حضرت آيةاللّه سبحانى در پاسخ به اين سؤال كه: آيا انبيا و اوليا، علاوه بر قدرتهاى عادى، توان انجام امور خارقالعاده را نيز دارند؟ به تبيين اين بحث علمى پرداختند. متن پاسخ عالمانه اين آيت گرانارج، در ذيل تقديم خوانندگان ارجمند مىشود.
جهان آفرينش، جهان اسباب و مسببات و علتها و معلولها است. هر فردى در كار خود از قدرت الهى بهره مىگيرد و اگر پيوند او از آن قدرت لايزال گسسته گردد، عاجز و ناتوان مىشود. بنابراين، اگر اولياى الهى كارهاى خارق العادهاى را انجام مىدهند، همگى از قدرت الهى سرچشمه گرفته و به اذن او مىباشد. اگر اين پيوند قطع شود، هيچ فردى توان كارى را؛ اعم از عادى و غير عادى، نخواهد داشت.
كارهاى برون از توان عادى معلول تكامل روحى و روانى »ولى« خداست كه در اثر طى طريق عبوديت و عمل به تعاليم اسلام و پيمودن صراط مستقيم به اين مقام مىرسد. آرى براى رسيدن به انجام امور خارق العاده، راه ديگرى به نام رياضت هست، ولى پيمودن آن راه حرام و ممنوع مىباشد. و گاهى مصالح غيبى ايجاب مىكند كه فردى در دوران كودكى، به كمالى برسد كه ديگران فاقد آن هستند، و اين جنبه استثنايى دارد.
انسان در سايه عبوديت و بندگى خدا و اخلاص در عبادت، براى خود سيرى در تكامل باطنى دارد كه ربطى به زندگى فردى و اجتماعى او ندارد و اين سير از حدود جسم وماده بيرون است و هر فردى در اين سير معنوى خود، به فراخور حال خويش مقاماتى را به دست مىآورد كه چه بسا آنها را در اين جهان و يا پس از مرگ مشاهده نمايد.
مقصود از كمال چيست؟
وقتى مىگوييم خداوند كمال مطلق و نامتناهى است، مقصود از آن، همان «صفات جمال» خدا؛ از قبيل «علم» و «قدرت» و «حيات» و «اراده» است. هرگاه بندهاى در پرتو پيمودن راه اطاعت، گام در درجات كمال مىگذارد و از نردبان كمال بالا مىرود، مقصود اين است كه كمال وجودى بيشترى به دست آورده و علم بيشتر، قدرت زيادتر، ارادهاى نافذتر وحياتى جاودانهتر پيدا مىكند. در اين صورت مىتواند از فرشته بالاتر قرار گيرد و از كمالات بيشترى بهرهمند گردد.
بشر، پيوسته خواهان آن است كه بر جهان تسلط پيدا كند و كارى را كه انسانهاى عادى از انجام آن عاجزند، انجام دهد. به عنوان مثال، گروهى از مرتاضان از طريق رياضتهاى حرام و آزاردهنده به تقويت نفس و روح پرداخته و قدرتهايى را به دست مىآورند. اما راه صحيح كه موجب سعادت هر دو جهان مىگردد، آناست كه راه «بندگى» و خضوع در برابر خداى جهان را در پيش گيرد و با پيمودن راه بندگى، مقاماتى به دست آورده و سرانجام قدرت بر تصرف در تكوين پيدا كند. پيامبر گرامى صلىاللّهعليهوآلهوسلم در ضمن حديثى، به مقامات بلند سالكان راه حق و پويندگان راه عبوديت وبندگى اشاره نموده، سخن پروردگار را چنين نقل مىفرمايد: «هيچ بندهاى به وسيله كارى، نسبت به من تقرب نجسته كه محبوبتر از انجام فرايض بوده باشد. (آنگاه فرمود:) بنده من با گزاردن نمازهاى نافله آنچنان به من نزديك مىشود كه او را دوست مىدارم. وقتى او محبوب من شد، من گوش او مىشوم كه با آن مىشنود، و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند و زبان او مىگردم كه با آن سخن مىگويد، و دست او مىشوم كه با آن حمله مىكند. هرگاه مرا بخواند اجابت مىكنم و اگر چيزى از من بخواهد مىبخشم.» اصول كافى، 2/352، چاپ دارالكتب الاسلاميه.
دقت در اين حديث، ما را به عظمت كمالى كه انسان در سايه انجام فرايض و نوافل پيدا مىكند، به خوبى رهبرى مىكند. در اين حالت قدرت درونى انسان به حدى مىرسد كه با قدرت الهى صداهايى را كه با نيروى عادى نمىشنيد، مىشنود و صور و اشباحى را كه ديدگان عادى را ياراى ديدن آنها نيست، مىبيند. سرانجام خواستههاى او جامه عمل پوشيده، حاجتهايش برآورده مىشود، در نتيجه دوست خدا مىشود و عمل او، عمل خدايى مىگردد.
جاى شك نيست مقصود از اينكه خدا چشم وگوش او مىگردد، اين است كه ديده او در پرتو قدرت الهى، نافذتر و گوش او شنواتر و قدرت او گستردهتر مىگردد.
آثار بندگى و كمال نفسانى
يكى از آثار كمال نفس، تصرف در جهان طبيعت به اذن خداست. توضيح اينكه در پرتو عبادت و بندگى، نهتنها حوزه بدن تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار مىگيرد، بلكه جهان طبيعت نيز مطيع انسان مىگردد و آدمى به اذن پروردگار جهان، در پرتو نيرو و قدرتى كه از تقرب به خدا كسب نموده است، در طبيعت تصرف مىكند و مبدأ يك سلسله معجزات و كرامات مىشود و در حقيقت قدرت تصرف و تسلط بر تكوين پيدا مىكند.
قرآن و كرامات اوليا
قرآن كراماتى را از انبياى الهى نقل مىكند كه بر اثر كمال نفسانى، به اذن خداوند مىتوانستند در تكوين تصرف كنند. اكنون به صورتى گذرا به آنها اشاره مىكنيم:
1. تصرف يوسف(ع) براى بينايى پدر
يعقوب بر اثر مفارقت يوسف عليهماالسلام، ساليان دراز گريه كرد و در آخر عمر بينايى خود را از دست داد. پس از سالها، يوسف به فردى مأموريت داد كه به كنعان برود و پيراهن او را بر چهره يعقوب بيفكند تا بينايى خود را باز يابد. مژده رسان آمد و دستور او را عمل كرد و در همان لحظه او بينايى خود را باز يافت. «فلما أن جاء البشير ألقاه على وجهه فارتد بصيراً.» يوسف/96. «هنگامى كه مژدهرسان آمد، پيراهن يوسف را به صورت او افكند، او بينايى خود را بازيافت.» شكى نيست كه مؤثر واقعى خداست، ولى خدا به «سبب» كه همان خواست يوسف است، اين توان را بخشيده است كه اگر اراده چيزى كند، خواستهاش عملى شود. اين كه او اين كار عظيم را با يك سبب ساده (افكندن پيراهن بر چهره پدر) به انجام رسانيد، نشان از آن دارد كه معجزات و كرامات پيامبران به وسيله امور ساده صورت مىپذيرد تا مردم تصور نكنند كه او از طريق علمى و صنعتى به اين كار دست زده است.
2. قدرتنمايى ياران سليمان(ع)
همگى مىدانيم كه سليمان ملكه سبأ را احضار كرد، ولى پيش از آن كه وى به حضور سليمان برسد، سليمان به حاضران در مجلس خود چنين گفت: «...يا أيها الملؤا أيكم يأتينى بعرشها قبل أن يأتونى مسلمين.» نمل/38. «اى جماعت! كداميك از شما مىتواند تخت بلقيس را براى من بياورد، پيش از آن كه (بلقيس و همراهان) او مطيعانه وارد شوند؟»
يك نفر از جنيان گفت: «... أنا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك وإنى عليه لقوى أمينٌ.»، نمل/39. «پيشاز آنكه تو از جاى خود برخيزى (مجلس به پايان رسد) من آنرا مىآورم و من بر اين كار توانا و امينم.»
فرد ديگرى كه مفسران نام او را «آصف بن برخيا» وزير سليمان و خواهرزاده او مىدانند، اعلام كرد كه در يك چشم به هم زدن مىتواند آنرا بياورد، چنانكه خداوند مىفرمايد: «قال الذى عنده علمٌ من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد إليك طرفك فلما رآه مستقراً عنده قال هذا من فضل ربى....» نمل/40. «كسى كه نزد او دانشى از كتاب بود (كه درباره حقيقت اين كتاب بايد در جايى ديگر گفتوگو كرد)، چنين گفت: «پيشاز آنكه تو چشم برهم بزنى، آنرا در اين مجلس حاضر مىكنم. وقتى تخت را در برابر خود حاضر ديد، گفت: اين نعمتى است از جانب خدا بر من.»
بايد در مفاد اين آيات دقت كنيم تا ببينيم عامل اين كارهاى خارقالعاده (احضار «تخت بلقيس» از فرسنگها فاصله به مجلس سليمان) چيست؟ آيا عامل اينكار خارقالعاده مستقيماً خدا است؟ و اوست كه اين جهش را در طبيعت انجام مىدهد و «آصف برخيا» و ديگران، نمايشگرانى هستند كه كوچكترين تأثيرى در آن كارها ندارند؟ يا اينكه عامل اين كار بهسان هزاران كار ديگر كه افراد عادى با قدرت الهى انجام مىدهند؟ خود آنها مىباشند؛ چيزى كه هست آنان اين قدرت را از قرب الهى به دست آورده و با اراده نافذ خود عامل اين نوع كارهاى خارقالعاده مىباشند. ظاهر آيات سهگانه نظر دوم را تأييد مىكند، زيرا:
اولاً، سليمان از آنان مىخواهد كه اين كار را انجام دهند و آنان را بر اين كار قادر و توانا مىداند.
ثانياً، شخصى كه گفت: من تخت بلقيس را، پيشاز آنكه سليمان از جاى خود برخيزد حاضر مىكنم، خود را با جمله زير توصيف كرد: «وإنى عليه لقوى أمين»: «من بر اين كار، قادر و توانايم و به خود اطمينان دارم.»
هرگاه وجود اين شخص و اراده او در اين كار مؤثر نباشد، ديگر دليلى ندارد كه بگويد: «من بر اين كار قادر و امين هستم.»
ثالثاً، دومى گفت: من آنرا در اندك زمانى (يك چشم بههمزدن) مىآورم و اين كار خارقالعاده را به خود نسبت داد و گفت: «آتيك: مىآورم.»
اگر بنا بود كه قرآن به اين حقيقت تصريح كند كه نفوس اوليا و اراده و خواست آنان و ديگر شخصيتهاى بزرگ، در ايجاد معجزهها و كرامات و تمام خارقالعادهها مؤثر است، روشنتر از اين، چگونه بگويد تا شكاكان زمان آن را بپذيرند و تأويل نكنند؟
رابعاً: خداوند علت توانايى دومى را بر اين كار شگفتآور، آشنايى او به علم كتاب مىداند، دانشى كه از اختيار افراد عادى خارج است و از علومى است كه مخصوص بندگان خدا مىباشد، و ارتباط با چنين دانشهايى محصول قربى است كه اين نوع افراد با خدا دارند، چنانكه فرمود: «قال الذى عنده علمٌ من الكتاب...»: «كسى كه در نزد او دانشى از كتاب بود، گفت.»
3. بازهم قدرتنمايى سليمان(ع)
قرآن مجيد درباره سليمان نبى عليهالسلام با صراحت مىفرمايد: باد به فرمان او به هر طرف كه مىخواست جريان پيدا مىكرد. مسير باد كه جزو نظام آفرينش است، به اراده نافذ سليمان تعيين مىگرديد، چنانكه مىفرمايد: «و لسليمان الريح عاصفة تجرى بأمره إلى الارض التى باركنا فيها وكنا بكل شیءٍ عالمين» انبياء/81. «باد توفنده و تند را براى سليمان رام كرديم؛ به طورى كه به فرمان وى به سوى سرزمينى كه بركت داديم، جريان پيدا مىكرد وما به همه چيز عالم هستيم.»
نكته قابل توجه اين است كه اين آيهبا صراحت هر چه كاملتر، جريان باد و تعيين مسير و سمت آنرا معلول امر سليمان (اراده نافذ او) مىداند چنانكه مىفرمايد: «تجرى بأمره»: «به فرمان او جريان داشت.»
در آيه ديگر، سبأ/12 مىخوانيم: بادى كه سليمان از آن به عنوان مركب استفاده مىكرد، از صبح تا ظهر مسافت يك ماه و از ظهر تا شب مسافت يك ماه ديگر را طى مىكرد و اين مرد الهى مىتوانست مسافتى را كه مركبهاى آن روز تقريباً در ظرف دوماه طى مىكردند، در ظرف يك روز طى كند.
درست است كه خداوند باد را براى او رام و مسخر كرده بود، اما جمله «تجرى بأمره» «به فرمان سليمان حركت مىكرد و از حركت باز نمىايستاد» صراحت دارد كه امر و اراده سليمان در بهرهبردارى از اين پديده طبيعى، كاملاً مؤثر بوده است؛ مثلاً تعيين وقت حركت و مسير آن و باز ايستادن آن از حركت بستگى به اراده نافذ سليمان داشت.
از آيات مربوط به سليمان، نكته ديگرى نيز استفاده مىشود و آن اينكه خداوند بسيارى از پديدههاى سركش طبيعى را براى او رام كرده بود و او هرگونه كه مىخواست از آنها با كمال سهولت و آسانى استفاده مىكرد؛ مثلاً معدن مس با تمام صلابتى كه دارد، براى او - به فرمان خدا - به صورت چشمه روانى درمىآيد و هر چه مىخواهد از آنها استفاده مىكند؛ چنانكه مىفرمايد: «... و اسلنا له عين القطر...» سبأ/12. «و چشمه مس (مذاب) را براى او روان كرديم.»
موجوداتى مانند جن كه با ديدگان عادى ديده نمىشوند، در تسخير وى بودند و آنچه او از آنها مىخواست، انجام مىدادند، چنانكه مىفرمايد: «و من الجن من يعمل بين يديه بإذن ربه... يعملون له ما يشاء....» سبأ/12-13. «گروهى از جن در برابر او به فرمان خداوند كار مىكردند... براى او آنچه مىخواست انجام مىدادند.»
ظاهر مجموع آيات اين است كه چگونگى بهرهبردارى او از باد و غيره يكسان بوده است. درست است كه خداوند بزرگ اين پديدهها را براى او تسخير كرده بود، اما در عين حال اراده او بىاثر نبود. تا اراده سليمان تعلق نمىگرفت، معدن مس به صورت چشمه آب روان نمىگشت و جن كارى را انجام نمىداد.
همه اينها نوعى ولايت بر تكوين است و معنى آن اين است: پيامبرى بر اثر قربى كه به خدا دارد، منزلتى مىيابد كه طبيعت و حتى موجودات نامرئى به نام جن، به اذن خدا به فرمان او باشند و از حوزه نفوذ او خارج نشوند.
4. تصرفهاى حضرت مسيح(ع)
قرآن مجيد بعضى از كارهاى فوقالعاده را به حضرت «مسيح» عليهالسلام نسبت مىدهد و بيان مىكند كه همه اين كارها از نيروى باطنى و اراده خلاق او سرچشمه مىگرفت، چنانكه مىفرمايد: «... أنى أخلق لكم من الطين كهيئة الطير فأنفخ فيه فيكون طيراً بإذن اللّه و أبرئ الاكمه و الابرص و أحى الموتى بإذن اللّه...» آلعمران/49. «من براى شما از گل، شكل مرغى مىسازم و در آن مىدمم كه به اذن خدا پرنده مىشود، كور مادرزاد و پيس را شفا مىدهم ومردگان را به اذن خدا زنده مىكنم.»
در اين آيات، حضرت مسيح، امور زير را به خود نسبت مىدهد:
1. ساختن پرندهاى از گل.
2. دميدن در پرنده و زندهكردن آن.
3. شفاى كور مادرزاد.
4. درمان بيمارى پيسى.
5. زندهكردن مردگان.
حضرت مسيح خود را فاعل اين امور مىداند، نه اينكه او درخواست كند و خدا انجام دهد، بلكه مىگويد: «اين كارها را من به اذن خدا انجام مىدهم.» اذن خدا در اين موارد چيست؟ آيا اذن در اين موارد يك اجازه لفظى است؟ به طور مسلم چنين نيست، بلكه مقصود از آن اذن باطنى است. به اين معنى كه خدا به بنده خود آنچنان كمال و قدرت و نيرو مىبخشد كه وى به انجام چنين امورى توانا مىگردد. گواه اين مدعا، آن است كه بشر، نهتنها در امور غير عادى به اذن خدا نيازمند است، بلكه در تمام امور به اذن خدا نياز دارد و هيچكارى بدون اذن او صورت نمىپذيرد. اذن الهى در تمام موارد، همان برخوردار كردن فاعل از قدرت و رحمت خويش مىباشد. در آيه مورد بحث، حضرت مسيح تحقق امور ياد شده را به خود نسبت مىدهد و در آيه ديگر، خود خدا نيز صريحاً امور مزبور را به خود او نسبت مىدهد و مىگويد: «... و إذ تخلق من الطين كهيئة الطير بإذنى فتنفخ فيها فتكون طيراً بإذنى و تبرئ الاكمه و الابرص بإذنى و إذ تخرج الموتى بإذنى...» مائده/110. «هنگامى از گل صورت پرندهاى را به اذن من مىسازى و در آن مىدمى، و به اذن من پرنده مىشود و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مىدهى، و مردگان را زنده مىكنى...»
در جملههاى اين آيه دقت بيشترى كنيم تا روشن شود كه از نظر قرآن، فاعل و انجامدهنده اين امور كيست؟ هرگز خدا نمىگويد «من مرغ آفريدم»، «من شفا دادم»، «من زنده كردم» بلكه مىگويد: «إذ تخلق»: تو آفريدهاى، «و تبرئ»: بهبودى بخشيدى، «إذ تخرج الموتى»: تو زنده كردى. چه صراحتى بالاتر از اين؟
ولى قرآن كريم در بيان اينكه هيچ بشرى در كار ايجاد، استقلال ندارد، و براى رد افكار غيرصحيح «معتزله» و دوگانهپرستان كه تصور مىكنند بشر در آفرينش خود به خدا نياز دارد، ولى در افعال و كارهاى خود كاملاً مستقل و از خدا بىنياز است؛ در همه اين موارد، كارهاى حضرت مسيح عليهالسلام را مقيد به اذن الهى كرده و موضوع توحيد در افعال را، كه از مراتب توحيد بهشمار مىرود، رعايت نموده است.
ولايت تكوينى و مسأله غلو
از انديشههاى باطل در مورد ولايت بر تصرف، اين است كه تصور مىشود چنين اعتقادى مايه «غلو» در حق پيشوايان است، در صورتى كه چنين اعتقادى، ارتباطى به غلو ندارد.
«غالى» كسى است كه بندگان خدا را از مقام عبوديت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براى آنان ثابت كند؛ مثلاً بگويد: «تدبير نظام آفرينش از آن پيشوايان معصوم است. آنان «خالق»، «رازق» ، «محيى» و «مميت» علىالاطلاق مىباشند.»
حقيقت غلو اين است كه يا آنها را خدا بدانيم و يا مبدأ افعال خدايى، (مقصود از «افعال خدايى» اين است كه فاعل در فعل خود مستقل بوده و در انجام آن به مقامى متكى نباشد، خواه آن فعل به صورت فعل طبيعى انجام گيرد، يا به شيوه خارق عادت) بشناسيم، در حالى كه هيچكدام از اين دو ملاك، در ولايت تكوينى موجود نيست؛ زيرا نه كسى آنها را خدا مىداند و نه افعال و كارهاى الهى را براى آنها اثبات مىكند، بلكه مىگوييم آنان در پرتو قرب الهى، داراى قدرتى مىشوند كه به اذن خداوند مىتوانند در مواردى كه انگيزه ارشاد و اصلاح باشد، در جهان آفرينش تصرف كنند. اين دو نوع تفكر، آنچنان باهم فاصله دارند كه به زحمت مىتوان شباهتى بين آن دو تصور نمود؛ زيرا هرگاه خداوند بنده خود را به انجام كارى به منظور ارشاد مردم قادر ساخت، چيزى از قدرت او كم نمىشود و بنده صاحب ولايت، گام از مقام عبوديت فراتر نمىگذارد.
موقعيت انسان كامل نسبت به خدا، موقعيت فرزندى است كه با سرمايه پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگانى است و يا بهسان وكيلى است كه با سرمايه موكل خويش، كسب و كار مىكند. تسلط و قدرت فرزند و وكيل، شاخهاى از اراده و خواست پدر و موكل است. از اين جهت، اين نوع قدرت و تسلط هرگز مايه شرك نبوده، بلكه بوى شرك را هم نمىدهد. چهبسا خداوند به فرشته و يا فرشتگانى قدرت بدهد كه سرزمين قوم لوط را سنگباران و همه را زير و رو كنند، اما اعتقاد به وجود چنين قدرتى در آنها، هرگز مستلزم شرك و همتايى فرشتگان با خدا نمىگردد.
بنابراين، اگر خداوند چنين قدرتى را به بنده و يا بندگانى عنايت كند، اين نيز سبب نمىشود كه گردى بر دامن كبريايى او بنشيند.