0

:.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

 
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم

اما نشد ...

خواستم از "دردم" بگویم

دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ...



خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم

دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست


خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ"

دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...


قلم کم آورد ...

بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:42 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

 السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج)

آقای مهربانم سلام...!

مدتی می‌شود که بهانه‌های مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...
مثل همه ی اهل زمانه‌ام!
آخر مردمان زمانه ی ما،
به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر می‌کنند...
به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می‌دوزند...
به بهانه ی سیرابی، سراب‌ها از پس هم می‌گذرانند...
و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه می‌زنند...
و...
بهانه پشت بهانه...

گویی کسی نیست تا برخیزد و بی‌بهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند...!

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

آری...
حالا من هم از همان اهالی‌ام...
از اهالی کوی غافلان...
از اهالی سطرهای نقطه ‌نقطه...!

اما با همه ی نداشته‌هایم،
با همه ی نقطه ‌چین ‌هایم...!
هر از گاهی،
گرمی آفتاب مهربانی را، از پشت پنجره ی نیمه بسته ی دلم، احساس می‌کنم.
خورشیدی که به آهستگی،
با قدومی آرام و بی‌صدا...
بر داخل کلبه ی سرما زده‌ام، گرمی می‌چکاند...

باز هم مثل مردم زمانه‌ام...!

اما نمی‌دانم چه می‌شود که در جستجوی تابش بیشتر،
و آن‌همه حرص و ولع بیش از پیش، داشته‌هایمان را هم پشت گوش می‌اندازیم...
بیش خواستن کجا و اندک را هم ز کف دادن کجا؟

آقاجان...
چه می‌کنی با ما نامردمان؟
چه می‌کنی با این‌همه پنجره ی بسته و مهر و موم شده؟
چگونه از روزنه ی پنجره‌های سنگی، بر ما نااهلان می‌تابی و گرمیت را دریغ نمی‌کنی؟

مولاجان دلم برایت تنگ است...
تنگ‌تر از پیش...
بر من بتاب ای خورشید...
بر کلبه ی محقّر دلم باز هم بتاب...
باز هم بر همه ی مردمان زمانه‌ام بتاب...!

تا شاید گرمی نگاهت، خواب زمستانی را از چشمهای خواب‌زده ی مان بزداید...
بر ما بتاب...

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:43 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

آقای من، بر منابر و معابرمان فریادت می ‌زنیم تا بازگردی!

اما غافلیم از این که، آن که باید باز گردد شما نیستید! آن ما هستیم که باید به خودمان بازگردیم...!

مولا جان، از شما می‌ خواهیم تا صدایمان را بشنوی و نظری با گوشه ی چشمت بر ما افکنی!

امّا از یاد برده ‌ایم که شاهد و ناظر اعمالمانی و هفته ‌ای دو بار پرونده ی کارهایمان را برابر چشمات داری....

ضجّه می ‌زنیم و عاجزانه می ‌خواهیم، بلکه نشانی خیمه‌ ات را بگویی و ما سراسیمه خود را فدای قدومت کنیم!

امّا نمی ‌دانم، چرا نمی‌ توانیم امیال و خواسته ‌هایمان را فدای آمدنت کنیم....! مگر محبوب ما نیستی؟ مگر دائم آمدنت را نمی‌ خواهیم؟ پس چرا آن چه تو می ‌خواهی بر ما گران و سنگین و ناشدنی است؟؟........

همه‌ مان به دنبال آنانی می ‌گردیم که تشرّف حضورت را داشته‌ اند، امّا فراموش کرده‌ایم که هر دم، ممکن است از کنارمان بگذری......

یا صاحب الزمان... همه‌ مان آرزو می ‌کنیم، کاش شما را می‌ دیدیم و سلامی می‌ گفتیم. ولی فراموش کرده‌ایم که هر کجا سلامت بگوییم، پاسخ‌ مان می ‌دهی...
حتّی یادمان می ‌رود، در کوی و برزن ‌ها، بر هم سلام کنیم! شاید آن که از کنارش به آرامی گذشتیم..............

گل نرگس.... نمی ‌دانم چه شد، این همه عطر نرگس را از یاد بردیم.......
شما دعایی کن... شاید به حرمت دعایت، ما نیز بازگشتیم.......

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:44 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

بیا که دیده‌ام از انتـظار لبریز است، کویــــر سینه ی تَفتیده‌ام، عطـش ‌خیــز است

همیشه خاطر ما، آشیان یـاد تو باد،  که در هوای تو پرواز، خاطر انگیز است

 

* * *

پی‌نوشت: قرار بود از حجاب بگویم! اما حجاب غیبتت، دیگر حجاب‌ها را از ذهنم رُبود......

