پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸
اى که عشق تو بود مونس جان و دل ما وى که مهر تو عجین گشته در آب و گل ما دل ما گشته زدورى تو کاشانه غم تا نیایى بَرِ ما غم نرود از دل ما
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
آن که در پرده، دل خلق جهانى برباید چه قیامت شود آن لحظه که از پرده برآید؟! بر فلک آن نه هلال ست، که انگشتِ تماشا مه برآورده، که ابروى تو بر خلق نُماید!
فخر جهانیان شد، ننگ صنم پرستى جانا ز پرده بنماى، روى خدانما را اى آشکارِ پنهان! بُرقَع ز رخ برافگن تا جلوه ات ببینم، پنهان و آشکارا
هم بود چون شمس پنهان در سحاب اما چنان نور او در جمله عالم هست از او برقرار گر نبیند کس عیان در روز نور آفتاب از یقین بر دیده اش باشد غبارى برقرار
بى جلوه ات ندارد، ارض و سما فروغى اى آفتاب تابان، هم ارض و هم سما را بازآ که از قیامت، برپا شود قیامت تا نیک و بد ببیند در فعل خود، جزا را
تعصبی که به حب تو دارم از ایمان تمام هستی و سرمایه ولای من است به عشق اینکه زمانی شوم کفنپوشت شبانه روز به درگاه حق دعای من است
تو پناه دو جهانى چه شود این دل ما دمى آرام بگیرد به پناهت اى دوست به درازاى زمان است و چنان طالع من شب یلداى غم و زلف سیاهت اى دوست
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویى! نه به باغ ره دهندم، که گلى به کام بویَم نه دِماغ این که از گل شنوم به کام، بویى
عالمى زهجرانت عاشقانه مى سوزد شهر انتظار ما، خانه خانه مى سوزد آتشى به پا گشته، زین فراق طولانى قلب لاله گون ما، این میانه مى سوزد
مهر پر فروغ صلح، رخت بسته از عالم بى تو آرزوهامان، دانه دانه مى سوزد اى منادى رحمت بانگ آمدن سر ده گل ستان عدل و داد، بى نشانه مى سوزد
شود این که از ترحّم، دمى اى سحاب رحمت! منِ خشکْ لب هم آخر ز تو تر کنم گلویى؟! بشکست اگر دل من، به فداى چشم مستت! سر خمِّ مى سلامت، شکند اگر سبویى
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعدّ قتلم تو ببُر سر از تن من ببَر از میانه، گویى! به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویَم شده ام ز ناله، نالى شده ام ز مویه، مویى
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى؟! به کسى جمال خود را ننموده یىّ و بینم همه جا به هر زبانى، بود از تو گفتگویى!
ناله، ناله هجران، خلق جملگى حیران آفتاب شوق ما، غمگنانه مى سوزد تشنه وصال تو، عاشق جمال تو پیر اشتیاق ما، عارفانه مى سوزد
کفر را از ریشه برکن، ظلم را از بن برافگن برق شو! از دشمنان خرمن بسوزان، تُنْدَرى کن تا به کى اى گوهر دین! از صدف بیرون نیایى؟ ناخدا شو! کشتى دین خدا را رهبرى کن