0

نامردي

 
saeedzadeh
saeedzadeh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 72
محل سکونت : خوزستان

نامردي

هر بار که مرا می‏دید، ساعت‏ها گریه می‏کرد!
آخرین بار که به سراغم آمد، دیوانه‏وار می‏خندید!
وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید، گفت:
تعجب مکن که چرا می‏خندم، من دیگر آن زن سابق نیستم!
بس است هر چه تو قاه‏قاه خندیدی و من های‏های گریستم.
تازه حرفش تمام شده بود که یک‏باره قطره اشکی در گوشه‏ی چشمش لنگر انداخت، با طعنه پرسیدم:
مگر قرار نبود گریه نکنی، پس این قطره اشک چیست؟
اشک را با گوشه دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت:
اشک نیست، نقطه است، نقطه!
می‏فهمی: نقطه
این آخرین نقطه ایست که در پایان آخرین جمله از آخرین فصل کتاب ایمانم به عشق مردان گذاشتم.
من دیگر به‏هیچ چیز مردان ایمان ندارم
جز به یک پارچگی‏شان در نامردی
پ.ن: تاریک‏ترین ساعت پیش از طلوع خورشید فرا می‏رسد. " پائولو کوئلیو "

سه شنبه 9 آذر 1389  11:18 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها