0

نهمين خورشيد آسمان امامت

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

نهمين خورشيد آسمان امامت

حضرت امام محمد تقي (ع) در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ ه.ق در مدينه به دنيا آمد. پدر ايشان حضرت امام رضا (ع) و مادر آن حضرت خيزران نام داشتند.

کنيه‏ امام محمد تقي (ع) ابوجعفر و ابوعلي و القاب ايشان نيز تقي، جواد، مختار، منتجب، مرتضي، قانع و عالم بود.

هرچند ميلاد اين نور پاک، مايه شادماني براي اهل بيت (ع) بود اما حضرت رضا (ع) از همان روزهاي نخست ‏با ذکر مصيبت‏هاي فرزندش، جوادالائمه، همگان را از شهادت جانگداز ايشان آگاه مي‏‌كرد؛ از جمله مي‏توان به روايت يكي از نزديكان آن امام همام اشاره كرد: «وقتي امام محمدتقي (ع) به دنيا آمد، امام رضا (ع) فرمودند: حق تعالي فرزندي به من بخشيده که شبيه موسي بن عمران است که درياها را مي‏شکافت و مانند عيسي بن مريم است که خداوند مادر او را مقدس گردانيد و طاهر و مطهر آفريده شد. اين فرزند من به جور و ستم کشته خواهد شد و اهل آسمان‏ها بر او خواهند گريست و خداوند بر دشمن او و کشنده او و ستم‌کننده به او غضب خواهد کرد و بعد از قتل او از زندگاني بهره‏اي نخواهد ديد و به زودي به عذاب الهي خواهد رسيد».

در سايه پدر

هرچند دوره‏اي که امام محمد تقي (ع) در آن حضور پدر را درک کرد، چندان طول نکشيد ولي از همين دوره اندک نيز اطلاعاتي چند بر جاي مانده است.

اين دوران خود به دو دوره تقسيم مي‏شود: قبل از مسافرت امام رضا (ع) به طوس و بعد از آن.

در دوره اول عموما امام رضا (ع) در صدد معرفي فرزند خود و بيان لياقت‏هاي ايشان براي امامت و ابراز شايستگي‏هاي وي بود.

اين مقطع زماني به مدت پنج سال طول کشيد؛ يعني از سال ۱۹۵ ه.ق (تولد امام جواد (ع)) تا سال ۲۰۰ ه.ق (زمان هجرت امام رضا (ع) به خراسان)

از ۲۰۰ ه.ق تا زمان شهادت آن حضرت (۲۰۳ ه.ق) ارتباط بين امام رضا (ع) و امام جواد (ع) به وسيله نامه صورت مي‏گرفت. در يکي از اين نامه‏ها مي‏خوانيم: «بسم الله الرحمن الرحيم. فرزندم! خداوند به تو عمر طولاني عنايت فرمايد و تو را از آزار دشمنانت مصون بدارد. فرزند عزيزم! پدرت به قربانت! ... من اکنون زنده و سر پا هستم اما از فراق تو دلخسته و غمناکم. اميدوارم با رفتار نيک با خويشاوندان و کمک مالي به آنان خداوند راه رشد و صلاح را براي تو فراهم گرداند.... »

اين نگراني و دلتنگي‏هاي امام رضا (ع) ادامه داشت تا آنکه زمان شهادت آن حضرت فرا رسيد.

شيخ طبرسي به نقل از اميه بن علي مي‏نويسد: «روزي امام جواد (ع) خدمتکار خود را خواست و فرمود: اهل خانه را گردآور و بگو براي ماتم آماده شوند. من پرسيدم: براي ماتم چه‏کسي؟ فرمود: براي ماتم بهترين اهل زمين. و بعد از چند روز خبر رسيد که امام رضا (ع) در همان روز که امام محمدتقي (ع) امر به ماتم کرد، به شهادت رسيده است‏».

