0

داستان چرا عشق هميشه همراه ديوانگي است! با ترجمه

 
ahmadfarm
ahmadfarm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1390 
تعداد پست ها : 7792
محل سکونت : خراسان رضوی

داستان چرا عشق هميشه همراه ديوانگي است! با ترجمه



 
 
عشق کور است دیوانگی همواره کنار اوست
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود،فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند.خسته و کسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:بیایید یک بازی بکنیم،مثلا قایم باشک.همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد:من چشم میگذارم.....من چشم میگذارم.......

و از آنجایی که هیچ کس نمیخواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند که او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن:یک...دو...سه...همه رفتند تا جایی پنهان شودند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد.

اصالت در میان ابرها مخفی گشت.

هوس به مرکز زمین رفت.

دروغ گفت:به زیر سنگی میروم اما به ته دریا رفت.

طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود.هفتادونه....هشتاد....همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه میدانیم ،پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می  رسید .نود و پنج.....نودوشش....نودوهفت...هنگامی که دیوانگی به صد رسید،عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد:دارم میام...دارم میام....

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی اش می آمد جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق

او از یافتن عشق نا امید شده بود.حسادت در گوش هایش زمزمه میکرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را  از درخت کند و باشدت هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره،تا با صدای ناله ای متوقف شد.عشق از پشت بوته بیرون آمدو با دست هایش صورت خو را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود و نمیتوانست جایی را ببیند......او کور شده بود.

دیوانگی گفت:من چه کردم ،من چه کردم ،چگونه میتوانم تورا درمان کنم؟؟

عشق پاسخ داد:تو نمیتوانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کاری بکنی،راهنمای من شو.

و این گونه شد که از آن به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره کنار اوست

 

   

تنها امید خلق جهان یابن فاطمه   ای منتهای آرزوی اولیاء بیا

بالا گرفته ایم برایت دو دست را  ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا

                                     

           برای ظهورش صلوات........ اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

 
 
پنج شنبه 11 مهر 1392  12:13 PM
تشکرات از این پست
zahra7720
دسترسی سریع به انجمن ها