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:45 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

اماما سلام!

مهدی‌ جان سلام!

گل نرگسم سلام!

آقا جان...!

می ‌دانم که دیر کردیم...
می ‌دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن‌ مان صبر می‌ کنی...!

می ‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌ مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ‌ایم...!

امّا شما... امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!

مولا جان...!

سال‌ هاست کنارمان بوده ‌ای!
سال‌ هاست که در کوچه ‌ها و خیابان‌ هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ‌ای....

سال‌ هاست برایمان دعا می ‌کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!

یا صاحب الزمان...

امّا ما زمینیان، با صاحب و امام‌ مان چه کردیم!؟

آیا این ما نبودیم که با گناهان‌ مان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبت‌ تان افزودیم...!؟

یا بقیة الله...

ما همان‌ هایی هستیم که اَمان خویش را گم کردیم، امّا حقیقتاً به جستجویش برنخاستیم...!
ما همان ‌هایی هستیم که در سایه ی نام شما، روزگار گذراندیم، امّا قدمی برای زدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...

آقا جان...
می‌ دانم که همه ی حرف‌ هایمان ادّعایی بیش نبوده است...

امّا...

ای گل نرگسم...
با همه ی نبودن‌ ها و ادّعاهایمان...!
با همه ی بی‌ مهری ‌ها و ظلم‌ هایی که در حق شما روا داشتیم...!
باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم امّا شما را نشناسیم...!

بر ما گران است که صدای همگان را بشنویم، امّا صدای دلنشین شما را نشنویم...!

مهدی جان...

بر ما گران است که الطاف شما را به عینه در زمین ببینیم، ولی دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودن ‌تان را انکار کند...

ای اَمان آسمان و زمینیان....
بر ما بتاب ای خورشید امامت...

یا صاحب الزمان، عجل علی ظهورک...

العجل العجل یا مولای یا صاحب العصر و الزمان

 

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:46 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸ 

حقارت قلمم در نگاشتن برای تو چه افروخته هویدا می شود!

و بند بند واژه هایم در وصف تو چه عاجزانه منفک می شوند!

مولای مهربانی!

ساده و بی پیرایه گویمت ;

«««    مرا دریاب    »»»

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:47 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

“ این روزها ” را می بینی که!
به سر
نمی شود...

دل نوشت:

بی همگان به سر شود؛
بی تو  به سر نمی شود...

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:47 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

 دیروز صبح هوا صاف بود و آفتابی، اما گرم و سوزان !
هنگام عصر تنها چیزی که می دیدی ، غبار بود ریزگرد !
دلم برای ریه ی پاک بچه ها می سوخت!
دم غروب هوا ابری شد...

سحر گاه صدای قطرات باران می آمد...
امروز  "صبح"  هوا  "بهاری"  است!
آقا!
گرمای گناه سوزان است...
غبار فتنه ها چشم ها را از کار انداخته...
دیگر به صدای غرش رعد هم امیدی نیست...
تنها خودت شفاعت باران کن که این طلسم
وا می شود به معجزه ربنای تو!

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:48 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

غیبت چیست؟

چه مفهومی می شود برای آن تعریف کرد؟

نیستی؟! فقدان؟! نبودن؟!

فاصله زمانی؟! بُعد مکانی و تفاوت جغرافیایی؟!

عدم شناخت و معرفت؟!

خالی بودن از عواطف مهرآمیز؟!

بی مهری و بی محبتی؟!

و شاید هم عصاره و مجموعه ای از همه d این موارد ونکات.

همه این واژگان برانگیزاننده و بیانگر حسی منفی بوده و نشان از کوتاهی و کاستی دارند و حکایت گر حقیقتی تلخ اند، که البته می تواند بستگی به تعبیری داشته باشد که ما از این واژه ارائه می دهیم.

آری! غیبت هر مفهومی داشته سهم ما در این تلخی و تیرگی پنهان کردنی نیست؛ به گردن ماست!

به گردن منی که آن را به سلیقه ی خویش می آرایم و رنگ می زنم؛

رنگ بی معرفتی و لعاب دوری و فاصله… فرسنگ ها فرسنگ… فیزیکی و جغرافیایی به آن معنای بُعد مکان می دهم؛

 

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:49 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

آقای من!

مولای غریب و تنهای من!
پدر مهربان اهل عالم!
می خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته اند.
من از تصویر این غربت و غم ناتوان ام.
… از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی می کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست ها تبعید می کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا می خوانند؟
… از خود آغاز می کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم کریمانه چشم می پوشی؛ می دانم توبه ام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا می پذیری؛ می دانم در همان لحظه ها، روزها و سال های غفلت هم، برایم دعا می کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی آقای من ، مولای من ، یاورمن … العفو … العفو!

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:50 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

ای ابرهای سیاه و سفید!
آنگاه که باد شما را بر صفحه ی آسمان می گستراند،
آنگاه که سدّی میشوید، میان ما و آفتاب؛
داغمان را تازه و درد هجران را دو چندان می کنید.
غم ما از این است که آفتاب عالم تابی داریم ولی افسوس که از دیدارش محرومیم!
افسوس که سیاهی گناهان، ما را از آن نور باهر جدا ساخته است؛
و صد افسوس که می دانیم علت دوری را ولی همچنان گرفتار لذّت گناهیم.
ای ابرهای آسمان!
دردمند هجران اوییم و از فراقش نالان،
تنها امیدمان وعده ی حتمی خداوند است و
نور خورشید که گاه گاهی از روزنه هایی میان دامن سیاه شما بر ما می تابد؛
و نوید روزی را می دهد که ما نزدیکش می پنداریم و دشمنان دور.
به امید آن روز.

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:50 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

آقاجان...!

می‌دانم که دیر کردیم...

می‌دانم که هنوزم که هنوز است،

در انتظار آمدن‌مان صبر می‌کنی...!

می‌دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن‌مان،

هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته‌ایم...!

امّا شما...

امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!

***

مولا جان،

بارها آمدی و نبودم

در تقلای این زندگی

نیازمند تو و بی تو بودم

بارها آمدی و نیامدم

بر دلم بارها نشستی و

بی تو بودن را گریستم

می دانم آمده ای .... بسیار نزدیک .... پشت پلک هایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد..... پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ... می دانم آمـده ای ... دعا کن من هم بیایم ... به پیــــشواز  تـــــو

 

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:51 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

امان از آن زمانی که بیفتد...

به روی نامه ام چشمان مهدی (عج)

دلش می گیرد و با چشم گریان...

بگوید:این هم از یاران مهدی(عج)

.........

از غریب گذاشتن همه حرف داریم

و عجیب همه پشت اون حرف ها اصرار به تن پروری میکنیم

دیگه از خودم خجالت میکشم بس که امام زمان سر بلند میکنه میگه

خدایا به منه مهدی ببخشش

 

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:51 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

همیشه نشسته ایم و پشت سر هم برایش «باید» بافته ایم. لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را به تنهایی بر دوش بکشد و تمام درد های جامعة بشری را به تنهایی مداوا کند و تمام انتظارات ما را برآورد.

هر وقت از دنیا خسته می شویم، هر وقت مشکلی آزارمان می دهد، فارغ از این که چقدر بزرگ یا به کجا مربوط باشد، آهی می کشیم و می گوییم: «آقا می آید و همه مشکلات را حل می کند.»، «آقا که آمد باید با فلان شخص فلان برخورد را کند»، «آقا که آمد باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جملة جورواجور دیگر.

خوب که فکر می کنم، می بینیم ما شده ایم درست لنگة بنی اسرائیلی هایی که به موسایشان گفتند: «ما همین جا نشسته ایم؛ تو با خدآیت برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می اییم و با آرامش در آن سرزمین زندگی می کنیم.»

انگار ما هم می خواهیم موسایمان را که می آید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و منتظرش بمانیم تا با پیروزی برگردد و یک جهان پر از صلح و آرامش را دو دستی تقدیم مان کند.

آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم «او از من چه انتظاری دارد؟»

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:52 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
bayati0011
bayati0011
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : تیر 1394 
تعداد پست ها : 1530
محل سکونت : تهران

پاسخ به::.¸¸.•`¯`•.¸ دلنوشته های زیبای مهدوی :.¸¸.•`¯`•.¸

بى گمان خواهد آمد

در صبح یك آدینه!

سوار بر سمند سپیده با رایت آفتاب بر دوش،

تا به اهتزاز درآورد آن را بر بلنداى گنبد گیتى!

او مى آید

تا با آذرخش ذوالفقارش

سینه شب را بشكافد!

و خورشید خدا را نمایان سازد!

او مى آید

زیباتر از هزار نگار و خوبتر از صد هزار بهار!

او مى آید و از بادهاى خزانى، انتقام همه لاله هاى پرپر را مى گیرد!

دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  2:52 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها