به قول شاعر:
چيست آشغال فرنگي به لبت مي مالي؟------- ز چه تقليد كني از مدل تو خالي؟
تو مگر حجره زدي ، گوشت فروشي داري؟------ ز بنا گوش چه بر رهگذران مي كاري؟
ساق پاهاي تو حراج چرا گرديده؟---------------- چشم ناپاك ز آرنج فراتر ديده
خشكسالي مگر از پارچه ي مانتو خورده؟------- يا كه خياط زبهر كفن خود برده؟
يقه ي مانتو چرا پنجره اش باز آمد؟-------------- مرمر سينه مگر مايل پرواز آمد؟
اينكه امروز جواني و كني بد مستي------------- ته آزاد رهت هست عذاب و پستي
رخ زيبا كه نيازش به گريسكاري نيست ---------- مصرف روژ و گريس عاقبتش بيماريست
گوهري باش ولي در صدف و پوشيده ------------ زرشناس آيد و جايت بدهد بر ديده
گُل خلقت، شرف خويش به حراج مده ----------- به گرازي كه كمين كرده به تاراج مده
هدفِ خلقتِ سركاره هوسبازي نيست ---------- به خدا خالق از اين بندگي ات راضي نيست
تو مگر سكه ي خواري كه به ره افتادي؟--------- يا مگر كمتر از آن باميه ي قنادي؟
باميه، روي بپوشيده ز آفات و مگس------------- تو چرا لخت شدي در پي شيطان هوس؟
كمكمك پرده دريدن ز تن گل آمد----------------- هدف(شارون و صهيون) به تكامل آمد
آنچه شد بر همگان مايه ي رنج و حيرت--------- اينكه فرهنگ در اين جامعه شد بي غيرت
هر چه ما مي كشيم از پوچي فرهنگ آمد------ بر سر سرو اصالت ز هوا سنگ آمد