0

اسماء و صفات باری { 8 شبهه }

 
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

اسماء و صفات باری { 8 شبهه }

طبق حديث "كان الله و لم يكُنْ مَعه شيءٌ" خداوند ازلي است. از طرف دیگر گفته می‌شود که يكي از صفات خدا"فياض" است. بنابر این زماني كه خداوند بود و هيچ كس وجود نداشت چگونه فياض بوده است؟! اين حديث با فياض بودن خداوند در تعارض است
اگر خداوند باقی و غیر فانی است پس نباید چيز فانى خلق ‏كند، چرا شب و روز و عمر و دنيا فانى است؟!
با توجه به اينكه خداوند خود فرمان به دوري از تكبر مي‌كند، چگونه خود فرمان داده كه به سوي او سجود و ركوع كنيم و او را با نامهاي نيك بناميم. اگر تکبر صفتی زشت و نامقبول است چرا خداوند خود را متکبر نامیده است!
شبهه: آيا خداوند مي‌دانست كه نور از سياه چالههاي فضا عبور نمي‌كند؟! و با اين حال خود را تمثيل به نور و منبع آن كرده است؟!
در احاديثي آمده كه خداوند بنده توبه كار را دوست ميدارد يا مشتاق بازگشت بنده گنهكار خود است، آيا اين يك نوع انفعال و تغيير در ذات خدا نيست؟
طبق حديث "كان الله و لم يكُنْ مَعه شيءٌ" خداوند ازلي است. از طرف دیگر گفته می‌شود که يكي از صفات خدا"فياض" است. بنابر این زماني كه خداوند بود و هيچ كس وجود نداشت چگونه فياض بوده است؟! اين حديث با فياض بودن خداوند در تعارض است!
اگر خداوند باقی و غیر فانی است پس نباید چيز فانى خلق ‏كند، چرا شب و روز و عمر و دنيا فانى است؟!
با توجه به اينكه خداوند خود فرمان به دوري از تكبر مي‌كند، چگونه خود فرمان داده كه به سوي او سجود و ركوع كنيم و او را با نامهاي نيك بناميم. اگر تکبر صفتی زشت و نامقبول است چرا خداوند خود را متکبر نامیده است!

 

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  6:58 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

طبق حديث "كان الله و لم يكُنْ مَعه شيءٌ" خداوند ازلي است. از طرف دیگر گفته می‌شود که يكي از صفات خدا"فياض" است. بنابر این زماني كه خداوند بود و هيچ كس وجود نداشت چگونه فياض بوده است؟! اين حديث با فياض بودن خداوند در تعارض است!


پاسخ :

نقد و بررسی:
خداوند متعال داراي دو گونه از صفات است كه به عنوان صفات فعلي و ذاتي مطرح مي‌شوند.
صفات ذاتي، صفاتي هستند كه با توجه به نوعي از كمال، از ذات الهي انتزاع مي‌شود مانند: حيات، علم و قدرت. اما صفات فعلي، مفاهيمي هستند كه از نوعي رابطه بين خداي متعال و مخلوقاتش انتزاع ميشود؛ مانند: خالقيت و رازقيّت. فرق اصلي بين اين دو دسته آن است كه در دسته اول، ذات مقدس الهي، مصداق عيني آن‌ها است امّا دستة دوم حكايت از نسبت و اضافه‌ي بين خداي متعال و آفريدگان دارد و ذات الهي و ذوات مخلوقات به عنوان طرفين اضافه در نظر گرفته مي‌شوند.1
حديث مذكور در سؤال هر چند در مجامع روايي به اين صورت نيامده ولي به اين مضمون، احاديث زيادي در همين مجامع نقل شده است كه به عنوان نمونه، حديثي از امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌شود:
عن زراره قال: قُلْتُ لابي جعفر "عليه السّلام": أكان الله و لا شيءَ. قال: نعم، كان و لا شيء. قُلْتُ: فأَيْنَ كانَ يكونُ. قال: (و كان متَّكئاً فاستوي جالساً) و قال: أحَلْتَ يا زُرارة و سَأَلْتَ عن المكانِ اذ لامكان.2
ترجمه: زراره (يكي از اصحاب بزرگوار امام) مي‌گويد: به امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ عرض كردم: آيا خداوند بود در حالي كه چيزي هم نبود؟ حضرت فرمود: بله! او بود در حالي كه چيزي نبود. زرارة مي‌گويد: عرض كردم: خداوند كجا بود؟ حضرت فرمود: (در حالي كه تكيه زده بود و با شنيدن اين سؤال تكاني خورده و جاي خود را محكم كرد) فرمود: اي زُرارة! مرا به تعجب واداشتي و از مكان خدا سؤال كردي! چرا كه براي خدا مكان نيست.
البته در كتاب شريف بحارالانوار علامة مجلسي اين جمله را در دو جا آورده و به عنوان حديثي منقول تلقي كرده است ولي نه سند آن را ذكر كرده و نه معصومي را كه از طرف او اين حديث وارد شده است.3
اما در كتب فلسفي اين جمله به عنوان حديثي از معصوم و منقول از نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تلقي شده و ذكر گرديده است.4
خداوند متعال به عنوان واجب الوجود، قديم و ازلي است و افعال او كه همه ممكن الوجود هستند، حادث‌اند منتهي اگر در معناي قدم وجودي خدا و حدوث ممكنات دقت نشود، به اشتباهي كه گوینده سخن بالا مرتكب شده‌اند، خواهيم افتاد.
توضيح اينكه: در حديث شريف"كان الله و لم يكن معه شيءٌ" هر چند از ظاهر جمله زمان استفاده مي‌شود، ولي چون ما مي‌دانيم خداوند متعال فوق زمان و خالق زمان است فلذا در مورد وجود او بحث از زمان معقول نيست؛ بنابراين ما حديث شريف را فوق زماني بايد ببينيم. علاوه بر اين، در جملة"و لم يكن معه شيءٌ" چون بعضي از اين اشياء كه با خداوند نبودند اصلاً جزو زمانيات نيستند مانند: موجودات مجرد و حتي خود زمان كه ديگر زمان بردار نيست، پس قطعاً منظور حديث فوق زماني خواهد بود. قديم و ازلي بودن خدا از یک طرف و از طرف دیگر حادث بودن موجودات امكاني، به معناي قدم و حدوث زماني نخواهد بود، بلكه به اين معناست كه خداوند قديم است و موجودات ديگر حادث به معناي تقدم رتبي وجود خدا به عنوان علت تامه بر ديگر موجودات است.
بنابراين اگر پرسیده شود که چه زماني خدا بوده است و هيچ كس وجود نداشته است؟ كاملاً سؤالي نامفهوم و غلط خواهد بود. چرا كه در خدا زمان مطرح نيست.
در كتب فلسفي نيز بعد از جملة"كان الله و لم يكن معه شيءٌ" آورده‌اند كه:"و الان كما كان" يعني الان هم همين گونه است و تا ابد هم همين طور خواهد بود. يعني هيچ موجودي را ياراي معيت وجودي در رتبة وجودي خدا نيست و خداوند متعال در رتبة وجودي خود همواره تنها است.5
همان طور كه خداوند متعال ازلي است ارادة او نيز ازلي است؛ يعني از ازل، خداوند تبارك و تعالي مريد بوده است و در او هيچ بخلي راه ندارد و اوست كه "دائم الفضل" است و"فياضيت" او نيز از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود.
بنابراين، افعال خدا نيز مثل خود باري تعالي قديم خواهد بود. منتهي خداوند قديم با لذات است و افعال و مخلوقات او قديم بالغير و حادث بالذات هستند.6
از مقدمات بالا نتایج زیر استنتاج می‌شود:
1. جمله مذكور به عنوان حديث در كتب فلسفي تلقي به قبول شده است.
2. قديم بودن خدا و حادث بودن مخلوقات، زماني نيست بلكه رتبي است.
3. افعال خداوند قدیم و ازلي بالغيرند. در نتيجه خداوند متعال از ازل "فيض" ش بر موجودات، كه قديم بالغيرند، ساري و جاري بوده است.
4. در سخن گوینده اشتباه پررنگی رخ داده است و آن خلط ازلي بودن و قديم و حادث بودن خدا و مخلوقات با مسئله زمان است، در حالي كه زمان، خود جزو مخلوقات الهي است.

منابعی جهت مطالعه بيش‌تر:
1. كتاب المبدأ و المعاد، صدرالمتالهين، ص 433 الي 438.
2. شرح المنظومة، حكيم سبزواري، ج 2، ص 293 الي 297، ج 4، ص 410، ج 5، ص 414.
3. الكافي، ثقة الاسلام كليني، دارالكتب الاسلامية، 1365 هـ ش، ج 1، ص 107، حديث 2، ص 116، حديث 7.
4. آموزش عقايد، آية الله مصباح يزدي، مجلد اول، ص 84 الي 117.

پي‌نوشت‌ها:
1. آموزش عقايد، آية الله مصباح يزدي، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چ چهاردهم تابستان 78، مجلد اول، ص 95 و نهاية الحكمة، طباطبائي، تصحيح و تعليق عباس علي زارعي، مؤسسه نشر اسلامي، ط 15، 1420 هـ ق، ص 349، 350.
2. ر.ك: الكافي، ثقة الاسلام كليني، دارالكتب الاسلاميه، 1365 هـ .ش، ج 1، ص 90، ح 7.
3. بحارالانوار، علامه مجلسي، موسسه الوفاء، بيروت، لبنان، 1404 هـ .ق، ج 54، ص 233 الي 238.
4. اسرار الآيات، صدرالمتالهين، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، توسط انجمن حكمت و فلسفه ايران، ص 167.
5. الاسفار الاربعة، صدر المتالهين، داراحياء التراث العربي، 1389 هـ .ق، ج 2، ص 350.
6. مجموعه آثار، استاد شهيد مطهري، انتشارات صدرا، چاپ سوم، ارديبهشت 74، ج 6، ص 1050 الي 1055.
7. ترجمه نهج البلاغه، محمد دشتي، موسسه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حكمت 161، ص 474.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:02 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

اگر خداوند باقی و غیر فانی است پس نباید چيز فانى خلق ‏كند، چرا شب و روز و عمر و دنيا فانى است؟!


پاسخ :

نقد و بررسی:
1. فنا، ذاتى ممكن الوجود است. هر موجودى غير از ذات خداوند متعال، ممكن الوجود است و هستى از خود ندارد بلکه بشرط وجود علت، موجود است و تا فيض هستى از واجب متعال به او نرسد، فنا و عدم او قطعى است.(1) يعنى غير واجب، ذاتش فانى است و اگر ذاتاً واجب شود، انقلاب ذاتى و محال است. ولذا پاسخ اين پرسش كه آيا خداوند متعال مى‏تواند واجب الوجود ذاتى مثل خود را بيافريند؟ اين است كه اين امر محال است و قدرت به محال تعلق نمى‏گيرد و به عبارت ديگر، اين تناقض و جمع بين هستى و نيستى است كه از طرفى معلول و مخلوق و ممكن باشد و در عين حال واجب الوجود و علت و خالق باشد.(2)
2. تفاوت مراتب وجود: مى‏تواند عالمى باشد كه در عين معلوليت، حركت در آن اصلاً نباشد. نور باشد و ظلمت نباشد. الهيون معتقد به چنين عالمى هستند؛ چه ما قبل اين دنيا و چه ما بعد آن. هستى از مبدء كل كه فائض شود به حكم طبيعت معلوليت و تأخّر وجودى آن از علت، مرتبه به مرتبه نازل‌تر مى‏شود؛ خواه ناخواه به مرتبه‏اى مى‏رسد كه وجود، آن قدر ضعيف است كه با نيستى آميخته است. عالمى كه ما اكنون در آن هستيم، آخرين مرتبه تنزّل نور وجود و آخرين حد قوس نزول است. منتها عالم كمال و تكامل است. هستى در همين عالم رو به تكامل و پر كردن نيستى‏ها مى‏رود، تا بازگردد به قله صعود و هستى كمال يافته خودش كه از آنجا سرچشمه گرفته بود.(3)
3. فنا، لازمه تغيير و تحول در عالم ماده:
تأثير و تأثر موجودات مادى در يكديگر و تغيير و تحول و تضاد و تزاحم از ويژگي‌هاى ذاتى جهان مادى است. و اگر اينها نمى‏بود، جهان مادى هم نبود. پس يا بايد عالم مادى با همين نظام به وجود آيد يا اصلاً موجود نگردد!! اما علاوه بر اينكه فياضيت مطلقه الهى، اقتضاى ايجاد آن را دارد، ترك ايجاد آن، خلاف حكمت نيز هست. زيرا خيرات آن بيش از شرور بالعرض مى‏باشد. بلكه تنها كمالات وجودى انسان‌هاى كامل بر همه جهان برترى دارد.(4)
يكى از ويژگي‌هاى عالم ماده زمان است و نمى‏تواند چيزى در عالم زمان باشد و واقعاً ثابت باشد. بنابراين نه تنها شب و روز و دنيا فانى است بلكه تمام جسمانيات كه حركت و زمان در نهاد آن‌ها جريان دارد متغير و فانى است. همه عالم سراسر يك حركت دائم و مستمر الحدوث است و چيزى در عالم ماده نيست كه باقى باشد. هيچ چيز در عالم دو لحظه به يك حال باقى نيست. "كُلُّ شى‏ء هالك الّا وَجْهَهُ"(5)
4. فوائد فناء در عالم ماده:
الف: تضادها و تزاحم‌ها موجب بسط و تكامل نظام و تغيير صورت‌ها است.
ب: شرور و اعدام (فناها) موجد حركت و جنبش و شرط حتمى در تكميل موجودات است.
ج: مرگ و پيرى لازمه تكامل روح و تبدل آن از عالمى به عالم ديگر است.(6)
د: اگر قانون مرگ بر انسان‌ها حاكم نبود علاوه بر اينكه به سعادت‌هاى اخروى نائل نمی‌شدند و از مشاهده مرگ ديگران عبرت نمى‏گرفتند، اساساً آسايش دنيوى هم به هيچ وجه ميسر نمى‏گرديد، زيرا پهنه زمين براى مسكن آنان كفايت نمى‏كرد چه رسد به تأمين مواد غذايى و ساير لوازم زندگى آنان.(7)

منابع جهت مطالعه بيش‌تر:
1. استاد شهيد مطهرى، توحيد، ص 168.
2. آيت الله مكارم شيرازى، خدا را چگونه بشناسيم، ص 95.

پاورقي‌ها:
1. فصول الحكم، فارابى، فصل اول .
2. شهيد مطهرى، توحيد، ص 291 )انتشارات صدرا.
3. استاد مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 424 )انتشارات سازمان تبليغات.
4. قصص: 88 .
5. شهيد مطهرى، توحيد، ص 168 )انتشارات صدرا.
6. شهيد مطهرى، اصول فلسفه، ج 5، ص 30 .
7. استاد مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 424 .

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:02 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

با توجه به اينكه خداوند خود فرمان به دوري از تكبر مي‌كند، چگونه خود فرمان داده كه به سوي او سجود و ركوع كنيم و او را با نامهاي نيك بناميم. اگر تکبر صفتی زشت و نامقبول است چرا خداوند خود را متکبر نامیده است!


پاسخ :

نقد و بررسی:
براي روشن شدن مفهوم كبر و تكبر در انسان و در ذات خداوند متعال و تفاوت ماهوی این صفت نسبت به انسان و ذات باری، نخست بايد معنا و مفهوم كبر و تكبر واکاوی شود و انواع كبر، فرق كبر با عُجب واضح گردد تا بتوان تبیین کرد که چگونه صفت متكبر در خداوند صفت ناپسند نيست.
كبر، استكبار و تكبر از جهت لغت: كبر، حالتی نفساني و رواني است كه آدمي به خود گمان برد كه از ديگران برتر و والاتر است و بزرگ‌ترين کبر، تكبر، تكبر بر خداوند است از اينكه امتناع از قبول حق كند و اعتراف به معبوديت و اختصاص عبادت به او نداشته باشد.1 کبر به معنای خودبرتربینی و تکبر اظهار آن در سخن و رفتار است و استکبار به معنای سرکشی و تن ندادن به حق و حقیقت.
فرق عجب با كبر: عجب خودپسندي است،2 عجب این است که فرد خود را و آن چه به او متعلق است را بزرگ مي‌شمارد اما الزاما خود را برتر از ديگران نمي‌بيند هرچند در غالب اوقات عجب و کبر همدوش هم در شخصیت فرد ظاهرمی شوند.3 كبر بزرگ دیدن خود و حقیر دیدن دیگری است. پس عجب، سبب كبر است و كبر می‌تواند از نتائج عجب باشد.5
رهبر كبير انقلاب در معناي كبر مي‌فرمايد: كبر عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگي كند و بزرگي بفروشد بر غير.6
اما گاهي اين حالت خودبرتربيني در درون است و اظهار نمی‌شود و فرد آن را در عمل از خود نشان نمي‌دهد، بلكه دچار كبر نفساني است كه اين را كبر مي‌گويند ولي اگر اين گمان دورنيِ برتربيني باعث شد كه در سخن و رفتار ظاهر شود ـ و با مردم عملاً به گونه‌اي برخورد نمايد كه خود را بزرگ وانمود كند و آنان را كوچك ـ اين را تكبر مي‌گويند.7
چنانچه خداوند متعال فرموده: "كذلك يطبَع اللهُ علي كلِّ قلبِ متكبرٍ جبارٍِ8 يعني اين گونه خدا بر دل هر متكبّر ستم‌كاري مهر شقاوت مي‌زند. و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: لايدخلُ الجنة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر، يعني وارد بهشت نمي‌شود كسي كه در قلبش به اندازة ذره‌‌اي كبر وجود داشته باشد.9
كبر داراي انواعي است: الف) گاهي كبر در برابر خداست10 همانند كبري كه نمرود و فرعون داشتند و سبب اين كبر، طغيان و جهل است و از زشت‌ترين انواع كبر است و بزرگ‌ترين نمونه كفر به شمار آمده است؛ چنانچه خداوند متعال مي‌فرمايد: انَّ الذينَ يستكبرون عن عبادتي سيدخُلون جهنّمَ داخرين" ترجمه: آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي كنند زود با ذلت و خواري در دوزخ شوند.11
ب) كبر و تكبر بر انبياء است؛ خداوند مي‌فرمايد: "فقالوا انومنُ لبَشرينَ مثلِنا" يعني چرا ما به دو بشر مثل خودمان ايمان آوريم.12
ج) و گاهي تكبر بر مؤمنين است به اينكه خود را بزرگ بشمارد و ديگران را حقير و كوچك13
تكبر در مورد خداوند از جهت لغت به چه معناست؟
مرحوم كفعمي مي‌فرمايد: المتكبر المتعالي عن صفات الخلق؛
ترجمه: خداوند متكبر است یعنی این كه منزه و پيراسته است از صفات خلق.
مرحوم شهيد مي‌فرمايد: المتكبر ذوالكبرياء و هو الملك او ما يري الملك حقيراً بالنسبة الي عظمته.
ترجمه: متكبر صاحب كبريايي و جبروت و عظمت است و او پادشاهي است يا آن كس كه غير از خود را نسبت به عظمت خويش كوچك مي‌بيند.14
و مرحوم ابن فهد حلي صاحب كتاب عدّةُ الداعي مي‌فرمايد: متكبر آن است كه متعالي و منزه و پيراسته است از صفات خلق و متكبر مأخوذ و گرفته شده از كبرياء است.15 مرحوم شيخ صدوق در شرح لغت متكبر مي‌فرمايد: متكبر بزرگوار است و متعالي از همة قبائح.16 و در شرح اسماء حسناي پروردگار مي‌فرمايد: متكبر مأخوذ از كبريا است و آن اسم است براي تكبر و تعظّم.17
و اما اصل جواب، جباريت و تكبر از صفاتي هستند كه تخلّق بشر به آن‌ها ناپسند و مذموم است و اتصاف باري تعالي به آن دو صفت شايسته و ممدوح.
قرآن كريم از طرفي اين دو خُلق را براي انسان‌ها از سيئات اخلاقي شناخته و خاطرنشان نموده است كه خداوند بر دل هر متكبر جبار مُهر بدبختي و شقاوت مي‌زند و از طرف ديگر خداوند را جبار و متكبر خوانده و ذات اقدسش را به اين دو صفت توصيف فرموده است. ... كذلك يطبع الله علي كلّ قلب متكبّرٍ جبّارٍ18
و در جاي ديگر مي‌فرمايد: ... المؤمن المُهيمِنُ العزيزُ الجبار المتكبر؛ يعني، (اوست خداي يكتايي كه) ايمني‌بخش (دل‌هاي هراسان)، نگهبان جهان و جهانيان، غالب و قاهر بر همه موجودات، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر (از حد فكر)...19
منشأ جباريت خداوند علم، قدرت و حكمت اوست (ولي) منشأ جباريت بشر، حقارت، ناداني و ضعف اراده است. كسي كه از يك يا چند، جهت احساس پستي و حقارت مي‌كند براي آنكه نقص خود را بپوشاند مقامي را ادعا مي‌كند كه فاقد آن است و چون مي‌بيند مردم ادعاي او را نمي‌پذيرند، طغيان مي‌كند و بر اثر جهل و ضعف اراده به تعدي و تجاوز دست مي‌زند تا مگر بدين وسيله خو د را بر مردم تحميل نمايد و آنان را به قبول گفته خويش وادار سازد و اين معني جباريت بشر است.
و (اما تكبر خداوند) تكبر خداوند ناشي از كمال وجود اوست. حضرت باري تعالي غنّي بالذات است و همه جهانيان به او احتياج دارند. كبريايي مختص به اوست و جز ذات اقدسش هيچكس واجد آن نيست: "و له الكبرياء في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم" يعني: و مقام جلال و كبريايي در آسمان‌ها و زمين مخصوص اوست و او يكتا خداي مقتدر حكيم است20 بشر عاجز و ناتواني كه فقير بالذات است "يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد" يعني: اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بي‌نياز و غني بالذات است و ستوده صفات است.21 بشري كه نيازمندي با جوهر وجودش آميخته است، شايسته تكبر نيست او بزرگي واقعي ندارد تا اظهار بزرگي كند و لايق كبريايي نيست تا متكبر باشد. تكبر بشر مانند جباريتش معلول حقارت دروني و ضعف باطني اوست.22
اميرالمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: فخر فروشي را كنار بگذار، تكبر و خود بزرگ‌بيني را رها كن و به ياد مرگ باش.23 و در جاي ديگر مي‌فرمايد: فرزند آدم را با فخرفروشي چه كار؟ او كه در آغاز نطفه‌اي گنديده و در پايان، مرداري بدبو است، نه مي‌تواند روزي خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.24
امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: هيچ انساني به تكبر و جباريت گرايش نمي‌يابد مگر بر اثر پستي و ذلتي كه در باطن خويش احساس مي‌كند.25
گاهي حالت عزت‌نفس در انسان كه صفتي پسنديده است) موجب مي‌شود كه مردم را با چشم حقارت بنگرد، آن‌ها را پست ببيند و خود را بزرگ و عظيم بپندارد. در اين صورت است كه عزت نفس به حالت تكبر و خود بزرگ‌بيني مبدل مي‌شود. اين همان معنايي است كه امام سجاد ـ عليه السّلام ـ (در دعاي مكارم الاخلاق) در پيشگاه الهي عرض مي‌كند: "و اَعزَّني و لاتَبْتَلينيّ بالكبر، پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگواري روح مرحمت بفرما ولي خدايا من مبتلا به كبر نشوم. آلوده به بيماري خود بزرگ‌بيني نگردم و بندگان خدا را با ديده حقارت ننگرم. اگر كسي چنين شود يعني دچار حالت كبر گردد مسلماً از صراط مستقيم منحرف شده و گناهي بسيار بزرگ مرتكب گرديده و همين كبر و خود بزرگ‌بيني مي‌تواند موجب سقوط او در دنيا و عذاب او در عالم آخرت گردد.




پي‌نوشت‌ها:
1. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني،چاپ دفتر نشر كتاب، رمضان المبارك 1404، ص 421 و 422.
2. شرح چهل حديث، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، زمستان 71، ص 79 به بعد.
3. جامع السعادات، ملامحمد مهدي نراقي، تعليقه و تصحيح سيد محمد كلانتر، مطبعة النجف، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 344 تا 351.
4. شرح چهل حديث، امام خميني، ص 79 به بعد.
5. جامع السعادات.
6. شرح چهل حديث، امام خميني، ص 79 به بعد.
7. جامع السعادات...
8. غافر، آيه 35.
9. جامع السعادات...
10. . گناهان كبيره، ج دوم، تأليف: شهيد مجاهد آية الله سيد عبدالحسين دستغيب، چ آرمان، ص 111 تا ص 132.
11. غافر، آيه 60.
12. مؤمنون، آيه 47.
13. جامع السعادات...
14. القواعد و الفوائد، ج 2، ص 167.
15. عدة الداعي و نجاح الساعي، تأليف: احمد بن فهد حلي، تصحيح و تعليق احمد موحدي قمي، چاپ: دارالكتاب الاسلامي، چاپ اول، 1407 هـ . ق، عربي، ص 325، ق.
16. اسرار توحيد يا ترجمه كتاب توحيد تأليف شيخ صدوق عليه الرحمة، انتشارات علميه اسلاميه، ص 201.
17. همان، ص 222.
18. غافر، آيه 35.
19. حشر، آيه 23.
20. جاثيه، آيه 37.
21. فاطر، آيه 15.
22. گفتار فلسفي، اخلاق از نظر هم‌زيستي و ارزش‌هاي انساني، بخش دوم، چاپ سوم، هيأت نشر معارف اسلامي، ص 324 و 325.
23. نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، چاپ پنجم، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، حكمت 398.
24. همان، حكمت 454.
25 . اصول كافي، مرحوم كليني، با ترجمه و شرح مرحوم آقاي حاج سيد جواد مصطفوي، ج سوم، باب كبر.
26 . گفتار فلسفي، شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق از صحيفه سجاديه، بخش اول، چاپ اول، زمستان 1370، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 153 تا 155.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:03 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

شبهه: آيا خداوند مي‌دانست كه نور از سياه چالههاي فضا عبور نمي‌كند؟! و با اين حال خود را تمثيل به نور و منبع آن كرده است؟!


پاسخ :

نقد و بررسی:
1. بر اساس باور مؤمنان بی‌تردید خداوند از همه چیز آگاه است و به همه پدیده‌ها احاطه علمی کامل دارد و حتی از سیاه چاله‌های فضایی که نور را در خود جلب می‌کند و در داخل خود فرو می‌برد و آن‌را از هم متلاشی می‌کند، نیز آگاه است و بر اساس همان آگاهی و احاطه علمی، آن‌ها را آفریده و آنگونه آفریده که می‌توانند نور را در خود فرو ببرند و به تعبیر گوینه محترم، نور نتواند از آن‌ها عبور کند. قرآن کریم در خصوص علم خدا درباره اسرار پوشیده آسمان و زمین با تمام سیاه چاله‌های آن‌ها می‌فرماید: " أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّـهِ الَّذِي يُخْرِ‌جُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ"1 یعنی چرا برای خداوندی سجده نمی‌کنند که آنچه در آسمان‌ها و زمین پنهان است را خارج می‌کند و آنچه را مخفی می‌کنید و آشکار نمی‌سازید، می‌داند.
واژه (خبأ) در آیه به معنای اشیاء پنهان و پوشیده است و در این آیه به احاطه علمی خداوند به غیب آسمان و زمین اشاره شده است.2 بنابراین هیچ چیز، حتی نحوه عمل کردن سیاه چاله‌های فضایی از علم خدا پوشیده نیست.
2. واژه (نور) معانی و کاربردهای متعدد و مختلفی دارد.3 یکی از معانی نور، همان نور حسی است که مثلاً از خورشید پدید می‌آید و در واقع درخشش ذراتی است که از کره خورشید در فضا پخش می‌شود. این نور در سیاه چاله‌های فضایی مدفون می‌شود و نمی‌تواند از آن‌ها عبور کند. اما خداوند که نورالانوار و آفریدگار این همه نورها و خالق سیاه چاله‌های فضایی است، نوری است که در همه چیز نفوذ می‌کند و سیاه چاله‌های فضایی چون مخلوق او هستند در واقع با تمام سیاهی جرمی که دارند، باز هم جلوه نور اویند؛ نور در لغت به معنای الظاهر بنفسه و المظهر لغیره است؛ یعنی نور چیزی است که خود ذاتا پیداست و چیزهای دیگر را آشکار می‌کند. وجود خداوند نور است؛ زیرا ظاهر است و مظهر؛ خود به معنای حقیقی کلمه آشکار است و هر چه در پهنه هستی است، ظهورش را و وجودش را از او دارد. در آیه شریفه الله نور السموات و الارض، بر خلاف تصور ابتدایی، خداوند خود را به نور تشبیه نکرده است، بلکه خود را عین نور خوانده است. نور، چنانکه گفتیم، خود ظاهر است و دیگر اشیاء را ظاهر کننده؛ مصداق اتم و اکمل و بلکه مصداق حقیقی و یگانه نور، خداست که وجودش در کمال وضوح و ظهور است و ظهور دیگر موجودات، در گستره هستی شعاعی و پرتوی از وجود او! آنچنان ظاهر است که از فرط ظهورش ناپیداست!
یا من هو اختفی لفرط نوره الظاهر الباطن فی ظهوره
یار بی‌پرده بر در و دیوار در تجلی است یا اولی الالباب
تمام عالم، حتی سیاه چاله‌های فضایی، جلوه نور وجود خداونداست.4 لذا در قرآن کریم فرمود: "الله نور السموات والارض"5 خداوند نور آسمان‌ها و زمین است.
3. گرچه خداوند منبع همه انوار است، اما هیچ نوری شبیه و یا مثل نور نیست. جالب است که در برخی دعاها، درباره توصیف نور بودن خدا چنین آمده: ای نور نورها، ای روشنی‌بخش روشنایی‌ها، ای آفریننده نور، ای تدبیر کننده نور، ای تقدیر کنند نور، ای نور همه نورها، ای نور قبل از هر نور، ای نور بعد از هر نور، ای نوری که برتر از هر نوری، و ای نوری که همانند تو هیچ نوری نیست (یا نور لیس کمثله نور)6 از تعبیرات این دعا به خوبی به دست می‌آید که خداوند، منبع و سرچشمه همه نورهاست و همه نورها از او مایه می‌گیرد و نورانیت آن‌ها به ذات او ختم می‌شود، اما هیچ نوری هرگز شبیه و مثل نور او نیست.7 بنابراین مفهوم اینکه خداوند خود را منبع نور حسی معرفی کرده است، که از سیاه چاله‌های فضا نمی‌تواند عبور کند ـ این است که خداوند، خالق آن نور است و خالق آن سیاه چاله‌ها است و اطلاق نور بر خداوند با اطلاق آن بر نور حسی، تفاوت میان واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود و خالق و مخلوق را دارد. هیچ محذور فلسفی و عقلی وجود ندارد که خداوند منبع و خالق نوری که در سیاه چاله‌های فضایی گرفتار می‌شود، توصیف شود. چون هم آن نور حسی و هم آن سیاه چاله فضایی هر دو، و بلکه همه پدیده‌های گوناگون هستی، مخلوق خداوند هستند و در واقع خداوند منبع وجود آن‌ها و پیدا کننده آن هاست. پس اگر خداوند خود را منبع نور معرفی کرده است، در حقیقت خود را خالق و پدیده آورنده معرفی کرده است و این شاید زیباترین و گویاترین توصیف ممکن از وجود خداوند باشد. چون مسئله سیاه چاله‌های فضایی، به فرض تحقق آن، (چرا که واقعیت این امور هنوز به لحاظ فیزیک نجومی کاملاً روشن و اثبات شده نیست) نورهای حسی، مانند نور خورشید و امثال آن را در خود فرو می‌برد و این‌گونه نورها از آن نمی‌توانند عبور کنند؛ اما خداوند فوق نور و خالق و مبدأ همه نورهاست و وجودش در همه اشیاء نافذ و بر همه اشیاء شهید و مهیمن است. قرآن کریم (فصلت/53) می‌فرماید: اولم یکف بربک انه علی کل شئ شهید؛ آیا برای خداوندگار تو همین بس نیست که بر هر چیز شاهد و حاضر است.


منابع براي مطالعة بيشتر:
1. طباطبايي، الميزان ج 15، ص 130 نشر دارالكتب الاسلاميه، 1372 ق.
2. امام خميني، تفسير سورة حمد، نشر آثار امام، 1377 ش.
3. الصدوق، التوحيد، ص 155 نشر جامعه مدرسين قم، 1416 ق.

پي‌نوشت‌ها:
1. سورة نمل،آية 25.
2. مكارم، تفسير نمونه، ج 14، ص 444،نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ش.
3. لغت نامه دهخدا، ج 48، ص 858، نشر دانشگاه تهران، 1343 ش.
4. همان.
5. سورة نور،آية 35.
6. مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير.
7. ناصر مكارم، تفسير نمونه، ج 14، ص 475 نشر پيشين.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:04 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

در احاديثي آمده كه خداوند بنده توبه كار را دوست ميدارد يا مشتاق بازگشت بنده گنهكار خود است، آيا اين يك نوع انفعال و تغيير در ذات خدا نيست؟


پاسخ :

نقد و بررسی:
صفاتي كه به خدا نسبت داده مي‌شوند دو گونه‌اند: 1. صفات فعل؛ 2. صفات ذات.
صفات ذات، صفاتي هستند كه در انتزاع آن‌ها از ذات الاهی و نسبت آ‌‌ن‌ها به خداوند، نياز به فرض چيزي غير از ذات الهي نيست، مثل عالم و قادر. امّا صفات فعل، صفاتي هستند كه در انتزاع آن‌ها و نسبت آن‌ها به خداوند، نياز به فرض چيزي غير از ذات الهي است، مثل خالق و رازق. زیرا هر چيزي كه غير از ذات الهي فرض شود، فعل الهي محسوب مي‌شود، واز این رو به اين صفات، صفات فعل مي‌گويند.1
از جمله صفات فعل، صفاتي هستند كه از نوعي رابطه بين خداوند و بندگانش حكايت ميكنند. مثلا به خاطر كارهاي متفاوتي كه بندگانش ميكنند، بعضي از آن‌ها را دوست ميدارد و بر بعضي از آن‌ها غضب ميكند، بر بعضي نعمت را گسترده ميكند و بر بعضي نقمت را؛ يعني فعل بنده، در رابطه‌اي كه خدا با او دارد، تأثير مي‌كند. اما آيا اين تأثير در ذات الهي است و ذات او را متغير و متحول ميكند؟
ما انسان‌ها قلبي داريم و قلب ما حالاتي دارد؛ گاه خشم مي‌گيريم، گاه خوشنوديم، گاهي عشق مي‌ورزيم، گاهي تنفر و خلاصه در هر حالي، يك فعل خاص از ما سر مي‌زند. گاهي رفتار محبت آميز داريم، گاه خشم‌آلود. صفات ما از حالات نفساني ما حكايت مي‌كند و از طرفي، همين صفات را به خداوند نیز نسبت مي‌دهيم و همين سبب مي‌شود كه فكر كنيم خداوند نيز، نعوذ بالله چنين حالاتي دارد و در ذات او تغيير و تحول رخ مي‌دهد. حال آن كه چنين نيست. چون مي‌دانيم او واجب الوجود بالذات است و قديم ازلي و تغيير و تحول مربوط به موجودات ممكن الوجود، كه حادث‌اند، است.2 پس اين صفات در خداوند به چه معنا است؟ اين صفات وقتي به خداوند نسبت داده مي‌شود مراد لوازم آن‌ها است.3 به اين معنا كه وقتي شخصي، كسي را دوست دارد چه مي‌كند، چه رفتاري دارد. خداوند نيز با بنده‌اش چنين رفتاري دارد. محبت در انسان مربوط به حالت قلبي او بود كه فعل خاص و آثار خاصي داشت، ولي در خداوند، حاكي از نوع رفتار او با بنده‌اش است؛ بنده‌اش را اكرام مي‌كند و پاداش مي‌دهد. بنابر این اولاً: محبت و اشتياق خداوند به بندگان توبه كار، چون در نسبت آن به خداوند غير از ذات الهي چيزي ديگر كه همان بندگان او باشند فرض شده است، جزء صفات فعل خداوند است، نه صفات ذات ـ اگر از صفات ذات می‌بود، اشكال مطرح شده، لازم میآمد ـ و صفات فعل حادث و متأخر از ذات مي‌باشند4 و در آن تغيير و تحول اشكالي ندارد. مثلاً گاهي نسبت به بنده‌اش به خاطر عملي كه از او سرزده خشم مي‌گيرد و گاه او را دوست مي‌دارد، البته توضيح خواهیم داد كه مراد از خشم و دوستي خداوند چيست؟5
ثانياً: محبت و اشتياق و غضب و امثال آن در انسان كه موجودي حادث است، به يك معنا است و در خداوند كه واجب الوجود و قديم بالذات است، به معنايي ديگر. این اوصاف در انسان، حاكي از حالت نفساني اوست ولي در خداوند، به معناي رفتار محبت‌آميز، كه همان پاداش و اكرام باشد يا رفتار غضب آلود كه همان عذاب و رسوا كردن باشد.
در اين جا خوب است به روايتي در اين باره اشاره شود: هشام بن حكم مي‌گويد: "مردي از امام صادق ـ عليه السّلام ـ درباره خداوند تبارك و تعالي سؤال كرد كه آيا براي خداوند خوشنودي و ناخوشنودي است. پس امام گفت: بله، ولكن به معنايي كه در مخلوقين مي‌باشد، نيست... پس رضايت او همان پاداش دادن اوست و ناخوشنودي و سخط او همان عقاب كردن او است...".

منابع براي مطالعه بيش‌تر:
1. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، سازمان تبليغات اسلامي، چ 1، 1365، ص 104 تا 106.
2. امام خميني، چهل حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، چ 1، 1371، ص 463 و 464.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ك: محمد حسين طباطبايي، نهايه الحكمه، مؤسسه نشر اسلامي، چ 16، 1422، ص 346.
2. ر.ك: علامه حلي، كشف المراد، موسسه نشر اسلامي، ص 294.
3. ر.ك: نهاية الحكمه، همان، ص 363.
4. ر.ك: نهايه الحكمه، همان، ص 350.
5. محمد بن علي بن حسين بن بابويه، (شيخ صدوق)، التوحيد، مؤسسه نشر اسلامي، ص 169.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:05 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

طبق حديث "كان الله و لم يكُنْ مَعه شيءٌ" خداوند ازلي است. از طرف دیگر گفته می‌شود که يكي از صفات خدا"فياض" است. بنابر این زماني كه خداوند بود و هيچ كس وجود نداشت چگونه فياض بوده است؟! اين حديث با فياض بودن خداوند در تعارض است!


پاسخ :

نقد و بررسی:
خداوند متعال داراي دو گونه از صفات است كه به عنوان صفات فعلي و ذاتي مطرح مي‌شوند.
صفات ذاتي، صفاتي هستند كه با توجه به نوعي از كمال، از ذات الهي انتزاع مي‌شود مانند: حيات، علم و قدرت. اما صفات فعلي، مفاهيمي هستند كه از نوعي رابطه بين خداي متعال و مخلوقاتش انتزاع ميشود؛ مانند: خالقيت و رازقيّت. فرق اصلي بين اين دو دسته آن است كه در دسته اول، ذات مقدس الهي، مصداق عيني آن‌ها است امّا دستة دوم حكايت از نسبت و اضافه‌ي بين خداي متعال و آفريدگان دارد و ذات الهي و ذوات مخلوقات به عنوان طرفين اضافه در نظر گرفته مي‌شوند.1
حديث مذكور در سؤال هر چند در مجامع روايي به اين صورت نيامده ولي به اين مضمون، احاديث زيادي در همين مجامع نقل شده است كه به عنوان نمونه، حديثي از امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ نقل مي‌شود:
عن زراره قال: قُلْتُ لابي جعفر "عليه السّلام": أكان الله و لا شيءَ. قال: نعم، كان و لا شيء. قُلْتُ: فأَيْنَ كانَ يكونُ. قال: (و كان متَّكئاً فاستوي جالساً) و قال: أحَلْتَ يا زُرارة و سَأَلْتَ عن المكانِ اذ لامكان.2
ترجمه: زراره (يكي از اصحاب بزرگوار امام) مي‌گويد: به امام محمد باقر ـ عليه السّلام ـ عرض كردم: آيا خداوند بود در حالي كه چيزي هم نبود؟ حضرت فرمود: بله! او بود در حالي كه چيزي نبود. زرارة مي‌گويد: عرض كردم: خداوند كجا بود؟ حضرت فرمود: (در حالي كه تكيه زده بود و با شنيدن اين سؤال تكاني خورده و جاي خود را محكم كرد) فرمود: اي زُرارة! مرا به تعجب واداشتي و از مكان خدا سؤال كردي! چرا كه براي خدا مكان نيست.
البته در كتاب شريف بحارالانوار علامة مجلسي اين جمله را در دو جا آورده و به عنوان حديثي منقول تلقي كرده است ولي نه سند آن را ذكر كرده و نه معصومي را كه از طرف او اين حديث وارد شده است.3
اما در كتب فلسفي اين جمله به عنوان حديثي از معصوم و منقول از نبي اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تلقي شده و ذكر گرديده است.4
خداوند متعال به عنوان واجب الوجود، قديم و ازلي است و افعال او كه همه ممكن الوجود هستند، حادث‌اند منتهي اگر در معناي قدم وجودي خدا و حدوث ممكنات دقت نشود، به اشتباهي كه گوینده سخن بالا مرتكب شده‌اند، خواهيم افتاد.
توضيح اينكه: در حديث شريف"كان الله و لم يكن معه شيءٌ" هر چند از ظاهر جمله زمان استفاده مي‌شود، ولي چون ما مي‌دانيم خداوند متعال فوق زمان و خالق زمان است فلذا در مورد وجود او بحث از زمان معقول نيست؛ بنابراين ما حديث شريف را فوق زماني بايد ببينيم. علاوه بر اين، در جملة"و لم يكن معه شيءٌ" چون بعضي از اين اشياء كه با خداوند نبودند اصلاً جزو زمانيات نيستند مانند: موجودات مجرد و حتي خود زمان كه ديگر زمان بردار نيست، پس قطعاً منظور حديث فوق زماني خواهد بود. قديم و ازلي بودن خدا از یک طرف و از طرف دیگر حادث بودن موجودات امكاني، به معناي قدم و حدوث زماني نخواهد بود، بلكه به اين معناست كه خداوند قديم است و موجودات ديگر حادث به معناي تقدم رتبي وجود خدا به عنوان علت تامه بر ديگر موجودات است.
بنابراين اگر پرسیده شود که چه زماني خدا بوده است و هيچ كس وجود نداشته است؟ كاملاً سؤالي نامفهوم و غلط خواهد بود. چرا كه در خدا زمان مطرح نيست.
در كتب فلسفي نيز بعد از جملة"كان الله و لم يكن معه شيءٌ" آورده‌اند كه:"و الان كما كان" يعني الان هم همين گونه است و تا ابد هم همين طور خواهد بود. يعني هيچ موجودي را ياراي معيت وجودي در رتبة وجودي خدا نيست و خداوند متعال در رتبة وجودي خود همواره تنها است.5
همان طور كه خداوند متعال ازلي است ارادة او نيز ازلي است؛ يعني از ازل، خداوند تبارك و تعالي مريد بوده است و در او هيچ بخلي راه ندارد و اوست كه "دائم الفضل" است و"فياضيت" او نيز از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود.
بنابراين، افعال خدا نيز مثل خود باري تعالي قديم خواهد بود. منتهي خداوند قديم با لذات است و افعال و مخلوقات او قديم بالغير و حادث بالذات هستند.6
از مقدمات بالا نتایج زیر استنتاج می‌شود:
1. جمله مذكور به عنوان حديث در كتب فلسفي تلقي به قبول شده است.
2. قديم بودن خدا و حادث بودن مخلوقات، زماني نيست بلكه رتبي است.
3. افعال خداوند قدیم و ازلي بالغيرند. در نتيجه خداوند متعال از ازل "فيض" ش بر موجودات، كه قديم بالغيرند، ساري و جاري بوده است.
4. در سخن گوینده اشتباه پررنگی رخ داده است و آن خلط ازلي بودن و قديم و حادث بودن خدا و مخلوقات با مسئله زمان است، در حالي كه زمان، خود جزو مخلوقات الهي است.

منابعی جهت مطالعه بيش‌تر:
1. كتاب المبدأ و المعاد، صدرالمتالهين، ص 433 الي 438.
2. شرح المنظومة، حكيم سبزواري، ج 2، ص 293 الي 297، ج 4، ص 410، ج 5، ص 414.
3. الكافي، ثقة الاسلام كليني، دارالكتب الاسلامية، 1365 هـ ش، ج 1، ص 107، حديث 2، ص 116، حديث 7.
4. آموزش عقايد، آية الله مصباح يزدي، مجلد اول، ص 84 الي 117.

پي‌نوشت‌ها:
1. آموزش عقايد، آية الله مصباح يزدي، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چ چهاردهم تابستان 78، مجلد اول، ص 95 و نهاية الحكمة، طباطبائي، تصحيح و تعليق عباس علي زارعي، مؤسسه نشر اسلامي، ط 15، 1420 هـ ق، ص 349، 350.
2. ر.ك: الكافي، ثقة الاسلام كليني، دارالكتب الاسلاميه، 1365 هـ .ش، ج 1، ص 90، ح 7.
3. بحارالانوار، علامه مجلسي، موسسه الوفاء، بيروت، لبنان، 1404 هـ .ق، ج 54، ص 233 الي 238.
4. اسرار الآيات، صدرالمتالهين، مقدمه و تصحيح محمد خواجوي، توسط انجمن حكمت و فلسفه ايران، ص 167.
5. الاسفار الاربعة، صدر المتالهين، داراحياء التراث العربي، 1389 هـ .ق، ج 2، ص 350.
6. مجموعه آثار، استاد شهيد مطهري، انتشارات صدرا، چاپ سوم، ارديبهشت 74، ج 6، ص 1050 الي 1055.
7. ترجمه نهج البلاغه، محمد دشتي، موسسه اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ حكمت 161، ص 474.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:06 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

اگر خداوند باقی و غیر فانی است پس نباید چيز فانى خلق ‏كند، چرا شب و روز و عمر و دنيا فانى است؟!


پاسخ :

نقد و بررسی:
1. فنا، ذاتى ممكن الوجود است. هر موجودى غير از ذات خداوند متعال، ممكن الوجود است و هستى از خود ندارد بلکه بشرط وجود علت، موجود است و تا فيض هستى از واجب متعال به او نرسد، فنا و عدم او قطعى است.(1) يعنى غير واجب، ذاتش فانى است و اگر ذاتاً واجب شود، انقلاب ذاتى و محال است. ولذا پاسخ اين پرسش كه آيا خداوند متعال مى‏تواند واجب الوجود ذاتى مثل خود را بيافريند؟ اين است كه اين امر محال است و قدرت به محال تعلق نمى‏گيرد و به عبارت ديگر، اين تناقض و جمع بين هستى و نيستى است كه از طرفى معلول و مخلوق و ممكن باشد و در عين حال واجب الوجود و علت و خالق باشد.(2)
2. تفاوت مراتب وجود: مى‏تواند عالمى باشد كه در عين معلوليت، حركت در آن اصلاً نباشد. نور باشد و ظلمت نباشد. الهيون معتقد به چنين عالمى هستند؛ چه ما قبل اين دنيا و چه ما بعد آن. هستى از مبدء كل كه فائض شود به حكم طبيعت معلوليت و تأخّر وجودى آن از علت، مرتبه به مرتبه نازل‌تر مى‏شود؛ خواه ناخواه به مرتبه‏اى مى‏رسد كه وجود، آن قدر ضعيف است كه با نيستى آميخته است. عالمى كه ما اكنون در آن هستيم، آخرين مرتبه تنزّل نور وجود و آخرين حد قوس نزول است. منتها عالم كمال و تكامل است. هستى در همين عالم رو به تكامل و پر كردن نيستى‏ها مى‏رود، تا بازگردد به قله صعود و هستى كمال يافته خودش كه از آنجا سرچشمه گرفته بود.(3)
3. فنا، لازمه تغيير و تحول در عالم ماده:
تأثير و تأثر موجودات مادى در يكديگر و تغيير و تحول و تضاد و تزاحم از ويژگي‌هاى ذاتى جهان مادى است. و اگر اينها نمى‏بود، جهان مادى هم نبود. پس يا بايد عالم مادى با همين نظام به وجود آيد يا اصلاً موجود نگردد!! اما علاوه بر اينكه فياضيت مطلقه الهى، اقتضاى ايجاد آن را دارد، ترك ايجاد آن، خلاف حكمت نيز هست. زيرا خيرات آن بيش از شرور بالعرض مى‏باشد. بلكه تنها كمالات وجودى انسان‌هاى كامل بر همه جهان برترى دارد.(4)
يكى از ويژگي‌هاى عالم ماده زمان است و نمى‏تواند چيزى در عالم زمان باشد و واقعاً ثابت باشد. بنابراين نه تنها شب و روز و دنيا فانى است بلكه تمام جسمانيات كه حركت و زمان در نهاد آن‌ها جريان دارد متغير و فانى است. همه عالم سراسر يك حركت دائم و مستمر الحدوث است و چيزى در عالم ماده نيست كه باقى باشد. هيچ چيز در عالم دو لحظه به يك حال باقى نيست. "كُلُّ شى‏ء هالك الّا وَجْهَهُ"(5)
4. فوائد فناء در عالم ماده:
الف: تضادها و تزاحم‌ها موجب بسط و تكامل نظام و تغيير صورت‌ها است.
ب: شرور و اعدام (فناها) موجد حركت و جنبش و شرط حتمى در تكميل موجودات است.
ج: مرگ و پيرى لازمه تكامل روح و تبدل آن از عالمى به عالم ديگر است.(6)
د: اگر قانون مرگ بر انسان‌ها حاكم نبود علاوه بر اينكه به سعادت‌هاى اخروى نائل نمی‌شدند و از مشاهده مرگ ديگران عبرت نمى‏گرفتند، اساساً آسايش دنيوى هم به هيچ وجه ميسر نمى‏گرديد، زيرا پهنه زمين براى مسكن آنان كفايت نمى‏كرد چه رسد به تأمين مواد غذايى و ساير لوازم زندگى آنان.(7)

منابع جهت مطالعه بيش‌تر:
1. استاد شهيد مطهرى، توحيد، ص 168.
2. آيت الله مكارم شيرازى، خدا را چگونه بشناسيم، ص 95.

پاورقي‌ها:
1. فصول الحكم، فارابى، فصل اول .
2. شهيد مطهرى، توحيد، ص 291 )انتشارات صدرا.
3. استاد مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 424 )انتشارات سازمان تبليغات.
4. قصص: 88 .
5. شهيد مطهرى، توحيد، ص 168 )انتشارات صدرا.
6. شهيد مطهرى، اصول فلسفه، ج 5، ص 30 .
7. استاد مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 424 .

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:06 AM
تشکرات از این پست
haj114
haj114
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 3991

پاسخ به:اسماء و صفات باری

شبهه :

با توجه به اينكه خداوند خود فرمان به دوري از تكبر مي‌كند، چگونه خود فرمان داده كه به سوي او سجود و ركوع كنيم و او را با نامهاي نيك بناميم. اگر تکبر صفتی زشت و نامقبول است چرا خداوند خود را متکبر نامیده است!


پاسخ :

