معلم: آخرين دنداني كه در مي آيد چه دنداني است؟
شاگرد: دندان مصنوعي است.
آقاي گاو به نقاش : زبانم لال ، چرا منو شبيه گاو كشيدي؟!
يك روز كبريتي سرش را مي خاراند، آتش مي گيرد.
معلم:بگو ببينم، كمبوجيه چه جور پادشاهي بود؟
شاگرد:پادشاه بدي نبود، فقط هميشه از كمبود بودجه شكايت داشت.
معلم : بنويس صابون
شاگرد روي تخته نوشت ، سابون
معلم : ببين عزيزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقي نمي كند نگران نباشيد اينم كف مي كند
معلم: چند وقت است كه حمام نرفتي؟
شاگرد: از موقعي كه اميركبير در حمام كشته شد.
پدر : حالا كه رفوزه شدي به كسي نگو تا آبرويت نرود
پسر: چشم پدر، به همه سفارش كردم تا به كسي نگويند.