ولادت با سعادت آن حضرت در روز يكشنبه هفتم ماه صفر سنه صد وبيست و هشت در ابواء ـ كـه نـام مـنـزلى اسـت مـابـيـن مكه ومدينه ـ واقع شده ، اسم شريف آن حضرت موسى وكنيت مـشـهـورش ابـوالحـسـن وابـوابراهيم ، والقاب آن جناب : كاظم وصابر وصالح وامين است ولقـب مـشـهـورش هـمـان كـاظـم اسـت يـعنى خاموش وفرو برنده خشم چه آن حضرت از دست دشـمـنـان كـشيد آنچه كشيد وبر ايشان نفرين نكرد، حتى آنكه در ايام حبس مكرر در كمين در آمـدنـد واز آن حـضـرت يـك كـلمـه سـخـن خـشـم آمـيـز نـشـنـيـدنـد. وابـن اثير كه از متعصبان اهل سنت است گفته : آن حضرت را كاظم لقب دادند به جهت آنكه احسان مى كرد با هركس كه بـا اوبـدى مـى كـرد واين عادت اوبود هميشه (1) ولكن اصحابش به جهت تقيه گـاهـى از آن جناب به ( عبد صالح ) وگاهى به ( فقيه ) و( عالم ) وغـيـر ذلك تـعـبـيـر مـى كـردنـد، ودر مـيـان مـردم به ( باب الحوائج ) معروف است وتـوسـل بـه آن حـضـرت بـراى شـفـاء امـراض وبـيماريها ورفع امراض ظاهرى وباطنى ودردهـاى اعـضـاء خـصوصا درد چشم مجرب است . ونقش خاتم آن حضرت ( حَسْبِىَ اللّهُ ) وبه روايت ديگر ( اَلْمُلْكُ للّهِ وَحْدَهُ ) بوده .(2) وواده آن حضرت عـليـا مـخـدره حـمـيـده مـصـفـّاة اسـت كه از اشراف اعاظم بوده . حضرت صادق عليه السلام فـرمـوده كـه حـمـيـده تـصفيه شده از هر دنس وچركى مانند شمش طلا، پيوسته ملائكه اورا حـراسـت وپـاسـبـانى مى نمودند تا رسيد به من به سبب آن كرامتى كه از حق تعالى است براى من و حجت بعد از من .(3)
شيخ كلينى وقطب راوندى وديگران روايت كرده اند كه ابن عكاشه اسدى به خدمت حضرت امـام مـحمدباقر عليه السلام آمد وحضرت امام جعفر صادق عليه السلام در خدمت آن حضرت ايـسـتاده بود حضرت اورا اعزاز واكرام نمود و انگورى براى اوطلبيد، در اثناى سخن ابن عكاشه عرض كرد كه يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم ! چرا جعفر را تزويج نـمى نمايى به حد تزويج رسيده است ؟ وهميان زرى نزد حضرت گذاشته بود، حضرت فرمود كه در اين زودى برده فروشى از اهل بربر خواهد آمد ودر خانه ميمون فرود خواهد آمد وبه اين زر از براى اوكنيزى خواهد خريد. راوى گفت : بعد از چند روز ديگر به خدمت آن حـضـرت رفـتم ، فرمود كه مى خواهيد شما را خبر دهم از آن برده فروشى كه من گفتم بـراى جـعـفـر از اوكـنـيـز خـواهـم خريد، اكنون آمده است برويد وبه اين هميان از او كنيزى بخريد.
چـون بـه نـزد آن بـرده فـروشـى رفتيم ، گفت : كنيزانى كه داشتم همه را فروخته ام و نـمـانـده است نزد من مگر دوكنيز، يكى از ديگرى بهتر است گفتيم بيرون آور ايشان را تا بـبـيـنـيـم ، چـون ايـشـان را بـيـرون آورد گـفـتـيـم : آن جاريه كه نيكوتر است به چند مى فـروشـى ؟ گـفـت : قـيمت آخرش هفتاد دينار است ، گفتيم : احسان كن واز قيمت چيزى كم كن ، گفت : هيچ كم نمى كنم ، ما گفتيم به آنچه در اين كيسه است ما مى خريم ، مرد ريش سفيدى نزد اوبود گفت بگشاييد مهر اورا وبشماريد، نخاس گفت : عبث نگشاييد كه اگر يك حبه از هـفـتـاد ديـنـار كـمـتـر اسـت نـمـى فروشم . آن مرد پير گفت : بگشاييد وبشماريد! چون شمرديم هفتاد دينار بود نه زياد ونه كم !
پـس آن جـاريـه را گـرفـتـيـم وبـه خـدمـت حـضرت آورديم وحضرت امام جعفر صادق عليه السلام نزد آن حضرت ايستاده بود وآنچه گذشته بود به خدمت آن حضرت عرض كرديم ، حـضـرت مـا را حـمـد كرد واز جاريه سؤ ال نمود كه چه نام دارى ؟ گفت : حميده نام دارم ، حضرت فرمود كه پسنديده اى در دنيا وستايش كرده خواهى بود در آخرت .(4)
مـؤ لف گـويـد: كـه آنـچـه بـر مـن ظـاهر شده از بعض روايات آن است كه آن مخدره چندان فـقـيـهـه وعـالمـه بـه احـكـام ومـسايل بوده كه حضرت صادق عليه السلام زنها را امر مى فرموده كه رجوع به اونمايند در اخذ مسايل واحكام دين .
شيخ كلينى وصفار وديگران از ابوبصير روايت كرده اند كه گفت : در سالى كه حضرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام مـتولد شد من در خدمت حضرت صادق عليه السلام به سفر حج رفـتـم ، چـون بـه مـنـزل ( ابواء ) رسيديم حضرت براى ما چاشت طلبيد وبسيار ونيكوآوردند، در اثناى طعام خوردن پيكى از جانب حميده به خدمت آن حضرت آمد وعرض كرد كه حميده مى گويد اثر وضع حمل در من ظاهر شده است وفرموده بودى كه چون اثر ظاهر شـود تـورا خـبـر كـنـم كـه ايـن فـرزنـد مـثـل فـرزنـدان ديـگـر نـيـسـت . پـس حضرت شاد وخـوشحال برخاست ومتوجه خيمه حرم شد وبعد از اندك زمانى معاودت نمود شكفته وخندان ودل تورا شادان بدارد وحال حميده چگونه شده ؟ حضرت فرمود كه حق تعالى پسرى به مـن عـطـا كـرد كـه بـهـترين خلق خدا است وحميده مرا به امرى خبر داد از اوكه من از اومطلعتر بـودم بـه آن ، ابـوبـصـيـر گـفـت : فداى توشوم ! چه چيز خبر داد تورا حميده ؟ حضرت فـرمـود كـه حـمـيده گفت : چون آن مولود مبارك به زمين آمد دستهاى خود را بر زمين گذاشت وسـر خـود را بـه سوى آسمان بلند كرد، من به اوگفتم كه چنين است علامت ولادت حضرت رسالت وهر امامى كه بعد از اوهست .(5)
روايـت كـرده شـيـخ برقى از منهال قصاب كه گفت : بيرون شدم از مكه به قصد تشرف جستن به مدينه همين كه گذشتم به ابواء ديدم كه حق تعالى مولودى به حضرت صادق عليه السلام عطا فرموده پس من زودتر از آن حضرت به مدينه وارد شدم و آن حضرت يك روز بـعد بعد از من وارد شد. پس سه روز مردم را طعام داد ومن يكى از آن مردم بودم كه در طـعـام آن حـضرت حاضر مى شدند وچندان غذا مى خوردم كه ديگر محتاج به طعام نبودم تا روز ديـگـر كه بر سفره آن جناب [حاضر مى ] شدم وسه روز من از طعام آن حضرت خوردم چندانكه شكمم پر مى گشت واز ثقل طعام تكيه بر بالش مى دادم وديگر چيزى نمى خوردم تـا فـرداى آن روز.(6) وروايـت شده كه به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه محبت شما نسبت به پسرت موسى عليه السلام تا چه حد رسيده ؟ فرمود: به آن مـرتـبـه كـه دوسـت دارم كـه فـرزنـدى غـير از اونداشتم كه تمام محبت من براى اوباشد و ديگرى شريك اونشود.(7)
شـيـخ مـفـيـد روايـت كـرده از يـعـقـوب سـراج كـه گـفـت : داخـل شـدم بـر حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليه السلام ديدم ايستاده نزديك سر پسرش ابوالحسن موسى عليه السلام و اورا در گهواره است پس با اوراز گفت : زمان طولانى ، من نـشـسـتـم تـا فارغ شد پس برخاستم به سوى آن حضرت ، حضرت فرمود: برونزديك مـولاى خـود وسـلام كـن بـر او، مـن نزديك ابوالحسن موسى عليه السلام شدم وبر اوسلام كردم ، آن حضرت به زبان فصيح سلام مرا جواب داد وآنگاه فرمود: بروتغيير بده اسم دخـتـرت را ك ديـروز نـام اونـهـاده اى زيـرا اواسـمى است كه حق تعالى مبغوض دارد آن را، يـعـقوب گفت كه حق تعالى به من دخترى كرامت فرموده بود ومن اورا ( حميراء ) نام گـذاشـتـه بودم ، حضرت صادق عليه السلام فرمود: اِنْتَهِ اِلى اَمْرِهِ تُرْشَدْ؛ يعنى اطاعت كـن امـر مـولاى خود را تا رشد، يعنى راه راست نصيب توشود. پس من تغيير دادم اسم دخترم را.(8)
فـصـل دوم : در مـكـارم اخـلاق ومـخـتـصرى از عبادت وسخاوت ومناقب ومفاخر حضرت امام موسىعليه السلام
كمال الدّين محمّد بن طلحه شافعى در حق اوفرموده : اواست امام كبيرالقدر، عظيم الشاءن ، كـثيرالتهجد، مجد در اجتهاد مشهور به عبادات ، مواظب بر طاعات ، مشهور به كرامات ، شب را بـه روز مـى آورد به سجده وقيام وروز را به آخر مى رسانيد به تصدق وصيام وبه سبب بسيارى حملش وگذشتش از جرم تقصير كنندگان در حقش ( كاظم ) خوانده شد. جـزا مـى داد كـسـى را كـه بـدى كـرده بود با اوبه احسان به اووكسى را كه جنايتى بر اووارد آورده بـه عـفـواز اووبـه جـهـت كـثـرت عـبادتش ناميده شده به ( عبد صالح ) ومـعـروف شـده در عـراق بـه ( بـاب الحـوائج الى اللّه ) ؛ زيـرا كـه هـر كـه متوسل به آن جناب شده به حاجت خود رسيده . كِراماتُهُ تَحارُ مِنْهَا الْعُقُولُ وَ تَقْضى بِاَنَّ لَهُ عِنْدَاللّهِ تَعالى قَدَمَ صِدْقٍ لاتَزِلُّ وَ لاتَزُولُ. انتهى .(9)
بـالجـمـله ؛ حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام عـابـدتـريـن اهـل زمـان خـووافـقـه از هـمـه و سـخـتى تر وگرامى تر بود. وروايت شده كه شبها براى نـوافل شب بر مى خاست و پيوسته نماز مى گذاشت تا نماز صبح وچون فرض صبح را ادا مـى كـرد تـعـقـيـب مى خواند تا طلوع آفتاب سپس براى خدا سجده مى كرد وپيوسته در سـجـود و تـحـمـيـد بـود وسـر بـر نـمـى داشـت تـا نـزديـك زوال واين دعا را بسيار مى گفت :
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمُوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِساب ، ومكرر مى كرد اين را، ونيز از دعاى آن حضرت بود: عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ. )
وچـنـدان گـريـه مـى كـرد از خـوف خدا كه محاسنش از اشك چشمش تر مى شد. واز همه مردم صـله واحسانش نسبت به اهل وارحامش بيشتر بود وپرستارى مى كرد فقراء مدينه را. شبها كـه مـى شـد بـر دوش مـى گـرفـتـه زنـبـيـلى كـه در آن بـود پـول وطـلاو نـقـره وآرد وخـرما ومى برد براى ايشان ، وفقراء نمى دانستند كه از چه جهت است اين .(10) وآن بزرگوار كريم بود، وهزار بنده آزاد كرد.
وابـوالفـرج گـفـتـه كـه چـون بـه آن جـنـاب خـبـر مـى رسـيـد كـه مـردى پـريـشـان وبد حـال اسـت بـراى اوصـرّه ديـنـارى مـى داد، وهـمـيانهاى آن جناب مابين سيصد دينار بود تا دويست دينار وصرّه هاى آن جناب در بسيارى مال مثل بود.(11) و روايت كرده اند مردم از آن جناب ، وبسيار روايت كرده اند وافقه اهل زمان خود، و احفظ همه بود كتاب خدا را، وصوتش در خواندن قرآن از همه نيكوتر بود، وبـه حـزن ، قـرآن مـجـيد را تلاوت مى نمود به حدى كه هر كه مى شنيد تلاوتش را، مى گـريـسـت ! ومـردم مدينه آن حضرت را ( زين المجتهدين ) مى گفتند و ناميده شد به كاظم به جهت كظم غيظش وصبرش بر آنچه وارد مى شد بر جنابش از ظلم ظالمين تا آنكه در حـبـس وبـنـد ايشان مقتول از دنيا مى رفت .(12) مى فرمود كه من استغفار مى كـنـم در هـر روزى پـنـج هـزار مـرتـبـه .(13) و خـطـيـب بـغـدادى كـه از اعـاظـم اهل سنت وموثقين از مورخين وقدماء ايشان است گفته كه موسى بن جعفر عليه السلام را عبد صـالح مـى گـفـتند، از شدت عبادت و كوشش واجتهادش ، وگفته روايت شده كه آن حضرت داخـل مـسـجـد پـيـغـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم شـد وبـه مـسـجـد رفـت در اول شب ، شنيدند كه پيوسته مى گويد: ( عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عـِنـْدِكَ ) وايـن را مـكـرر گـفت تا داخل صبح شد.(14) ودر خبرى از ماءمون نقل شده در ورود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بر هارون الرشيد، ماءمون گفت :
( اِذْ دَخَلَ شَيْْخٌ مُسَخَّدٌ قَدْ اَنْهَكَتْهُ الْعِبادَةُ كَاَنَّهُ شنّ بالٍ قَدْ كَلَمَ السجُودُ وَجْهَهُ وَ اَنْفَهُ ) ؛
يـعـنـى وارد شـد بر پدرم پيردمردى كه صورتش از بيدارى شب وعبادت ، زرد و ورم دار شـده بود، وعبادت ، اورا رنجور ولاغر كرده بود به حدى كه مانند مشك پوسيده شده بود وكـثـرت سـجـده صورت وبينى اورا مجروح كرده بود.(15) ودر صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده :
حَليفُ السَّجْدَةِ الطَّويلَةِ وَالدُّمُوع الْغَزيرَةِ.(16)