رويداد / زمان

۱. تولد امام جواد (ع) / ۱۹۵ ه.ق

۲. هجرت امام رضا (ع) به خراسان / ۲۰۰ ه.ق

۳. سن امام جواد (ع) هنگام هجرت پدر / در حدود ۶ سال

۴. شهادت پدر / ۲۰۳ ه.ق

۵. سن امام هنگام شهادت پدر / حدود هشت تا ۹ سال

۶. هجرت امام جواد (ع) به بغداد / ۲۰۴ ه.ق (۱۰ سالگي)

۷. شهادت امام جواد (ع) / ۲۲۰ ه.ق آخر ذي‌القعده (۲۵ سالگي) ۲۵ سال و دو ماه و ۱۸ روز

۸. مدت امامت‏حضرت جواد (ع) / ۱۷ سال

از آخر صفر (۲۰۳ ه.ق) زماني که امام رضا (ع) در ۵۵ سالگي به شهادت رسيد، حضرت جوادالائمه (ع) به عنوان نهمين امام معصوم در هشت‏سالگي عهده‌دار هدايت‏شيعيان شدند. هرچند در اين دوره خطير، توصيه‏ها و وصاياي امام رضا (ع) مي‏توانست موجبات پذيرش امامت امام جواد (ع) از سوي شيعيان را فراهم سازد اما مطالعه دقيق کتب تاريخي نشان مي‏دهد که اين توصيه‏ها تنها در خواص ياران موثر بود و عموم مردم ظاهربين منتظر دلايل عقل‏پسندي بودند. به اين خاطر نوعي بحران دردآوري پيرامون پذيرش امامت جوادالائمه (ع) در حال شکل گرفتن بود که حتي به تدريج ‏برخي ياران خاص را نيز شامل مي‏شد؛ از اين رو امام بايد صاحب ويژگي‏هايي مي‌بودند تا بتوانند گروه‏هاي مختلف را مجاب کنند و آنان را به سوي پذيرش خورشيد حقيقت راهنمايي کنند. علم بي‏پايان امامت‏ شاخصه‏اي بود که به تدريج اين گروه‏ها و دل‏هاي پراکنده را گرد آورد.

علامه محمدباقر مجلسي مي‏نويسد: «وقتي امام رضا (ع) شهيد شد، ابوجعفر (ع) حدود هفت‏سال و چند ماه داشت. مردم بغداد و حوالي، درباره امامت آن حضرت اختلاف پيدا کردند؛ لذا بزرگاني مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، محمد بن حکيم، عبدالرحمان بن حجاج، يونس بن عبدالرحمان و ... در خانه عبدالرحمان بن حجاج گرد هم آمدند و به يکديگر تسليت گفتند. در بين مجلس يونس بن عبدالرحمان برخاست وگفت: گريه بس است. تکليف امامت چه مي‏شود؟ مسائل دين را از چه کسي بايد پرسيد و تا کي بايد صبر کرد که ابوجعفر بزرگ شود و بتواند پاسخگوي مسائل و اداي حق امامت ‏باشد؟ ريان بن صلت که از شنيدن چنين سخني ناراحت‏ شده بود، از جا برخاست و گلوي يونس را گرفت و داد زد: معلوم شد ايمان تو ظاهري بوده، در باطن درباره امامت گرفتار شک هستي. اگر امام جواد (ع) با عنايت‏خدا به اين مقام رسيده است، اگر کودک يک روزه هم باشد مانند پيرمرد کهنسالي داراي علم و فضيلت‏ خواهد بود. اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم عمر کند، مانند يکي از مردم خواهد بود.... سرانجام موعد حج رسيد و فقيهان، دانشمندان بغداد و ... در قالب گروهي هشتاد نفري عازم حج‏ شدند. آنان به مدينه وارد شدند و راهي خانه امام صادق (ع) که غير مسکوني بود، شدند و مجلس بزرگي تشکيل دادند. ابتدا عبدالله فرزند موسي بن جعفر (ع) و عموي امام جواد (ع) وارد شد و خود را در معرض ديگران قرار داد اما به زودي معلوم شد چيزي از علم ندارد. طولي نکشيد که موفق بن هارون خدمتگزار امام خبر ورود حضرت را داد. امام (ع) حاضر شد و تمام مسائل را جواب داد و به عمويش هم گفت: چرا براي بندگان من به چيزي که آگاهي نداشتي، فتوا دادي؟ در حالي که ميان امت اعلم از تو وجود داشت‏.»

حتي مرحوم کليني و ابن شهرآشوب نقل کرده‏اند که در يک مجلس يا چند روز متوالي، ۳۰ هزار مساله از سخت‏ترين مسائل پرسيدند و امام (ع) همه را جواب دادند.

هجرت اجباري به بغداد

به اين ترتيب به مرور بستري آرام براي پذيرش امامت ايشان ايجاد شد. اين امر براي خليفه عباسي ناخوشايند بود چون بار ديگر مشروعيت وي ـ همان‌گونه که در عصر امام رضا (ع) زير سوال رفت ـ زير سؤال مي‏رفت. از اين رو وي کوشيد قبل از آن که اين نهال علوي به خوبي ريشه در دل شيعيان بدواند، ايشان را به خراسان فرا بخواند تا مانع از ايجاد ثبات و آرامش در زندگي و فعاليت‏هاي او شود؛ از اين رو يک سال بعد از شهادت امام رضا (ع) مامون براي آنکه در ظاهر، خود را از جرم و خطاي کشتن امام رضا (ع) تبرئه کند و نادم نشان دهد، وقتي از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه‏اي خدمت امام محمد تقي (ع) نوشت و با اعزاز و اکرام ظاهري وي را طلبيد.

خلفاي عصر امام / زمان / دوره

۱. محمد امين بن هارون / تا ۱۹۸ / قبل از امامت

۲. مامون بن هارون / از ۱۹۸ تا ۲۱۸ / تا سال ۲۰۳ (قبل از امامت) از ۲۰۳ تا ۲۱۸ بعد از امامت

۳. معتصم عباسي / از ۱۷ رجب يا شعبان ۲۱۸ به بعد / بعد از امامت

خلفاي عصر امام (ع) و تقابل حضرت با آنان

به طور کلي حضرت جواد الائمه (ع) در طول امامت‏ خود با دو خليفه عباسي روبه رو بود که مفصل‏ترين آن، دوره مامون يعني ۱۵ سال و بقيه عمر يعني تنها ۲ سال در دوره معتصم عباسي بود. مامون به دليل اينکه با قتل امام رضا (ع) دچار بدنامي و تزلزل شده بود، صلاح نمي‏ديد که بيش از آن به آزار امام (ره) بپردازد؛ لذا به دليل قدرت شيعيان در آن روزگار تمام سعي خود را براي آرام نگه داشتن اوضاع مصروف مي‏داشت.

يکي از شواهد موجود پيرامون قدرت شيعيان در آن دوره را مي‏توان در زماني مطالعه کرد که امام جواد (ع) به شهادت رسيد و شيعيان پيکر مطهرش را از خانه بيرون آوردند در حالي که شمشير بر شانه داشتند و با هم پيمان مرگ بستند و تصميم خليفه مبني بر ممانعت از تشييع جنازه را در نطفه خفه کردند.

علامه محمدحسين مظفر مي‏نويسد: «از امثال چنين حادثه‏اي مي‏توان فهميد که شيعه بغداد در آن روزگاران شمار زيادي را تشکيل مي‏داد و از اقتدار و شوکتي برخوردار بود.»

اساسا ضعف حکومت مرکزي و شورش‏هاي موجود باعث‏ شد كه مامون مرکز خلافت را به بغداد منتقل کند. اين گوياي وضعيت ‏شکننده خليفه بود که او را وادار به تحمل امام (ع) مي‏کرد؛ بنابراين ملاطفت‏ خليفه نه از روي دلسوزي و حفظ آبروي ظاهري که از ترس ايجاد تزلزل در ارکان حکومت‏ خود در آن عصر خطرناک و شورش‏خيز بود. بر همين اساس پذيرش اين امور از سوي امام (ع) نيز به معناي بازي خوردن و آلت دست‏ بودن حضرت جواد (ع) از سوي خليفه نخواهد بود.

آري امام جواد (ع) چنان جايگاه و پايگاهي در بين شيعيان خود در سراسر جهان اسلام داشتند که خليفه از ترس آن ناچار مي‏شود آن حضرت را مانند پدرش امام رضا (ع) در قدرت سهيم کند؛ لذا امام (ع) اين موضوع را مي‏پذيرد و ولايتعهدي را قبول مي‏کند با اين شرط که هرگز در کاري دخالت نکند، قضاوت نکند، عزل و نصبي نکند و ... و اين امر مشروع بودن حکومت ‏خليفه را با سوال روبه رو مي‏کند؛ بنابراين هر چند اين بازي از سوي خليفه آغاز مي‏شود، نشان از عجز و ناچاري وي در برابر نفوذ امام (ع) در دل‏ها دارد. حضرت با گذاشتن شروطي مبني بر دخالت نکردن در امور، عملا ناچارشدن خود را به پذيرش به نمايش مي‏گذارد و نقشه خليفه را که با اين هدف در صدد کسب مشروعيت است، ناکام مي‏گذارد.

با اين تحليل به راحتي مي‏توان ماهيت اساسي ازدواج اجباري امام (ع) را نيز با دختر خليفه درک کرد. ازدواجي که در ظاهر به خاطر اعجاب خليفه از علم و دانش امام (ع) صورت مي‏گيرد. برخي نيز معتقدند اين نرمشي بود که امام (ع) به خاطر امنيت و محفوظ ماندن شيعيان از آن بهره برد. حداقل صلاح ۴۴ هزار نفر از سادات علوي و بني‏هاشم را که در آن عصر در حجاز، عراق، شامات و ايران پراکنده بودند و مامون هم آنان را به مرو فراخوانده و به نوعي کارگزار خود کرده بود، در نظر گرفت.

ترور شخصيت

نكته جالب در دوران زندگاني امام جواد (ع) اين است که با وجود آنكه آن حضرت به اصطلاح داماد خليفه شده بودند با اين حال تلاش‌هاي بسياري براي كوچك شمردن شخصيت آن حضرت از سوي حكومت وقت صورت مي‌گرفت كه از آن جمله مي‌توان به اقدام براي ايجاد توطئه از سوي آنان براي ترور شخصيت آن حضرت اشاره كرد.

ايجاد نقصان در چهره علمي

ابزار ديگري که خليفه براي مخدوش کردن چهره حضرت به کار مي‏بندد، ترتيب دادن مناظره‏هاي مختلف براي يافتن حتي يک نقطه ضعف است. وي اين هدف پليد خود را در مناظراتي که براي امام رضا (ع) نيز ترتيب مي‏داد، پيگيري مي‏کرد؛ لذا به حميد بن مهران که مي‏خواست ‏با امام رضا (ع) مناظره کند، گفت: «نزد من هيچ چيز از کاهش منزلت وي (امام رضا (ع)) دوست‌داشتني‏تر نيست‏» و به سليمان مروزي مي‏گويد: «به خاطر شناخت‏ خود از قدرت علمي‏ات تو را براي مباحثه با او (امام رضا (ع)) مي‏فرستم و هدفي ندارم جز اينکه او را فقط در يک مورد محکوم کني‏».

و البته در تمام مناظرات هر دو امام (ع) هم امام رضا (ع) و هم امام جواد‌الائمه (ع) پيروز ميدان بودند و چيزي جز خشم و حسادت براي مامون و علماي درباري نمي‌ماند.

يکي از اين مناظرات مشهور مربوط به سوالات يحيي بن اکثم است که در مجلس خواستگاري جواد الائمه (ع) صورت گرفت و به رسوايي عالمان درباري انجاميد.

در هر صورت بعد از آنکه دختر خليفه به عقد امام جواد (ع) درآمد و مدتي نيز آنان نزد خليفه ماندند، امام (ع) از مامون رخصت‏ خواست و به حج‏ رفت و از آنجا نيز راهي مدينه‌الرسول شد و تا سال ۲۱۸ ه.ق که مامون مرد، در همان جا ماندگار شد و به تربيت‏ خاندان و شاگردان خود همت گماشت.

دوران معتصم

پنجشنبه هفدهم رجب يا شعبان ۲۱۸ ه.ق با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت و پس از ثبات نسبي حکومتش سراغ امام جواد (ع) را گرفت.

وي به محمد بن عبدالملک زيات که وزيرش در مدينه بود، نوشت: «ابوجعفر را همراه ام فضل از جانب من دعوت کن و با احترام به بغداد بفرست.»

او نيز نامه را به علي بن يقطين داد و او را مامور تجهيز امام (ع) ساخت و به اين ترتيب امام (ع) آخرين سفر خويش را پيش روي ديد. يكي از ياران آن حضرت مي‌گويد: «در اولين سفري که امام جواد (ع) از مدينه خارج مي‏شد، گفتم: اي مولاي من، قربانت گردم، من براي شما نگرانم! تکليف ما چيست و امام بعد از تو کيست؟ امام لبخندي زد و فرمود: آنچه گمان داري در اين سال نيست. اما در سفر دوم که راهي بغداد بود، همين مطلب را گفتم. امام در پاسخ آن‏قدر گريه کرد که اشک چشمانش، محاسنش را خيس کرد و فرمود: اين سفر خطرناکي است و امامت‏بعد از من بر عهده فرزندم علي است‏».

اين بار نيز در ظاهر امام (ع) را با اکرام و تجليل وارد شهر کردند و در نزديکي کاخ، در مکاني تحت نظر گرفتند. در اين دوره نيز علم امام (ع) همه، حتي خليفه را تحت تاثير قرار داده بود. از اين جهت‏ خواسته يا ناخواسته تبليغات عملي مناسبي به نفع امام (ع) صورت گرفت؛ چنانکه نگراني از اين جايگاه رفيع اجتماعي امام (ع) را بعدها در سخنان ابي‏داود مي‏خوانيم. به هر صورت خليفه جديد نيز مانند مامون در جلسات علمي خود از نظرات امام (ع) سود مي‏برد و اين امر چون هميشه با غلبه نظرات امام (ع) همراه بود، موجب کينه‏هايي نيز عليه حضرت مي‏شد.

عياشي در تفسير خود از زرقان روايت مي‏کند: «ابن ابي داود از مجلس معتصم غمگين به خانه‏اش آمد. از او دليل غصه‏اش را پرسيدم. گفت: امروز از فرزند رضا (ع) در مجلس خليفه چيزي صادر شد که موجب رسوايي ما شد زيرا که دزدي را نزد خليفه آوردند. خليفه دستور داد دست او را قطع کنند. از من پرسيد که از کجا قطع شود؟ گفتم: از بند کف. جمعي هم با من هم‌نظر شدند و بعضي گفتند از مرفق. هر کدام هم دليلي آورديم. خليفه رو به ابن رضا (ع) کرد و گفت: تو چه مي‏گويي؟ گفت: حاضران گفتند. خليفه پاسخ داد: مرا با گفته ايشان کاري نيست. تو چه مي‌گويي؟ بالاخره بعد از سوگند خليفه، او پاسخ داد: بايد چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را براي عبادت باقي بگذارند. دلايلي هم آورد که ما نتوانستيم جواب دهيم. بر من حالتي عارض شد که گويا قيامت‏ برپا شده است و آرزو کردم کاش ۲۰ سال قبل مرده بودم و چنين روزي را نمي‏ديدم.

ابن ابي‏داود سه روز بعد نزد خليفه رفت و گفت: خيرخواهي خليفه بر من لازم است و امري که چند روز قبل روي داد، مناسب دولت‏ خليفه نبود زيرا خليفه در مساله‏اي که بر او مشکل بود، علماي عصر را خواست و در حضور وزرا، نويسندگان، امرا و اکابر، نظرشان را پرسيد. در چنين مجلسي از مردي که نصف اهل عالم او را امام و خليفه را غاصب حق او مي‏دانند و او را اهل خلافت مي‏دانند، سوال کرد و نظرش را بر فتواي همه علما ترجيح داد. اين در ميان مردم منتشر و حجتي براي شيعيان شد.

در اين هنگام بود که وسوسه‏هاي ابن ابي‏داود با کينه‏هاي عميق بني‏عباس که در دل تک‏تک خلفاي جور عليه امامان مظلوم بود، پيوند خورد و خليفه عباسي را در تصميم خود مبني بر کشتن امام (ع) مصمم‏تر ساخت؛ لذا با شنيدن اين سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزاي خير دهد که مرا آگاه گردانيدي بر امري که غافل بودم.

در پي اين واقعه بود که يکي از نويسندگان خود را خواست و دستور داد امام (ع) را به خانه‏اش دعوت کند و در غذايش زهر بريزد. او نيز چنين کرد.

امام چون هرگز در مجالس چنين مرداني حاضر نمي‏شد با اصرار زياد حاضر شد و لقمه‏اي از غذاي زهرآلود خورد. وقتي اثر زهر را در گلوي خود يافت، برخاست. آن ملعون اصرار کرد ولي امام (ع) فرمود: با کاري که تو کردي، به نفع تو نيست که در خانه‏ات بمانم و به اين ترتيب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آنکه به شهادت رسيد».

پيرامون نحوه شهادت امام نظرات ديگري نيز در کتب مختلف وجود دارد مانند: اخباري که دلالت دارند، ام‏فضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون مي‏دانست ام فضل از امام جواد (ع) صاحب فرزندي نشده و دل‏خوشي از وي ندارد، او را تحريک کرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهيد کرد.

اخباري نيز گوياي اين مطلب هستند که معتصم شربت زهرآلودي را به وسيله اشناس ـ فرمانده ارتش خود ـ به امام (ع) خوراند و هرچند امام (ع) نخورد، او اصرار و اجبار کرد و سرانجام حضرت را مسموم کرد.

ابن بابويه و ... نيز معتقدند که «واثق بالله» بعد از معتصم ايشان را شهيد کرد.

علامه مجلسي، شيخ عباس قمي و سيد محمدكاظم قزويني آخر ماه ذيقعده سال ۲۲۰ هجري را روز شهادت امام جواد (ع) بر مي‌شمارند.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 24 آبان 1392  7:53 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها