در اين فصل ، حديث هاى بلند، به گونه داستان هاى كوتاه آورده شده است .و از متن ها به خاطر گستردگيش چشم پوشيديم .
آواى قرآن
چشمه خورشيد، در سياهى شد، و شب هنگام فرا رسيد.صداى اذان ، از مناره مسجد در شهر پيچيد.مردم دست از كسب و كار شستند، و براى نماز به مسجد شتافتند.صف هاى نمازگزاران ، چونان صف سربازان مجاهد اسلام پيوسته و قلب ها پر جوش و مهربان ، و فضاى مسجد از هيجان و شكوه پر بود.
نماز جماعت ، با شور و احساس آسمانى ، در ميان امواج دعاى نيايشگران به پايان رسيد، ولى مسجد همچنان پر تپش و زنده بود...نيايش دسته جمعى تمام ، و برنامه درس آغاز مى شود.نوآموزان ، دور آموزگار خود حلقه زده بودند و قرآن فرا مى گرفتند.صداى دلنشين قرآن ، در فضاى مسجد طنين افكنده بود و گوش ها را نوازش مى داد.راستى كلام خدا چه زيبا و روح افزا است .عبذالله مسعود استاد معروف آموزش قرآن ، كه از ياران نزديك پيامبر اسلام (ص )بود، شاگردان را با اخلاقى نيكو و روشى پسنديده همچون پدرى مهربان ، قرآن مى آموخت .
مسروق يكى از نوآموزان مى گويد: بعد از نماز مغرب به آموزش قرآن ، نزد ابن مسعود نشسته بوديم .مردى از استاد پرسيد: آيا هيچ از پيامبر پرسيدى چند پيشواى معصوم هدايت مردم را بر عهده مى گيرند؟
استاد گفت : از آن وقت ك ه به عراق آمده ام ، تا كنون كسى چنين پرسشى از من نكرده است ...آرى از رسول خدا (ص )پرسيدم و آن حضرت فرمود: رهبران هدايتگر شما دوازده نفرند به شماره نقباى بنى اسرائيل . و اين درست مانند حديثى است كه سلمان فارسى از پيامبر عزيز ما، نقل مى كند كه فرمود: امامان پس از من دوازده نفرند به تعداد ماه هاى سال .
كشتى نوح
نوح پيغمبر (ع ) 950 سال ، مردم را به خدا پرستى و انسانيت خواند، ولى مردم نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه به مسخره اش گرفتند و او را سخت آزردند.از آن همه جمعيت ، تنها شماره به وى گرويدند، و دين او را پذيرا شدند.نوح (ع )پس از 50 سال صبر و شكيباى و پيگيرى در راه هدايت مردم ، از آنان نااميد شد و سرانجام به نفرينشان برخاست خداوند دعاى او را پذيرفت و به وى دستور داد كشتى بزرگى بسازد.هنگامى كه نشانه اى عذاب در رسيد كسانى كه ايمان آورده بودند به كشتى سوار شدند.سيلاب باران از آسمان سرازير شد، و چشمه هاى زمين به شدت جوشيد.سيلى وحشتناك همه جا را فرا گرفت و بيابان ها و فراز و فرودها را پر كرد.آب ، كشتى را به اين سو و آن سو مى برد و چون گهواره مى گرداند، ولى سرنشينان هرگز آسيبى نديدند و از خطر رستند.
كافران كه نوح و ديگر ايمانداران را به مسخره مى گرفتند.طعمه امواج خروشان شدند و از بين رفتند.
اينك پيامبر ما از نوح سخن مى گويد:
يارانم ! فرزندان پاك من ، چنان كشتى نوحند، هر كس به كشتى نشست از نابودى برست .كسانى هم كه فرزندان پاك مرا پيشوا قرار دهند از گمراهى و هلاكت نجات پيدا خواهند كرد...
اين هنگام مردى پرسيد: يا رسول الله ! پيشوايان بعد از شما چند نفرند؟
حضرت فرمود: دوازده نفر كه همگان از دودمان منند.
او كاخ ستمگران را در هم مى كوبد
تيرگى ، روزگاران را فرا گرفته ، و امام مجتبى به خانه نشسته است .آنان مه نامردمى كرده و امام را در نبرد با معاويه يارى ننموده بودند، به صلح وى خرده مى گرفتند.
امام مجتبى در پاسخشان فرمود: فسوسا! كه شما راز كار مرا نمى دانيد.بهره آنچه انجام داده ام ، فزونتر از همه چيزهايى است كه خورشيد بر آن مى تابد...مگر نمى دانيد من پيشواى شما هستم و اطاعت من بر شما لازم است ؟مگر پيامبر عزيز اسلامى (ص ) مرا يكى از دو سرور جوانان بهشت معرفى نفرمود؟
مردم : آرى
امام : مگر نمى دانيد آنكاه كه خضر آن ؟ تى را سوراخ كرد و ديوار خرابه را ساخت و...حضرت موسى چون از راز آنها بى خبر بود و حكمت و دليل آن را نمى دانست به خشم آمد.(اينان هم چون حكمت صلح و كناره گيرى مرا نمى دانند، خرده مى گيرند)مگر نمى دانيد كه ما امامان گرفتار بيدادگران زمان خود هستيم ، به جز امام قائم (ع )آنكه عيسا پشت سراو نماز مى گزارد.خداوند ولادت وى را پنهان ، و او را از ديده ها دور خواهد داشت ، تا در هنگامه خروج و نهضتش گرفتار بيعت ستمكارى نباشد، او نهمين فرزند برادرم حسين (ع )است .
خداوند عمر او را در روزگار غيبت دراز مى كند و آنگاه وى را به صورت جوانى چهل ساله ظاهر مى سازد، تا مردم بدانند خداوند بر همه چيز توانا است .
جانشين كيست ؟
مردى يهودى به نام نعثل خدمت پيامبر اسلامى (ص ) شرفياب ميشود و مى گويد، اى محمد! از مسايلى كه مدت درازى است در سينه ام مانده و مرا به زحمت انداخته است ، مى پرسم .چنانچه جواب آنها را گفتى ، مسلمان مى شوم . پيامبر فرمود: بپرس .مرد يهودى پرسش هايى كرد و جواب هاى قانع كننده دريافت تا بدينجا رسيد كه : اى محمد! جانشينت كيست ؟زيرا هيچ پيامبرى بدون جانشين نبوده است .پيامبرما حضرت موسى هم يوشع بن نون را جانشين خود قرار داد. پيامبر (ص ) فرمود: وصى و جانشين من على بن ابيطالب است ، و پس از او دو نواده ام حسن و حسين و پس از آنها نه امام ، از دودمان حسين دگر بار پرسيد: نامهاى ايشان را ياد كن پيامبر فرمود: پس از شهادت حسين فرزندش على ،، پس از او فرزندش محمد، پس از او پسرش جعفر و پس از او پسرش موسى ، پس از او پسرش على ، پس از او پسرش محمد و پس از او پسرش على و پس از او حسن و آنگاه كه حسن از دنيا رفت ، پسرش حضرت حجت - كه پيوسته درود خدا بر آنان - مى باشند.
نعثل ، پس شنيدن نام امامان دوازده گانه - همانطور كه در تورات ديده بود - مسلمان شد.
فرماندار كشته شد
فرماندار شهر سامره كه از ستمكاران نابكار و تشنه خون پيروان على (ع )بود، حكم قتل ابراهيم بن محمد را صادر كرد.ابراهيم از ترس جان خويش تصميم گرفت از شهر بگريزد.از زن و فرزند، خداحافظى كرد.در آخرين لحظه ها به خانه امام حسن عسكرى (ع ) رفت تا با امامش نيز وداع كند.بقيه داستان را از زبان خود ابراهيم بشنويد: بر امام وارد شدم .كودكى پهلوى او نشسته بود و صورت زيباى او مى درخشيد؛ به گونه اى كه من غم خود را فراموش كردم و غرق تماشاى او شدم .
كودك رو به من كرد و فرمود: اى ابراهيم ! فرار نكن خدا ترا از شر فرماندا حفظ خواهد كرد. سخن طفل ، بيشتر مرا به شگفتى واداشت .به امام عسكرى (ع ) عرض كردم ، فدايت شوم اين كودك كيست كه از ناپيدا و نيامده گزارش مى دهد؟
امام فرمود: اين ، فرزند و جانشين من است و هموست كه زمانى دراز از ديدگان مردم پنهان خواهد شد...اى ابراهيم ! آنچه امروز از ما ديدى و شنيدى ، پوشيده دار. مگر از دوستان
بر آل پيامبر درود فرستادم ، و با خاطرى آسوده و دلى پر آرامش -كه شادى از رحمت خدا در آن موج مى زد - از خانه امام بيرون آمدم .تو گويى سخن امام قائم (ع ) آب سردى بود كه جگر سوخته و پر تلاطم را آرام كرد. زمانى نگذشت كه به دستور معتمد خليفه عباسى ، فرماندار كشته شد.
ما را به هديه او نيازى نيست
نشانه بازار مسلمانان ، سر پوشيده هاى دور و دراز، طاق هاى گنبدى و دكان هاى ساده نبود.نشانه بازار مسلمانان ، راستى ، درستى ، رحم و انصاف بود.
هر جا غير از اينها بود، مى گفتند:
اينجا بازار مسلمانان نيست .
داخل حجره ها و دكانها، گفتگو از داد و ستد، تهيه و پخش كالاهاى مورد نياز مردم و تاءمنى آسايش آنها بود، كه بر اساس دستورهاى تجارتى اسلام دور مى زد. گاهى نيز در فكر و مشورت كمك و يارى بينوايان ، و يا سر گرم كتاب خدا بودند هر چه بود، از عمر گرانبهاى خود، حداكثر استفاده را مى بردند و از همه بالاتر به ياد عزيزشان امام زمان (ع ) بودند.
در شهر قم مردى بزازى - از شيعيان و دوستداران امام قائم (ع ) شريكى داشت كه او شيعه دوازده امامى نبود.از قضا پارچه گرانبها و جالبى به دست آنها افتاد.
مرد شيعه به شريكش گفت :
اين پارچه قابليت مولايم را دارد.
شريكش گفت من مولايت را نمى شناسم ، ولى آن را به هر كه مى خواهى بده .و او پارچه را براى امام زمان (ع ) فرستاد.
آنگاه كه پارچه به دست امام (ع ) رسيد، آن را دو نيم كرد و نيمى از آن را پس فرستاد و فرمود: به مال مخالف و غير شيعه نيازى نداريم .
دروازه غرب به دست او گشوده مى شود
حضرت باقر (ع ) فرمود: قائم ما نهضت خويش را از مكه مى آغازد، و پرچم و شمشير رسول خدا (ص ) و ديگر نشانه هاى پيامبر و درخشش گفتار محمدى (ص ) با اوست .
پس از نماز شامگاه فرياد بر مى آورد: اى مردم ! شما كه در ديدگاه خدا و زير فرمان و اراده او هستيد، به هوش باشيد.به خدا ايمان آريد كه پيامبران را با مشعل كتاب و قانون و برهان هاى روشن ، فرستاده است خدا شما را فرمان مى دهد كه براى او شريك قرار ندهيد و پاسدار دين و گفتار پيامبر باشيد.زنده بداريد آنچه قرآن زنده كرده است .و نابود سازيد آنچه قرآن از بين برده است .قلبتان به خاطر هدايت و نجات گمراهان بتپد.من شما را به سوى خدا و پيامبر مى خوانم ، كه برنامه هاى قرآن را اجرا كنيد. باطل را بكوبيد و راه و روش پيامبر را به پا داريد. پس از اين گفتار، يارانش كه 313 نفر مى باشند، مانند بارانهاى پراكنده پاييز، به هم مى پيوندند.آنها مردانى هستند كه در شب به راز و نياز با خدا زنده اند و در روز، شيران بيشه شجاعتند.
خداوند نخست حجاز را براى او مى گشايد و او زندانيان بنى هاشم را آزاد مى سازد، پرچم هاى سياه كوفه به زير مى آيد، و به عنوان نشانه بيعت ، به سوى امام قائم فرستاده مى شود. در اين هنگام است كه امام سپاه را به شرق و غرب جهان مى فرستد تا بيداد و بيدادگران را ريشه كن سازند، و كشورها براى او گشوده مى گردد و به دست او استانبول (دروازه غرب ) فتح مى شود.
نشانه هاى پنجگانه
امام صادق (ع ) فرمود: پنج چيز از نشانه هاى ظهور قائم ما است .
1 - صيحه آسمان : فريادى از آسمان به گوش مى رسد كه امام زمان و شيعيان او برحقند.
2 - خروج سفيانى : سفيان ، مردى از دودمان ابوسفيان پدر معاويه است ؛ و نام او عثمان بن عنبسه مى باشد و از شام خروج و هشت يا نه ماه حكومت مى كند.
3 - خسف بيداء: لشگر سفيانى در سرزمين بيداء كه محلى ميان مكه و مدينه است در دل زمين فرو مى رود.
4 - خروج يمانى : يمانى مردى است كه مردم را به سوى امام زمان مى خواند و از يمن قيام مى كند.
5 - كشته شدن نفس زكيه - نفس زكيه جوانى است از دودمان پيامبر كه نامش محمد بن حسن است و در مكه شهيد مى شود.
توضيح :
نشانه هاى ظهور و قيام امام قائم (ع ) دو گونه است . حتمى و غير حتمى .
نشانه هاى غير حتمى :
ممكن است در زمان هاى ديگر نيز پديد آيد و تا قيام آن حضرت ، فاصله اى زيادى داشته باشد، ولى نشانه هاى حتمى ، نزديك شدن قيام امام را خبر مى دهد كه ديگر فاصله اى نيست . نشانه هاى بالا، از علامت هاى حتمى است .
و اوست كه زمين را پر از داد خواهد كرد
احمد بن اسحق اشعرى مى گويد: خدمت امام عسكرى (ع ) شرفياب شدم . مى خواستم از جانشينش بپرسم پيش از آنكه سخن بگويم امام فرمود: اى احمد! خداوند زمين را - از روزگارى كه آدم را آفريد تا روز رستاخيز - از حجت و راهنماى الهى . خالى نگذارده و نخواهد گذاشت .
پرسيدم : اى فرزند رسول خدا! امام پس شما كيست ؟
حضرت بى درنگ از جا بر خاست و به داخل خانه رفت و پس از لحظه اى ، در حالى كه كودك سه ساله اى را به دوش داشت ، بيرون آمد. آنگاه فرمود: اى احمد! به خاطر آنكه پيش خدا و ما گرامى هستى ، فرزندم را به تو نماياندم . نام و كنيه او، نام و كنيه پيامبر است . و اوست كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.
در اين هنگام احمد بن اسحق نشانه اى از امام خواست تا قلبش اطمينان بيشترى پيدا كند.
كودك سه ساله به عربى فصيح گفت : من ، بقيه الله و انتقام گيرنده از ظالمان هستم ...
نابودى ستمكاران به دست قائم ما است
امام يازدهم فرمود: بنى اميه و بنى عباس ما را هدف شمشيرهاى خود قرار داده اند، به دو جهت :
نخست : مى دانستند سرپرستى مردمان حق آنها نيست و از آن بهره اى ندارند و از اينكه ما قيام كنيم و حقمان را از آنان بگيريم و حكومت حق را بر پا سازيم - در وحشت و اضطراب بودند.
دو ديگر: از حديث هاى روشن و مسلم دريافته اند كه نابودى حكومت ستمگران و زورگويان به دست قائم ما است و خود، نيكو مى داند كه ستمگر و زورگو هستند.
اينها در كشتن دودمان پيامبر، سخت كوشيده اند تا نگذارند قائم آل محمد به دنيا آيد، ولى خداوند نخواست آنها جاى او را بدانند تا آنگاه كه دولت و حكومت او ظاهر شود، اگر چه ستمگران را خوش نيايد
آبى سردتر از برف و شيرين تر از عسل
مردى پارسا به حج خانه خدا رفته ، و سفر خويش را اين چنين گزارش مى كند:
صحراى عربستان چون تنورى سوزنده ، و هرم آفتاب ، توفنده بود.از قافله عقب ماندم .راه را گم كردم و خود را تنها يافتم .تشنگى مرا از پاى در آورد و نقش بر زمين ساخت . ريگهاى داغ ، چون تابه اى مرا مى سوزاند.
تشنگيم آن چنان شدت يافت كه به آستانه مرگ رسيدم . ناگهان صدايى شنيدم . چشمم را باز كردم . جوانى زيبا روى از گرد راه رسيد، و با چهره اى مهربان ، مرا آبى سردتر از برف و شيرين تر از عسل نوشاند و از مرگ حتمى نجاتم داد. آنگاه كه رمقى گرفتم پرسيدم كيستى ؟ فرمود: من حجت و بقيه الله در زمينم . همان كسى كه زمين ظلم زده را، به عدل و داد زنده خواهد كرد.
من فرزند حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب - كه درود خدا بر تمامى آنان باد - هستم .
و چون چشم بر هم نهادم و ديده باز كردم خود را در پيشاپيش كاروان ديدم و او از نظرم ناپديد شده بود.
دو فرزند دانشمند
پدر شيخ صدوق يكى از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم هجرى - دوران غيبت صغرى است .
او كه سالها از ازدواجش مى گذشت - هنوز پدر نشده بود. نامه يى به
حسين بن روح يكى از نايبان مخصوص امام زمان مى نويسد كه امام دعا كند.
خدا به او پسرى ببخشد.
جواب نامه ، چنين بود: على بن حسين ! تو از اين همسر، داراى فرزند نخواهى شد، ولى به زودى از زن ديگر، دو فرزند فقيه و دانشمند خواهى يافت .
على بن حسين ، همسر ديگرى اختيار مى كند و خدا او را دو فرزند فقيه و دانشمند به نامهاى محمد و حسين مى دهد كه هر دو فقيهى ماهر و محدثى (1)عالى مقام بودند.
آرامگاه شيخ صدوق در شهر رى و آرامگاه پدرش در قم است .
جانشينت كيست ؟
مردى يهودى به نام نعثل خدمت پيامبر اسلامى (ص ) شرفياب مى شود و مى گويد: اى محمد! از مسايلى كه مدت درازى است در سينه ام مانده و مرا به زحمت انداخته است ، مى پرسم . چنانچه جواب آنها را گفتى ، مسلمان مى شوم .
پيامبر فرمود: بپرس .مرد يهودى پرسش هايى كرد و جواب هاى قانع كننده دريافت تا بدينجا رسيد كه : اى محمد! جانشينت كيست ؟زيرا هيچ پيامبرى بدون جانشين نبوده است .پيامبر ما حضرت موسى هم يوشع بن نون را جانشين خود قرار داد. پيامبر (ص ) فرمود: وصى و جانشين من على بن ابيطالب است ، و پس از او دو نواده ام حسن و حسين و پس از آنها نه امام ، از دودمان حسين
دگر بار پرسيد: نامها ايشان را ياد كن پيامبر فرمود: پس از شهادت حسين فرزندش على ،، پس از او فرزندش محمد، پس از او پسرش جعفر و پس از او پسرش موسى ، پس از او پسرش على ، پس از او پسرش محمد و پس از او پسرش على و پس از او حسن و آنگاه كه حسن از دنيا رفت ، پسرش حضرت حجت - كه پيوسته درود خدا بر آنان - مى باشند.
نعثل ، پس از شنيدن نام امامان دوازده گانه - همانطور كه در تورات ديده بود - مسلمان شد.
شايد امام در جمع شما باشد
برادران يوسف (ع ) به او رشك بردند، و وى را به بهاى ناچيزى فروختند.پنداشتند كه آينده درخشان او را ناچيز كرده اند، و خودشان عزيز شده اند.سال ها گذشت و يوسف از دست گرگ حسد و چاه بدانديشى برادران رست و عزيز كشور بزرگ مصر گشت .
كنعان شهر برادران يوسف ، خشكسالى شد و آنها براى خريد گندم وارد مصر شدند.نمى دانستند كه عزيز مصر برادرشان يوسف است .فكر نمى كردند از روى خاك هاى ته چاه ، به فراز كرسى سلطنت رسيده باشد، ولى يوسف آنها را شناخت .روزى يوسف به آنها گفت : مى دانيد، با يوسفتان چه كرديد؟ آنها دريافتند، و گفتند آيا تو يوسفى ؟!
امام صادق (ع ) فرمود: چه مانعى دارد خدا درباره حجتش چنين كند و او را مانند يوسف ، ناشناس نگهدارد.در بازار مسلمانان راه رود، و در محافلشان بنشيند، ولى مردم او را نشناسند تا آنگاه كه به فرمان خدا، خود را بشناساند.
حكومت او تا روز قيامت است
از امام صادق (ع ) پرسيدند: پيشواى دادگر كيست ؟
امام فرمود: آنكه خدا اطاعت او را پس از پيامبر بر همگان واجب كرده است . پيشوايان دادگر، يكى پس از ديگرى مى آيند تا سرانجام نوبت به پيشواى دوازدهم خواهد رسيد.
مردى از ياران آن حضرت پرسيد: اى فرزند رسول خدا! روشن تر بيان فرما.
امام فرمود: اين آيت از قرآن كريم ، آنان را معرفى مى كند: از خدا و پيامبر و فرمانروايانتان - پيشوايان معصوم - اطاعت كنيد.(2) كه آخرينشان از آسمان فرود آيد و پشت سر او نماز گزارد.او دجال را مى كشد و به يارى خداوند، سر تا سر دنيا را مى گشايد، و حكومت او تا انجام جهان پايدار خواهد بود.
و آخرينشان قائم است
صورتى زيبا، موهاى شانه كرده ، دندانهاى درخشان ، لباس و بدنى تميز و عطرآگين ، و از همه باشكوه تر، درخشش سيمايى كه تماميت انسانست و كمال را مى نماياند؛ چهره پيامبرى است كه در مسجد نشسته و براى مردم سخن مى گويد.آرى پيامبر عزيز اسلام است كه به مسلمانان درس زندگى مى دهد.شنوندگان نيز سراپا گوشند و به سخنان جذاب و پر مغز حضرت گوش فرا داده اند.
سلمان پارسى : پير مرد روشن ضمير ايرانى در جمع حاضران بود و سخنان رسول الله را براى ما چنين بازگو مى كند:
پيامبر فرمود:
اى مردم ! من در اين زودى ها شما را وداع خواهم گفت .شما را اى مردم درباره فرزندانم (عترت )سفارش مى كنم تا بدانها نيكى كنيد و بزرگشان داريد از بدعت (پديد آوردن كژى هايى كه از دين نيست )دورى كنيد، زيرا هر گونه بدعتى گمراهى است و گمراهان در آتشند.آنكه از ديدار خورشيد محروم است بايد از ماه بهره گيرد و آنكه ماه را نمى بيند، بايد از نور فرقدان (دو ستاره نزديك قطب شمال ) روشنى گيرد و اگر آن دو هم نبوند، از ديگر ستارگان فروزان ...
سلمان مى گويد: پيامبر (ص ) از منبر به زير آمد و به خانه رفت .من نيز آن حضرت را همراه بودم ، پرسيدم يا رسول الله ! پدر و مادرم فدايت .منظورت از خورشيد و ماه و فرقدان چيست كه فرموديد هر كدام را از دست داديد، به ديگرى پناه بريد؟آن گرامى فرمود: من بسان خورشيدم و على (ع ) چونان ماه .در آن هنگام كه مرا از دست داديد، على را پيشوا قرار دهيد.
و اما فرقدان حسن و حسين هستند كه پس از على (ع ) پيشواى شما خواهند بود.اما ديگر ستارگان روشن پيشوايان نه گانه اى هستند كه از نسل حسين (ع ) پديد مى آيند و آخرين آنها، مهدى (ع ) است ...
سلمان نام امامان را پرسيد و آن حضرت چنين فرمود: نخستينشان على بن ابيطالب ، پس از او حسن و حسين دو نواده ام ، و پس از آنان زين العابدين على بن الحسين و بعد، محمد بن على باقر و صادق جعفربن محمد و فرزندش كاظم و فرزند او على كه در خراسان جام شهادت را مى نوشد، سپس فرزندش محمد و دو راستگوى ديگر على و حسن و حجه قائم آخرينشان كه درود خدا بر تمامى آنان باد اينان دودمان من و از من هستند، دانش آنان ، دانش من و فرمان آنان ، فرمان من است آنكه آنان را بيازارد مرا آزرده و از شفاعت من بهره مند نخواهد شد.
اينست دين راستين
مجلسى بود و گروهى از مردم خدمت امام باقر (ع ) نشسته بودند و از گفتار آن حضرت بهره مى بردند و معنويت امام ، چونان بال فرشتگان بر مجلس سايه افكنده بود.روشن است در مجلسى كه امام حضور داشته باشد، سخن از حل مشكلات و شناساندن راه هاى صحيح زندگى و دانستنى هايى درباره تكامل معنوى و انسانى است .
مجلس به پايان رسيد.همگان پراكنده شدند، ولى تنها ابو حمزه ثمالى بر جاى ماند.
امام با وى گفتگو را ادامه مى دهد، مى گويد:
اى ابو حمزه ! در قيام قائم ما شك و ترديد راه ندارد و خداوند آن را تغير نخواهد داد و قطعى است .آن كس كه اين گفتار را نپذيرد، ايمان به خدا ندارد.
در اين هنگام احساس ويژه يى به امام دست داد و چنين فرمود: پدر و مادرم فداى آنكس كه پس از من هفتمين است و زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد...
ابوحمزه مى گويد:
امام باقر (ع ) پس از اين احساس و هيجان ، لختى فرود آمد و متفكرانه به آيتى از قرآن اشاره كرد و گفت : روشن تر از اين سخن ، كلام خداست كه مى فرمود: از آغاز آفرينش زمين و آسمان ها، شماره ماه ها نزد خدا و در كتاب خدا دوازده بوده است ؛ چهار از آنها، ماه هاى حرام است .اينست دين پابرجا و راستين خدا.درباره اين ها به خود ستم نكنيد.
امام در اين آيه ادامه داد: شناختن ماه هاى محرم ، صفر، ربيع ...و حرامهاى آن كه : رجب ، ذوالقعده ، ذوالحجه و محرم مى باشد.دين پابرجا و راستين خدا نيست ، زيرا يهود و مسيحيان و مجوس و ديگر مردمان نيز اين ماه ها را مى شناسند و نام آنها را مى دانند مقصود از آنها، امامان دوازده گانه هستند، كه دين خدا را بر پا مى دارد.
خانه على (ع ) پناهگاه شماست
پس از در گذشت رسول خدا (ص ) برخى از يهوديان به مدينه مى آمدند و پرسش هايى مى كردند.مى خواستند بدانند نشانه هايى كه تورات درباره پيامبر اسلام و جانشينان داده است ، بر چه كسى راست مى آيد.
در زمان عمر، يك نفر يهودى نزد او آمد و پرسش هاى كرد.عمر نتوانست پاسخ گويد، ولى چون مى دانست پاسخ پرسش نزد كيست ، او را نزد على عليه السلام فرستاد.
مرد يهودى به آستان پيشوان مؤ منان شرفياب شد و سؤ الاتش را پرسيد.يكى از پرسش هايش اين بود كه : پيشوايان مسلمانان چند نفرند؟ اميرمؤ منان على (ع ) فرمود: دوازده نفر.
مرد يهودى گفت : راست گفتى .به خدا سوگند اين گفته تو، درست همانند نوشته تورات مى باشد.
1- فقه و حديث دو دانش اسلامى است . دانشمند فقه را فقيه و دانشمند حديث را محدث مى گويند.
2- سوره نساء، 59.
منبع : جهانگشاى عادل دين پرور، سيد جمال الدين