انتخاب عمر خلاف سيره رسول خدا(ص)
سؤال من از آقاي آقاي ملازاده اين است اين عزيزان بر اين باورند که پيامبر اکرم(ص) کسي را به عنوان خليفه معين نکرد و مردم آمدند جناب ابوبکر را خليفه معين کردند.
اگر پيامبر اکرم(ص) خليفه معين نکرد، و قرآن هم ميگويد: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.»[79] [مسلماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوي بود.]
پس چرا آقاي ابوبکر، عمر را به عنوان خليفه معين کرد؟
اگر عمل ابوبکر درست بوده، پس بايد عمل پيامبر اکرم(ص) نادرست باشد،
اگر فعل پيامبر اکرم(ص) درست بوده، پس فعل ابوبکر بايد نادرست باشد.
همچنين عمر نسبت به عثمان.
آقاي ملازاده:
اولاً: افسانه عدم بيعت حضرت علي را رد ميکنم از گفته خود حضرت علي(ع)، همچنان که شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد شيعي[80] معتزلي، ج6، ص48 ميگويد: وقتي از حضرت علي (كرم الله وجه) سؤال شد که چرا مسلمانان ابوبکر را خليفه انتخاب کردند؟ جواب داد: «و إنا لنری أبا بكر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثاني اثنين.» «ما ابوبکر را شايستهترين مردم بعد از پيامبر اکرم(ص) ميدانيم، او يار غار و ثاني اثنين بود.» پيامبر اکرم(ص) او را به نماز دستور داد و زنده بود.
اما جواب سؤال ايشان که چرا پيامبر اکرم(ص) خليفه تعيين نکرد و ابوبکر خليفه تعيين کرد؟ پيامبر اکرم(ص) اگر تعيين ميکرد، شرع ميشد و پيامبر اکرم(ص) رسول خدا بود و اگر ابوبکر تعيين ميکرد، شرع نميشد و اجتهاد شرعي خودش بود. پيامبر اکرم(ص) اگر خودش تعيين ميکرد، بايد تا روز قيامت وراثتي ميشد و اين کار شاهان است؛ اما ابوبکر آنچه را که خودش بهتر ميدانست که بهترين فرد امت بود، پيشنهاد کرد نه اينکه تعيين کرد. اگر مردم با عمر بيعت نميکردند، خلافت او شرعي نميشد، چون خلافت زميني است نه آسماني. همچنانکه خود حضرت علي ميفرمايد: «إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان.» «قوم و گروهي با من بيعت کردند که با ابوبکر و عمر بيعت کردند.»
«فإن اجتمعوا علي رجل و سموه إماما كان ذلك لله رضى، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه، فإن أبي قاتلوه.» «اگر با کسي بيعت کنند، رضاي خداوند در آن است؛ رضاي آنها، رضاي خداست. اگر کسي بر آنها خارج شود و طعنه بزند... .»
اين آراء و انديشه شما را اگر حضرت علي ميديد، بايد محاکمه تان ميکرد. اين رأي حضرت علي است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علي به اتفاق تاريخ و مورخان جديد و قديم، بيعت کرده است؛ ولي شما اين متواترات را منکر هستيد و آنچه را که خوشتان ميآيد، ميآوريد. من سند از کتابهاي شما ميآورم و شما ميگوييد که ضعيف است؛ ديمي نبايد عمل کرد.
سؤال من از آقاي قزويني اين است که چرا چيزي به نام امامت و وصايت را، خود علي مطرح نکرد؟ آنچه را که از حديث غدير ميگويند، دهها ائمه آن را باطل ميدانند و برخي صحيح ميدانند. چرا شما از خود حضرت علي اماميتر هستيد؟ چرا اين باور در ابتداء سري بود و بعدها ادامه پيدا کرد؟ چرا در ابتداء براي حضرت بود و بعد نوبت 12 نفر شد؟
عبدالله بن سبأ وقتي وصيت را مطرح کرد، مخصوص حضرت علي کرد و بعد آمدند کساني ديگر مانند شيطان الطاق و ديگران آمدند تعميم دادند به بقيه اهل بيت. حتي خود حضرت علي نميدانست که امام از طرف خداست.
* استاد حسيني قزويني:
البته من اين نکته را بگويم که همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مؤمن الطاق، شيطان الطاق گفتن، دون شأن ايشان است و ما هم مقابله به مثل نميکنيم و: «وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا.»[81] [و هنگامي كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام ميگويند (و با بياعتنايي و بزرگواري ميگذارند).]
مؤمن الطاق، از شخصيتهاي بزرگ و از صحابه جليل القدر امام صادق(ع) هستند و دودمان بنياميه از او به شيطان الطاق تعبير ميکنند. در رابطه با حديث غدير که ايشان اشاره کردند بسياري از ائمه آن را باطل ميدانند، من نميدانم مرادشان از اين ائمه چه کساني است؟
با اينکه در صحت و اينکه اين روايت متواتر است، اکثريت بزرگان اهل سنت اين نظر را دارند؛ حتي آقاي ضياءالدين مقبلي در کتاب الابحاث المسببه في السنون المتعدده، ج2، ص30 ميگويد: «ان لم يکن معلوما فما في الدين معلوم.» «اگر بنا باشد ما در قضيه غدير شک کنيم و بگوييم قطعي نيست، چيزي براي ما در شرع قطعي نميماند.»
ميرزا محمد بدخشاني در کتاب نزل الابرار، ص54 طبع قديم ميگويد: «حديث، صحيح، مشهور، و لم يتکلم فى صحته إلاّ متعصب جاهد لا اعتبار بقوله.» «حديث غدير، حديث صحيح و مشهوري است که در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودي که اعتباري به قولش نيست، کس در آن شک نميکند.»
تمام بزرگان اهل سنت که کتاب تواتر نوشتهاند، حديث غدير را از احاديث متواتر آوردهاند. خود ابن کثير دمشقي صراحت دارد: «قال شيخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبي: الحديث متواتر، أتيقن أنّ رسول الله قاله.»[82] «استاد ما آقاي ذهبي ميگويد: حديث غدير متواتر است و يقين دارم که رسول اکرم(ص) آن را گفته است.»
آقاي سيوطي در کتاب الاحاديث المتواتره اين حديث را آورده است. و عدهاي از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاکم نيشابوري، ترمذي و ذهبي و طحاوي و ...[83]، همه اينها صراحت دارند بر اينکه حديث غدير، حديث صحيحي است و اين طول و تفسيري که پيامبر اکرم(ص) در آن سه روز آنجا داد، مطلب کاملاً تمام است و احتياجي ندارد به اينکه بگوييم برخي ائمه آن را قبول ندارند. اي کاش نام برخي از اين ائمه را، ايشان با مدرک نام ميبردند تا ببينيم در برابر ذهبي و ابن حجر و ... ميتوانند قرار بگيرند؟!
سرپيچي عمر از دستور رسول خدا(ص)
آقاي ملازاده اشاره کردند که يکي از ادله شان براي صلاحيت خلافت آقاي ابوبکر، قضيه نماز خواندن ايشان است که پيامبر اکرم(ص) وي را به عنوان امام جماعت فرستادند به مسجد.
ما سؤال ميکنيم چطور شد وقتي پيامبر اکرم(ص) گفت: «ائْتُونِي بِكَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا.»[84] يا «هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ.»[85] «براي من قلم و دفتري بياوريد تا مطلبي بنويسم كه بعداً هرگز گمراه نشويد.»
جناب عمر و همراهان او گفتند: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يهْجُرُ.»[86] «بدرستي كه رسول خدا(ص) هذيان ميگويد.»
يا «قَدْ غَلَبَ عَلَيهِ الْوَجَعُ.»[87] «این سخن حضرت در اثر بیماری است که بر او غلبه کرده است.»
و اختلافات شديدي هم در آنجا شد و از ابن عباس در صحيح مسلم و صحيح بخاري ذكر شده که هر وقت اين قضيه يادش ميآمد، ميگفت: «اِنَّ الرَّزِيةَ كُلَّ الرَّزِيةِ مَا حَالَ بَينَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَبَينَ كِتَابِهِ.»[88] «مصیبت و تمام مصیبت از روزی آغاز شد که مانع نوشتن نامه حضرت شدند.»
چطور وقتي پيامبر اکرم(ص) ميخواست وصيت نامه بنويسد، گفتند که: «إنّ الرجل ليهجر.» «بدرستي كه اين مرد! هذيان ميگويد.»
اما وقتي خواست ابوبکر را به مسجد بفرستد، آنجا ميگويند که: «ان الرجل لا يهجر.» «بدرستي كه اين مرد هذيان نميگويد.»
* مولوی ملازاده:
در مورد حديث ولايت، ايشان مثل اينکه خبر ندارند اين حديث، نه اينکه در صحاح اهل سنت نيست، بلکه مردم و ائمه اسلام در صحتش اختلاف کردهاند. بخاري که مهمترين کتاب حديثي را دارد و ابراهيم حربي در اين حديث طعنه زدهاند و آن را ضعيف دانستهاند.
احمد بن حنبل آن را صحيح دانسته است و ابن حزم که يکي از ائمه بزرگ اسلام است، ميگويد: اين حديث از طريق ثقات ثابت نشده است. اين نه اينکه متواتر نيست، بلکه در بين علماء، چنان مورد اختلاف است که برخي از علماء آن را بطور کلي رد ميکنند و حتي اکثرا آن را حسن ميدانند نه صحيح.[89] از اينکه بگذريم اين اتهامي که شما هميشه به حضرت عمر رضي الله عنه ميزنيد که پيامبر اکرم(ص) را منع کرد از نوشتن، اين يک تدليس بزرگي است و اين سخن را عمر نگفت و برخي از نو اسلامها بودند که در آنجا نشسته بودند و اتفاقا اين سخن در روز پنجشنبه گفته شد و پيامبر اکرم(ص) در روز دوشنبه فوت کرد و اگر اين سخن اجتهادي نميبود و وحي الهي ميبود، پيامبر اکرم(ص) در وحي الهي تقصير نميکرد.[90] پيامبر اکرم(ص) ميداند که مردم غير از ابوبکر صديق، کس ديگري را انتخاب نميکردند و اتفاقا اين مورد درباره ابوبکر بوده نه ديگران، ولي با تبليغات شما اينها بلند شدند و الا آن حديث تائيد ميکند که: «يأبي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[91]
اين حديث را در تکمله همين سخن ميگويد که براي من قلم و قرطاسي بياوريد. مردم غير از او را انتخاب نميکنند و خود بخود ترکش کرد و اين دليل است بر اينکه اين وحي الهي نيست و اجتهاد شخصي پيامبر اکرم(ص) است و اجتهاد فضيلت است و رذيلت نيست. وقتي امت ميتواند اجتهاد بکند، هر فضيلتي که در امت باشد، بيشترش در پيامبر اکرم(ص) است. اين تحصيل حاصل است وقتي به پيامبر اکرم(ص) کس ديگري را پيشنهاد کردند، پيامبر اکرم(ص) نفرستاد. شما که معتقديد که پيامبر اکرم(ص) قبل از او، حضرت علي را انتخاب کرده است، به قلم و کاغذ چه ربطي و نيازي دارد؟ خود حضرت علي هرگز به اين موضوع استناد نکرد و نگفت من براي خلافتم از غدير خم استفاده ميکنم. آن آيه هم در صلح حديبيه نازل شده است و شما وصلش کرديد به حجة الوداع.
خود حضرت علي از همه اين شبهات و تشبثاتي که الان براي خلافت و امامت او ميکنند، هرگز به اينها استناد نکرد. جز با روايات مجعول، حضرت علي با بقيه ياران پيامبر اکرم(ص)، همدل و همگام بود. از آنها همان تعريفي را ميکرد که قرآن از آنها تعريف ميکرده است.
يکي از عشره مبشره خودش است و: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.»[92] [پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغهايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جاري است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزي بزرگ!]
مهاجرين و انصار را خداوند وعده جنت داده است.
شما آمديد اينها را تکفير ميکنيد براي اينکه او را بلند کنيد. اين کار نه علمي است و نه اسلامي.
سؤال من از آقاي قزويني اين است که حضرت علي(ع) هرگز ادعاي خلافت بر خود نکرد و حتي عقل هم منکر اين است. وقتي در سقيفه بني ساعده اينهمه آراء مطرح ميشود، صحابه و دست پروردگان پيامبر اکرم(ص)، چه مصلحتي در آن است که بيايند و خلافت حضرت علي را پنهان کنند؟ مگر ابوبکر سپاه و اطلاعات و مال داشت که به آنها رشوه بدهد تا او را انتخاب کنند؟ چه مصلحتي بر دست پروردگان پيامبر اکرم(ص) است؟
آيا اين اتهامي بر پيامبر اکرم نيست که در تربيت شاگردانش شکست خورده است که آمدند نصي را که پيامبر اکرم برايشان گذاشته است، پنهان کردند و کس ديگري را خليفه کردند؟ آيا اين خودش دليل بر ضعف و شکست پيامبر اکرم(ص) نيست؟
* استاد حسيني قزويني:
در رابطه با اينکه ايشان ميفرمايد حضرت علي(ع) در رابطه با خلافت خودش سخني نگفته است، اگر ايشان مراجعه کنند به کتاب الامامة و السياسة ابن قتيبه دينوري تحقيق آقاي شيري، ج1، ص30 و در تحقيق آقاي زيني، ص19، ميبيند که وقتي آقاي ابوبکر قنفذ را فرستاد به سراغ آقا اميرالمؤمنين(ع)، گفت که: «فقال أبوبكر لقنفد و هو مولى له: اذهب فادع لي عليا، قال: فذهب إلى على، فقال له: ما حاجتك؟ فقال: يدعوك خليفة رسول الله، فقال على: لسريع ما كذبتم على رسول الله.»
حضرت علي(ع) فرمود: «چقدر زود بر رسول اکرم(ص) دروغ بستيد و کسي را که خليفه نيست، او را خليفه پيامبر اکرم(ص) قرار داديد؟!»
يا در همين صحيح بخاري و صحيح مسلم است که وقتي آقاي ابوبکر بعد از 6 ماه آمد پيش اميرالمؤمنين(ع)، آقا اميرالمؤمنين(ع) ميگويد: «استبددت علينا.»[93] «تو در حق ما استبداد کردي.»
من نميدانم ايشان کلمه استبداد را چطور ميخواهند معنا کنند؟
يا وقتي ميگويد: «كاذبا آثما غادرا خائنا.»[94] «هم دروغگو است گنهكار، حليهگر و هم خائن است.»
اين را هم حتماً ميخواهند ضعيف بدانند؟!
در نهج البلاغه محمد عبده، ج1، ص30، خطبه 2، آقا اميرالمؤمنين(ع) ميگويد: «لا يقاس بآل محمد من هذه الامه احد ... و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة.»[95] «حق خلافت و وراثت در آل پيامبر اکرم(ص) است.» وقتي هم خلافت به اميرالمؤمنين(ع) بر ميگردد، ميگويد: «الان اذ رجع الحق الي اهله و نقل إلى منتقله.»[96] «الان حق به حق دار رسيد و آنچه که به زور به جاي ديگر برده بودند، الان به ما رسيد.»
يا اين تعبير اميرالمؤمنين(ع): «فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقى، مستأثرا علي منذ قبض الله نبيه(ص) حتي يوم الناس هذا.»[97] «قسم به خدا، از روزي که پيامبر اکرم(ص) از دنيا رفت، در حق من ظلم و جفا کردند.»
يا: «فوالله ما كان يلقي فى روعي و لا يخطر علي بالى أن العرب تعدل هذا الامر بعد محمّد عن أهل بيته و لا أنهم منحوه عنى من بعده.»[98] «سوگند به خدا نه در فکرم میگذشت و نه در خاطرم میآمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهدهدار شدن حکومت بازدارد.»
مضافا به اينکه آقاي ملازاده از اصحاب پيامبر اکرم(ص) که اينهمه سر و صدا ايجاد کردند و از اينها يک قداستي فرا تر از پيامبر اکرم(ص) درست کردهاند و حتي آقايان ميگويند در مقام اختلاف بين پيامبر اکرم(ص) و آقاي عمر، حضرت جبرئيل ميآمد و آيه ميآورد: «تائيدا لعمر و تضعيفا لرسول الله.» «براي تأييد سخن عمر و تضعيف سخن رسول خدا(ص).»
آقاي ملازاده اصرار داشت بر اينکه پيامبر اکرم(ص) احاديثي درباره با اين قضيه نسبت به آقاي ابوبکر مطرح کردند و با نماز خواندن ابوبکر به جاي ايشان و يا با: «يابي الله و المؤمنون الا ابابکر.»[99] نشان ميدهد که پيامبر اکرم(ص) ابوبکر را معين کرده است؛ حال آنکه عبارت جناب عمر در صحيح بخاري و صحيح مسلم برخلاف اين است: «قِيلَ لِعُمَرَ أَلاَ تَسْتَخْلِفُ قَالَ إِنْ أَسْتَخْلِفْ فَقَدِ اسْتَخْلَفَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنِّي أَبُو بَكْرٍ، وَإِنْ أَتْرُكْ فَقَدْ تَرَكَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنِّي رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.»[100] «از عمر ميپرسند: آيا كسي را به عنوان خليفه معين نميكني؟ پاسخ ميدهد: اگر خليفه تعيين كنم پيروي كردم از ابوبكر كه از من بهتر بود و اگر تعيين نكنم پيروي كردم از پيامبر اكرم(ص) كه نيز از من بهتر بود.»
همچنين نووي که از علماي بزرگ اهل سنت است، ميگويد: ما هيچ روايتي در خلافت ابوبکر نداريم و ابن کثير و ايجي هم همين تعبير را دارند.[101] لطفاً درباره اين توضيح دهد.
* مولوی ملازاده:
کتابي که ايشان از ابن قتيبه دينوري نقل ميکند، کتابي است منسوب به ايشان و علماء در نسبتش به او شک دارند و آدم اگر از کتاب صحيح عدول کند و به اين کتاب رجوع کند، اين دليل بيدليلي است.
حضرت علي دوبار بيعت کردند: هم بعد از وفات فاطمه زهرا و هم قبل از او.
سؤالي که ايشان کردند راجع به خلافت ابوبکر، خلافت ابوبکر انتخابي است نه تعييني. من نگفتم که تعييني است. پيامبر اکرم(ص) او را به عنوان کانديد مشخص ميکند و اجتهاد ميکند که بهترين فرد است. بعد هم ميبيند که مردم غير از او را انتخاب نميکنند. اين خيلي واضح است.
وقتي شما به اين روايت استناد ميکنيد که: «هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدي.» «بزودي براي شما نوشتهاي مينويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد.» اين روايت را اگر شما قبول داريد، دليل است بر اينکه پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرده است قبل از اين. پس پيامبر اکرم(ص) قبل از اين حضرت علي را به خلافت تعيين نکرده است.
آيا همين توطئه کافي نيست که بياييم بعد از 1400 سال باز هم بگرديم ببينيم که چه کسي خليفه بوده است؟ اين توطئه کافي است که مسلمانان را چنان متفرق کرد تا بعد از 1400 سال نتوانيم از اين دايره بيرون بياييم. الان در دنيا، کسي که بگويد کلينتون و بوش يا ... کانديد بودهاند، مردم ميخندند به او.
اينهمه خون در تاريخ اسلام ريخته شده است، اينهمه اختلاف و تفرقه، همه بخاطر امام بوده است: «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يعْمَلُونَ.»[102] [آنها امتي بودند كه درگذشتند. اعمال آنان، مربوط به خودشان بود و اعمال شما نيز مربوط به خود شماست؛ و شما هيچ گاه مسئول اعمال آنها نخواهيد بود.]
اما چون شما امامت را از نبوت ميدانيد، چون جاي توحيد را گرفته و حتي بر توحيدتان هم تأثير گذاشته است؛ ولايت را گذاشتهايد جاي شهادت بر توحيد. تا حدي که ادعا ميکنيد هر کس بر ولايت ايمان نداشته باشد، مؤمن نيست. شما همه مسلمانان جهان را مؤمن نميدانيد. مال و جانشان را حلال ميدانيد. اندکي فکر و انديشه کنيد، خود حضرت علي چنين نبود. اين رواياتي را که شما از حضرت علي نقل ميکنيد، کاملاً نادرست است، و همه رواياتي است که از کتب خودتان است و مسلمانان ديگر قبول ندارند. حضرت علي با بقيه ياران پيامبر اکرم(ص) دوست بود.
وقتي از حضرت علي سؤال کردند که چرا وصيت نميکني؟ گفت: پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرد تا من هم وصيت کنم. من هم صبر ميکنم همانطور که پيامبر اکرم(ص) صبر کرد.
حضرت عايشه که پيامبر اکرم(ص) بر سر سينه او فوت کرد، ميگويد: پيامبر اکرم وصيت نکرده است.
خود حضرت علي ميگويد: پيامبر اکرم(ص) وصيت نکرده است.
اين نشان ميدهد که خلافت را مشخص نکرده است.
ابن عباس ميرود در مورد خلافت از او سؤال کند. حضرت علي ميگويد نه، اگر الان پيامبر اکرم(ص) اين خلافت را به ما ندهد، ديگر مردم تا ابد ما را محروم خواهند کرد.
شما سؤال مرا جواب نداديد و خارج از موضوع جواب داديد و انتظار نبود.
اين همه رأي در سقيفه و شوراي بني ساعده و شوراي مسلمين مطرح شد. صحابه پيامبر اکرم(ص) چه مصلحتي دارند که ابوبکر را خليفه بکنند و حضرت علي را کنار بزنند؟ چرا دين خودشان را بخاطر ابوبکر بفروشند؟ چطور قرآن ميآيد اين صحابه را تعريف و تمجيد ميکند و وعده بهشت ميدهد؟ اينها دليل شکست پيامبر اکرم(ص) است؟ هر کدام از اين سؤالها به اندازه يک کوه است و شما اينها را جواب نميدهيد و ميرويد دنبال روايات. ما با روايات هرگز به نتيجه نميرسيم. دين و قرآن را روايت زده نکنيم؛ حداقل بحث عقلي بکنيم. چطور شد که ياران پيامبر اکرم(ص) که معجزه دوم پيامبر اکرم(ص) بعد از قرآن هستند، همه اين روايات را فراموش کردند و خود حضرت علي هم فراموش کرد و آمدند دشمني تراشيدند؟
لذا بيرون بياييم از دايرهاي که دشمنان دين بر من و شما تراشيدهاند و 1400 سال ما و شما را به جان هم انداختهاند و آنچه در عراق و جاي ديگر رخ ميدهد، نتايج اين توطئههاي شوم است. نگذاريم دشمنان ما به خاطر اين روايات از ما سوء استفاده کنند. حداقل اختلاف را بيشتر از اين نکنيم؛ دودستگي و فتنه و درگيري مسلمانان را بيشتر از اين نکنيم.
تاريخ را نگاه کنيد که عثماني و صفويه را به جان هم انداختند و هر دو را انداختند کنار و الان هم همين کار را ميکنند. تا کي من و شما، در زندان روايات باشيم؟ تا کي من و شما در زندان 1400 قبل باشيم؟ بيايم صريح قرآن را بفهميم که از امامت در او خبري نيست. صريح قرآن از احکام بزرگ و کوچک حرف ميزند، ولي مسائل بزرگ را که شما از نبوت بالاتر ميدانيد را حرف نميزند.
سؤال من از آقاي قزويني اين است که ولايتي که شما از آن حرف ميزنيد، يک اعتقاد سري بود و خود کتب شما هم بر همين دلالت ميکند و ميگويد: ولايت يک سرّي بود که به حضرت جبرئيل داده شد و حضرت جبرئيل به حضرت محمد(ص)و حضرت محمد (ص)به حضرت علي داد و حضرت علي هر کس را که خواست به او داد. بعد ابوجعفر ميگويد که اين سر را پخش نکنيد.
در زمان صحابه، چرا اين عهد ظاهر نشد و چرا توطئه گران بعد از آن زمان بر ضد اسلام اين را مطرح کردند؟ اين دليل بر اين است که حضرت علي از ولايت خبري نداشت و اين روايات بعدا تراشيده شد. اين روايات را عبدالله بن سبأ بعدا عمومي کرد. چرا اينها علني کردند؟ چرا وقتي مسلمانان در نيرو و قوت خود هستند، حضرت ابوبکر و عمر و عثمان و علي، هيچ کدام از امامت و ولايت حرفي نزدند؟
سؤال من اين است که چرا خود حضرت علي ولايتش را زميني ميدانست و در مقابل مردم علنا از زميني استناد ميکند نه آسماني و ميگويد منشأ ولايت من مردم هستند نه خداوند؟
* استاد حسيني قزويني:
اينکه ايشان فرمودند: کتاب ابن قتيبه دينوري منسوب به ايشان نيست، حداقل مراجعه بکنند به کتاب «الاعلام» زرکلي، «معجم المطبوعات العربية» إلياس سركيس، «معجم المولفين» عمر رضا كحّالة، [«دائرة المعارف فريد» فريد وجدي] و ... همه اين کتاب را منسوب به ابن قتيبه دينوري ميدانند؛[103]
اما در رابطه با اينکه ايشان فرمودند شما ولايت را بالاتر از توحيد قرار ميدهيد، اين يک افتراء است بر شيعه که در طول تاريخ و حتي زمان ابن تيميه مطرح بوده است تا الان که اين آقايان مطرح ميکنند. ولي ما معتقديم و روايات صحيح داريم که وقتي آيه: