0

داستانهاي من و بابام قسمت سي و ششم(جنگ دريايي)

 
mehrgan59
mehrgan59
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 1893

داستانهاي من و بابام قسمت سي و ششم(جنگ دريايي)

حوصله ام سر رفته بود. دلم نمي خواست تنها بازي كنم.

بابام آمد و گفت: كشتيها و توپها را بردار تا برويم توي حمام و جنگ دريايي بازي كنيم.
من چهار تا كشتي جنگي و دو توپ جنگ اسباب بازي داشتم. دو تا كشتي و يك توپ را بابام برداشت. دو تا كشتي و يك توپ ديگر را هم من برداشتم.
رفتيم توي حمام. وان حمام را پر از آب كرديم. كشتيها را روي آب گذاشتيم. توپهاي اسباب بازي را هم پر از آب كرديم. كشتيها را روي آب گذاشتيم. توپهاي اسباب بازي را هم پر از آب كرديم. آن وقت، من و بابام با توپها آب روي كشتيهاي هم مي ريختيم. هر كشتي را كه روي آن  آب مي ريختيم مي توانستيم با انگشت توي آب فشار بدهيم و غرق كنيم.
بابام روي هر دو كشتي من آب ريخت و آنها را، يكي پس از ديگري، با انگشت توي آب فشار داد و غرق كرد. ولي من، هر چه كردم، نتوانستم روي كشتيهاي بابام آب بريزم. اوقاتم تلخ شد. فكري كردم و رفتم دوش آب حمام را باز كردم. بابام خيس شد و از ميدان نبرد فرار كرد. آن وقت، من هم كشتيهاي او را، يكي پس از ديگري، با انگشت توي آب فشار دادم و آنها را غرق كردم.
درست است كه در اين جنگ دريايي بابام پيروز شد،‌ولي من هم شكست نخوردم. آخر، بعضي از بزرگترها مي گويند، در جنگ از هر سلاحي مي توان استفاده كرد!

پنج شنبه 16 آبان 1392  9:03 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها