سيماى بهلول عاقل
سيد سيفالله نحوى
... و راه او شيوهاى ديگر در دفاع از ولايت و گريز از دوزخ درزمانه بيداد و ستم بود. در شهر كوفه ديده به جهان گشود و آرامآرام چنان ديگر مردان حق راه سعادت پيمود كوفه زادگاهفرزانگانى بيشمار و راد مردانى فرهيخته بود كه در پرتو انوارهدايت و امامت تشيع نور افشانى مىكردند. آن ديار، جنب و جوشمردان بزرگى را به ياد دارد كه هريك افتخارانى فراموش ناشدنىدر راه حقيقتخلق كردند.
و اينك نيز به تماشاى يكى از آن مردان خدايى مىنشينيم.
پدرش كه عموى هارون الرشيد خليفه عباسى بود، «عمرو» نامداشت. عمرو كوفى فرزندى داشت كه نامش را «وهب» نهاده بود وكنيهاش «ابو وهب» نام گرفت. اما اين فرزند خوشنام كوفى، درميان مردم به «بهلول» معروف شده بود.
آرى، «بهلول عاقل» همان مردى است كه برخى دشمنان كم خرد، وىرا «بهلول ديوانه» نام نهاده بودند.
دل آن عاقل انديشمند، برغم اينكه خود از عباسيان به شمارمىرفت، همچون برخى ديگر از كوفيان حق طلب، جلوهگاه نور ولايت وتشيع گرديد.
در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدينه نورافشانى مىكرد و هدايت امت پيامبراكرم(ص) را بر عهده داشت.
كوفه نيز يكى از آن شهرهايى بود كه مردان بسيارى از آنبرخاسته، با حركتبه سوى مدينه، چونان پروانههاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مىچرخيدند.
در عصر امام صادق(ع)
بهلول كوفىنيز بسان ديگر همشهريان خويش، در جرگه اين عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشيد صداقت جاى گرفت.
علامه شهيدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به كتاب «تاريخ گزيده» پساز بيان مطالب فوق آورده است:
«او (بهلول) در زمره متقيان عصر خويش قرار داشت.» مولف كتاب«روضات الجنات»، در معرفى بهلول عاقل چنين آورده است:
«عالم عارف كامل، كاشف از لطايف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل كوفى صوفى (صيرفى) معروف به مجنون ... از شاگردانبرگزيده امام صادق(ع) است. وى در فنون حكمت، معارف و آداباسلامى، فردى تكميل است.» سپس چنين مىنويسد:
«بهلول در رديف فتوا دهندگان به شيوه مذهب تشيع بود و دردوران خويش، داراى مقبوليت عمومى بود.»
بهلول عاقل به ترويجو نشر معارف اهلبيت(عليهم السلام) پرداخت. فراگيرى و سپسبازگويى و نقل روايات و احاديث معصومين از جمله فعاليتهايىاست كه هريك از راويان و شاگردان مكتب ائمه(عليهم السلام) بدانهمت مىگماردند.
بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دينار» كه خود نيز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روايت نقل كرده است.
علاوه بر وى«ايمن بن نابل» و «عاصم بن ابى النجود» از ديگر محدثانىهستند كه بهلول به واسطه آنان، احاديثى را نقل كرده است.
اوهمواره به دفاع از مكتب تشيع عشق مىورزيد و در كمترين فرصت،به اين رسالت دينى خويش جامه عمل مىپوشيد.
مناظرات بسيار او با مخالفان ولايت دليلى گويا بر اين مدعاست.
روزى، شخصى معروف به «عدوى» از نوادگان خليفه دوم (عمر بنخطاب) در يك جلسه عمومى، به مناظره با بهلول نشست.عدوى در يكى از سوالهاى خود از بهلول پرسيد: اگر تو خود رااهل ايمان مىدانى، بگو ايمان چيست؟
بهلول در جواب گفت: قال مولاى جعفر بن محمد الصادق(ع)،«الايمان عقد بالقلب و قول باللسان و عمل بالجوارح والاركان.» يعنى مولايم امام صادق(ع) فرمود: ايمان اعتقاد قلبىاست كه بر زبان آورده مىشود و با اعضاء و جوارح خويشتن بدانعمل مىشود.
عدوى كه از مخالفان تشيع و به دنبال تضعيف موقعيت امامصادق(ع) نزد مردمان بود، خطاب به بهلول گفت: تو به گونهاىمىگويى «مولاى صادق من» كه گويا به جز وى انسان صادق وراستگويى وجود ندارد.
بهلول گفت: آرى چنين است. در اين صورت اين اشكال بر شما واردمىشود كه جد تو عمر به گونهاى ابوبكر را صديق نام نهاد كهگويا در زمان وى، راستگويى ديگر نبوده است.
عدوىگفت: آرى، بجز او كسى ديگر راستگو درست كردار نبود.
بهلول گفت: اين سخن تو بر خلاف كتاب قرآن و سنت پيامبر(ص) است.
زيرا خداوند در كتابش، ايمان آورندگان به خدا و رسولش را صديقمعرفى كرده و فرموده است:
«... والذين آمنوا بالله و رسوله اولئك هم الصديقون»
همچنينسنت نبوى چنين است كه پيامبر(ص) به اصحاب خويش فرمود: هرگاهكار نيكى انجام دادى، از صديقان خواهى بود.
عدوى گفت: ابوبكر بدان جهت صديق ناميده شد كه اولين مردى بودكه نبوت پيامبر اسلام(ص) را تصديق كرد.
بهلول گفت: با اينكه وى اولين نفر نبود (بلكه امام على(ع) اولين شخص بود)، آيه مورد نظر داراى معناى عام است و از نظرعلم ادبيات عرب و عبارت قرآن، اختصاص يافتن «صديق» به يكنفر، نادرست است.
عدوى ديگر جوابى نداشت و براى فرار از اين رسوايى، به سوالاتديگرى روى آورد.
بهلول از ياران امام صادق(ع) شمرده مىشد. امابه نظر مىرسد فضاى اختناق و زورگويىهاى سياسى خلفاى عباسى، برخى از اصحاب امام(ع) را بر آن مىداشت تا حمايت و پشتيبانىخويش را به صورت كامل آشكار ننمايند و شايد همين عامل موجبگرديده است تا برخى از متون اصلى علم رجال را ثبت نكنند.البته برخى از بزرگان به گوشهاى از خصوصيات وى، اشاراتىهرچند كوتاه كردهاند. از آن جمله محقق بزرگوار، علامهمامقانى است كه پس از معرفى وى، نكاتى از ماجراهاى زندگانىاشرا بيان كرده است. ايشان در فهرست اوليه كتاب خود، بهلول رافردى عاقل و مورد اطمنان دانستهاند.
مولف گرانقدر «قاموسالرجال» كه پژوهشهاى رجالى خويش را با ديدى منتقدانه بر اساسكتاب «تنقيح المقال» نگاشته است، پس از ذكر نام بهلول، بخشىاز مناظرات وى با خلفاى عباسى را بيان كرده است.
همچنينپژوهشگرى ديگر در كتاب «منتهىالمقال»، علاوه بر بيان برخى ازمناظرات بهلول دربارهاش چنين نوشته است:
«از برخى كتابهاى تاريخ و غير آن، معلوم مىشود كه بهلولداراى فضل و جلال و مقام بزرگى بوده است.»
بهلول در عصر امام كاظم(ع)
امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشينشايسته او كرده، از امام موسى كاظم(ع) به عنوان هفتمين ذخيرهالهى و نور آسمانى پيروى كردند.
عباسيان كه همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(عليهم السلام) رامانع دنيا دارى و زور مدارى خويش مىدانستند با حيلههاى مختلف،در صدد از ميان برداشتن صالحترين عناصر جامعه انسانى بودند.از اين رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شيوه ممكن، امامموسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى كردن فكر خويش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قيام بر ضدحكومتخويش نموده، از اين طريق ريختن خون ايشان را مباح وكردار زشتخويش را عمل مشروع جلوه دهد. بر اين اساس، تصميمگرفتحكم قتل امام كاظم(ع) را از فقيهان و دانشمندان با نفوذعصر خويش دريافت كند.
خليفه عباسى به سراغ بهلول كه در آن دوران، از فقيهان زبده ومورد قبول زمانه خويش بود رفته و از او در خواست كرد تا فتواىقتل امام(ع) را صادر كند. بهلول كه از يك سو دلباخته امامخويش بود و از سوى ديگر بيم آن مىرفت كه مخالفتبا در خواستهارون به قتل وى بينجامد، براى تعيين تكليف نزد امام كاظم(ع)رفت و پس از بيان ماجرا خوستار راهنمايى از ايشان شد.
امام موسى كاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنينفتوايى و نيز نجات جان خويش، خود را به ديوانگى زده خويشتن رااز اين ماجرا رهايى سازد.
بهلول انديشمند نيز به دستور امامعزيز خويش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونهاى ديگرچرخيدن گرفت.
ماجراى فوق كه از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد كه موقعيت اجتماعى و مقبوليت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازهاى بود كه هارون الرشيد چنينمىپنداشت كه چنانچه بهلول، ريختن خون آن امام معصوم(ع) راجايز بداند، ديگر هيچ خطرى ازناحيه مردم او را تهديد نخواهدكرد و به اصطلاح بيانيه فقهى و سياسى بهلول در اين باره، حكومتعباسيان را مصونيتسياسى و دينى خواهد بخشيد.
چرا ديوانگى؟
در باره اينكه چرا بهلول خود را به ديوانگى زد و از آن پس درميان جامعه به «بهلول مجنون» معروف شد، داستانى ديگر آمدهاست:
هارون الرشيد خليفه عباسى تصميم گرفت تا شخصى را به عنوانقاضى بغداد منصوب كند. از اين رو با اطرافيان خويش مشورت كردو به راى آنها، بهلول را شايسته منصب قضاوت دانست. بهلول كهتا آن زمان در كوفه بسر مىبرد، از سوى هارون به بغداد دعوتشد. هارون به او گفت: درامر خلافتبه كمك تو نيازمندم.
بهلولگفت: چگونه بايد تو را يارى كنم؟
هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذير.
بهلول كه خلافت عباسيان را غاصبانه مىدانستبه هيچ وجه حاضر بههمكارى با حكومت آنان نبود، جواب داد: من شايسته اين مقامنيستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شايسته اين مقاممىدانند.
بهلول گفت: سبحان الله، من خويشتن را بهتر از ديگران مىشناسم.
اگر در گفته خود (كه شايسته قضاوت نيستم) راستگو باشم، پسهمان است كه گفتم. و چنانچه در اين گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شايسته تصدى قضاوت نيست.
هارون عباسى همچنان برنظر خويش اصرار و پافشارى مىكرد تا وى قضاوت را بپذيرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونهاى رد مىكرد. بهلول كه حاضر بههمكارى با دشمنان اهلبيت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را بهمن مهلت دهيد.
هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردممشاهده كردند كه بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حركت مىكند و مىگويد: كنار برويد و راه را باز كنيد كهاسب من شما را لگد نزند.
زندگى با درد و رنج
اگر چه اين داستان، نيز چون ماجراى قبل، بيانگر صلاحيت علمى وفقهى بهلول است اما از سوى ديگر نشان از غمى جانكاه در ميانشيعيان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاكميت وديكتاتورهاى عباسى است.
فقيهان و فرزانگانى چون بهلول، هريك بايد به گونهاى غيرمتعارف به زندگى خويش ادامه مىدادند و اين همه تنها به جرمعشق به اهلبيت(عليهم السلام) بود و بس. شايد پيشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نيت قتل امام(ع) بوده است و گويابهلول بخوبى مىدانست كه با توجه به اوضاع سياسى آن دوره،چنانچه در جايگاه قضاوت بغداد بنشيند، پس از چندى دو راه بيشنخواهد داشت. فتواى قتل امام كاظم(ع) و يا كشته شدن.
شيوه پيشنهادى امام كاظم(ع) نسبتبه بهلول نيز بهترين ومناسبترين راه حل مشكل بوده است.
تجربهاى ديگر
البته اينگونه مسائل در عصر امام كاظم(ع) تازگى نداشت. چهاينكه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاعزمانه به گونهاى شد كه جابر بن يزيد جعفى كه از شاگردان ويژهو بسيار صميمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خويش، شيوهاىهمچون شيوه زندگانى بهلول در پيش گرفت. جابر كه از ارادتمندانخاندان پيامبر(ص) بود، در كوفه به ارشاد مردم مىپرداخت.
فعاليتهاى فرهنگى و تبليغات مذهبى جابر، خليفه و دستاندركاران حكومت را به خشم آورد تا جايى كه وجود وى را براىبقاى سياسى خود خطرناك مىدانستند. از اين رو هشام بنعبدالملك، توطئه قتل وى را طرح ريزى كرد.
امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامهاى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به ديوانگى زده تا از اين شر رهايى يابد. واو به دستور امام عمل كرد و از گزند خليفه مصون ماند.
بهلول عاقل سرانجام چنين سرنوشتى پيدا كرد و بناچار تا آخرعمر خويش، به همان شيوه رفتار مىكرد. بطورى كه در ميان مردمبه «ديوانه» معروف شد.
شيوه به ظاهر ديوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هيچ يك از گفتارها و كلمات وعبارات بهلول، كوچكترين نشانى از ضعف عقلى و يا اختلال روانىوجود ندارد بلكه گفتهها و نظريات وى سرشار از زيركى، عقل وفراست كامل است كه هر شخصى با خواندن مناظرات و مباحثاتبهلول، خود بدين نتيجه خواهد رسيد.
بهلول در همين موقعيتبه ظاهر ديوانگىاش، مناظرههاى بسيارى بامنكران اهلبيت و مخالفان مذهب تشيع ترتيب داد كه در لابلاىآنها، سخنانى نغز و شيرين از او نقل شده است.
بهلول و ابو حنيفه
قاضى نورالله شوشترى يكى از مناظرات بهلول را چنين بيان كردهاست.
روزى بهلول از كنار خانه ابوحنيفه (از پيشوايان اهل سنت) عبورمىكرد. در اين هنگام شنيد كه وى به شاگردان خويش مىگويد:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است كه من آن را دوست نداشته ونمىپسندم. اول آنكه مىگويد: شيطان با آتش جهنم عذاب مىشود.
چگونه شيطان كه خود از آتش است، با آتش عذاب مىشود؟
ديگر آنكه مىگويد: خدا را نمىتوان ديد. چگونه چيزى را كهموجود باشد نمىتوان ديد؟
سوم آنكه مىگويد: انسان در كارهاى خويش، فاعل مختار است و حالآنكه نصوص و متون دينى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پديدآورنده همه چيز است.) بهلول كلوخى برداشت و به طرف ابوحنيفهپرتاب كرد و گريخت. كلوخ به پيشانى ابوحنيفه خورد و او راآزرد. پس از دستگيرى بهلول، براى شكايت وى را نزد حاكم بردند.
بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسيده است؟
ابوحنيفه گفت: كلوخى به پيشانىام زده و سر من را به دردآوردهاى.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنيفه گفت: درد را چگونه مىتوان ديد؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مىكردى و مىگفتىچگونه مىتوان گفت كه خداوند موجود است ولى نمىتوان او را ديد؟
علاوه آن كلوخ خاك بود و تو نيز از خاك هستى پس نمىبايستخاكاز خاك آزار ببيند وعذاب شود. همچنين من تقصيرى ندارم و بايداز خدا شكايت كنى، زيرا تو خود مىگفتى انسان فاعل كارهاى خويشنيست و همه كارها به ستخداست.
پس چرا تو مرا نزد حاكم آورده و ادعاى قصاص مىكنى؟
ابوحنيفه با شنيدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشكايتخويش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترك كرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانىرا تاييد كرده مىنويسد:
سزاوار است كه ابوحنيفه براى شكايت از بهلول، نزد منصور عباسىرفته باشد نه نزد هارون. زيرا ابو حنيفه، قبل از خلافت هارونوفات كرده است. ارادت بهلول به پيشوايان معصوم و مخالفتسرسختانه با مخالفان ايشان، همواره محور فعاليتهاى وى بود.
حتى پس از ديوانهنمايىاش اين رفتار را نيز از خود بروز مىدادو از كمترين فرصتبراى تحقير و تضعيف دشمنان مىكوشيد.
داستانهاى زير نمونهاى از آن است. روزى وزير هارون الرشيد(خليفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت كه خليفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوكها وگرگها قرار داده است. بهلول بدونفاصله به وزير گفت: پس مواظب باش كه از اطاعت و فرمانروايى منخارج نشوى. پس از اين جواب، وزير خجل و شرمنده شد. هنگامى كهبهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلولديوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش ديوانگانبسيار بطول مىانجامد ولى مىتوانم عاقلان را بشمارم.