استنادهاى شیعه
در آثار شیعه به مواردى استناد مى شود که بر رخداد واقعه غدیر در زمان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)دلالت دارد و نمى توان آن را جریانى ساختگى توسط شیعیان در دوره هاى بعد قلمداد کرد. اهم این استنادها به شرح زیر است:
1 عدم بیعت حضرت على(علیه السلام) با خلیفه برگزیده در اجتماع سقیفه;
2 سخنان ایشان در اعتراض به تصمیم شوراى سقیفه و دفاع از حق خود که گزیده هایى از آن در نهج البلاغه آمده است;
3 موضع گیرى بنى هاشم و برخى یاران حضرت على(علیه السلام) در برابر جریان سقیفه و عدم بیعت آنان با خلیفه تا مدتى;
4 پیشنهاد عباس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و حتى ابوسفیان به حضرت على(علیه السلام) براى پذیرش بیعت آنان به خلافت با وى و حمایت از او;
5 سخنان حضرت فاطمه(علیها السلام) و دفاع او از حق حضرت على(علیه السلام) در خطبه فدکیه در حضور خلیفه و بزرگان انصار و مهاجر در مسجد مدینه و در دیدار با زنان انصار در منزل و... ;
6 سخن حضرت على(علیه السلام) با ابن عباس در مورد گفتوگو با زبیر و خوارج در خصوص یادآورى واقعه غدیر، بهویژه قسمت آخر حدیث غدیر: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»;
7 مناشده (سوگندیه)هاى حضرت على(علیه السلام) در جمع بزرگان در مواقع مختلف و تأیید آنان بر بیان حدیث غدیر توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شأن آن حضرت;
8 نقل واقعه غدیر و حدیث غدیر در بسیارى از متون تاریخى، حدیثى و تفسیرى توسط مورخان، محدثان و مفسران در دوره هاى مختلف;
9 به نظم کشیدن غدیر توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظیر حسان بن ثابت) تا دوره هاى بعد;
10 شهرت غدیر نزد شیعه و سنى با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و دیگر شخصیت هاى اسلامى در ادوار بعد.
دفاعیه هاى حضرت على(علیه السلام)
وقتى اخبار سقیفه بنى ساعده به حضرت على(علیه السلام) رسید، از مشاجره ها و استدلال هاى طرفین (مهاجر و انصار) در دعوى خود بر امر خلافت جویا شد. حضرت فرمود: انصار چه گفتند: پاسخ دادند: آن ها گفتند از ما امیرى باشد و از شما (مهاجر) هم امیرى. حضرت فرمود: چرا با آن ها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آن ها به نیکى رفتار کنید و از بدکاران آن ها درگذرید.
پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمام دارى دور مى کند؟ پاسخ داد: اگر زمام دارى و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن ها معنایى نداشت. سپس پرسید قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش گفتند ما از درخت رسالتیم. امام فرمود: به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند.26
آرى، قریش به این اصل که با رسول خدا قرابت و خویشى دارند استناد کردند و انصار را کنار زدند، اما فارغ از این که اگر این امر، امتیاز و ملاکى جهت برگزیده شدن به خلافت باشد که امام على(علیه السلام) از همه به رسول خدا نزدیک تر بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد اوست و هم چنین از یک خانواده (بنى هاشم) هستند.
حضرت به این گفتار نیز در جواب نامه معاویه اشاره مى کند. ایشان پس از شمردن فضایل متعدد بنى هاشم و رسوایى هاى بنى امیه27 مى فرماید:دپس ما یک بار به خاطر خویشاوندى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بار دیگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتریم، و آن گاه که مهاجرین در روز سقیفه با انصار گفتوگو و اختلاف داشتند، تنها با ذکر خویشاوندى با پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر آنان پیروز گردیدند، اگر این، دلیل برترى است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دلیل دیگرى داشتند ادعاى انصار به جاى خود باقى است.28
در سخنى دیگر درباره استدلال به مصاحبت با پیامبر که در ویژگى هاى ابوبکر مطرح شد و آن را معیارى براى تصدى خلافت مطرح کردند، مى فرماید: شگفتا! آیا معیار خلافت، صحابى پیامبر بودن است؟ اما صحابى بودن و خویشاوندى ملاک نیست؟ ]و به ابوبکر فرمود:[ اگر ادعا مى کنى با شوراى مسلمین به خلافت رسیدى، چه شورایى بود که رأى دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خویشاوندى را حجّت مى آورى، دیگران از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارترند.29
حضرت على(علیه السلام) در بیان ویژگى هاى اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) جایگاه اسرار خداوندى و پناه گاه فرمان الهى و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامى و نگهبان کتاب هاى آسمانى و کوه هاى همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت... کسى را با خاندان رسالت نمى شود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود.
عترت پیامبر(صلى الله علیه وآله) اساس دین، و ستون هاى استوار یقین مى باشند. شتاب کننده، باید به آنان باز گردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند، زیرا ویژگى هاى حق ولایت به آن ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آن ها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهى که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.30
حضرت در این خطبه با ذکر فضایل معنوى اهل بیت، این فضایل و نیز وصیت پیامبر(صلى الله علیه وآله)را درباره جانشینى او معیارهاى حق رهبرى و ولایت اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ذکر مى کند و آن گاه که به خلافت دست یافت آن را بازگشت حق به جایگاه خود عنوان مى کند.
او در خطبه معروف شقشقیه، آشکارا درد دل ها و شکوه هاى خود را از مسئله سقیفه و کنار گذاشتن وى از خلافت مسلمانان مطرح کرده است: آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند.
او مى دانست که سیل علوم از دامن کوهسار ]شخصیت[ من جارى است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن، کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد!
پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم، در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند!... شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى درآورد؟ و هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
... و من در این مدت طولانى محنت زا و عذاب آور (خلافت عمر) چاره اى جز شکیبایى نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپرى شد. سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان مى باشم. پناه بر خدا از این شورا. در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند؟ و در صف آن ها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن هماهنگ گردیدم...31
وقتى در شوراى شش نفره فردى که ظاهراً باید سعد بن ابى وقاص باشد به حضرت مى گوید: اى پسر ابوطالب! تو به خلافت حریص هستى، حضرت جواب دندان شکنى به او مى دهد که از حرف خود عقب مى نشیند: به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریص تر مى باشید، اما من شایسته تر و نزدیک تر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه مى کنم که شما بین من و آن حایل شدید، و دست رد بر سینه ام زدید.
سپس در ادامه همین خطبه، از قریش به سبب غصب حق خویش شکوه مى کند: بار خدایا! از قریش و از تمامى آن ها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت مى کنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند. سپس گفتند: برخى از حق را باید گرفت و برخى را باید رها کرد.32 (یعنى خلافت حقى است که باید رهایش کنى).
این شکوه در خطبه اى دیگر بدین صورت بیان شده است: خدایا! براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مى خواهم که پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند:
«حق را اگر توانى بگیر، و یا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر!» به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاورى دارم و نه کسى از من دفاع و حمایت مى کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم، و با گلوى استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو خوردن خشم در امرى که تلخ تر از گیاه حنظل، و دردناک تر از فرو رفتن تیزى شمشیر در دل بود شکیبایى کردم.33
آن حضرت در سخنرانى دیگرى درباره ویژگى هاى رهبر اسلامى بر نکته هایى تأکید مىورزد که نشان مى دهد دیگران این خصوصیات را نداشته اند: اى مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسى است که در تحقق حکومت نیرومندتر، و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد تا اگر آشوب گرى به فتنه انگیزى برخیزد، به حق بازگردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت.34
اشتغال آن حضرت به کفن و دفن پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) که در سخنى به آن اشاره کرده، موجب شد که دیگران از فرصت عدم حضور ایشان، استفاده نموده و در سقیفه، سرنوشت خلافت را آن گونه که خواستند رقم بزنند.
تصور حضرت بر آن بود که مردم به این زودى وصایاى پیغمبرشان را فراموش نمى کنند: خداوند سبحان محمد(صلى الله علیه وآله) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آن گاه که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم مى گذشت، و نه در خاطرم مى آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وى از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود که با او بیعت کردند.35
از دیدگاه حضرت على(علیه السلام)، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همانند سایر پیامبران براى امت خود جانشین معین نموده بود، بنابراین، درگذشت او از این بابت جاى نگرانى نداشت: رسول گرامى اسلام، در میان شما مردم جانشینانى برگزید که تمام پیامبران گذشته براى امت هاى خود برگزیدند، زیرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفىِ راهى روشن و نشانه هاى استوار، از میان مردم نرفتند.36
با این وصف، چرا قریش مانع از حق ایشان شدند، این اقدام را به کینه ورزى و حسادت آنان نسبت مى دهد: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمى گیرد جز به آن علت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامى داشت.37
با همه کینه ورزى ها و جفاها، براى حفظ وحدت جامعه اسلامى و عدم تنش در میان مسلمانان، به امرى که واقع شد گردن گذاشت و بر رنج جانکاه بى مهرى ها بردبارانه صبر نمود: همانا مى دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده اید گردن مى نهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود.38
پی نوشت:
22 . نجم(53) آیات 3 4.
23 . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسى اسلام، ص 91 92.
24 . همان، ص 92 93.
25 . همان، ص 96.
26 . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 67، ص 117.
27 . «اى معاویه... آیا نمى بینى جمعى از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند؟ و هر کدام داراى فضیلتى بودند؟ اما آنگاه که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهداء خواندند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نماز بر پیکر او به جاى پنج تکبیر، هفتاد تکبیر گفت؟ آیا نمى بینى گروهى که دستشان در جهاد قطع شد و هر کدام فضیلتى داشتند، اما چون بر یکى از ما ضربتى وارد شد و دستش قطع گردید طیارش خواندند که با دو بال در آسمان بهشت پرواز مى کند! و اگر خدا نهى نمى فرمود که انسان، خود را بستاید، فضایل فراوانى را بر مى شمردم که دل هاى آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوش هاى شنوندگان با آن آشناست.
معاویه! دست از این ادعاها بردار که تیرت به خطا رفته است، همانا ما، دست پرورده و ساخته پروردگار خویشیم و مردم، تربیت شدگان و پرورده هاى مایند... شما چگونه با ما برابرید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ماست و دروغ گوى رسوا از شما، حمزه شیر خدا (اسدالله) از ماست، و ابوسفیان (اسدالاحلاف) از شما، دو سیّد جوانان اهل بهشت از ما، و کودکان در آتش افکنده شما از شما، و بهترین زنان جهان از ما، و زن هیزم کش دوزخیان از شما، از ما این همه فضیلت ها و از شما آن همه رسوایى هاست. اسلامِ ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیده اند، و کتاب خدا براى ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده...».
28 . نهج البلاغه، نامه شماره 28، ص 515.
29 . همان، حکمت 190، ص 669.
30 . همان، خطبه 2، ص 45.
31 . همان، خطبه 3، ص 43 47.
32 . همان، خطبه 172، ص 325 327.
33 . همان، خطبه 217، ص 445 447.
34 . همان، خطبه 173، ص 327.
35 . همان، نامه 62، ص 601.
36 . همان، خطبه 1، ص 39.
37 . همان، خطبه 33، ص 85.
38 . همان، خطبه 74، ص 123. آن حضرت سخنان ارزنده اى در فضایل خود در خطبه هاى 4، 37، 87، 131، 192 و 197 دارد و نیز ویژگى هاى خاندان رسالت را در خطبه هاى 2، 4، 109، 144، 147، 154، 239 و... بیان کرده است که همه برشایستگى آن ها جهت زمام دارى و رهبرى جامعه اسلامى دلالت دارد.
جهانبخش ثواقب/ دکترى تاریخ ایران اسلامى، استادیار .
منبع:فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش شماره5