سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به يارن و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت . آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعى بيايند و با امام مباحثه كنند.
جمعى به اتفاق آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست خوب دلايل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود تو را محكوم سازيم !!
امام :دليلهاى شما چيست ؟ بيان كنيد.
جمعيت : دليلهاى ما از قرآن است .
امام :چه دليلى بهتر از قرآن ؟ بيان كنيد آماده شنيدنم.
جمعيت : ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كرده ايم مى آوريم و همين ما را كافى است . خداوند در قرآن كريم يك جا گروهى از صحابه را اين طور ستايش مى كند :(در عين اين كه خودشان در تنگدستى و زحمتند، ديگران را بر خويش مقدم مى دارند. كسانى كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهايند رستگاران) .(آیه ی9،سوره ی حشر)
در جاى ديگر قرآن مى گويد: (درعين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند، آن را به فقير و يتيم و اسير مى خورانند) (آیه ی8،سوره ی دهر)
همينكه سخنشان به اينجا رسيد، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش مى داد گفت : آنچه من تا كنون فهميده ام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تامردم را به مال خودشان بى علاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شويد، لهذا عملاً ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.
امام :(عجالتا اين حرفها را رها كنيد، اينها فايده ندارد)
بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:(اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مى كنيد، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تميز مى دهيد، يا نه ؟! هركس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد)
جمعيت : البته فى الجمله اطلاعاتى در اين زمينه داريم ، ولى كاملاً نه .
امام : بدبختى شما هم از همين است ، احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است ، اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد؛ اما آياتى كه از قرآن خوانديد اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى دلالت ندارد. اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است . قومى را ستايش مى كند كه در وقت معينى ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالى را كه بر خودشان حلال بود و به ديگران دادند و اگر هم نمى دادند گناهى و خلافى مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند و البته در آن وقت نهى هم نكرده بود كه نكنند، آنان به حكم عاطفه و احسان ، خود را در تنگدستى و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمى كند؛ زيرا شما مردم را منع مى كنيد و ملامت مى نماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده كنند.
آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولى بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعى از طرف خداوند رسيد، حدود اين كار را معين كرد. و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست ، ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل .
خداوند براى اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمت خاص خويش ، نهى كرد كه شخص ، خود و عائله خود را در مضيقه بگذارند و آنچه در كف دارند به ديگران بخشند؛ زيرا در ميان عائله شخص ، ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مى شوند كه طاقت تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده نانى كه در اختيار دارم انفاق كنم ، عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود:(كسى كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خويشاوندان و برداران مؤمنش و در درجه چهارم خيرات و مبرات)
اين چهارمى بعد از همه آنهاست . رسول خدا وقتى كه شنيد مردى از انصار مرده و كودكان صغيرى از او باقى مانده و او دارايى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:(اگر قبلاً به من اطلاع داده بوديد نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند او كودكانى باقى مى گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!.
پدرم امام باقر براى من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:( هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد، به ترتيب نزديكى كه هركه نزديكتر است مقدم تر است ).
علاوه بر همه اينها، در نص قرآن مجيد، از روش و مسلك شما نهى مى كند، آنجا كه مى فرمايد :(متقين كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش ، نه تندروى مى كنند و نه كندروى ، راه اعتدال و ميانه را پيش مى گيرند) (آیه ی67،سوره ی فرقان)
در آيات زيادى از قرآن نهى مى كنند از اسراف و تندروى در بذل و بخشش ، همان طور كه از بخل و خست نهى مى كند، قرآن براى اين كار حد وسط و ميانه روى را تعيين كرده است ، نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهى دست بماند، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا. به من روزى بده . خداوند اين چنين دعايى را هرگز مستجاب نمى كند؛ زيرا پيغمبراكرم فرمود:(خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمى كند:
الف) كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد.
ب) كسى كه مالش را به قرض داده ، از طرف ، شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد، و او مال را خورده است . حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره مى خواهد. البته دعاى اين آدم مستجاب نمى شود؛ زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به اوداده است .
ج )كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد؛ زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است ، او مى تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است ، عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.
د )آدمى كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى خواهد، خداوند در جواب اين بنده طمعكار جاهل مى گويد:
(بنده من ! مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كرده ام ؟! مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو داده ام ؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست بلند كنى ؟! در خلقت همه اينها هدف و مقصودى در كار بوده . شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار وادارى . بنابراين ، من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى و بار دوش ديگران نباشى . البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود، به تو روزى وافر خواهم داد و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پيدا نكرد، البته تو سعى خود را كرده وظيفه خويش را انجام داده اى و معذور خواهى بود)
ه )كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاى زياد، آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا! به من روزى بده ، خداوند در جواب او مى گويد:
مگر من به تو روزى فراوان ندادم ؟ چرا ميانه روى نكردى ؟!
مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه روى كرد؟!
مگر من از بذل و بخششهاى بى حساب نهى نكرده بودم ؟
و كسى كه در باره قطع رحم دعا كند، و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع رحم است ، (يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد در باره موضوعى دعا كند)
خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت ، زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مى خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشت حتى يك شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد. بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك مى خواست ، پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد، از اينرو خيلى ناراحت و غمناك شد. اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد، آيه آمد كه :
(نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوی) (آیه ی29،سوره ی اسراء)
اينهاست احاديثى كه از پيغمبر رسيده ، آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تاءييد مى كند و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن ، گفت يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست . ابوبكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند. و اگر مى دانست بهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند، به يك سوم وصيت مى كرد.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مى شناسيد، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم .
سلمان وقتى كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال مى گرفت ، به اندازه يك سال مخارج خود كه او را به سال ديگر برساند ذخيره مى كرد. به او گفتند: تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيره سال هستى ؟ شايد همين امروز يا فردا بميرى و به آخر سال نرسى .
او در جواب گفت :(شايد هم نمردم چرا شما فقط فرض مردن را صحيح مى دانيد. يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوايجى دارم ، اى نادانها! شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيله زندگى نداشته باشد، در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى كند و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى دهد و همينقدر كه به قدر كافى وسيله فراهم شد آرام مى گيرد)
و اما ابوذر، وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مى كرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى ديد، يا مهمانى برايش مى رسيد، يا ديگران را محتاج مى ديد، از گوشت آنها استفاده مى كرد. و اگر مى خواست به ديگران بدهد، براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى كرد.
چه كسى از اينها زاهدتر بود؟ پيغمبر در باره آنان چيزها گفت كه همه مى دانيد. هيچگاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مى كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر و خود و عائله خود را در سختى بگذارند نرفتند.
من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و از اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند كنند اخطار مى كنم ، رسول خدا فرمود:(عجيبتر ين چيزها حالى است كه مؤمن پيدا مى كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر هم ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است)
خير مؤمن در گروه اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد؟ خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيده اوست ؛ زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى نيازى واقع شود، مى داند در اين حال وظيفه اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى دهد. اين است كه عجيبترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى گيرد كه همه پيشامدها و سختى و سستيها برايش خير و سعادت مى شود. نمى دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم ؟
هيچ مى دانيد كه در صدر اسلام ، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگى كند و اگر ايستادگى نمى كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى شد، ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد،خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند نه بيشتر.
از شما مطلبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سؤ ال مى كنم : فرض كنيد يكى از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضى حكم مى كند كه نفقه زنت را بايد بدهى . در اينجا چه مى كند؟ آيا عذر مى آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام ؟! آيا اين عذر موجه است ؟! آيا به عقيده شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى ، مطابق حق و عدالت يا آن كه ظلم و جور است ؟ اگر بگوييد ابن حكم ظلم و ناحق است ، يك دروغ واضح گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است ، پس عذر شما باطل است . و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است .
مطلب ديگر: مواردى هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاى واجب يا غير واجب انجام مى دهد؛ مثلاً زكات يا كفاره مى دهد، حالا اگر فرض كنيم معناى زهد اعراض از زندگى و مايحتاجهاى زندگى است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما(زاهد)شدند، و از زندگى و مايحتاج آن روگرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه مى شود؟ تكليف زكاتهاى واجب كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق مى گيرد چه مى شود؟ مگر نه اين است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند و از مواهب زندگى بهره مند شوند! اين خود مى رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررارت رسيدن به مواهب زندگى و بهره مند شدن از آن است . و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند، پس فقرا به آن هدف عالى رسيده اند و نمى بايست به آنان چيزى ادده تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند. و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند.
اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مى گوييد شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد، بايد هر چه به دستش مى رسد همه را ببخشد و ديگر محلى براى زكات باقى نمى ماند.
پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكى را پيش گرفته ايد و به سوى بدمسلكى مردم را دعوت مى كنيد. راهى كه مى رويد و مردم ديگر را هم به آن مى خوانيد، ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و سنت پيغمبر و از حاديث پيغمبر است . اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد، احاديثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مى دهد. ولى شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مى كنيد و اين خود نادانى ديگرى است . شما در معانى آيات قرآن و نكته هاى لطيف و شگفت انگيزى كه از آن استفاده مى شود تدبر نمى كنيد. فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى دانيد. امر و نهى را تشخيص نمى دهيد.
جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داوود بدهيد كه از خداوند ملكى را مساءلت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد(آیه ی35،سوره ی ص. ) خداوند هم چنان ملكى به او داد. البته سليمان جز حق نمى خواست . نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته .
همچنين است داوود پيغمبر كه قبل از سليمان بود. و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مى گويد:(خزانه دارى را به من بده كه من هم امينم و هم داناى كار)(آیه ی55،سوره ی یوسف) بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشوردارى مصر تا حدود يمن به او سپرده شد و از اطراف و اكناف در اثر قحطى كه پيش آمد مى آمدند و آذوقه مى خريدند و برمى گشتند. و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت .
همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده اى بود كه خدا را دوست مى داشت . و خدا نيز او را دوست مى داشت . اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.
اى گروه ! از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متاءدب كنيد. از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسائلى كه نمى دانيد مداخله نكنيد. علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد. در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد. اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است . جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است ، به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد. خداوند فرمود: ( بالاتر از هر صاحب دانشى ، دانشمندى است).
تحف العقول ص348-354
کافی جلد5(باب المعیشة)ص65-71