نقد و بررسی:
براي روشن شدن مفهوم كبر و تكبر در انسان و در ذات خداوند متعال و تفاوت ماهوی این صفت نسبت به انسان و ذات باری، نخست بايد معنا و مفهوم كبر و تكبر واکاوی شود و انواع كبر، فرق كبر با عُجب واضح گردد تا بتوان تبیین کرد که چگونه صفت متكبر در خداوند صفت ناپسند نيست.
كبر، استكبار و تكبر از جهت لغت: كبر، حالتی نفساني و رواني است كه آدمي به خود گمان برد كه از ديگران برتر و والاتر است و بزرگ‌ترين کبر، تكبر، تكبر بر خداوند است از اينكه امتناع از قبول حق كند و اعتراف به معبوديت و اختصاص عبادت به او نداشته باشد.1 کبر به معنای خودبرتربینی و تکبر اظهار آن در سخن و رفتار است و استکبار به معنای سرکشی و تن ندادن به حق و حقیقت.
فرق عجب با كبر: عجب خودپسندي است،2 عجب این است که فرد خود را و آن چه به او متعلق است را بزرگ مي‌شمارد اما الزاما خود را برتر از ديگران نمي‌بيند هرچند در غالب اوقات عجب و کبر همدوش هم در شخصیت فرد ظاهرمی شوند.3 كبر بزرگ دیدن خود و حقیر دیدن دیگری است. پس عجب، سبب كبر است و كبر می‌تواند از نتائج عجب باشد.5
رهبر كبير انقلاب در معناي كبر مي‌فرمايد: كبر عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگي كند و بزرگي بفروشد بر غير.6
اما گاهي اين حالت خودبرتربيني در درون است و اظهار نمی‌شود و فرد آن را در عمل از خود نشان نمي‌دهد، بلكه دچار كبر نفساني است كه اين را كبر مي‌گويند ولي اگر اين گمان دورنيِ برتربيني باعث شد كه در سخن و رفتار ظاهر شود ـ و با مردم عملاً به گونه‌اي برخورد نمايد كه خود را بزرگ وانمود كند و آنان را كوچك ـ اين را تكبر مي‌گويند.7
چنانچه خداوند متعال فرموده: "كذلك يطبَع اللهُ علي كلِّ قلبِ متكبرٍ جبارٍِ8 يعني اين گونه خدا بر دل هر متكبّر ستم‌كاري مهر شقاوت مي‌زند. و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: لايدخلُ الجنة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر، يعني وارد بهشت نمي‌شود كسي كه در قلبش به اندازة ذره‌‌اي كبر وجود داشته باشد.9
كبر داراي انواعي است: الف) گاهي كبر در برابر خداست10 همانند كبري كه نمرود و فرعون داشتند و سبب اين كبر، طغيان و جهل است و از زشت‌ترين انواع كبر است و بزرگ‌ترين نمونه كفر به شمار آمده است؛ چنانچه خداوند متعال مي‌فرمايد: انَّ الذينَ يستكبرون عن عبادتي سيدخُلون جهنّمَ داخرين" ترجمه: آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي كنند زود با ذلت و خواري در دوزخ شوند.11
ب) كبر و تكبر بر انبياء است؛ خداوند مي‌فرمايد: "فقالوا انومنُ لبَشرينَ مثلِنا" يعني چرا ما به دو بشر مثل خودمان ايمان آوريم.12
ج) و گاهي تكبر بر مؤمنين است به اينكه خود را بزرگ بشمارد و ديگران را حقير و كوچك13
تكبر در مورد خداوند از جهت لغت به چه معناست؟
مرحوم كفعمي مي‌فرمايد: المتكبر المتعالي عن صفات الخلق؛
ترجمه: خداوند متكبر است یعنی این كه منزه و پيراسته است از صفات خلق.
مرحوم شهيد مي‌فرمايد: المتكبر ذوالكبرياء و هو الملك او ما يري الملك حقيراً بالنسبة الي عظمته.
ترجمه: متكبر صاحب كبريايي و جبروت و عظمت است و او پادشاهي است يا آن كس كه غير از خود را نسبت به عظمت خويش كوچك مي‌بيند.14
و مرحوم ابن فهد حلي صاحب كتاب عدّةُ الداعي مي‌فرمايد: متكبر آن است كه متعالي و منزه و پيراسته است از صفات خلق و متكبر مأخوذ و گرفته شده از كبرياء است.15 مرحوم شيخ صدوق در شرح لغت متكبر مي‌فرمايد: متكبر بزرگوار است و متعالي از همة قبائح.16 و در شرح اسماء حسناي پروردگار مي‌فرمايد: متكبر مأخوذ از كبريا است و آن اسم است براي تكبر و تعظّم.17
و اما اصل جواب، جباريت و تكبر از صفاتي هستند كه تخلّق بشر به آن‌ها ناپسند و مذموم است و اتصاف باري تعالي به آن دو صفت شايسته و ممدوح.
قرآن كريم از طرفي اين دو خُلق را براي انسان‌ها از سيئات اخلاقي شناخته و خاطرنشان نموده است كه خداوند بر دل هر متكبر جبار مُهر بدبختي و شقاوت مي‌زند و از طرف ديگر خداوند را جبار و متكبر خوانده و ذات اقدسش را به اين دو صفت توصيف فرموده است. ... كذلك يطبع الله علي كلّ قلب متكبّرٍ جبّارٍ18
و در جاي ديگر مي‌فرمايد: ... المؤمن المُهيمِنُ العزيزُ الجبار المتكبر؛ يعني، (اوست خداي يكتايي كه) ايمني‌بخش (دل‌هاي هراسان)، نگهبان جهان و جهانيان، غالب و قاهر بر همه موجودات، با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر (از حد فكر)...19
منشأ جباريت خداوند علم، قدرت و حكمت اوست (ولي) منشأ جباريت بشر، حقارت، ناداني و ضعف اراده است. كسي كه از يك يا چند، جهت احساس پستي و حقارت مي‌كند براي آنكه نقص خود را بپوشاند مقامي را ادعا مي‌كند كه فاقد آن است و چون مي‌بيند مردم ادعاي او را نمي‌پذيرند، طغيان مي‌كند و بر اثر جهل و ضعف اراده به تعدي و تجاوز دست مي‌زند تا مگر بدين وسيله خو د را بر مردم تحميل نمايد و آنان را به قبول گفته خويش وادار سازد و اين معني جباريت بشر است.
و (اما تكبر خداوند) تكبر خداوند ناشي از كمال وجود اوست. حضرت باري تعالي غنّي بالذات است و همه جهانيان به او احتياج دارند. كبريايي مختص به اوست و جز ذات اقدسش هيچكس واجد آن نيست: "و له الكبرياء في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم" يعني: و مقام جلال و كبريايي در آسمان‌ها و زمين مخصوص اوست و او يكتا خداي مقتدر حكيم است20 بشر عاجز و ناتواني كه فقير بالذات است "يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد" يعني: اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بي‌نياز و غني بالذات است و ستوده صفات است.21 بشري كه نيازمندي با جوهر وجودش آميخته است، شايسته تكبر نيست او بزرگي واقعي ندارد تا اظهار بزرگي كند و لايق كبريايي نيست تا متكبر باشد. تكبر بشر مانند جباريتش معلول حقارت دروني و ضعف باطني اوست.22
اميرالمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: فخر فروشي را كنار بگذار، تكبر و خود بزرگ‌بيني را رها كن و به ياد مرگ باش.23 و در جاي ديگر مي‌فرمايد: فرزند آدم را با فخرفروشي چه كار؟ او كه در آغاز نطفه‌اي گنديده و در پايان، مرداري بدبو است، نه مي‌تواند روزي خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.24
امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: هيچ انساني به تكبر و جباريت گرايش نمي‌يابد مگر بر اثر پستي و ذلتي كه در باطن خويش احساس مي‌كند.25
گاهي حالت عزت‌نفس در انسان كه صفتي پسنديده است) موجب مي‌شود كه مردم را با چشم حقارت بنگرد، آن‌ها را پست ببيند و خود را بزرگ و عظيم بپندارد. در اين صورت است كه عزت نفس به حالت تكبر و خود بزرگ‌بيني مبدل مي‌شود. اين همان معنايي است كه امام سجاد ـ عليه السّلام ـ (در دعاي مكارم الاخلاق) در پيشگاه الهي عرض مي‌كند: "و اَعزَّني و لاتَبْتَلينيّ بالكبر، پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگواري روح مرحمت بفرما ولي خدايا من مبتلا به كبر نشوم. آلوده به بيماري خود بزرگ‌بيني نگردم و بندگان خدا را با ديده حقارت ننگرم. اگر كسي چنين شود يعني دچار حالت كبر گردد مسلماً از صراط مستقيم منحرف شده و گناهي بسيار بزرگ مرتكب گرديده و همين كبر و خود بزرگ‌بيني مي‌تواند موجب سقوط او در دنيا و عذاب او در عالم آخرت گردد.




پي‌نوشت‌ها:
1. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني،چاپ دفتر نشر كتاب، رمضان المبارك 1404، ص 421 و 422.
2. شرح چهل حديث، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، زمستان 71، ص 79 به بعد.
3. جامع السعادات، ملامحمد مهدي نراقي، تعليقه و تصحيح سيد محمد كلانتر، مطبعة النجف، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 344 تا 351.
4. شرح چهل حديث، امام خميني، ص 79 به بعد.
5. جامع السعادات.
6. شرح چهل حديث، امام خميني، ص 79 به بعد.
7. جامع السعادات...
8. غافر، آيه 35.
9. جامع السعادات...
10. . گناهان كبيره، ج دوم، تأليف: شهيد مجاهد آية الله سيد عبدالحسين دستغيب، چ آرمان، ص 111 تا ص 132.
11. غافر، آيه 60.
12. مؤمنون، آيه 47.
13. جامع السعادات...
14. القواعد و الفوائد، ج 2، ص 167.
15. عدة الداعي و نجاح الساعي، تأليف: احمد بن فهد حلي، تصحيح و تعليق احمد موحدي قمي، چاپ: دارالكتاب الاسلامي، چاپ اول، 1407 هـ . ق، عربي، ص 325، ق.
16. اسرار توحيد يا ترجمه كتاب توحيد تأليف شيخ صدوق عليه الرحمة، انتشارات علميه اسلاميه، ص 201.
17. همان، ص 222.
18. غافر، آيه 35.
19. حشر، آيه 23.
20. جاثيه، آيه 37.
21. فاطر، آيه 15.
22. گفتار فلسفي، اخلاق از نظر هم‌زيستي و ارزش‌هاي انساني، بخش دوم، چاپ سوم، هيأت نشر معارف اسلامي، ص 324 و 325.
23. نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتي، چاپ پنجم، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، حكمت 398.
24. همان، حكمت 454.
25 . اصول كافي، مرحوم كليني، با ترجمه و شرح مرحوم آقاي حاج سيد جواد مصطفوي، ج سوم، باب كبر.
26 . گفتار فلسفي، شرح و تفسير دعاي مكارم الاخلاق از صحيفه سجاديه، بخش اول، چاپ اول، زمستان 1370، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 153 تا 155.

  *  عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری  *
********
پنج شنبه 30 آبان 1392  7:08 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها