محصول: 1998- آمریکا
کارگردان: Michael Cristofer
جمله فیلم: "زیباتر از آنکه بخواهد بمیرد و ناسازگار تر از آنکه زنده بماند"
جمله -از من-: "جان یا تن؟ مسئله این است"
نمره کلی من: 20/18
جمله فیلم: "زیباتر از آنکه بخواهد بمیرد و ناسازگار تر از آنکه زنده بماند"
گيا Gia
خلاصه:
،Gia کودکی زیبا، در خانواده ای نا به سامان زندگی می کند. با زیبائی اش در بزرگسالی مدل می شود اما مدت عمر یک مدل کوتاه است او باید با دوران افول هم زندگی کند...
نقد:
Gia، یک داستان خیال پردازانه نیست و همان طور که در ابتدای فیلم به ما می گوید روایت یک زندگی حقیقی است –با مقداری تفکرات نویسنده به جای افراد-. جیا (Gia Marie Carangi) بنا به اظهار نظر برخی اولین فوق مدل غرب است. او که در خلال سال های 1960تا 1986 زیست (26 سال)، از اولین افراد مشهوری بود که بر اثر بیماری تازه شناخته شده ایدز در گذشت. او در اوخر عمر به هروئین نیز معتاد بود.
جیا روایت دختری ست زیبا که در کودکی مانند بسیاری دیگر به خاطر بی انسجامی کانون خانواده – بی قیدی مادر و بحث و دعواهای هر روزه با پدرش – دچار مشکلات زیادی شده؛ عقده های فرو خورده عقده ضعیف بودن زن، زیر دست بودنش در خانواده، نبود محبت دائمی و حقیقی و ... چه می کند این تاثیر دوران کودکی در احوال ما..
از مرد ها دوری می کند، به زن ها علاقمند است. مادرش او را از دوران کودکی به زیبائی هایش آشنا کرده و تمام صفات او را در این یک چیز پیاده می کند و از او آنی را می سازد که خود می خواسته باشد – و شاید این عقده خود او بوده است-
ابتدای رسیدن به هر مقام، دور شدن و بی رقیب شدن، متمایز بودن، بی همتا شدن، بسیار لذتبخش است و یکی از بهترین آن ها برای هر زنی شاید زیبا تر بودن. Gia لذت آن را درک می کند، و به اوج می رسد، کمی در اوج می ماند – که خود زندگی مانند چشم بر هم زدنی ست- و فرود می آید، که هر بالا رفتنی را پایین آمدنی ست و در فیلم می گوید: هر کس دورانی دارد و آن هم زود می گذرد.. و او در این زمانه فریب رنگ ها، با همه دارائیش که به خاطر زیبائی به دست آورده، تنها می ماند.
Gia روایت تنهایی بشر امروز است. بشری که حتی پناه خود را در آغوش مادر نیز نمی تواند بیابد، بشری که همه چیز را به دست می آورد و باز هم تنهاست.
دوست او در پی زندگی ظاهراً عادی خویش است، مادرش همین طور، مرد ها، جز تن او چه می خواهند که او به آن ها پناه جوید؟ و Gia به سوی چیزی پناه می برد که او را می فهمد: تخدیر؛ فراموشی لحظاتی از زندگی پوچش، که نقهمد چه بر سرش می گذرد، دیگر حتی شهرتش را نمی خواهد، می خواهد مثل ساده ترین انسان ها باشد، اما با دیگران باشد، مفعول نباشد، فاعل شود (نگاه کنید که می گوید "می خواهم عکاسی یاد بگیرم" در حالی که عمری بازیچه دست عکاسان بوده) و بچه می خواهد: این ها همه برای رهایی از اسارت است،اسارت خواهندگانی که در ازای پول های بی جان، جان و تن او را به استثمار می گیرند و او هیچ نمی یابد در آن سوی رسیدن به همه چیز.. از کارش می گریزد، به دوستش، تنها دوستش پناه می برد، انگار در هر گذشتنی به دست اوردنی هست، به کمک او مخدّر را رها می کند، اما انگار خطاهایی هستند که راه بازگشت ندارند، اگر اراده محکمی در بین نباشد.. و دوباره به آن ها روی می آورد و برای رسیدن به آن ها پول لازمست.. و برگشت به همان کار، همان زندگی، همان وضع و همان تنهایی.. و مجبور است دیگر.. چون اراده ندارد.. و باز ترک می کند، و باز بر می گردد..
دیگر زندگی اش بی معنا شده، زیبائی چند روزه اش هم از دست رفته و هر کسی حاضر به کار با او نیست، هیچ چیز برایش باقی نمی ماند.. و تازه در حین ترکی دیگر، می فهمد که دچار بیماری مهلک تر ایدز شده..
Gia سرنوشت تمام کسانی ست که در اسارتند، اسارت آن چه اصالت ندارد و رهایی را نمی بینند، که در گذشتن از آن است، و زندگی را، که رسیدن به هیچ جا نیست، بلکه رساندن است، داد و ستد احساس است، نه دادن جان و گرفتن بی جان..
در جایی به مادرش می گوید: " به بچه ام خواهم گفت: سعی نکن کسی بشی، چونکه کسی شدن، بقیه را از تو می گیرد"
Gia روایت زنده امروز است.