0

در گلشن حسن توخال راه ندارد

 
faraji5
faraji5
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 438
محل سکونت : آذربایجانشرقی

در گلشن حسن توخال راه ندارد

چاه این بادیه از نقش قدم بیشترست   بی‌چراغ دل آگاه به این راه مرو
 □
مرا ز خضر طریقت نصیحتی یادست   که بی گواهی خاطر به هیچ راه مرو
چو غنچه دست و رخی تازه کن به شبنم اشک   نشسته روی به دیوان صبحگاه مرو
 □
چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو   بگذار رعنایی ز سر، بیزار از نیرنگ شو
زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن   گر باده نتوانی شدن، منصور وار آونگ شو
خصم درونی از برون، بارست بر دل بیشتر   با دشمنان کن آشتی، با خویشتن در جنگ شو
 □
روزگار زندگانی را به غفلت مگذران   در بهاران مست و در فصل خزان دیوانه شو
مشرق خمیازه می‌سازد دهن را حرف پوچ   مستی بی درد سر خواهی، لب پیمانه شو
 □
از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد   چون ره خوابیده، بار خاطر صحرا مشو
 □
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو   برگ چون شد زرد، از باد خزان غافل مشو
از چراغی می‌توان افروخت چندین شمع را   دولتی چون رو دهد، از دوستان غافل مشو
 □
سوگند می‌دهم به سر زلف خود ترا   کز من اگر شکسته تری یافتی بگو
 □
نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر   بر فروغ خویش می‌لرزد چراغ صبحگاه
 □
هست در قبضه‌ی تقدیر، گشاد دل تنگ   حل این عقد ز سرپنجه‌ی تدبیر مخواه
 □
مرگ بی‌منت، گواراتر ز آب زندگی است   زینهار از آب حیوان عمر جاویدان مخواه
 □
چون لاله گرچه چشم و چراغم بهار را   تر می‌کنم به خون جگر، نان سوخته
 □
دلگیر نیست از تن، جانهای زنگ بسته   کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته
مژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رویت   گوهر نمی‌شود بند، در رشته‌ی گسسته
 □
نگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟   که چون بادام آوردند در باغم نظربسته
 □
ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من   ز هم می‌ریزد اوراق خزان آهسته آهسته
 □
دو دولت است که یکبار آرزو دارم:   تو در کنار من و شرم از میان رفته
 □
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی   زان دم که سبوی میم از دوش فتاده
 □
به آب روی خود در منتهای عمر می‌لرزم   به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده
 □
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده   ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
از پا فتادگانیم، در زیر پا نظر کن   از دست رفتگانیم، دستی به دست ما ده
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر   در عذر خشم بیجا، یک بوسه‌ی بجا ده
 □
نمی‌دهی قدح بی شمار اگر ساقی   شمار قطره‌ی باران کن و پیاله بده!
به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد   به ذوق نشاه‌ی طفلی، می دو ساله بده
 □
اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار   از سرمه‌ی سیاهی منزل چه فایده؟
 □
بعد عمری چون صدف گر قطره‌ی آبی خورم   در گلوی تشنه‌ام چون سنگ می‌گردد گره
 □
از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا   چون گوهرست قسمت من از دو سو گره
 □
کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی   خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله
 □
هر چند برآورده‌ی آن جان جهانم   چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه
 □
خوشا رهنوردی که چون صبح صادق   نفس راست چون کرد، گردد روانه
به دست تهی می‌گشایم گرهها   ز کار سیه روزگاران چو شانه
ز استادن آب روان سبز گردد   مجو چون خضر، هستی جاودانه
 □
ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟   ما دلشکسته‌ایم و تو هم دلشکسته‌ای
گردد سفر ز خویش فشاندند همرهان   تو بیخبر هنوز میان را نبسته‌ای
 □
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان   خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشته‌ای
 □
پیراهنی که می‌طلبی از نسیم مصر   دامان فرصتی است که از دست داده‌ای
بر روی هم هر آنچه گذاری و بال توست   جز دست اختیار که بر هم نهاده‌ای
 □
کیستم من، مشت خار در محیط افتاده‌ای   دل به دریا کرده‌ای، کشتی به طوفان داده‌ای
بر نمی‌خیزد به صرصر نقشم از دامان خاک   وادی امکان ندارد همچو من افتاده‌ای
با جگر خوردن قناعت کن که این مهمانسرا   جز غم روزی ندارد روزی آماده‌ای
 □
شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند   چون آب اگر چه خون مرا نوش کرده‌ای
 □
بسیار آشنا به نظر جلوه می‌کنی   ای گل مگر ز دیده‌ی من آب خورده‌ای؟
 □
در پله‌ی غرور تو دل گر چه بی بهاست   ارزان مده ز دست، که یوسف خریده‌ای
 □
در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست   غرقه‌ای را دستگیری می‌کند هر پاره‌ای
 □
مشو زنهار ایمن از خمار باده‌ی عشرت   که دارد خنده‌ی گل، گریه‌ی تلخ گلاب از پی
 □
ز ناله‌های غریبانه منع ما نکنی   اگر دل شبی از کاروان جدا افتی
 □
از تندباد حادثه شمع مرا بخر   چون دست دست توست، به دست حمایتی
 □
من آن روزی که چون شبنم عزیز این چمن بودم   تو ای باد سحرگاهی کجا در بوستان بودی؟
 □
در کنج قفس چند کنی بال فشانی؟   بس نیست ترا آنچه ز پرواز کشیدی؟
ای آینه، در روی زمین دیدنیی نیست   بیهوده چرا منت پرداز کشیدی؟
 □
رحم کن بر دل بی‌طاقت ما ای قاصد   ناامیدی خبری نیست که یکبار آری
 □
دو روزی نیست افزون عمر ایام برومندی   مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داری
 □
در گلشن حسن تو خلل راه ندارد   در خواب بهارست خزانی که تو داری

 

شنبه 13 مهر 1392  10:31 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها