تنهاترین مرد دنیا
مردان زمانه رنگ معرفت گم کرده اند ! نمی آیی ؟
شعر مردمان واژگون شده ! اینجا باید تا توانی دلی بشکنی تا رفیق راهت شوند !
آقا جان هنوز عده ای نامت را به یاد دارند ... هنوز هم هستند ساده دلانی که دلخوشی عصر های جمعه شان نوشتن ساده دلی هاییست که لغت به لغتش انتظار تو را فریاد بزند و غربت دل انان را !
اقا جان شرمنده ی رخت ... انقدر آواز دلتنگی سر دادیم که نامردمان سوز دلمان را لالایی خواندند و چشم دلشان به خواب غفلت بسته شد ...
انگشت حقارت سمت ما گرفته اند ... میگویند اگر راست می گویی زین چه سبب نگاه ملتمست بی پاسخ مانده ... می گویند کدام مهدی ! میگویند ... میگویند ... شرمنده اقا ولی میگویند ... افسانه ای ... ! ..
دردم این نیست که سفیهم خوانند مولا جان ، تمام این طعنه و کنایه ها فدای سرت گل زهرا ... آن که روزگار سرگرم سنگ و خاشاکش ساخته چه داند که گوهر چیست !
یاابن الحسن ... دوستت دارم ... همین اقا جان ... همین ...
تمام ذرات وجودم حقیقتت را فریاد می زند بگذار نامردمان هر چه می خواهند بگویند ! بگذار طردم کنند و تبعید کوه و بیابان ... انکه دلش به عشق تو سبز است را از حرارت کویر چه باک ...

آقا باورت می شود این ها همان امت محمد باشند ؟! پیامبر جوانمردی که از خدا هیچ نخواست جز مغفرت برای امتش ؟آقا جان چه نامردمان نمک نشناسی شده ایم ... همان امت این روزها با نام مبارک پیامبر و خاندان اطهرش لطیفه هایی می سازند تا کمی دل شیطان را شاد کنند ...
ای غریب یابن الغریب یابن الغریب یابن الغریب ........ بار دل سنگین است ... کی توان با چند لغت بار سنگین بر زمین گذاردن ....
این جمعه هم دارد می گذرد .......... و تو هم چنان دلت از جور شیعه شکسته و شکسته تر .... و منتظر رو سیاه در حسرت دولتت پیرتر و پیرتر ....
دوستت دارم ...
..
غروب جمعه شد و غزل حافظ آرامه ی دل حیران :
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ...