یک روایت ازامام جواد (ع)...
محمد بن سهل می گوید: ساکن مکه شده بودم، یکبار به مدینه سفر کردم و به خدمت امام جواد (ع) رفتم.
می خواستم از امام (ع) لباسی تقاضا کنم اما تا وقت خداحافظی، نشد که خواهش خود را بگویم. با خود فکر کردم که توسط نامه ای از حضرت تقاضا کنم و همین کار را کردم.
بعد به مسجد رسول الله (ص) رفتم و با خود قرار گذاشتم که دو رکعت نماز بخوانم و صد بار از خدای تعالی خیر و صلاح بطلبم. اگر به قلبم الهام شد که نامه را برای امام (ع) بفرستم، می فرستم وگرنه نامه را پاره کنم.
چنان کردم و به قلبم گذشت که نامه را نفرستم، نامه را پاره کردم و به سوی مکه رهسپار شدم. در این حال شخصی را دیدم که دستمالی در دست و لباسی در آن دارد و میان کاروان مرا می جوید.
به من رسید و گفت: مولایت این لباس را برایت فرستاده است! وقتی دستمال را باز کردم دیدم دو دست لباس است. شخصی به نام احمد بن محمد می گوید: قضای الهی سبب شد که بعد از فوت محمد بن سهل، من او را با این لباسها کفن کردم.
دوست عزیز اگه از روایتی خوشت مکیاد بنویس تا استفاده کنیم همگی