0

داستانهای من و بابام قسمت چهارم(ناسپاس)

 
mehrgan59
mehrgan59
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 1893

داستانهای من و بابام قسمت چهارم(ناسپاس)

من و بابام رفته بوديم كنار رودبزرگي كه از نزديك شهر ما مي گذشت. داشتيم گردش مي كرديم كه ناگهان ديديم مردي داري توي رود دست و پا مي زند. بابام با لباس پريد توي آب و به هر زحمتي كه بود آن مرد را نجات داد. او را، كشان كشان، آورد بيرون. ولي آن مرد ناسپاس، نا پايش به زمين رسيد، شروع كرد به كتك زدن بابام. خوب كه بابام را كتك زد، گفت: مرد حسابي، اين چه كاري بود كه كردي! مرا از مسابقه عقب انداختي!

بعد هم، آن مرد پريد توي آب و تند تند مشغول شنا كردن شد. من و بابام تازه فهميديم كه چند شناگر، در آن قسمت رودخانه، داشتند مسابقه مي دادند.

یک شنبه 14 مهر 1392  1:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها