به راستی او کیست؟
توی راه که می رفتم دیدم کسی ایستاده کنار چاه آب بکشد ، ولی طناب پاره شد و سطل رفت ته چاه ،
مرد دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و گفت : " خدایا کمکم کن ، غیر از تو کسی را ندارم".
دیدم آب آرام آرام بالا می آید این قدر که از سر چاه لبریز شد...
مرد خم شد ، آب خورد ، وضو گرفت ، نماز خواند ، پیش خودم گفتم : عجب آدمی ! دعایش تمام نشده مستجاب شد .
وقتی به مکه رسیدم ، دوباره دیدمش ، اسمش را که پرسیدم گفتند :
"موسی است ، پسر جعفر ، امام شیعیان..."
منیع: کتاب " آفتاب در محاق