مفهوم شناسی طبع بر قلب
1- معنای لغوی «طبع»
در مفهوم شناسی واژه « طبع» آمده است که طبع، مهر و ختم بر چیزی است. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم» یعنی آنکه میان خدا و بنده اش حد و نهایتی است که اگر بنده با انجام گناه به آن نهایت برسد، بر قلبش مهر زده می شود و تنها با دور شدن از آن موفق به خیر میشود. (فراهیدی، 2/23) برخی دیگر از لغت پژوهان نیز طبع را مترادف ختم دانسته و چنین گفته اند که طبع همان ختم است و آن تأثیر در گِل و مانند آن میباشد و طبع در آیه «طَبَعَ اللّهُ علی قَلبِهِ» به معنای ختم میباشد. «طَبَعَ اللُّه عَلی قُلُوبِ الکافِرین» یعنی آنها توجه نمی کند و بر قلب هایشان پوشش و پردهای است که آنها موفق به خیر نمی شوند. ابواسحاق نحوی نیز طبع و ختم در لغت را دارای معنای واحدی می داند که آن پرده و پوشش بر چیزی و محافظت از ورود چیزی به درون آن است، همان طور که خداوند فرموده است: «اَم عَلی قُلُوبٍ اَقفالُها» (محمد/24) و «کلّا بَل ران عَلی قُلُوبِهِم» (مطففین/14). اما ابن اثیر به هممعنایی «طبع» با «رین» اشاره کرده است، حال آنکه مجاهد، رین را آسان تر و سادهتر از طبع، و طبع را ساده تر از اقفال و اقفال را شدید تر از طبع می داند. (ابنمنظور، 8/232)
راغب، معنایی متفاوت با آنچه بیان شد مطرح می کند و ترداف کامل میان این دو واژه را نمی پذیرد. از نظر او، «طَبع» حالت دادن چیزی و آن را به شکلی درآوردن است، مانند طبع سکه و ضرب درهم. طَبع اعم از «ختم» و اخص از «نقش» است. (راغب اصفهانی،/51) در واقع راغب با بیان این مطلب، به تفاوت معنایی ختم و طبع اشاره کرده، به گونه ای که از نظر او، هر ختمی طبع است، اما هر طبعی معنای ختم را ندارد. او میان این دو واژه رابطه عام و خاص برقرار کرده است.
آنچه بیان شد، تفسیر «طَبْع» بود با سکون «باء» که در کتب لغت به آن اشاره شده است. لغت پژوهان ذیل واژه «طبع»، به «طَبَع القلوب» که به معنای آلودگی است، اشاره کرده اند. مفهوم «الطَّبَع»، چرک و آلودگی و زنگار شدید است که بر شمشیر می نشیند. «طَبَع الرجل» نیز هنگامی گفته می شود که در فرد، روزنه و نفوذی برای انجام کار خیر نیست و مانند شمشیری است که روی آن را زنگار گرفته است. (فراهیدی، 2/23) در حدیث است که «مَن تَرَکَ ثَلاثَ جُمُعٍ مِن غَیرِ عُذرٍ طَبَعَ اللّهُ عَلی قَلبِهِ»؛ «هر کس بدون داشتن عذری سه نماز جمعه را ترک کند، خداوند بر قلبش مهر می زند.» اصل واژه «طَبَع» به معنای آلودگی و زنگار بر شمشیر است که بعدها برای هر آنچه مشابه آن بوده، مانند گناهان و غیر آن از زشتی ها و قبیحات، استعاره گرفته شده است. (ابن منظور،1/232)
2- معنای اصطلاحی «طبع» در قرآن
طبع در قرآن، یازده مرتبه به کار رفته است که در آیات نساء/155، توبه/87 و93، محمد/16، اعراف/100 و101، یونس/74، روم/59، غافر/35 و منافقون/3 اشاره به طبع بر قلب دارد، اما در آیه 108سوره نحل، طبع در همنشینی با قلب و سمع و بصر آمده است. طبع در اصطلاح قرآن، کنایه از نفوذناپذیری دلهاست و در مورد کسانی که وجدان و آگاهی و عقل سالم را به کلی از دست داده اند و امیدی به هدایت آنان نیست به کار رفته است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 16/489)
در آیاتی از قرآن که سخن از طبع بر دلهاست، این طبع سبب عدم درک واقعیات هستی می گردد. آنجا که خداوند میفرماید: (نَطْبَعُ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لا یَسمَعوُن)(اعراف/100)؛ «بر دل هایشان مهر می نهیم تا دیگر (سخن حق را) نشنوند.» و یا آنجا که فرموده است: (رَضُوا بِأن یکُونُوا مَعَ الخَوالِف و طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهوُن) (توبه/87)؛ «راضی شدند که با خانه نشینان باشند، بر دل های آنان مهر نهاده شده، در نتیجه قدرت درک ندارند.»
3- عوامل طبع
طبع بر قلب، ناشی از اعمال خلاف و انواع گناهان است که آثار سوئی بر روی حسِ تشخیص و درک و دید انسان می گذارد و سلامت فکر او را تدریجاً از او می-گیرد. انسان هر قدر که در این راه پش رود، قلبش به مرحله ای از سختی میرسد که هیچ چیزی نمی تواند در آن نفوذ کند و مانند نقشی که بر سکه می زنند، نقش ثابت به خود می گیرد. سکه های قلب انسان نقش کفر و نفاق و گناه به خود می گیرد و به آسانی دگرگون نمی گردد. دریچه قلب او به روی همه حقایق بسته می شود و قدرت تمییز که بهترین نعمت الهی است از او گرفته می شود. در اینجا به آنچه که موجب طبع بر قلب می گردد اشاره خواهد شد:
الف) حجاب کبر
کبر، از جمله گناهان قلبی و بیماری های روانی و خصلتهای زشت است و انسانی که به این گناه آلوده است و دلش به این بیماری مبتلاست، در بهشتی که دارالسلام و جای افراد سالم است راه نخواهد یافت. کبر خصلتی است نفسانی و حالتی است نهانی که در انسان به واسطه بزرگ تر و بهتر و بلندمرتبه تر دیدن خود از دیگری پیدا می شود، به طوری که بر این اعتقاد نادرست تکیه می کند و خود را مهم و عزیز و بزرگوار و دیگری را ناچیز و ناقابل می پندارد و به بزرگواری موهوم خود دلشاد می باشد. (دستغیب شیرازی، /483)
آن دسته از افرادی که از روی کبر و غرور و خودخواهی در برابر آیات الهی به مجادله برمی خیزند، دل هایشان محجوب و تاریک است و کبر و نخوتشان اجازه نمی دهد حق را درک کنند. در آیه (الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ)(غافر/٣٥)؛ «کسانی که درباره آیات خدا ـ بدون حجتی که بر آنان آورده باشد ـ مجادله میکنند، [این ستیزه] در نزد خدا و کسانی که ایمان آورده اند، [مایه ] عداوت بزرگی است. این گونه خدا بر دل هر متکبر زورگویی مهر می نهد.»، به اینکه کبر حجاب و مانعی برای پذیرش حق می باشد، اشاره شده است.
در حقیقت، لجاجت و عناد در برابر حق پردهای ظلمانی بر فکر می اندازد و کار به جایی می رسد که قلب همچون یک ظرف در بسته مهر شده می شود که نه محتوای فاسد آن بیرون می آید و نه محتوای صحیح و درست در آن وارد می شود. کسانی که به خاطر صفتِ زشتِ تکبر و جباریت تصمیم گرفته اند در مقابل حق بایستند و هیچ واقعیتی را پذیرا نباشند، خداوند روح حق طلبی را از آنها می گیرد. «مُتِکَبِرٍ جَبّارٍ» در این آیه به عنوان توصیف قلب ذکر شده است (هرچند به صورت اضافه آمده است)، نه به عنوان صفت شخص، و اشاره به این است که اصل جباریت و کبر از قلب است و از آنجاست که به سراسر وجود انسان سرایت میکند و تمام اعضا به رنگ تکبر و جباریت درمیآید. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 20/99) دل که متکبر باشد، همه اندام متکبر میشوند. (ابوالفتوح رازی، 17/32) امام باقر(ع) در روایتی فرمودهاند: «ما دَخَلَ قَلبُ إِمرئٍ شَیءٌ مِنَ الکِبرِ الّا نَقَضَ مِن عَقلِهِ مِثلُ ما دَخَلَهُ مِن ذلک قَلَّ ذَلک او کَثُرَ» (مجلسی، 75/186)؛ «در قلب هر کسی که کبر داخل شود، کم باشد یا زیاد، به همان اندازه از عقلش کاسته میشود.» به راستی هر متکبری کمبود عقل دارد که همان کمبود ایمان است؛ زیرا عقل به معنای ادراک حقایق است و آن که کبر دارد، خدای را به عظمت و رفعت و خود را به حقارت و دنائت نشناخته و ادراک ننموده است و هر اندازه کبر در دل بیشتر باشد، این ادراک کمتر خواهد بود. (دستغیب شیرازی، /502-503)
کبر و نخوت که پدیده هایی از خودمحوری است، معلول بسته شدن فعالیت های سازند ه قلب است. هیچ لجنی در درون انسان مانند تکبر و خودمحوری مانع جریان آبِ حیاتِ معرفت و شناخت در درون وی نیست، گاهی این لجن به مقداری رسوب شده و تحجر یافته است که از ورود حتی یک قطره آب معرفت از جهان قابل شناخت به درون مانع میگردد. گاهی به مرحله تحجر و رسوب نرسیده، ولی هر آب معرفتی که وارد شود، آن را آلوده و کثیف میسازد. هنگامی که این قطبنمای انسانی مختل شد و این مهمانسرای الهی ویران گشت و مدار انسانیت منحرف شد، دیگر نیک و بد و به طور کلی «هست و نیست»، «باید و نباید» و «شاید و نشاید»، مفاهیم مسخره ای بیش نخواهد بود. (جعفری، /92)
ب) حجاب حبّ دنیا و دنیاپرستی
حب دنیا و دنیاپرستی از جمله عواملی است که باعث طبع بر قلب می شود. البته مراد از دنیا اموری است که انسان را از ذات اقدس خداوند و رضای او دور می کند و متاع فریب و کالای نیرنگ است؛ (وَما الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ) (آلعمران/ 185)
کسانی که حیات دنیا را - که حیاتی مادّی است و جز تمتع های حیوانی و اشتغال به خواسته نفس نتیجه دیگری ندارد- بر حیات آخرت ـ که حیات دائمی است و اصولاً غایت و هدف از خلقت و زندگی انسانی بر آن استوار است ـ ترجیح دادند، به خاطر اختیار زندگی دنیا و هدف قرار دادن آن، حس تشخیص و شعور و عقلشان را از دست دادند و در چارچوب مادیات اسیر شدند؛
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَهِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِین) (نحل/107)
«زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت برتری دادند و [هم] اینکه خدا گروه کافران را هدایت نمیکند.»
حب به دنیا همچون طوفانی است که در درون جان انسان می وزد و تعادل ترازوی عقل را به کلی به هم می زند. دنیاپرستی اجازه تفکر سالم و قضاوت صحیح را نمی دهد.
به دنبال از کار افتادن ابزارهای ادراکی انسان، دیگر نمی توان انتظار کارآیی مورد نظر را از او داشت. نتیجه دنیاپرستی آن است که برای دنیاپرستان، دانش و درکی نیست و به همین جهت آنان در غفلت غوطه ور هستند؛
(اُولئکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلی قُلُوِبِهِم وَ سَمعِهِم وَ أبصارِهِم وَ اُولَئِکَ هُم الغَافِلونَ) (نحل/108)
«آنان کسانی اند که خدا بر دل ها و گوش ها و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلاند.»
کسانی که خداوند بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده، از دیدن و شنیدن و درک حق محروم ماندهاند و چنین افرادی غافلان واقعی هستند.
ج) حجاب کفر
منظور از کفری که باعث طبع بر قلب می شود، کفری است آمیخته با لجاجت، عناد و دشمنی نسبت به انبیا و نیز پیمانشکنیهای پی در پی و استهزای آیات الهی. مسلماً چنین کفری حجاب است، حجابی سخت که اجازه درک حقایق را به انسان نمی دهد و این چیزی است که آنها برای خود پسندیده اند و جبری در کار نیست. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 1/370) آیه (فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِمْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَقَتْلِهِمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا) (نساء/155)؛ «پس به [سزای] پیمان شکنی شان، و انکارشان نسبت به آیات خدا، و کشتار ناحق آنان [از] انبیا، و گفتارشان که «دل های ما در غلاف است» [لعنتشان کردیم]، بلکه خدا به خاطر کفرشان بر دل هایشان مهر زد و در نتیجه جز شماری اندک [از ایشان] ایمان نمی آورند.» مورد خطابش یهودیان پیمان شکن هستند. ختم بر قلب هایشان کنایه از رویگردانی آنها برای قبول حق است. گویی آنها و قبول حق، دو چیزی هستند که یکی از دیگری فرار می کند. این حالت جمود نفس آنهاست که بر اثر اصرار بر کفر و طغیان حاصل شده است. (معرفت،3/224)
کافران خود در مسیر های غلط گام برداشتند و بر اثر تکرار و ادامه اعمال ناشایست، انحراف و کفر و ناپاکی آن چنان بر دل های آنها نقش بست که درک و شعور را از دست داده اند. اینها به راستی دریچه های قلب خود را به روی کفر و بی-ایمانی گشودند و مسیر عقیدتی خود را عوض کردند و در مسیر کفر گام نهادند. هوسرانی، ظلم و خیانت، کفر و نفاق، عدوان و عصیان است که انسان را دچار طبع می سازد. این صفات موجب سلب رحمت، لطف و فیض خداوند متعال می شود. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است که فرموده اند: «الطابعُ مُعَلَّقٌ بِقائِمَهِ العَرشِ، فَإِذا انتُهِکَتِ الحُرمَهُ وَ عُمِلَ بِالمَعاصی وَ اجتُرِیَ عَلی اللّهِ بَعَثَ اللهُ الطّابِعَ فَیَطبعُ اللّهُ عَلی قَلبِهِ فَلایَعقِلُ بَعدَ ذَلِکَ شَیئاًً» (ریشهری، خردگرایی در قرآن و حدیث، /216)؛ «مهر بر ستون عرش آویزان است. پس هنگامی که حریم ها شکسته شود و گناهان ارتکاب گردد و بیپروایی نسبت به خداوند صورت پذیرد، خداوند مهر را برانگیزد و بر قلب زند. پس از آن، دیگر چیزی را درک نمیکند.»
از دیگر آیات در مورد طبع بر قلب، آیه (أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ*تِلْکَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِین)(اعراف/100-101)؛ «آیا کسانی که وارث زمین بعد از صاحبان آن میشوند، عبرت نمیگیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهشان هلاک میکنیم، و بر دلهایشان مهر مینهیم تا (صدای حق) را نشنوند؟! اینها، شهرها و آبادیهایی است که قسمتی از اخبار آن را برای تو شرح میدهیم؛ پیامبرانشان دلایل روشن برای آنان آوردند؛ (ولی چنان لجوج بودند که) به آنچه قبلاً تکذیب کرده بودند، ایمان نمیآوردند! این گونه خداوند بر دلهای کافران مهر مینهد (و بر اثر لجاجت و دامنه گناه، حسّ تشخیصشان را سلب میکند)!» است.
در این آیات سخن از کافران بی ایمانی است که حتی با روشن بودن بسیاری از حقایق، حاضر به قبول هیچ حقیقتی نمی شدند. لازم به ذکر است عبارت «کَذلِکَ یطبَعُ عَلی قُلُوبِ الکافِرِین» اشاره به هر کافری نیست، زیرا بسیاری از حق طلبان قبل از شنیدن دعوت حق انبیا، در صف کافران بودند و به صف مؤمنان پیوستند. بلکه منظور کسانی است که در کفر خود اصرار و لجاجت دارند و همین کفر مانع درک و دید آنها می شود. شاهد این سخن جمله «فَما کَانوا لِیؤمِنُوا بِما کَذَّبُوا مِن قَبل» می باشد. (طباطبایی، 8/312) آنها چنان متعصبند که هرگز حاضر به تغییر روش و بازگشت از باطل به سوی حق نیستند و به واسطه طبع بر قلب، احکام و نصایح را نیز نمیشنوند؛ «نَطْبَعُ عَلَی قُلُوُِبهِم فَهُم لا یَسمَعوُن». قلب های کافران پر شده است از چیزهایی که آنها را از این آیات دور نگه داشته است.
د) حجاب نفاق
آیه (ذلِکَ بِاَنَّهُم آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهُونَ)(منافقون/3)؛ «این بدان سبب است که آنان ایمان آورده و سپس به انکار پرداخته اند و در نتیجه بر دل هایشان مهر زده شده و [دیگر] نمی فهمند.»، ناظر به حال منافقان است. منافق برای بهره مندی از آثار دنیوی دین، دینداری خود را در گفتار و کردار نشان می دهد، در حالی که در دل دیندار نیست.
بزرگ ترین گناهان قلبی و سخت ترین بیماری های روانی که صاحبش را از انسانیت به کلّی ساقط می سازد و او را جزء شیاطین، بلکه در پست ترین درکات دوزخ قرار میدهد، نفاق می باشد و قرآن مجید، جای چنین افرادی را در قعر جهنم و در پایین ترین درکات آتش معیّن فرموده است؛
(إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ)(نساء/145)
«منافقان در فروترین درجات دوزخاند.»
منافقین در دل خدا و آخرت را باور ندارند، ولی در ظاهر خود را نزد مسلمانان صاحب ایمان وانمود می کنند تا از احکام اسلام که به نفعشان تمام می شود برخوردار شوند. خداوند در سوره بقره در مورد چنین افرادی می فرماید:
(وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ)(بقره/14)
«و چون با کسانی که ایمان آوردهاند برخورد کنند، میگویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهای خود خلوت کنند، می گویند در حقیقت ما با شماییم، ما فقط [آنان را] ریشخند میکنیم.»
منافقین از جمله کسانی هستند که بر دل هایشان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمی کنند. نخستین نشانه نفاق، دوگانگی ظاهر و باطن است که با زبان مؤکداً اظهار ایمان می کنند، ولی در دل آنها مطلقاً خبری از ایمان نیست. این دوگانگی درون و بیرون، محور اصلی نفاق را تشکیل می دهد. این گروه، نخست ایمان آوردند و سپس کافر شدند؛ (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ)(منافقون/3). این گروه به خاطر انکار توحید خداوند، انکار نبوت و پیامبری که آنها را به حق دعوت می کند، تفقه نمی کنند. ظاهر آیه نشان می دهد که آنها مؤمن بودند و بعد که طعم ایمان را چشیدند و نشانه های حقانیت آیین خدا را را مشاهده کردند، با وجود ایمان و تشخیص حق، به آن پشت پا زدند و راه کفر را در پیش گرفتند. اما کفری که همراه با نفاق است، آشکار و صریح، آن گونه که کافران ابراز می داشتند نیست.
بعید نیست در بین منافقین کسانی بوده باشند که ایمان اولشان حقیقی و جدی بوده، ولی بعداً از دین برگشته باشند. ظاهر چنین می رساند که منظور از جمله «آمِنوُا ثُمَّ کَفَروُا» اظهار شهادتین باشد، اعم از اینکه از صمیم قلب و ایمان درونی باشد و یا از نوک زبان بدون ایمان درونی و کافر شدن آنها به آن جهت بوده که اعمالی نظیر استهزای به دین خدا و یا رد بعضی از احکام آن را مرتکب شده باشند و نتیجه اش خروج ایمان از دل هایشان است. «طُبِعَ عَلی قُلُوبِهِم فَهُم لایَفقَهون» نشان از عدم تفقه منافقین است. این به سبب مهری است که بر دل هایشان خورده و دلالت بر آن دارد که مهر بر دل باعث می شود که دل آدمی حق را نپذیرد و چنین دلی برای همیشه مأیوس از ایمان و محروم از حق است. (همان، 19/563)
اینکه نفاق سبب میگردد تا انسان حق را نپذیرد، بدان جهت است که روح نفاق سبب می شود تا انسان با هر دسته و گروهی همصدا شود و در هر محیطی به رنگ آن محیط درآید و با هر جریانی حرکت کند و در نتیجه، اصالت و استقلال عقل و روح خود را از دست می دهد. روشن است که چنین انسانی همیشه مطابق با گروهی که با آنها همصداست، دائماً در حال تغییر روش است. تعجبی نیست که چنین انسانی با این اوصاف، قدرت بر قضاوت صحیح و استفاده از نیروی عقل را ندارد. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 1/334)
هـ) حجاب جهل مرکّب
در قرآن برای هدایت و بیداری مردم از غفلت، هر گونه مثالی آورده شده است. حقایق در لباس های مختلف همچون آیات آفاقی و انفسی، وعد و وعیدها، بشارت و انذار، امر و نهی و زمانی هم از طریق فطری و عاطفی و گاه از راه های استدلال برای مردم بیان شده است، ولی گروهی آن چنان جاهل و غافل هستند که اگر هر آیه و نشانه ای آورده شود، می گویند شما اهل باطل هستید؛
(وَ لَقَد ضَرَبنََا لِلنّاسِ فی هَذا القُرآنِ مِن کلِّ مَثَلٍ وَ لَئِن جِئتَهُم بِآیهِ لِیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَروا اِن اَنتم اِلّا مُبطِلُونَ*کَذلِکَ یَطبَعُ اللّهُ عَلی قُلُوبِ الَّذِینَ لایَعلَمُونَِ)(روم/58-59)
«و به راستی در این قرآن برای مردم از هر گونه مثلی آوردیم، و چون برای ایشان آیه ای بیاوری، آنان که کفر ورزیده اند، حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نیستید.»، این گونه خدا بر دل های کسانی که نمی دانند مهر می زند.»
جمله «کَذلِکَ یَطبَعُ اللّهُ عَلی قُلُوبِ الَّذِینَ لایَعلَمُونَِ» اشاره به یکی از بدترین انواع جهل است که آن را «جهل مرکب» می نامند، یعنی در عین اینکه جاهل هستند، خود را عالم می پندارد و اگر کسی بخواهد او را از جهلش بیدار کند، گوش شنوایی ندارد و به همین دلیل چنین شخصی در جهل مرکبش ابدالدهر می ماند. اما اگر طرف خطاب «جاهل بسیط» باشد، کسی که می داند نمی داند و در عین حال حاضر به پذیرش حق باشد، هدایت او بسیار آسان است. هنگامی که جهل به صورت مرکب با روح عدم تسلیم آمیخته گردد، پرده بر دل می افتد و مهر بر قلب نهاده میشود. (همان، /327) در واقع چنین فردی با سوء اراده و اختیار خود در این مسیر غلط گام برداشته و قدم در راه شر و بدی نهاده است. روایت است از پیامبر(ص) که فرمودند: «هرگاه کسی شر و بدی را اراده کند، بر قلبش مهر میخورد؛ نه می شنود و نه تعقل می کند و این همان «اولئکَ الَّذینَ طَبعَ الّلهُ عَلی قُلُوبِهِم وَ سَمعِهِم وَ اَبصارِهِم وَ اوُلئکَ هُمُ الغافِلُون» است.» (عروسی حویزی، 3/90)
در شر و بدی قلب به فساد کشیده می شود. به دنبال اصرار بر گناه است که در قلب حالتی پدیدار می گردد که خیری مانند هدایت و ایمان را نمی پذیرد. خاصیت هر عمل ناشایست، جحد و انکار حق، چنین است که بر قلب اثر می گذارد. تکرار این اعمال، اثر مزبور را تشدید می کند، تا جایی که طبیعت نخستین آن را تغییر میدهد و قلب، حالت و طبیعت خاصی پیدا می کند که آن حالت مانع از شناخت میگردد.
و) حجاب راحت طلبی
گاه طبع بر قلب ناشی از علاقها ی است که انسان به راحت طلبی و تن پروری و زندگی مرفه آمیخته با عیش و نوش دارد، در حالی که همه اینها مانند حجابی هستند که بر عقل انسان پرده می اندازند، تا جایی که انسان نمی فهمد که سعادتش تنها در خوردن و خوابیدن نیست و گاهی سعادت او در این است که در میدان جهاد گام بردارد. رفاه طلبان هرگز حاضر نیستند در بحران ها ایثارگری کنند. حاضرند در صف کودکان و بیماران درآیند، ولی از جهاد معاف شوند؛
(وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ*رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ) (توبه/86-87)
«و چون سورهای نازل شود که به خدا ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید، ثروتمندان از تو عذر و اجازه خواهند گرفت و گویند: «بگذار ما با خانه نشینان باشیم.» راضی شدند که با خانهنشینان باشند، بر دل های آنان مهر نهاده شده، در نتیجه قدرت درک ندارند.»
اینان دچار جفایی شده اند که بر اثر اعراض آنها از ذکر خداوند و اصرار بر گمراهی و نفاق، بر نفسشان عارض شده است و این نظیر (کَلا بَل رانَ عَلی قُلُوبِهِم ما کَانُوا یکسِبُون)(مطففین/14) است. (معرفت،3/259)
ز) حجاب اعتداء
علاوه بر یهود پیمان شکن، منافقین، کافران و راحت طلبان، معتدین نیز از دسته افرادی هستند که مطبوع القلب اند. هنگامی که دلایل روشن معجزات و دلایل منطقی و آیینی که محتوایش بر حقانیت فرستاده خدا شهادت می داد برای آنان آمد، آنها سر تسلیم فرود نیاوردند و همچنان بر تکذیبی که از قبل داشتند، پافشاری کرده و از حدود الهی تجاوز نمودند. این اعتداء، سبب مهر بر قلب هایشان شد؛ (ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ)(یونس/74)
«آن گاه پس از وی رسولانی را به سوی قومشان برانگیختیم و آنان دلایل آشکار برایشان آوردند، ولی ایشان بر آن نبودند که به چیزی که قبلاً آن را دروغ شمرده بودند ایمان بیاورند. این گونه بر دل های تجاوزکاران مهر می نهیم.»
تجاوز و اعتداء، حجابی بر دل می نهد و مهری بر قلب می زند که انسان هر قدر آیات الهی را ببیند، حق را از باطل تشخیص نمی دهد. این مهر الهی که بر دل های این گروه تجاوزگر می خورد، ممکن است هم جنبه مجازات الهی داشته باشد، هم اثری از آثار ادامه تجاوز باشد. منظور از تجاوز در این آیه، تجاوز در برابر حق، ادامه عصیان و گناه و دشمنی با رسولان الهی است. (مکارم شیرازی، پیام قرآن، 1/374)
منابع مآخذ:
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه.
3. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، بیروت، دار الهلال،1410ق.
4. ابن منظور، جمالالدین محمد؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1388ق.
5. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، 1371ش.
6. جعفری، محمد تقی؛ قرآن نماد حیات معقول، چاپ سوم، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری،1384ش.
7. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، تحقیق و تنظیم: احمد قدسی، چاپ ششم، قم، اسراء، 1386ش.
8. حرّانی، ابن شعبه؛ تحف العقول عن آل الرسول، چاپ هفتم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1423ق.
9. الحسینی الشاه عبدالعظیمی، حسین بن احمد؛ تفسیر اثنی عشری، تهران، میقات، 1364ش.
10. دستغیب شیرازی، عبدالحسین؛ قلب سلیم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1351ش.
11. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ المفردات فی غریب القرآن، چاپ چهارم، بیجا، طلیعه النور، 1429ق.
12. زبیدی حنفی، محمد مرتضی؛ تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، 1404ق.
13. صدوق، محمد بن علی ؛ عیون اخبار الرضا(ع) ، ترجمه: حمید رضا مستفید، علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب، 1387ش.
14. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1372ش.
15. طبرسی، فضل بن محمد؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه آیات و تحقیق و نگارش: علی کرمی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؛ سازمان چاپ و انتشارات، 1380ش.
16. طوسی، محمد بن الحسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی-تا.
17. پطیب، سید عبدالحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی، بیتا.
18. عروسی الحویزی، علیبن جمعه؛ نور الثقلین، قم، مؤسسه اسماعیلیان،1373ش.
19. عسکری، ابوهلال؛ فروق اللغه، مشهد، امور فرهنگی آستان قدس رضوی، 1362ش.
20. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ العین، تحقیق: مهدی مخزومی، ابراهیم سامرائی، قم، دارالهجره، 1405ق.
21. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، چاپ سوم، بیروت، بی نا، 1403ق.
22. محمدی ریشهری، محمد؛ خردگرایی در قرآن و حدیث، قم، دارالحدیث، 1378ش.
23. ـــــــــــــــــــــ ؛ درس هایی از اصول عقاید اسلامی، چاپ چهارم، قم، بوستان کتاب، 1372ش.
24. ـــــــــــــــــــــ ؛ میزان الحکمه، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، قم، 1363ش.
25. مصطفوی، حسن؛ التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1360ش.
26. مطهری، مرتضی؛ شناخت در قرآن، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1361ش.
27. معرفت، محمدهادی؛ التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1412ق.
28. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، چاپ یازدهم، قم، دار الکتب الاسلامیه، 1372ش.
29. ـــــــــــــــــــــــــــ ؛ پیام قرآن، چاپ اول، قم، بی نا، 1367ش.
منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی شماره 60 و 59