-آمدن درخت به حضور پیامبر
امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه قاصعه فرموده: من با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودم آنگاه كه سران قریش نزد او آمدند و گفتند: «اى محمد (صلّى اللّه علیه و آله) تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هیچ یك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزهاى مىخواهیم،
اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهى، مىدانیم كه تو پیامبر و فرستاده خدایى، و اگر از انجام آن سرباز زنى، خواهیم دانست كه ساحر و دروغگویى» پس پیامبر اکرم(صلّى اللّه علیه و آله) فرمود: «شما چه مىخواهید؟» گفتند: «این درخت را بخوان تا از ریشه كنده شود و در پیش تو بایستد» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چیز تواناست. حال اگر خداوند این كار را بكند آیا ایمان مىآورید؟ و به حق شهادت مىدهید؟
گفتند: آرى، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: من بزودى نشانتان مىدهم آنچه را كه درخواست كردید، و همانا بهتر از هر كس مىدانم كه شما به خیر و نیكى باز نخواهید گشت، زیرا در میان شما كسى است كه كشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد، «1» و كسى است «2» كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد.
سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «اى درخت! اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى، و مىدانى من پیامبر خدایم، از زمین با ریشههایت در آى، و به فرمان خدا در پیش روى من قرار گیر.»
- روزى پیامبر اكرم- صلّى اللَّه علیه و آله- و امام على- علیه السّلام- در كوه حرا بودند. كوه به لرزه در آمد. حضرت خطاب به كوه فرمود: «آرام باش! جز پیامبر و وصى او، كسى در روى تو نایستاده است» كوه در همان حال آرام شد
سوگند به پیامبرى كه خدا او را به حق مبعوث كرد، درخت با ریشههایش از زمین كنده شده، و پیش آمد كه با صداى شدید چونان به هم خوردن بال پرندگان، یا به هم خوردن شاخههاى درختان، جلو آمد و در پیش روى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایستاد كه برخى از شاخههاى بلند خود را بر روى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و بعضى دیگر را روى من انداخت و من در طرف راست پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایستاده بودم، وقتى سران قریش این منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آید، و نصف دیگر در جاى خود بماند» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمان داد.
نیمى از درخت با وضعى شگفتآور و صدایى سخت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نزدیك شد گویا مىخواست دور آن حضرت بپیچد، امّا سران قریش از روى كفر و سركشى گفتند: «فرمان ده این نصف باز گردد و به نیم دیگر ملحق شود، و به صورت اول در آید» پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد.
من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستین كسى هستم كه به تو ایمان آوردم، و نخستین فردى هستم اقرار مىكنم كه درخت با فرمان خدا براى تصدیق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد. امّا سران قریش همگى گفتند: «او ساحرى است دروغگو، كه سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گفتند: «آیا نبوّت تو را كسى جز امثال على علیه السّلام باور مىكند؟»
۲- پیامبر (ص) و شفاى چشم
در یكى از جنگها، چشم یكى از یاران پیامبر آسیب دید، بحدى كه به صورتش افتاد. به حضور حضرت آمد و استغاثه كرد. رسول خدا - صلّى اللَّه علیه و آله- چشمش را سر جایش گذاشت و چشم آن مرد در آن حال، شفا یافت. و روشنایى و تیز بینیش بیشتر شد.
۳-گم شدن شتر رسول خدا (ص)
روزى شتر رسول خدا- صلّى اللَّه علیه و آله- گم شد. منافقین طعنه زدند و گفتند: او ما را از اسرار آسمانها خبر مىدهد ولى نمىداند شترش كجاست. وقتى این سخن طعن آمیز، به گوش پیامبر رسید، فرمود: تمام اخبارى كه از آسمانها مىگویم از طرف خداست و خدا مرا به همه اسرار آگاه كرده است.
سپس جاى شتر را به آنها نشان داد و فرمود: «افسارش به درختى گیر كرده است» رفتند و شتر را در همان حالى كه پیامبر فرموده بود یافتند.
۴-درسفرهاى پیامبر (ص) قبل از بعثت ابری بالای سرحضرت سایه می افکند
دو سفر پیامبر - صلّى اللَّه علیه و آله-، قبل از بعثت معروف است. تمام خویشاوندان و نزدیكان، آن را نقل كردهاند. در این سفرها بود كه ابرى بر آن حضرت سایه مىافكند و بالاى سر او به همه جا مىرفت و تمام همراهانش آن را مىدیدند.
۵- گواهى بت بر صدق ادعاى پیامبر (ص)
عدّهاى از عربها، بتى را عبادت مىكردند، ناگهان از بت صدا آمد كه «محمّد- صلّى اللَّه علیه و آله- بر شما مبعوث شده و شما را به دین حق دعوت مىكند» مردم با سرعت به طرف پیامبر آمدند و اكثر حاضرین، ایمان آوردند.
۶-وفرمود: «خدایا باران را به حوالى مدینه فرود آور، نه خودمدینه»
از حضرت علی علیه السّلام نقل شده: در مدینه باران سختى بارید، مردم به پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- پناه آوردند و از او خواستند تا دعا كند. حضرت دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا باران را به حوالى مدینه فرود آور، نه خود مدینه». تمام ابرها به اطراف مدینه كشیده شدند و از خود مدینه باران قطع شد.
۷-سخن گفتن گرگ با پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) وچوپان....
رسول خدا(ص)روزی نشسته بودندناگاه چوپانی که به خود میلرزید وتعجب تمام وجودش رافراگرفته بود وارد شداز دور که پیغمبر اکرم اورا دیدند به اصحاب فر مودند:این شخص امر عجیبی را مشاهده کرده وبرای شما خبر اورده است.
وقتی چوپان نزدیک شد رسول خدا به او فرمود:حادثه ای که تو را پریشان کرده برای ما نقل کن.
عرض کرد ای رسول خدا مطب بسیار عجیبی است !در میان گوسفندانم بودم که گرگی امدوگوسفندی رابرداشت!فلاخن(سنگ انداز)رابه طرف او پرتاب کردم وگوسفند راازاوگرفتم!دوباره به گوسفندان حمله کرد!یکی ازانهارابرداشت من هم فلاخن رابه طرف اوپرتاب کردم وبازپس گرفتم این عمل چهار بار تکرار شد.
مرتبه پنجم باگرگ ماده اش امد ومن دفاع کردم.ناگاه برنشیمنگاهش نشست وبه زبان ما شروع به سخن گفتن کرد وگفت:ایاحیانمیکنی بین من وروزی من که خدابرایم قرارداده مانع میشوی؟من چگونه گرسنگی خودرابرطرف کنم؟باخودگفتم:چقدرعجیب است این حیوان به لغت ادمی صحبت میکند!
گرگ گفت:می خواهی تراازمطلب عجیب تری باخبر کنم!محمد(ص)فرستاده ی پروردگارعالمیان درمیان مردم است به انها اخبارگذشتگان راکه به وقوع پیوسته وانچه هنوز واقع نشده میگوید ویهود بااینکه می دانند او راست می گویدودر اسمان خوانده اند که اواز همه راراستگوته آنهاست وآنهارااز مرض جهان وضلات می رهاند وای بر توای چوپان بهاو ایمان بیاور تااز عذاب الهی ایمن گردی!
گفتم:به خدا قسم از کلام توواز این که مانع روزی توشدم خجالت می کشم حالا تو واین گوسفندان هرچقدر می خواهی از انها بخور مانع نخواهم شد.
گرگ گفت:خدا شکرخداوندرابجای آورد چون تواز کسانی هستی که به آیات ونشانه های قدرت پروردگارعبرت گرفته وتسلیم امراومی شوی ولی بد بخت وگمراه کسانی هستند که نشانه های قدرت پروردگار را در مورد محمد(ص)وبرادرش علی ابن ابی طالب(ع)مشاهد میکنند شجاعت وفدا کاری علی علیه سلام درمورد اسلام که هیچکس اندازه ی او نکرده وسخن پیامبر را که دستور ولایتش را دادو می گوید از دشمنانش بیزاری جویید و هیچ عملی اگر چه بسیار زیاد باشد در صورت مخالفت با علی نمیپذیرد ولی بازهم بااو دشمنی وبا دوستانش دشمنی می کنند.
این عجیب ترو شگفت انگیز تر است از کار تو که مرا منع کردی چوپان گفت:به گرگ گفتم: چنین چیزهایی می شود؟گفت:بلی از انها بزرگتر آنکه او را به زودی وبه ناحق وناروا می کشند واولاد او را به قتل می رسانندوحرمت ایشان را حفظ نمی کنند وبا این وصف خودرا مسلمان می دانند وسر انجام کار خداوند ما طایفه گرگ هارا مامورریت می دهد اینها را در دوزخ پاره پاره کنیم ولذت مارادراین قرار می دهد که آنها را شکنجه کنیم.
چوپان گفت:اگر محا فظت از این گوسفندان که بعضی مال من و بعضی امانت است نبود به دنبال محمد(ص) می رفتم تا او را ببینم!گرگ گفت:ای بنده خدا تو برو وگسفندانت را به من بسپارتا برایت حفظ کنم.
گفتم:چگونه به امانت داری تواطمینان کنم؟گفتم:ای بنده خدا کسی کم زبان مراگویا کرده و براین ها امین قرار می دهد!آیا من به پیامبر اسلام محمد(ص)ووحی او علی(ع)ایمان نیاورده ام؟تو دنبال کارخود برو من از اینها مراقبت می کنم!زیرا من خدمت گزار پیامبر(ص)ودوست دار علی علیه سلام هستم.
ای پیامبر خدااکنون گوسفندانم را نزد این گرگ ومادهی او رها کردم وامدم!پیامبربه چهرها نگاهی کردودیدبعضی خوشحالندوباتصدیق نگاه می کنندوبعضی باشک وتکذیب چهره درهم کشیده اندوبعضی ازمنافقین به بعضی دیگرمخفیانه میگوینداین توطئه است تامارافریب دهند.
رسول خداتبسمی نمودوفرمود:اگرشماشک داریدمن یقین دارم.سپس فرمود:این چوپان حاضراست!بااوبه سوی گله بشتابید !ان دوگرگ رامشاهده کنید!اگردیدیدباماصحبت کردندوگوسفندان اوراچوپانی کردندگفتارچوپان راتصدیق کنید!وگرنه هرکس به عقیده ی خود باشد.
دراین هنگام رسولبه همراه عده ای ازمهاجرین وانصار به راه افتاد وقتی به گله رسیدندچوپان گفت:این گوسفندان من هستند.
منافقین فوراگفتند پس دوگرگ کجاهستند؟وقتی نزدیک شدند دو گرگ را دیدند که اطراف گوسفندان می چرخندو هرچه را که بخواهید آزاری به گوسفندان دور می کنندرسول خدا فرمود:آیا دوست دارید بفهمید که مقصود این گرگ کسی غیر از من نبود؟گفتند بله یا رسول الله.
فرمود اطراف مرا احاطه کنید تا ان دوگرگ مرا نبینند پس اطراف آن حضرت را گرفتند آنگاه به چوپان فرمود:به این دو گرگ بگو آن محمد(ص)که تو از ان نام بردی در میان اینها کدام است ؟وچوپان چنین کرد!گرگ به طرف آنها امد ویکا یک آنها را برسی کرده وکنار میزد تا به رسول خدا رسید گرگ ماده ام به دنبال او رسید.
وقتی ان حضرت را یا فتند گفتند:درود برتو ای فرستاده ی پروردگار جها نیان وای سر ور مخلوقات.....
آنگاه به عنوان احترام دو گونه ی خود را برزمین گذاشته وبه خاک مالیدند وگفتند:ما این چوپان را به طرف شما فرستادیم واز جریان شما باخبر کردیم.
رسول خدا نگاهی به منا فقین کردند وفرمودند:آنها که کافرند از این امر راه فراری ندارند!بعد روبه ان دو گرگ با صدای بلند فرمودند:محمد رابرای این جمعیت معرفی کردید اکنون علی که از او نام برده اید را به ما نشان دهید؟
آن دو گرگ به جستجو پرداختند تا به علی علیه السلام رسیدند همینکه او را مشا هده کردند خود را به خاک افکندند وبه عنوان تواضع گونه های خود را به خاک مالیدند وگفتند:درود برتو ای صاحب بخشش وجوان مردی ای کسی که کتاب های اسمانی گذشته را داناست وجانشین محمد مصطفی است ای کسی که با دوستی تو دوستانت به سعادت می رسند ودشمنانت بد بخت گمراهند ای کسی که سرور اهل بیت پیامبر وبزرگ انها هستی....
اصحاب رسول خدا گفتند :ما گمان نمی کردیم علی ابن ابی طالب چنین موقعیتی در میان درندگان داشته باشد!واین گونه اورا احترام کنند!رسول خدا فرمود اگر موقعیت او را در نظر موجودات دیگری که در خشکی ودر یاودر اسمان هاوزمین هستند وانها که در حجاب ها وکرسی اند مشاهده کنید چه خواهید گفت؟
برگرفته از کتاب فضائل اهل بیت جلد ۱{به نقل ازکتاب تفسیر امام حسن عسکری}
۸-معجزه ی دونیم شدن ماه به دستان مبارک حضرت محمد(ص)درمیان مشرکان!
شرح اين واقعه از اين قرار است كه: در يكي از شب هايي كه قرص ماه كامل بود، مشركين جمع شدند و به رسول خدا گفتند: اگر در آنچه مي گويي، صادق هستي ماه را دو نيم كن. رسول اكرم به آنها فرمودند: اگر اين كار را انجام دادم، ايمان مي آوريد؟ گفتند: آري.
پس رسول خدا با انگشت مباركشان به سوي ماه اشاره نمودند كه ناگاه ماه منشق و دو نيم شد به صورتي كه كوه حرا از بين دو نيمه آن آشكار بود. قريش گفتند: اين سحر « ابي كبشه » بود.
آنگاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا ساحران از خارج بيايند. ببينيم آيا آنها هم اين جريان را ديده اند يا نه؟ چون محمد صلي الله عليه و آله و سلم نمي تواند تمام مردم عالم را سحر كند. ساحران يكي پس از ديگري از راه رسيدند و قريش جريان را از ايشان پرسيدند. گفتند: آري ما هم ديديم كه ماه دو نيم شد.
راجع به همين واقعه است كه خداوند متعال آيات اول سورة مباركه « قمر » را نازل فرمودند. بعد از اين جريان نيز معجزات ديگري به وسيله رسول گرامي اسلام و به اذن خداي متعال صادر شد.
۹-تصویر زیر توسط فضاپیمای آپولو ۱۰ از فاصله ۱۴ کیلومتری ماه ونشانه شق القمرروی کره ماه ثبت شده است…
۱۰-سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد.
پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند.
این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است.
ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است. زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.
مسافران مکه وشام در مسیر جاده وحتی مردم هندوستان شکافته شدن ماه را دیدندودر بعضی آثار باستانی هند نوشته شده که تاریخ اتمام این بنا زمانی بود که ماه دو نیم شد.
تحقیقات سازمان ناسا در خصوص معجزه شق القمر در سال 1968 یک متخصص علوم فضائی به نام joosf morgan به وجود اثرات باقیمانده از شکافی در مدار مرکزی ماه اشاره کرد ،پس از تحقیقات بسیارهیچ دلیلی برای این نوار سیاه که در بعضی سطوح ماه دیده می شد،پیدا ننمود.
دو سال بعد 1970 پس از بررسی های بسیارمتوجه شد« سطوحی که در مسیراتصال این نوارقرارداشته ولی پیدا نبوده در اثر بعضی تغییرات در زیر لایه ی سطحی پنهان شده است.»
در همان سال برای تحقیق بیشتر به ایالت کالیفرنیا رفت ودر کتابخانه ی یکی از اساتیدش،کتابی در خصوص پیامبر اسلام حضرت محمد(صلوات الله علیه واله)به دست آوردکه به زبان لاتین از روی آن نسخه ای دیگر به صورت خطی استنساخ شده بود.
قضیه ی معجزه شق القمر را متوجه شد .مورگان پس از تحقیقات در سال 1975رسما در کمیسیون کار شناسی سازمان فضائی ایالات متحده اعلام نمود« این نوار سیاه چیزی نیست جز تغییری که در قرن ها پیش درکره ماه به وسیله معجزه پیامبراسلام (صلوات الله علیه واله)اتفاق افتاده است»طرح موضوع برای سازمان ناسا به سختی قابل درک بود،اما مورگان تحقیقات را ادامه داد ،متاسفانه حدود دو هفته بعد به همراه خانواده اش به صورتی مشکوک در اثر یک آتش سوزی عمدی در منزلشان کشته شدند!!!
نشریه الکترونیک is.u.s مقاله علمی دکتر جک فولن . /کتاب نبوئت هیلد-کتاب مخفی یهود-سید علی موسوی مطلق «این کتاب قرن ها در کتابخانه علمی یهود به نام کتاب مرموز مخفی بوده است .»
در آیه نهم کتاب مخفی یهود آمده : «صیهراء شاها وسباه(محضر الشهود:وسیباه) وعرق بها وها شاطا وشامعا(محضر الشهود) » ترجمه« درنگ نمود ماه واز میان دو پاره شد واطاعت نمود آن حضرت را وبه هم پیوست».
والسلام علیکم و.... منابع :قرآن - تفسیر المیزان /ج۱۹ مربوط به تفسیر سوره القمر نشریه الکترونیک is.u.s مقاله علمی دکتر جک فولن . /کتاب نبوئت هیلد-کتاب مخفی یهود-سید علی موسوی مطلق
۱۱-محبت گیاهان به پیامبر اسلام
هند دختر جون می گوید:هنگامی که رسول خدا به خیمه ام معبد(یکی از همسرانش )آمد برای نماز وضو گرفت در انجا گیاه خشکیده ای بود حضرت مقداری از آب دهان مبارکش را روی آن گیاه انداخت گیاه در همان لحظه سبز شد وگلی سفید ودرخشان داد وبرگ هایش روییده ومیوه خوبی داد.
ما ازآن گیاه تبرک می جستیم وبه وسیله آن بیماران را مداوا میکردیم زمانی که رسول خدا از دنیا رفت زیبایی وطراوتش را از دست داد وزمانی که امیرالمومنان علی(ع)به شهادت رسید دیگر میوه نداد.مدت زیادی گذشت .
روزی بامدادان متوجه شدیم که از ساقه اش خون تازه می جوشد برگ هایش پژمرده شده که قطراتی مانند آب گوشت از آن می چکدفهمیدیم حادثه ای بزرگ رخ داده ما آن شب رابا غم وترس در انتظارخبروحشتناک خوابیدیم نیمه شب ازصدای ضجه وناله ای که اززیرگیاه می آمدبیدارشدیم وصدای ناله وگریه وافتادن چیزی وهیاهویی شنیدیم وناگاه صدایی باحالت گریان گفت:(ای فرزندپیامبر!ای فرزندوصی پیامبر!ای فرزندزهرای بتول!ای باقی مانده ازسادات گرامی!)وناگاه صدای ضجه وناله زیادمی شد.
دیری نگذشت که خبرشهادت امام حسین(ع)رسیدوآن گیاه خشکیدودیگراثری ازآن باقی نماند.
منبع:قطره ای ازدریای فضائل اهل بیت.
۱۲-معجزه ای که درغدیرخم اتفاق افتاد
پس از ماجراى غدير خم، شخصى (جابر بن نضر يا حارث بن نعمان) به پيامبر گفت: ما را به پذيرش توحيد و رسالت خويش و انجام نماز و روزه و حج و زكات دستور دادى و ما قبول كرديم، اما به اين اكتفا نكرده و پسر عموى خود (على) را بر ما برترى دادى و گفتى هركس من مولاى او هستم على مولاى اوست. آيا اين سخن از خود تو است يا از خداست.
حضرت فرمود: به خدا سوگند اين امر از سوى خدواند است. سائل در حالى كه به سوى راحلهاش باز مىگشت گفت: پروردگارا اگر فرموده پيامبر حق است سنگى از آسمان فرو فرست يا عذابى نازل كن. هنوز به راحلهاش نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر او اصابت كرد و او را كشت.
۱۳-معجزه پیامبراسلام حضرت محمد(ص)درمنزل جابرموقع تقسیم غذا...
جابر بن عبدالله انصاری می گوید :در جنگ خندق همان طور که من وچند نفر دیگر مشغول کندن قستمی از خندق بودیم به سنگ بزرگی رسیدیم که شکستن آن ممکن نبود و کلنگ در آن اثر نمی کرد.
اصحاب، مرا خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند. من دیدم پیامبر از شدت گرسنگی سنگ بر شکم مبارک بسته و از شدت خستگی به پشت خوابیده است. عرض کردم به سنگ بزرگی رسیده ایم. پیامبر فوراً برخاست، کمی آب روی صخره پاشید و با کلنگ یک ضربه در وسط آن زد. برقی از سنگ جهید، سپس ضربه دوم را زد و برق دیگری جهید و با ضربه سوم، آن سنگ عظیم شکست.
من در منزلم گوسفندی داشتم و یک من جو. رفتم به همسرم گفتم:« رسول خدا را دیدم که از شدت گرسنگی سنگ بر شکم مبارک خود بسته بود. این گوسفند را سر ببر و غذایی درست کن و با جوها نان بپز تا من رسول خدا را برای ناهار دعوت کنم.»
بعد نزد رسول خدا رفتم و ایشان را دعوت کردم. رسول خدا فرمود:« با هر کس که دوست دارم بیایم یا به تنهایی؟»
خجالت کشیدم بگویم به تنهایی. خیال کردم مقصود پیامبر، علی علیه السلام است و می خواهد او را هم همراه خود بیاورد؛ لذا عرض کردم:« بله، با هر کس که دوست دارید تشریف بیاورید.»
بعد از آماده شدن غذا، رفتم به رسول خدا خبر دادم که تشریف بیاورد. در این هنگام پیامبر بالای خندق ایستاد و با صدای بسیار بلند فرمود:«ای مسلمین، دعوت جابر به ناهار را اجابت کنید.»
همهی مهاجرین و انصار از خندق بیرون آمدند و همراه رسول خدا به راه افتادند. رسول خدا به هر کس در راه می رسید، می فرمود:« دعوت جابر را اجابت کن.»
من به سوی خانه دویدم و به عیالم گفتم رسول خدا همهی مسلمانها را به خانه ما دعوت کرد.
عیالم گفت:« آیا به رسول خدا گفته ای ما چقدر غذا درست کرده ایم؟»
گفتم:« بله.»
عیالم مرا تسلی داد و گفت:« پیامبر، خود بهتر می داند که چه می کند.»
رسول خدا و علی علیه السلام وارد شدند و دستور دادند مسلمانها خارج از منزل بنشیند. سپس نگاهی به تنور نان و نگاهی به دیگ غذا کرد و به عیالم فرمود تو از تنور نان بده. پیامبر با علی علیه السلام نانها را در کاسه بزرگی خرد می کردند و مسلمانها ده نفر ده نفر می آمدند و غذایشان را میگرفتند.
پیامبر به من می فرمود:« ای جابر کِتف گوسفند بده.»
عیالم هر چه نان درمی آورد باز وقتی بر سر تنور می رفت می دید جای آن نان دیگری است. من هم سه کتف از دیگ درآوردم. اما باز رسول خدا میفرمود:« کتف بده.»
گفتم:« یا رسول الله، مگر یک گوسفند چند کتف دارد؟ من تا به حال به جای دو کتف سه تا داده ام.»
رسول خدا فرمود:« اگر ساکت بودی همه کتف می خوردند.»
به هرحال همگی مسلمین خوردند و سیر شدند ولی تنور همچنان پر از نان بود و دیگ پر از غذا، و ما چندین روز از آن میخوردیم. منابع:
بحار الانوار، ج 18، ص 32.
۱۴-معجزه جوشیدن آب ازلای انگشتان مبارک پیامبراسلام
جابر بن عبدالله گفت : با رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در سفرى بودم . رسول آب خواست . گفتند: يا رسول الله ! با ما آب نمانده است . در مشكى قطره اى آب است كه يك جرعه بيش نباشد. گفت : آن را و كاسه اى بزرگ بياوريد. آنراآوردیم. رسول صلى الله عليه و آله و سلم دستهاى مبارك در كاسه نهاد و انگشتان را از هم باز كرد و گفت : يا جابر! بسم الله بگو و از آن آب قطره اى در كاسه بريز. جابر گفت : از آن آب در كاسه ريختم . آب از ميان انگشتان رسول مى جوشيد تا كاسه پر آب شد. رسول گفت : آب بياشاميد و برداريد آنچه مى خواهيد. مردمان آمدند و آب مى آشاميدند و آنچه مى خواستند، بر مى داشتند تا همه سيراب شدند. رسول دست از كاسه برآورد. كاسه همچنان پر آب بود.
از كتاب مصابيح القلوب
۱۵-یک معجزه ی دیگرپیامبراسلام
روزی ابو جهل که دشمن سر سخت پیامبر بود گفت:من محمد (ص)را می کشم اگر چه بهایش کشته شدنم باشداطرافیان ابو جهل گفتند:تو خدمت به ما خواهی کرد وهمیشه به یاد تو خواهیم بود.
ابو جهل گفت :او در کنار کعبه زیاد سجده میکند هرگاه سجده کرد با سنگی بزرگ سر او را خواهم شکست پیامبر وارد مسجد الحرام شد و۷مرتبه دور کعبه طواف نمود آنگاه شروع به نماز کرد ونماز طولانی گزارد وسر به سجد معبود گذاشت وآن راطول داد.
ابو جهل سنگی برداشته وبه سمت سر مبارک حضرت آمد هنگامی که به حضرت نزدیک شد ناگاه متوجه شد که حیوان قوی جثه ای در حالی که دهانش را بازکرده ازطرف پیامبرخدا به طرف اوحمله وراست ابوجهل آنچنان ترسیدودستش لرزیدسنگ ازدستش رهاشد وروی پایش افتادوآن راشکست واوبارنگ پریده وپای خون آلود درحالی که عرق ازچهره آش سرا زیر بود نزد دوستانش برگشت.آنها گفتند چه شده تا به حال تو را مثل امروزوحشت زده ندیده ایم ابوجهل گفت: وای بر شما وماجرارا برای آنها تعریف کرد.
۱۶-معجزاتی که هنگام ولادت پیامبراسلام روی داد!!!
موقعی که آمنه (س)پیامبررازایمان نموددنیارانوری فراگرفت وهمه بتهابرروواژگون شدندوآنگاه مردم شاهدسه شبانه روززلزله بودند(اولین نشانه) درآن شب ایوان کسری به لرزه درآمد وچهارده کنگره آن در هم ریخت دریاچه ساوه خشکید
ودر وادی سماوه آب جاری گردیدآتش کده فارس که هزار سال خاموش نشده بود خاموش گشت دانشمند مجوس درعالم خواب دید شتر سر کشی چند اسب اصیل را می کشاند واز دجله عبور کردند و وارد شهر های ایشان شدند
طاق کسری از میان شکسته شد ودجله بی آب شکافته گشت وآب در قصر او جاری گردید نوری از طرف حجاز پخش شد وهمه ی مشرق را فرا گرفت.هرپادشاهی تخت اوسرنگون شدوخودش درآن روزلال گردیدوصحبت نمی کرد
وعلم کاهنان ازآنهاگرفته شدوسحرساحران باطل گردیدهرکاهنی که درعرب بودبین اوورفقایش جدایی افتاد مادر پیامبر فرمود:بخدا قسم فرزندم همین که فرو افتاد دست هارا بر زمین گذاشت سر به سوی آسمان برداشت ونگاهی کردسپس نوری از آن ساطع گردید که همه جارا روشن کرد
در میان آن روشنایی صدای گوینده ای را شنیدم که گفت:فرزندی به دنیا آوردی که سرور همه ی خلایق است نام او را محمد(صلی ا.. علیه واله) بگذار.
امام صادق(علیه السلام)می فرماید:ابلیس لعنت ا... آسمان های هفت گانه را طی می کرد وبالا می رفت هنگامی که حضرت عیسی (ع)متولد شد
از بالا رفتن ۳آسمان ممنوع گردید وتا۴آسمان بالا می رفت وقتی حضرت محمد(ص)تولد یافت او را از همه آسمان ها منع کردن وشیاطین رابه وسیله ستاره ها از آسمان ها راندند قریش گفتند :این ها علامت قیامت است که از اهل کتاب آن را شنیده بودیم عمروبن امیه که در کهانت وپیش گویی حوادث درعهد جاهلیت از همه قوی تر بود گفت:به ستارگان نگاه کنید اگر آنهایی که مردم را در راه یابی وتشخیص زمستان وتابستان کمک میکند
از آسمان رها می شوند علامت هلاک ونابودی خلق است ولی اگر غیر آنها پرتاب می شوند علامت این است واقعه مهمی رخ داده است .در این هنگام ابلیس فریادی بر آورد ولشکرش را خواند همگی نزد او اجتماع کردند وگفتند:سرورماچه چیزی تو را ناراحت کرده وترسانده است؟
گفت:وای بر شما از اول شب اوضاع آسمان وزمین را متغیر میبینم معلوم میشود واقعه مهمی رخ داده است که از وقتی حضرت عیسی به آسمان برده شده چنین حادثه ای واقع نشده است!برویدوجستجوکنیدچه چیزی رخ داده است.همگی ازنزداومتفرق شدندبعدازجستجوبرگشتندوگفتندمابه چیزی پی نبرده ایم!
ابلیس گفت:خودم بایدآن رادنبال کنم سپس دردنیافرورفت ودرهمه جاجولان کردتااینکه به حرم رسید فرشتگان رادیداطراف حرم رااحاطه کرده اندوقتی که خواست داخل شودبراوبانگ زدندواوبرگشت سپس مثل گنجشک گردیدوازناحیه حری واردشد.جبرییل فرمود:ای ملعون برگرد.
ابلیس گفت:ازتوسوالی دارم چه حادثه ای امشب درزمین واقع شده؟فرمود:محمد(ص)که خاتم انبیااست وسرورهمه ی آنهاست پابه عرصه گیتی نهاده است.گفت:آیامرادرمورداونصیبی وبهره ای هست؟فرمود:نه!سوال کرد:آیادرامت اوبهره دارم؟فرمود:بلی ابلیس گفت:به آن راضی شدم وخشنودگشتم!
۱۷-معجزه پیامبراسلام محمد(ص)سخن گفتن بادرخت
عماربن یاسرگوید:درسفری همراه رسول خدابودم روزی درصحرایی ازاسب پایین آمدیم رسول خدابه دودرخت کوچک نگاه کردوفرمود:
ای عمار!بروکناراین دودرخت وبگو:رسول خدابه شمادستورمی دهدکه کنارهم قراربگیریدتادرزیرشمابنشیند.
عمارگوید:من آمدم وگفتم.
آن دودرخت چنان بهم چسبیدندکه مانندیک درخت شدندورسول خداآمدوپشت آنهاقضای حاجت کرد.هنگامی که خواست بیرون آیدفرمود:هرکدام جای خودتان برگردیدوآنهابرگشتند.
منبع:کتاب فضایل اهل بیت۲.علامه سیداحمدمستنبط
۱۸-آمدن فرشته ای بصورت مارروی سینه مبارک پیامبراسلام وقتی خواب بودند.
روزی رسول خدا(ص)واردخانه عایشه شدوروی تخت درازکشیدوخوابید،دراین هنگام ،ماری داخل اتاق شدورفت روی شکم حضرت قرارگرفت.
وقتی عایشه این منظره رادید،سراغ پدرش ابوبکررفت تامارراازروی شکم حضرت دورنماید،وقتی ابوبکرآمدوخواست وارداتاق شودماربه طرفش پریدواوبرگشت.
عایشه به سراغ عمربن خطاب رفت.اونیزهمانندرفیقش وقتی خواست واردشودماربه طرفش حمله کردواونیزبازگشت.
میمونه وام سلمه به عایشه گفتند:به سراغ علی بن ابی طالب(ع)برو.
عایشه جریان رابه عرض حضرت علی(ع)رساند،وقتی علی(ع)وارداتاق شدماردرمقابل حضرتش ایستاد،آنگاه پروانه واردورحضرت علی(ع)می چرخیدوبه اوپناه می برد،سپس در گوشه ای از خانه خزید
پیامبر(ص)از خواب بیدار شد وفرمود:ای اباالحسن!تو اینجا هستی؟توکم ترخانه ی عایشه می آیی!
عرض کرد:ای رسول خدا!اینک خودش خواست تا خانه اش بیایم در این حال مار به قدرت خدا زبان به سخن گشود وگفت:ای رسول خدا!من فرشته ای هستم پروردگار جهانیان بر من غضب کرداینک نزداین وصی آمده ام تا در پیشگاه خداوندبرای من شفاعت کند.
رسول خدا(ص)فرمود:ای علی!تو برای او دعا کن تا من آمین بگویم.
علی علیه السلام دعا کرد و پیامبر (صلی ا.. علیه واله)آمین گفت.
مار گفت:ای رسول خدا!به راستی که خداوند مرا آمرزید وبالم را پس داد.
وناپدید شد.
منبع:القطره جلد ۲
۱۹-شفاى مرض جذام
شخصى از قبیله جهینه مبتلا به جذام شده بود. حضور پیامبر- صلّى اللَّه علیه و آله- رسید و از آن حضرت شفا خواست. حضرت ظرف آبى را طلبید و از آب دهانش در آن ریخت و به آن شخص فرمود: «به بدنت بمال» آن شخص به دستور حضرت، عمل كرد و از آن مرض، خلاصى یافت.
۲۰-لرزش كوه حرا
روزى پیامبر اكرم- صلّى اللَّه علیه و آله- و امام على- علیه السّلام- در كوه حرا بودند. كوه به لرزه در آمد. حضرت خطاب به كوه فرمود: «آرام باش! جز پیامبر و وصى او، كسى در روى تو نایستاده است» كوه در همان حال آرام شد.
۲۱-مرگ یاشهادت پیامبراسلام حضرت محمد(ص)؟؟؟
پس از آن كه قضيّه جنگ خيبر پايان يافت و اموال خيبر به عنوان
غنيمت ، طبق دستور پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بين
مسلمين تقسيم گرديد، يك زن يهودى به نام زينب دختر حارث
كه دختر برادر مَرْحَب باشد برّه اى كباب شده را به عنوان هديه
تقديم آن حضرت و همراهانش كرد.
زن يهودى پيش از آن كه برّه را تحويل دهد از اصحاب سؤ ال كرد
كه پيغمبر خدا كجاى گوسفند را بهتر دوست دارد؟
اصحاب در جواب آن زن ، اظهار داشتند: پيامبر خدا صلّى اللّه
عليه و آله ، دست آن را بهتر از ديگر اعضايش دوست دارد.
پس آن زن يهودى تمامى برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصا
دست آن را بيشتر به زهر آلوده كرد و جلوى حضرت و يارانش
نهاد.
حضرت مقدارى از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب
خود فرمود: از خوردن آن دست بكشيد، زيرا كه گوشت اين برّه
مسموم است .
پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله آن زن يهودى را
احضار كرد و به او فرمود: چرا چنين كردى ؟
او در جواب گفت : براى آن كه من با خود گفتم : اگر اين شخص
پيغمبر باشد به او آسيبى نمى رسد وگرنه از شرّ او راحت مى
شويم .
و چون حضرت سخنان او را شنيد، او را بخشيد،. ولى پس از آن
جريان ، حضرت به طور مكرّر مى فرمود: غذاى خيبر مرا هلاك ؛
و درونم را متلاشى كرده است .(66)
روايات در چگونگى شهادت و مسموم شدن آن حضرت متفاوت
است ، ليكن آنچه در تاريخ و احاديث آمده است و به طور قطعى
از آن استفاده مى شود اين است كه حضرت به وسيله زهر
مسموم و به شهادت رسيد.
در برخى از كتب وارد شده است كه امام صادق عليه السلام
فرمود: آن دو نفر زن حفصه و عايشه حضرت رسول صلّى اللّه
عليه و آله را مسموم و شهيد كردند .!
۲۲-فضائل حضرت محمد(ص)چوپان گفت حاضری بامن کشتی بگیری؟!
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله مدّتى پس از آن كه به رسالت و نبوّت مبعوث شد، روزى از شهر مكّه به سوى ابطح خارج گشت ، در بين راه چوپانى بيابان نشين را ديد كه مشغول چرانيدن گوسفندان خود مى باشد.
و اين چوپان در بين افراد آن منطقه از جهت زور و نيروى جسمى مشهور بود، همين كه آن حضرت نزديك او رسيد، چوپان عرضه داشت : آيا حاضرى با من كشتى بگيرى و زور آزمائى كنيم ؟
حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله اظهار نمود: تو قدرت وتوان مسابقه با مرا ندارى ، چوپان اظهار داشت : قول مى دهم اگر من برنده نشدم يك گوسفند براى تو باشد.
حضرت پذيرفت و چون با يكديگر كشتى گرفتند پيامبر خدا صلوات اللّه عليه ، چوپان را بر زمين زد و در مسابقه كشتى برنده گرديد، چوپان از جاى خود برخاست و گفت : آيا حاضر هستى يك بار ديگر با هم كشتى بگيريم ؟
حضرت فرمود: مطمئن باش كه تو برنده نمى شوى .
چوپان با غرور تمام گفت : اگر تو برنده شدى ، يك گوسفند ديگر از گوسفندان من براى تو باشد.
پس يك بار ديگر آن دو نفر مشغول كشتى گرفتن شدند؛ و چوپان تمام نيرو و توان خود را به كار گرفت ولى در مقابل آن حضرت نتوانست هيچ كارى انجام دهد ورسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دوباره او را بر زمين انداخت .
هنگامى كه از جاى خود برخاستند، چوپان عرضه داشت : يا رسول اللّه ! تا كنون كسى نتوانسته بود در مقابل قدرت من دوام بياورد مگر تو، پس حقّ با تو است ، اكنون اسلام خويش را بر من اعلان نما.
و چوپان ، قهرمانِ شكست خورده ، مسلمان شد حضرت دو گوسفند خود را به او بخشيد و رفت .
۲۳-معجزه حضرت محمد(ص)دردفاع ازمظلوم....
يك نفر شتر به ابوجهل كه آن روز از قدرت و نفوذ فوق العاده اى برخوردار بود به نسيه فروخت ، ابوجهل در پرداخت ثمن آن مماطله مى كرد و هر بار كه مرد بيچاره براى وصول طلب خود مراجعه مى كرد با بى اعتنايى او مواجه مى گشت و نتيجه اى نمى گرفت.
يكى از فرومايگان ، به تمسخر از مرد طلبكار پرسيد : دنبال كه مى گردى و چه حاجتى دارى ؟
گفت : از عمرو بن هشام يعنى ابوجهل بابت فروش شتر طلبكارم (و او از پرداخت وجه آن امتناع مى كند.)
گفت : در اين شهر مردى هست كه از مظلومان دفاع مى كند. اگر بخواهى او را به تو نشان دهم.
گفت : آرى (سپاسگزار خواهم شد.)
مسخره چى پست (كه قصد توهين و تحقير رسول خدا (ص) را داشت) شخص پيامبر را از دور ، به او نماياند و گفت : (او محمد است) و ابوجهل از وى حرف شنوى دارد ! برو و از وى يارى بخواه.
او بخوبى مى دانست ابوجهل دشمن سرسخت پيامبر است و اين در حالى بود كه بارها گفته است :
اى كاش روزى فرا رسد و محمد (ص) خواهشى از من داشته باشد ، آن وقت خواهد ديد كه چگونه او را بازيچه خود قرار دهم و دست رد بر سينه اش كوبم !
مرد بيچاره (كه فكر مى كرد پشت و پناهى در اين شهر يافته است و به راستى حرف محمد نزد ابوجهل بها و ارزش دارد) خـــود را بـه پيامبر رسانيد و حاجت خود را بيان كرد و گفت : محمد ! شنيده ام ميان تو و ابوجهل رفاقت و صداقت برقرار است. اگر ممكن است بين ما وساطت كنى و پولى كه از او طلب دارم بستانى ؟
رسول خدا (ص) (بى درنگ) برخاست و همراه وى به خانه ابوجهل رفت و از او خواست كه هر چه زودتر طلب آن مرد را بپردازد !
( كنيه ابوجهل از همان روز توسط پيامبر خدا (ص) بر وى اطلاق شد)
ابوجهل پذيرفت و با سرعت رفت و بدهى خود را تمام و كمال آورد و تقديم كرد !
دوستانش (كه شاهد ماجرا بودند و انتظار چنين چيزى را نداشتند) به وى گفتند :
معلوم مى شود كه از محمد ترسيدى ؟ (تو كه آرزوى چنين روزى را در دل داشتى چه شد كه با اين سرعت تسليم وى شدى ؟)
ابوجـهل گـفت : هنگامى كه محمد به طرف من آمد ديدم در سمت راست او مردانى مجهز به سرنيزه و همگى گوش به فرمان او ايستاده اند در سمت چپ او دو اژدهاى بزرگ دهان گشوده اند و دندانهايشان را به هم مى سايند و از چشمانشان لهيب آتش زبانه مى كشد. ديدم اگر بخواهم امتناع كنم ، يا توسط آن مردان جنگجو شكمم دريده خواهد شد و يا اينكه طعمه آن دو اژدها خواهم شد.
(اين بود كه تسليم شدم و به خواسته او گردن نهادم)
منابع :احتجاج ، ص 323؛ بحار، ج 17، ص 284؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 1، ص 172 (به اختصار)
۲۴-معجزه حضرت محمد(ص):جنبنده ای رادیدم که سراومانندشترمرغ وصورت اوشبیه به انسان،ودست وپایش مانندشتر،ودمش مانندماهی بود...
محمدبن ادریس نقل می کندیکی ازرهبران مسیحیّت رادرمکّه مشاهده کردم که طواف می کردبه اوگفتم چه چیزی باعث شدکه ازپدرانت روی برگردانی ؟
گفت:دین بهتری جایگزین آن ساختم.
گفتم:چگونه شد که اسلام آوردی؟
گفت:درمیان دریا برمرکبی(کشتی) سوارشده بودم،ناگهان دروسط دریا آن مرکب شکست،به تخته پاره ای چسبیده وبراوقرارگرفتم،امواج دریامرابه این طرف وآن طرف می کشانید تا آنکه به جزیره ای انداخت که درآن درختان فراوانی بود،برآن هامیوه هائی بود شیرین تر ازعسل،ودرآن جانهری جاری بودکه آب گوارائی ازآن عبورمی کرد،خدارابراین نعمتش سپاسگزاری کردم وباخودگفتم:ازمیوه های درختان خورده وازآب این نهر می آشامم تابرایم گشایشی حاصل شودوراه نجاتی پیداکنم.
روزرادرآنجاگذراندم همین که شب فرارسیدترسیدم مباداحیوانی پیداشودومرااذیت کندبه درختی بالارفتم وبرروی شاخه ای خوابیدم نیمه های شب جنبنده ای رابرروی آب مشاهده کردم که تسبیح خدامیکردومیگفت:
لااله الاّالله العزیزالجبّار،محمّدرسول الله النبیّ المختار،علیّ ابن ابی طالب سیف الله علی الکفّار،فاطمــةوبنوهاصفوة الجبّار،علی مبغضیهم لعنة الله الجبّارومأواهم جهنّم و بئس القرار.
یعنی:
خدایی جزخداوندعزیزوجبّارنیست،محمّدفرستاده ی خداوپیغمبرانتخاب شده ی اوست،علی بن ابی طالب شمشیرانتقام خدابرکافران است،فاطمه وفرزندانش برگزیدگان خدای جبّارند،لعنت خدابردشمنان آنهابادوجایگاه ایشان دوزخ است که بدآرامگاهی است.
پی درپی این کلمات راتکرارمیکردتااینکه سپیده صبح طلوع کرد،سپس گفت:
خدایی جزخدای یگانه نیست،اودروعده هاووعیدهایش صادق وراستگواست،محمّدفرستاده ی خدااست که هدایت کننده وباعث رشدوکمال است،علی عذابش بردشمنان شدیداست،فاطمه وفرزندانش راخداوندی که دارای اوصاف پسندیده است برگزیده واختیارکرده است بردشمنان آنهالعنت خداوندباعزّت وعظمت باد.
وقتی به خشکی رسیدخوب نگاه کردم دیدم سراومانندشترمرغ وصورت اوشبیه به انسان،ودست وپایش مانندشتر،ودمش مثل دم ماهی است،ازهلاکت ونابودی خودترسیدم،پابه فرارگذاشتم ،صدایی شنیدم که گفت:بایست وگرنه هلاک میشوی،درهمانجاایستادم به من گفت:چه دینی داری گفتم:نصرانی هستم.گفت:وای برتورجوع به اسلام کن زیرادرمیان گروهی ازمسلمانان جنّ قرارگرفته ای وتنهاکسی نجات پیدامیکندکه مسلمان باشد.گفتم:چگونه اسلام آورم؟
گفت:شهادت به یکتایی خداورسالت محمّد(ص)بده وبگو «لااله الاّ الله،محمّدرسول الله»آن راگفتم .
به من گفت:اسلام خودراباولایت امیرالمومنین علی(ع)واولاداووبیزاری ازدشمنان ایشان کامل کن.
گفتم:این عقایدازکجابه شمارسیده وچه کسی به شماآموخته است؟
گفت:عدّه ای ازمانزدرسول خدا(ص)شرفیاب شده وازاوشنیده اندکه فرمود:
قیامت هنگامی فرارسد،بهشت باصدای رساوزبان فصیح نداکند:
بارپروردگارا!به من وعده فرموده ای ارکانم راتقویت کنی ومرازینت بخشی.
خداوندعظیم الشأن می فرماید:ارکانت رامحکم نمودم وتورابه وجوددخترحبیبم یعنی فاطمه ی زهرا(ع)وشوهرآن حضرت علی بن ابی طالب ودوفرزندش حسن وحسین ونه تن ازذرّیه ی امام حسین(ع)زینت دادم.
سپس آن جنبنده به من گفت:دراینجااقامت میکنی یابه سوی اهل خودبرمیگردی؟
گفتم:برمیگردم.
گفت:مقداری صبرکن تامرکبی(کشتی) عبورکند،ناگهان مرکبی رادرآبها دید،به آنهااشاره کردومراباکشتی کوچکی به طرف آن فرستاد،هنگامی که به آن مرکب واردشدم ،دوازده نفرازطائفه ی نصاری رامشاهده کردم ووقتی قصّه ی خودرابه آنهاگفتم همگی اسلام آوردندومسلمان شدند.
منبع:کتاب«بستان الواعضین»وکتاب:قطره ای ازدریای فضائل اهل بیت جلد1ص104
۲۵-پیامبر(ص)فرمود: كه دراین ساعت برادرم جبرئیل مرا خبر داد كه جریر بن عطاى جریح از دنیا بیرون رفت و جان او را به آسمان بردند بهشت و دوزخ را به او نشان دادند عجایب و غرایب بسیار دید و باز او را به دنیا فرستادند او را طلب كن و از او بپرس ...
انس ابن مالك نقل مى كند كه روزى حضرت رسول (صلى الله علیه و آله ) فرمود: كه در این ساعت برادرم جبرئیل مرا خبر داد كه جریر بن عطاى جریح از دنیا بیرون رفت و جان او را به آسمان بردند بهشت و دوزخ را به او نشان دادند عجایب و غرایب بسیار دید و باز او را به دنیا فرستادند او را طلب كن و از او بپرس تا از احوال آخرت ترا خبر دهد و اصحاب بدانند كه چه در پیش است.
حضرت او را طلب نمود و فرمود: كه شرح حال خود را بازگوى جریر عرض كرد یا رسول الله در دكان نشسته بودم كه تنم ناخوش گردید برخاستم و به خانه رفتم زبانم از كار افتاد و بر بستر بیمارى خوابیدم و از خود خبر نداشتم در این حالت قومى را دیدم مثال گرگان در بالین من ایستاده اند و زمان دیگر جمعى را دیدم كه به صورت خوكان آمدند و بر جانب راست من ایستادند.
و زمانى دیگر گروهى را دیدم به صورت شیران آمده بر جانب چپ من ایستادند من به ایشان نگاه مى كردم و زبانم بند آمده بود و دیگر نمى توانستم سخن بگویم پس سر تا پاى مرا بو كردند و گفتند:
(لا اله الا الله محمد رسول الله ) پس روى به آن قوم كردند كه روى هاى ایشان چون روى خوك و سگ بود گفتند شما باز گردید كه به غلط آمده اید و این مرد از جمله اهل توحید است پس به آنها كه در پهلوى راست من بودند گفت : بسم الله، جانش بستانید پس جانم را به هموارى برداشتند یا رسول الله اگر بخواهم كه از تلخى جان كندن و دیدار ملك الموت و سكرات مرگ بگویم یكى از هزار را نتوانم گفت : پس حریرى آوردند و جان مرا در حریره پیچیدند و به آن جماعت دادند كه به صورت سگان و خوكان بودند به آسمان بردند و آنها كه به صورت گرگان بودند از عقب من آمدند و مرا از هفت آسمان گذرانیدند پس زبانه هاى دوزخ را دیدم كه هر یك مثل كوهى تازیانه هاى آتش در دست گرفته پیش من آمدند كه بر من زنند.
آنهائى كه مرا بردند گفتند باز گردید كه این از جمله اهل توحید است آنگاه مرا پیش مالك دوزخ بردند من او را به خلقتى دیدم كه جز خدا بزرگى او را كسى نداند و یك كرسى دیدم از آتش كه او در كرسى نشسته بود و روى او مانند روى اسب و پیرى در پیش روى او بود كه از آتش چهل پیراهن در او پوشانیده بودند.
من از ترس بر خود مى لرزیدم آنگاه غلهاى آتشین آوردند و در گردنش نهادند و در دوزخش انداختند.
آنگاه مرا پیش او بردند از من پرسید چه نام دارى.
گفتم : جریر.
گفت : پدرت؟
گفتم : عطاى جریح.
گفت : اهل كجائى؟
گفتم : از مدینه رسول خدا (صلى الله علیه و آله )
پس دفترى آوردند در آن نگاه كرد سرى حركت داد.
گفت : معبود تو كیست؟
گفتم : خداى عزوجل.
گفت : رسول تو كیست؟
گفتم : محمد (صلى الله علیه و آله ).
گفت : در زندگى اسرار تو چه بود؟
گفتم : كلمه طیبه لا اله الا الله محمد رسول الله على ولى الله.
پس به آنهائى كه موكل من بودند گفت : به حكم الهى هنوز این بنده را اجل نرسیده است.
پس مالك به من گفت : اى مرد، باز مى گردى یا میمانى تا قدرت الهى و عجایب و غرایب آن را
مشاهده كنى و خبر از براى زندگان غافل ببرى كه خداى تعالى تو را از روى حكمت براى دیدن اهل عذاب به این جا فرستاده است.
چون این مژده شنیدم، خاطر جمع گردیده گستاخ شدم و گفتم : مى مانم.
سپس گفتم ملك الموت جان بندگان را به غلط هم مى گیرد؟
گفت : استغفر الله چنین مگو كه هرگز به روى غلط نرفته و هر چه جان مى گیرد به فرمان خدا مى گیرد و هیچ امت را كرامت نبوده كه یكى از ایشان بمیرد و باز او را زنده كند تا احوال عقبى را به مردم دنیا باز گوید.
این شرف براى امتى است كه پیغمبر آنها محمد (صلى الله علیه و آله ) مى باشد و بر كسى معلوم نشده و نخواهد شد.
سپس نامه اى به دست من داد چون نگاه كردم سیصد و شصت حسنه در آن بود و برابر آن بدى دیدم ترسیدم كه مستوجب دوزخ شوم. نامه دیگر به دست من دادند چون در آن نگاه كردم نیكى هاى بسیار دیدم.
گفتم اینها اعمال من نیست این همه نیكى از كجا است؟
گفتند: اى بنده خدا، از امت محمد (صلى الله علیه و آله ) خداى تعالى اعمال نیك را ده برابر مى گرداند همچنان كه در كلام خود فرموده :
(( من جاء بالحسنه فله عشر امثالها. ))
پس یك نیكى تو با یك بدى برابر باشد و نه دیگر را از براى تو ذخیره كرده اند.
پس مالك یكى از خازنان را طلبید و گفت فرمان چنین است كه این بنده را بى آسیب همراه ببرى تا اهل عذاب را ببیند و قدرت باریتعالى را مشاهده نماید.
تا وقتى كه مى خواهد باز گردد به امت محمد خبر دهد كه چه در پیش است پس مرا به دوزخ بردند.
یا رسول الله وقتى داخل دوزخ شدم، دیدم كه گروهى از غیبت كنندگان سنگهاى آتشین در دهان داشتند و فرو مى بردند و از راه دیگر بیرون مى آمد.
هر بارى كه آن سنگها را فرو مى بردند چنان فریادى مى كردند كه اگر اهل دنیا مى شنیدند هر آن هلاك مى شدند.
یا رسول الله چون از آنجا گذشتیم جمعى را دیدم كه زبانهاى ایشان از كام گسسته مى شد و هر ساعت یك بار ملائكه هاى عذاب عمودهاى آتشین بر سر ایشان مى زدند.
پرسیدم كه این قوم چه كرده اند؟
گفتند: اینها در دنیا به مساجد از روى ریا مى رفتند و در آنجا غیبت مى كردند.
یا رسول الله چون از آنجا گذشتیم گروهى را دیدم كه چرك و خون گندیده از فرج ایشان مانند جوى روان بود و همه مردم دوزخ از بوى گند ایشان فریاد مى كردند.
پرسیدم كه این جماعت چه كرده اند؟
گفتند: اینها زناكارانند كه بى توبه از دنیا بیرون آمده اند.
یا رسول الله چون از آنجا گذشتیم گروهى را دیدم كه بر دارهاى آتشین سرنگون آویخته بودند و هر یك را به زنجیر آتشین بسته.
بعضى را قدح و برخى را سبو و گروهى را خیك ها بر گردن بسته و جمعى را طنبور و فرقه اى را بر بط و ناى آتشین بر بسته.
هر یكى را دو زبانیه دوزخ موكل بودند و به دست هر یك قدحى و پیاله اى از چرك و خون بود كه به ایشان مى خورانیدند كه همه گوشت و پوست روى ایشان در پیاله مى ریخت و فریاد و ناله و زارى مى كردند.
من گفتم اینها چه كرده اند؟
گفتند: اینها خمر خورانند و مطربان كه بى توبه مرده اند.
یا رسول الله چیزها دیدم كه آنها را نمى توانم ذكر كنم و دیگر طاقت دیدن آنها را نیاوردم.
گفتم : مرا باز گردانید.
پس مرا پیش مالك دوزخ بردند. دیدم كه شخصى كه مرا به عوض او آورده بودند پیراهنى از آتش بر او پوشانیده و در دوزخ انداختند.
مالك مرا گفت كه اگر نه آن بودى كه رحمت خداى شامل حال تو بود این پیراهن آتش را بر تو مى پوشانیدند.
پس گفت : اى بنده خدا، مى خواهى كه بهشت و اهل او را مشاهده نمائى؟
گفتم : آرى پس یكى از فرشتگان را فرمود كه این شخص را پیش رضوان بهشت برید و بگوئید كه این مرد یكى از امتان محمد (صلى الله علیه و آله ) است كه شربت مرگ چشیده و اهل دوزخ را دیده و نیكى او را زیاده از بدى آمده است او را به بهشت بر تا بهشت را ببیند و خبر از براى اهل دنیا ببرد كه چه در پیش است.
چون مرا پیش رضوان بردند جوان خوشروى خوش خوى خوش لقائى را دیدم كه مثل او هرگز كسى را ندیده بودم.
در روى من چون گل بشكفت و بخندید. پس فرشتگان نیكو صورت را فرمود تا در بهشت را بگشودند و مرا به بهشت بردند.
كوشكى دیدم به غایت رفیع و عالى كه شرح آن به گفتن راست نیاید.
پرسیدم كه این قصر از آن كیست؟
گفتند: از آن خیر البشر است.
باز پرسیدم كه مرا هیچ جائى هست؟
گفتند: آرى، هر كه از اهل توحید است او را در بهشت جا و مقام خواهد بود.
یا رسول الله چندان عجایب و نعمتها دیدم كه وصف آن ها به زبان راست نیاید. پس باز مرا پیش مالك دوزخ بردند دیدم همه اهل عذاب در دوزخ افتاده چنان كه گوئى مرده اند و هیچ كس را عذاب نمى كردند.
پرسیدم كه یا مالك چیست كه از این دوزخیان آوازى بر نمى آید؟
مگر مرده اند؟ گفت : یا جریر اینجا جاى مرگ نیست. اما چون روز پنجشنبه و جمعه مى شود خداى تعالى عذاب را از دوزخیان بر مى دارد.
پس مرا گفت برو و باقى عمر خود را به عبادت و بندگى خدایتعالى صرف كن. پس مالك آواز داد به آن جمعى كه به صورت گرگان بودند. گفت كه این مرد را ببرید و جان او را در كالبدش رسانید.
پس موكلان مرا باز آوردند. در آن وقت اقوام مرا غسل داده و كفن كرده بر من نماز گذارده بودند كه به فرمان خداى تعالى جان مرا باز آوردند بر خاستم و نشستم.
یا رسول الله این همه در یك لحظه بر من گذشت.
پس حضرت فرمود كه جبرئیل به فرمان ملك جلیل مرا خبر داده آنچه تو بیان كردى بیان تو واقع است و خلافى ندارد. پس روى مبارك را به اصحاب كرده فرمود: هرگز این چنین قضیه كسى را روى نداده و كسى را به غیر از جریر روى نخواهد داد تا قیامت.
سبب این قضیه آن بود كه چون حضرت رسول (صلى الله علیه و آله ) را به معراج بردند منافقان با هم مى گفتند كه این قصه اگر راست مى بود پس چرا او را از مكه معظمه به مدینه نبردند كه خود مى رفت. پس این واقعه بر جریر بن عطاى جریح واقع شد كه از او راستگوتر و فاضل تر و صالح تر در میان قوم نبود.
حقتعالى از روى حكمت این واقعه را بر جریر نمودار كرد كه معاینه ببیند و در میان آن قوم خبر دهد.
پس هر گاه آن حضرت از معراج و بهشت و دوزخ و ملك رضوان و جور قصور بیان مى فرمود و منافقان شك مى كردند جریر تصدیق مى نمود آن حضرت را و آن طایفه قبول مى كردند و به سخن آن حضرت شبه از دلها مى كردند "
عجب حكایتى...!
نویسنده : سيد ابوالحسن حسينى