0

حکایت های گلستان

 
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

برتر بودن مرگ ظالم بر زندگى او

(عصر حكومت عبدالملك بن مروان (75 - 95 ه‍ ق )بود. او حجاج بن يوسف ثقفى را كه خونخوارترين و بى رحمترين عنصر پليد بود، استاندار عراق (كوفه و بصره ) كرد. حجاج بيست سال حكومت نمود و تا توانست ظلم كرد.) در اين عصر، روزى زاهد فقيرى كه دعايش به اجابت مى رسيد، وارد بغداد گرديد. (بغداد در آن عصر، روستايى بيش نبود). حجاج او را طلبيد و به او گفت : ((براى من دعاى خير كن .))
زاهد فقير گفت :
((خدايا! جان حجاج را بگير. ))
حجاج : تو را به خدا چه دعايى است كه براى من نمودى ؟
))
زاهد فقير:
((اين دعا هم براى تو و هم براى تو و هم براى همه مسلمانان ، دعاى خير است . ))

اى زبردست زير دست آزار

 

گرم تا كى بماند اين بازار؟

 

به چه كار آيدت جهاندارى

 

مردنت به كه مردم آزارى

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:18 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان


برترى سخاوت بر شجاعت
از حكيمى پرسيدند: سخاوت بهتر از شجاعت است يا شجاعت بهتر از سخاوت ؟ حكيم در پاسخ گفت :
((سخاوت به شجاعت نيز ندارد.))

نماند حاتم طائى وليك تا به ابد

 

بماند نام بلندش به نيكويى مشهور

 

زكات مال به در كن كه فضله رز  را

 

چو باغبان بزند بيشتر دهد انگور

 

نبشته است بر گور بهرام گور

 

كه دست كرم به ز بازوى زور

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:19 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

بزرگ همت تر از حاتم

از حاتم (سخاوتمند معروف و ماندگار تاريخ ) پرسيدند: ((آيا بزرگ همت تر از خود در جهان ديده اى ؟ يا شنيده اى ؟ ))
جواب داد: روزى چهل شتر براى سران عرب قربان كردم ، آن روز براى حاجتى به صحرا رفتم ، خاركنى را در بيابان ديدم كه پشته هيزم را فراهم كرده تا آن را به شهر بياورد و بفروشد، به او گفتم :
((چرا به مهمانى عمومى حاتم نمى روى كه گروهى بسيار از مردم در كنار سفره او نشسته اند. )) در پاسخ گفت :

هر كه نان از عمل خويش خورد

 

منت حاتم طائى نبرد

من اين خاركن را از نظر جوانمردى و همت از خودم برتر يافتم .

سه شنبه 9 آذر 1389  5:19 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

بلوغ و كمال حقيقى

در دوران كودكى از دانشمند بزرگى پرسيدم كه انسان چه وقت بالغ مى شود؟ در پاسخ گفت :در كتب فقه نوشته شده ، يكى از سه نشانه دليل بالغ شدن است : 1 - تمام شدن پانزده سال (قمرى ) 2 - محتلم شدن 3 - روييدن موى زير ناف . ولى بالغ شدن در حقيقت يك شرط دارد و آن اينكه همت تو به كسب رضاى خدا بيش از كسب بهره هواى نفس باشد. كسى كه چنين نيست محققان او را به عنوان بالغ نمى شناسند

به صورت آدمى شد قطره آب

 

كه چل روزش قرار اندر رحم ماند

 

وگر چل ساله را عقل و ادب نيست

 

به تحقيقش نشايد آدمى خواند

 

جوانمردى و لطفست آدميت

 

همين نقش هيولايى مپندار

 

هنر بايد، به صورت مى توان كرد

 

به ايوانها در، از شنگرف و زنگار

 

چو انسان را نباشد فضل و احسان

 

چه فرق از آدمى با نقش ديوار

 

بدست آوردن دنيا هنر نيست

 

يكى را گر توانى دل به دست آر

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:20 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش

دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم :بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب كار ناپسندى سر نزده ، و لغزشى ننموده اى ، در عين حال براى دانشمندان شايسته نيست كه خود را در معرض تهمت مردم قرار دهند و در نتيجه از ناحيه بى ادبان ، جفا بكشند و به زحمت بيفتند
به من چنين پاسخ داد:اى دوست مرا در اين حال ، سرزنش نكن ، كه در اين مورد چنانكه صلاح دانسته اى ، بسيار فكر كرده ام ، ولى صبر در برابر قهر و بى اعتنايى يار، آسانتر از صبر به خاطر محروم شدن از ديدار جمال او است ، حكماى فرزانه گويند: رنج فراق بردن آسانتر از فرو خواباندن چشم از ديدار يار است

هر كه بى او به سر نشايد برد

 

گر جفايى كند ببايد برد

 

روزى ، از دست گفتمش زنهار

 

چند از آن روز گفتم استغفار

 

نكند دوست زينهار از دوست

 

دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

 

گر بلطفم به نزد خود خواند

 

ور به قهرم براند او داند

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:21 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

بنياد ظلم از اندك شروع شود

روايت كرده اند: براى انوشيروان عادل در شكارگاهى ، گوشت شكارى را كباب كردند، نمك در آنجا نبود، يكى از غلامان به روستايى رفت تا نمك بياورد.انوشيروان به آن غلام گفت : نمك را به قيمت روزانه (نه كمتر )خريدارى كن ، تا آيين نادرستى را بنيانگذارى و در نتيجه روستا خراب نگردد
به انوشيروان گفتند: اندكى كمتر از قيمت خريدن ، چه آسيبى مى رساند؟
انوشيروان پاسخ داد: بنياد ظلم در آغاز، از اندك شروع شده و سپس به طور مكرر بر آن افزوده شده و زياد گشته است

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى

 

برآورند غلامان او درخت از بيخ

 

به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد

 

زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:22 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

بيچارگى مسافر بى توشه

در بيابان وسيع و پهناورى ، مسافرى راه را گم كرد، نيرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در هميانش بود و آن هميان را به كمر بسته بود، بسيار تلاش كرد تا راه پيدا كند، ولى به جايى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاكت رسيد.
در اين هنگام گروهى مسافر به آنجا رسيدند و جنازه او را ديدند كه چند درهم پول در برابرش ريخته شده است ، و بر روى خاك چنين نوشته شده بود.

گر همه زر جعفرى دارد

 

مرد بى توشه برنگيرد كام

 

در بيابان فقير سوخته را

 

شلغم پخته به كه نقره خام

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:22 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پاداش زيادتر از براى انسان پرتلاش

يكى از شاهان عرب به نزديكانش گفت : ((حقوق ماهانه فلان كس را دو برابر بدهيد، زيرا همواره ملازم درگاه و آماده اجراى فرمان است ، ولى ساير خدمتكاران به لهو و سرگرميهاى باطل اشتغال دارند و در خدمتگذارى سستى مى كنند. ))
يكى از صاحبدلان كه اهل دل و باطن بود، وقتى كه اين دستور شنيد، خروش و فرياد از دل آورد.
از او پرسيدند: اين خروش براى چه بود؟
در پاسخ گفت :
((درجات مقام بندگان در درگاه خداوند بزرگ نيز همين گونه است . ))
(آن كسى كه در اطاعتش سستى و كوتاهى كند، پاداش كمترى دارد ولى آن كى كه جدى و پرتلاش باشد، پاداش فراوانى مى برد.)

دو بامداد گر آيد كسى به خدمت شاه

 

سيم هر آينه در وى كند بلطف نگاه

 

مهترى در بول فرمان است

 

ترك فرمان دليل حرمان است

 

هر كه سيماى راستان دارد

 

سر خدمت بر آستان دارد

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:23 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پارساى خداشناس و باعزت



پادشاهى يكى از پارسايان را ديد و پرسيد:
((آيا هيچ از ما ياد مى كنى ؟ ))
پارسا پاسخ داد:
((آرى آن هنگام كه خدا را فراموش مى كنم .))

هر سو دود آن كس ز بر خويش براند

 

و آنرا كه بخواند به در كس نداواند

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:23 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پاسخ عبرت انگيز انوشيروان

شخصى نزد انوشيروان (شاه معروف ساسانى )آمد و گفت : مژده باد به تو كه خداوند فلان دشمن تو را از ميان برداشت و هلاك كرد
انوشيروان به او گفت : اگر خدا او را از ميان برد، آيا مرا باقى مى گذارد؟

اگر بمرد عدو جاى شادمانى نيست

 

كه زندگانى ما نيز جاودانى نيست

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:24 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پاسخ سيه گوش  

از سياه گوش پرسيدند: ((چرا همواره با شير ملازمت مى كنى ؟ ))
در پاسخ گفت :
((تا از باقيمانده شكارش بخورد و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم . ))
به او گفتند:
((اكنون كه زير سايه حمايت شير هستى و شكرانه اين نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزديك شير نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟))
سيه گوش پاسخ داد:
((هنوز از حمله او خود را ايمن نمى بينم ؟ ))

اگر صد سال گبر آتش فروزد

 

اگر يك دم در او افتد بسوزد

آن كس كه نديم (همدم ) شاه است ، گاه ممكن است به بهترين زندگى از امكانات و پول دست يابد، و گاه سرش در اين راه برود، چنانكه حكيمان گفته اند: از دگرگونى طبع پادشاهان برحذر باش كه گاهى به خاطر يك سلام برنجند و گاهى در برابر دشنامى جايزه بدهند، از اين رو گفته اند: ((ظرافت بسيار كردن هنر نديمان است و عيب حكيمان .))

تو بر سر قدر خويشتن باش و وقار

 

بازى و ظرافت به نديمان بگذار

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:24 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان


پارساى با عزت
شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره پاره مى دوخت ، و براى آرامش دل مى گفت :

به نان قناعت كنيم و جامه دلق

 

كه بار محنت خود به ، كه بار منت خلق

شخصى به او گفت : ((چرا در اينجا نشسته اى ، مگر نمى دانى كه در شهر رادمرد بزرگوار و بخشنده اى هست كه همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و جوياى خشنودى دردمندان است . برخيز و نزد او برو و ماجراى وضع خود را براى او بيان كن ، كه اگر او از وضع تو آگاه شود، با كمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد كرد.))
پارسا گفت :
((خاموش باش ! كه در پستى ، مردن به ، كه حاجت نزد كسى بردن ))

همه رقعه دوختن به و الزام كنج صبر

 

كز بهر جامه ، رقعه بر خواجگان نبشت

 

حقا كه با عقوبت دوزخ برابر است

 

رفتن به پايمردى همسايه در بهشت

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:25 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پاسخ گدا به اعتراض دزد
دزدى به گدايى گفت :شرم نمى كنى كه براى به دست آوردن اندكى پول به سوى هر كس و ناكسى دست دراز مى كنى ؟
گدا پاسخ داد .

دست دراز از پى يك حبه سيم

 

به كه ببرند به دانگى و نيم :

دست گدايى دراز كردن براى يك دانه بهتر از آن است كه آن دست را بخاطر دزدى چيزى به اندازه بهاى يك دانگ و نيم قطع كنند.

سه شنبه 9 آذر 1389  5:25 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پارسا يعنى وارسته از دلبستگى به دنيا

پادشاهى دچار حادثه خطيرى شد. نذر كرد كه اگر در آن حادثه پيروز و موفق گردد. مبلغى پول به پارسايان بدهد. او به مراد رسيد و كام دلش بر آمد. وقت آن رسيد كه به نذرش وفا كند، كيسه پولى را به يكى از غلامان داد تا آن را در تامين مخارج زندگى پارسايان به مصرف برساند. آن غلام كه خردمندى هوشيار بود هر روز به جستجو براى يافتن زاهد مى پرداخت و شب نزد شاه آمده و كيسه پول را نزدش مى نهاد و مى گفت : ((هرچه جستجو كردم زاهد و پارسايى نيافتم .))
شاه گفت :
((اين چه حرفى است كه مى زنى ، طبق اطاعى كه دارم چهارصد زاهد و پارسا در كشور وجود دارد.))
غلام هوشيار گفت :
((اعليحضرتا! آنكه پارسا است ، پول ما را نمى پذيرد، و آن كس كه مى پذيرد پارسا نيست . ))
شاه خنديد و به همنشينانش گفت :
((به همان اندازه كه من به پارسايان حق پرست ارادت دارم ، اين غلام گستاخ با آنها دشمنى دارد، ولى حق با غلام است .))
(كه آن كس كه در بند پول است زاهد نيست .)

زاهد كه درم گرفت و دينار

 

زاهدتر از او يكى به دست آر

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:26 AM
تشکرات از این پست
ganjineh
ganjineh
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 823
محل سکونت : تهران

پاسخ به:حکایت های گلستان

پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش
يك روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فرياد كشيدم ، خاطرش آزرده شد و در كنجى نشست و در حال گريه گفت :مگر خردسالى خود را فراموش ‍ كردى كه درشتى مى كنى ؟

چو خوش گفت : زالى به فرزند خويش

 

چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن

 

گر از خرديت ياد آمدى

 

كه بيچاره بودى در آغوش من

 

نكردى در اين روز بر من جفا

 

كه تو شير مردى و من پيرزن

 

سه شنبه 9 آذر 1389  5:26 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها