردهاند. در این صورت، فقط وقتی مسیر اتصال فیزیکی را پیگیری کنند، میتوانند بدانند آیا حقیقتاً جان 1 بودهاند یا نه. (Ibid)
بدم با طرح این اشکال به دنبال بیان این نکته است که تجربه هر دو درباره خود دقیقاً مساوی با یکدیگر است؛ اما آنها یک شخص نیستند. بنابراین موضوع تجربه آگاه ما نمیتواند ملاک تشخیص یکسانی در فرد باشد. در نتیجه، وقتیکه هیچچیز برای برقراری اتصال بین شخص مرده و رستاخیز شده وجود نداشته باشد، چگونه این رستاخیز معقول خواهد بود؟
در واقع، بدم نفس را موضوعِ تجربه آگاه فرض نموده است و دیدگاه خود را درباره اینکه چنین نفسی ملاک اینهمانی باشد، اینطور مطرح کرده است:1. موضوع تجربه آگاه، پیوستگی دائمی ندارد.2. موضوع تجربه آگاه، در حال تغییر است.3. چون موضوع تجربه آگاه، قابلیت وجود یکسان را در دو شخص دارد، نمیتواند ملاک خوبی برای اینهمانی شخص باشد.
بررسی دیدگاه بدم
بدم به یک نکته مهم در تعریف خود توجه نکرده است و آن، موضوع یا فاعل است. دکارت نیز در تعریف خود از نفس یا ذهن، آن را «جوهر متفکر محض» میداند. (Bernard, 1972: 353؛ ژیلسون، 1373: 157) با توجه به معنای موضوع یا جوهری که محل حصول تجربه آگاه است، اشکالاتی که بدم وارد کرده، برطرف میگردد. اکنون بهصورت جداگانه به هر سه مورد میپردازیم:
1. گسستی که در خواب یا هر حالت غیرهوشیار دیگری اتفاق میافتد، در آگاهی و تجربه این موضوع است، نه در اصل این موضوع. در حقیقت، ممکن است وجود موضوع با مشکلی روبرو نشده باشد. باید توجه داشت در این بحث فقط به امکان وجود چنین پیوستگی و ثباتی میپردازیم. بنابراین امکان پیوستگی چنین موضوع ثابتی حتی در هنگام خواب هم وجود دارد و همین مقدار برای رد استدلال بدم کافی است.
2. این امکان وجود دارد که اصل موضوع، ثابت باشد؛ اما نوع آگاهی، حالت تجربهکردن و قدرت فهم موضوع، متفاوت با قبل باشد. مسلماً دنیایی که بدمِ جوان تجربه میکند، با دنیایی که بدم پیر میبیند، متفاوت است. بدم پیر افزون بر تغییر تواناییهایش، اکنون جوانیِ خود را نیز به عنوان خاطره در ذهن خود دارد؛ اما محل حصول این فهم و درک از جوانی تا به حال تغییری نکرده است.
3. حل مشکل سوم نیز با توضیحات بالا روشن میشود. اینکه دو موضوع در موقعیت یکسانی از تجربه و آگاهی قرار بگیرند، کاملاً قابل فرض است. مثال شبیهسازی نشان میدهد که ممکن است علم به جایی برسد که افزون بر اینکه بدن دو نفس، دقیقاً هممدل و با ژنتیکِ یکسان باشد، اخلاقیات، تمایلات و دانستههای دو نفس هم دقیقاً یکی باشد؛ اما چون فرض یک موضوع برای این دو نفس ممکن نیست، پیشرفت علم، در امکان وجود موضوع آگاه و تجربهکننده در شخص، هیچ خللی ایجاد نمیکند و از این جهت معاد دچار اشکالی نخواهد شد.
این مطلب با فرض تعریف بدم از نفس، بهعنوان موضوع تجربه آگاه بود؛ اما ازآنجاکه در بحث معاد، مسئله پاداش و جزا، یا به عبارت دیگر، نتیجه اعمالْ مهمتر است، مناسبتر این است که توضیح ما از نفس طبق روش بدم «موضوع مختار آگاه» باشد؛ یعنی موجودی آگاه که خواستههایی دارد و انتخابهایی انجام میدهد و این انتخابها منسوب به او باقی میماند. این توضیح از نفس، برای بیان ماهیت نفس در مواجهه با رستاخیز مناسبتر است.
همچنین اشکال بدم در مثال شبیهسازی، که ادعا کرد با دانستههای کاملاً یکسان، دو نفر دقیقاً یکی خواهند بود، بهراحتی پاسخ داده میشود؛ چون با وجود تجربهها و آگاهیهای یکسان، انتخابکنندهها متفاوتاند و اینجاست که تفاوت واقعی دو نفس بیشتر روشن میشود. به عبارت دیگر، تصور دو شخص با آگاهیهای یکسان ممکن است و با مجزا بودن شخصیت این دو، منافاتی ندارد.
بنابراین آشکار شد که با فرض دوگانهانگاری قطعاً مشکلی در زمینه امکان معاد از نظر اینهمانی شخص باقی نمیماند. همانطوری که هسکر ـ از فیلسوفان دین معاصر ـ به این مطلب اشاره دارد: وقتی ما سؤال اینهمانی را با پافشاری بر نفوس جاودان مطرح میکنیم، نتیجهای که میگیریم این است که هیچ مشکلی برای حلشدن باقی نمیماند. (hasker, 2005: 3)
نتیجهگیری
بدم سعی کرده است با استفاده از علوم جدید، از جمله بحث اشتراک اتمها در بدنهای مختلف و شبیهسازی، ثابت کند که آموزة ادیان مبنی بر رستاخیز بدنهای مردگان توجیهپذیر نیست؛ اما با دقتهایی که در منشأ اشکالات او شد و با کمک روایات معصومین، آشکار گردید که نه در فرض دوگانهانگاری و نه در فرض تکانگاری انسان ـ که هر دو فرض در نزد ادیان طرفدار دارند ـ اشکالی متوجه امکان معاد نخواهد شد و باور به معاد انسانها حتی رستاخیز بدن دنیایی آنها ـ در هر دو فرض روح مجرد و غیرمجرد ـ قابل خدشه نمیباشد؛ بلکه این عدم وقوع معاد است که از نظر عقلی مشکلاتی را به دنبال خواهد داشت، که توضیح آن مجال دیگری میطلبد.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. آشتیانی، سید جلالالدین، 1379، شرح بر زاد المسافر، تهران، امیرکبیر.
3. ژیلسون، اتین، 1373، نقد تفکر فلسفی غرب، ترجمه احمد احمدی، بیجا، حکمت، چ 4.
4. صدوق، 1413 ق، من لا یحضره الفقیه، ج 3، قم، جامعه.
5. طباطبایی، سید محمدحسین، 1417 ق، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.
6. حلی، 1416 ق، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة السادسة.
7. کلینی، 1365، الکافی، ج 1، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
8. مکارم شیرازی، ناصر، 1374، تفسیر نمونه، ج 2، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
9. Badhem, Linda, 1996, Problem with Account of life after Death, philosophy of religion selected reading, Edited by Michael, Peterson and others, New York, oxford university press.
10. Bernard, Williams, 1972, Descartes rene, the encyclopedia of philosophy, paul Edwards, Macmillan.
11. Hasker, William, 2005, afterlife, Stanford encyclopedia of philosophy, firs published, plato. stanford.edu. / entries / afterlife.
12. Hick, john, 1990, philosophy of religion, prentice-hall, inc.
13. Hick, John, 1996, Resurrection of the Person, philosophy of religion selected readings, Edited by Michael, Peterson and others, New York, oxford university press.
یحیی کبیر/ استادیار دانشگاه تهران
منبع: فصلنامه کلام و دینپژوهی شماره21