آسمان امشب به حالم مویه کن
روح تبدار مرا پاشویه کن
آتش افکند عاشقی بر حاصلم
گریه کن در مجلس ختم دلم
گریه کن ای عشق روحم تیر خورد
شانه احساس من شمشیر خورد
شوخ چشمی بی شکیبم کرده است
با خودم حتی غریبم کرده است
شوخ چشم است و دلم در چنگ اوست
هرچه هست از چشم پرنیرنگ اوست
او که مي گويند پشت خوابهاست
او همان فرمانرواي قلبهاست
او که خويشاوند نزديک گل است
شرح احساسسبز بلبل است
او شبی آمد مرا دیوانه کرد
او مرا یک باغ بی پروانه کرد
آن بلا٬ آن درد خوب سینه سوز
از کجا آمد نمی دانم هنوز
شاید از ته توی جنگلهای راز
شاید از پشت کپرهای نیاز
آمد و بر بال روحم پرکشید
از سر پرچین قلبم سر کشید
آمد و من پیش پایش گم شدم
از جنون ورد لب مردم شدم
آمد از دردش پرم کرد و گذشت
بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت
مثل شمع بزم آبم کرد و رفت
عشوه ای کرد و خرابم کرد و رفت
رفت ٬ کوه طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
ای دل شوریده مستی می کنی؟
باز هم شبنم پرستی می کنی؟
بعد از این زخم جدایی را بخور
چوب عمری یارخواهی را بخور
رام هر کس کی شود آهوی دشت
ای دل بیچاره دیدی برنگشت ؟ !
من که گفتم این بهار افسردنی ست
من که گفتم این پرستو مردنی ست
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی مرگ ٬ یعنی انتحار
عشق خونت را دواتت می کند
شاه باشی ٬ عشق ماتت می کند
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل