در آستان بقیع
گریستم چنان ابر در میان بقیع
کمی گذشت ... وابری شد آسمان بقیع
عجیب نیست اگر در حضور این همه بغض
برای عرض ادب وا شود زبان بقیع
کمی نگاه به اطراف کن که دریابی
چرا خموش نشسته است روضه خوان بقیع
بشوی چشم و ببین پا برهنه آمده اند
فرشتگان مقرب در آستان بقیع
به هر مزار، ابوجهل ها گماشته اند
که بی اجازه مگریند عاشقان بقیع
«وفا کنیم وملامت کشیم و خوش باشیم»
سزایشان به خداوند مهربان بقیع
اگر غریب بقیع است ما غریب تریم
به جان شیعه گره خورده است جان بقیع
غزل تمام شد و کاروان اشک رسید
که نیست کار زبان ، شرح داستان بقیع
غروب جمعه شد و ما هنوز چشم به راه
مگر زراه بیایند منجیان بقیع
(منبع:مجله میراث زمزم/میلاد عرفان پور)