پـنـجـم ـ ابـن شـهـر آشـوب از ( كـتـاب تـبـديـل ) ابـوالقـاسـم كـوفـى نـقـل كـرده كـه اسـحـاق كـنـدى ك فـيلسوف عراق بود در زمان خود شروع كرد در تاءليف كـتـابى در تناقض قرآن و مشغول كرد خود را به آن امر به حدى كه از مردم كناره كرده و در منزل بود و پيوسته به اين كار اهتمام داشت تا آنكه يكى از شاگردان او خدمت حضرت امـام حـسـن عـسكرى عليه السلام رسيد، حضرت به او فرمود: آيا نيست در ميان شما يك مرد رشـيـدى كـه بـرگـردانـد اسـتـاد شما كندى را از اين شغلى كه براى خود قرار داده ؟ آن تـلمـيـذ گـفـت : چـگـونـه مـا مـى تـوانيم اعتراض كنيم بر او در اين امر يا در غير اين امر و شـايـسـتـه نـيست از ما نسبت به او اين كار. حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم تـو بـه او مـى رسـانى ؟ عرض كرد: آرى ، فرمود: برو به نزد او و انس بگير با او و لطـف و مـدارا كـن بـا او در مـؤ انـسـت و اعانت او پس چون واقع شد انس فيمابين شما با وى بگو مساءله اى به نظرم رسيده مى خواهم آن را از تو بپرسم ، پس بگو با او كه اگر بـيايد به نزد تو متكلم به قرآن و بگويد كه آيا جايز است كه حق تعالى اراده فرموده بـاشـد از آن كـلامـى كـه در قـرآن است غير آن معنى كه تو گمان كرده اى و آن را معنى آن گرفته اى ؟ او در جواب گويد: جايز است زيرا كه او مردى است كه فهم مى كند چيزى را كه شنيد، پس به او بگو شايد كه خداوندى اراده فرموده باشد در قرآن غير آن معنى كه تو براى آن نموده اى و آن را مراد حق تعالى گرفته اى فَتَكُونُ واضِعا لِغَيْرِ مَعانِيه . پـس آن شـاگـرد رفـت نزد كندى و ملاطفت كرد با او تا آنكه القا كرد بر او آن مساءله را كه حضرت به او تعليم فرموده بود، كندى گفت : كه اين مساءله را اعاده كن بر من ، اعاده كـرد، فـكـرى كـرد در آن يـافـت كـه بـر حـسـب لغـت و نـظـر جـايـز اسـت و مـحـتمل است معنى ديگرى را، گفت : قسم مى دهم تو را كه خبر مى دهى به من كه اين مساءله را كى تعليم تو كرده ؟ گفت : به قلبم عارض شد، گفت : چنين نيست كه تو مى گويى زيرا كه اين كلامى نيست كه از مانند تو سر زند و تو هنوز به آن مرتبه نرسيده اى كه فـهـم چـنـيـن مـطـلبى كنى ، با من بگو از كجا گفتى آن را؟ گفت : حضرت امام حسن عسكرى عـليـه السـلام مـرا بـه آن امـر فـرمـود، كـنـدى گـفـت : الا ن حـقـيـقـت حـال را بـيـان كردى ، اين نحو مطالب بيرون نمى آيد مگر از اين بيت ، پس آتش طلبيد و آنچه در اين باب تاءليف كرده بود سوزانيد.(13)