حرکت امام حسین علیه السلام از مدینه به جانب مکه معظمه
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام شیعیان در عرق برای امام حسین عریضه نوشتند که ما معاویه را از خلافت خلع کرده و با شما بیعت می کنیم. حضرت در آن وقت این امر را بهصلاح ندانستند و ایشان را به صبر امر کردند تا انقضای مدت خلافت معاویه. در سال شصتم هجری معاویه از دنیا رفت، فرزندش یزید علیه اللعنة به جای او نشست و به تحکیم خلافت خود پرداخت.
یزید نامه ای به ولید بن عتبة بن ابوسفیان ( حاکم مدینه منصوب شده از جانب معاویه) نوشت به این مضمون: ای ولید! باید برای من از اباعبدالله الحسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر بیعت بگیری و باید کار را بر ایشان تنگ گرفته عذرشان را قبول نکنی و هر کدام از بیعت امتناع نمود سر از تن او جدا کرده به زودی برای من روانه داری.
چون نامه به ولید رسید ، مروان را طلبید و با او مشورت کرد. مروان گفت: تا ایشان از مردن معاویه خبردار نشده اند سریع آنان را بطلب و ازیشان برای یزید بیعت بگیر و هرکدام قبول نکردند به قتل برسان.
پاسخ امام این بود: ما خاندان رسالتیم و ملائکه به جای ما آمد و شد دارند و خداوند ما را در آفرینش مقدم داشت و ختام خاتمیت بر ما گذاشت در حالیکه یزید مردیست فاسق و شراب خوار و کشنده ی مردم به ناحق که آشکار با انواع فسوق و معاصی اقدام می کند و کسی مثل من هرگز با کسی مثل او بیعت نمی کند. این واقعه در شب شنبه سه روز مانده به آخر جب اتفاق افتاد.
صبح فردا مروان در یکی از کوچه های مدینه امام حسین علیه السلام را ملاقات کرد و گفت: ای اباعبدالله تو را نصیحت می کنم به بیعت با یزید که بیعت با او بهتر است از دین و دنیای تو.
حضرت فرمود:
« انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد »
انا لله و انا الیه راجعون و باید با اسلام وداع کرد زمانیکه امت اسلام به فرمانروایی چون یزید مبتلا شود.
مروان با حالت غضبناک از آن حضرت گذشت. در همان شب یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب امام عزم خروج از مدینه به سمت مکه فرمودند. پس بر سر مزار جدش پیامبر صلی الله علیه و آله و مادرش حضرت فاطمه علیها السلام و برادرش امام حسن علیه السلام رفت و با آنها وداع کرد و فرزندان خود و فرزندان برادرش و تمام اهل بیتش جز محمد بن حنفیه را با خود برداشت و در جواب نصیحت برادرش محمد بن حنفیه فرمود:
برادرم ! اگر در دنيا هيچ ماءوى و پناهى نباشد، با يزيد بيعت نخواهم كرد؛ بخدا سوگند، اگر در صخره هاى كوهستان و يا لانه حيوانات بيابان روم ، مرا يافته و خواهند كشند. (گريه محمد حنفيه ) خداوند ترا پاداش خير دهد كه خير خواهى نمودى و ليكن من تصميم گرفته ام كه برادران و فرزندان ايشان و شيعيانم كه بينش و منش شان با من يكى است ، به سوى مكه حركت كنم و اما تو در مدينه بمان و اوضاع و احوال اينجا را دقيق زير نظر بگير و به من گزارش كن
سپس در وصیت نامه ای که خطاب به برادرشان محمد بن حنفیه در همان شب نوشتند چنین فرمودند:
به نام خداوند بخشنده مهربان
بطور يقين حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز الله نيست و شريكى براى او وجود ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست كه آيين حق را از نزد حق تعالى آورد.
او گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز قيامت بى گمان به وقوع مى پيوندد و خداوند متعال انسانها را از قبرها بر مى انگيزد.
بى شك من برا تفريح و خوشگذرانى و اظهار كبر و فساد و ظلم از مدينه خارج نشدم بلكه جز اين نيست كه براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز كرده و مى خواهم امر به نيكى و نهى از زشتى كرده و به سيرت جدم و پدرم ، على بن ابيطالب ، رفتار كنم ؛ هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد و از من پيروى كند، راه خدا را برگزيده و گرنه ، صبر مى كنم تا خداوند متعال بين من و اين قوم به حق داورى كند و او بهترين داوران است
.
برادرم ! اين وصيت من به تو است و توفيق من جز از خدا نيست و به خدا توكل كرده و بازگشتم به سوى اوست
و طبق روایت شیخ مفید در هنگام خروج از مدینه این آیه را تلاوت می نمودند:
« فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین »
و از جناب سکینه علیها السلام روایت شده که فرمودند: وقتی ما از مدینه خارج می شدیم هیچ اهل بیتی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله ترسان و هراسان نبود.