0

رسيدن امام رضا ( ع ) به مرو

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

رسيدن امام رضا ( ع ) به مرو


ابوالفرج و شيخ مفيد در تتمه گفتار سابق خويش آورده اند که جلودی آن حضرت رابا همراهان خود از خاندان ابوطالب بر مأمون وارد کرد . مأمون همراهان امام را در يک خانه و علی بن موسی  الرضا ( ع ) را در خانه ای ديگر جای داد . مفيد گويد : مأمون امام را مورد اکرام و بزرگداشت قرار داد . بيعت امام رضا ( ع ) به عنوان ولايت عهدي شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا ( ع ) به سند خود در حديثی روايت کرده است : چون امام رضا ( ع ) به مرو آمد ، مأمون به آن حضرت پيشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذيرد . اما آن حضرت امتناع کرد و در اين باره گفت و گوهای بسيار در گرفت که حدود دو ماه طول کشيد . و در تمام اين مدت امام رضا ( ع ) از پذيرش آن پيشنهاد سر باز مي زد .
شيخ مفيد در تتمه گفتار گذشته خود می گويد : انگاه مأمون کس به نزد آن حضرت فرستاد که من می خواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم . نظر شما در اين باره چيست ؟ امام رضا ( ع ) با اين پيشنهاد مخالفت کرد و گفت : پناه می دهم تو را به خدای ای اميرمؤمنان از اين سخن و از اين که کسی آن را بشنود . پس مأمون بار ديگر يادداشتی به آن امام داد که : حال که از پذيرش آنچه بر شما پيشنهاد می شود امتناع می کنی پس بايد ولايت عهدی مرا بپذيری . امام ( ع ) به سختی از اين کار امنتاع کرد . مأمون آن حضرت را خصوصی پيش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسی ديگر حضور نداشت به آن حضرت گفت : من در نظر دارم کار فرمانروايی مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز زنم . امام رضا ( ع ) پاسخ داد : از خدای بترس ای اميرمؤمنان که نيرو و توان چنين کاری را ندارم . مأمون گفت : پس تو را ولی  عهد می کنم . امام فرمود : ای اميرمؤمنان ! مرا از اين کار معاف کن . مأمون سخنی گفت که از آن بوی تهديد می آمد و ضمن آن به امام ( ع ) گفت : عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در ميان شش تن قرار داد که يکی از آنان جد تو اميرمؤمنان علی بن ابی طالب بود و درباره کسی که با آن شش نفر راه خطا بپويد شرطکرد که گردنش را بزنند . و شما ناگزير بايد آنچه من خواسته ام بپذيری و من گريزی  از آن ندازم . امام رضا ( ع ) به وی گفت : من خواسته تو را مبنی بر ولی عهد کردن خودم می پذيرم بدان شرطکه نه امر کنم و نه نهی . نه فتوا دهم و نه داوری کنم . نه کسی را منصوب و نه کسی  را معزول گردانم و هيچ چيزی را که برپاست تغيير ندهم . مأمون همه اين شرايط را پذيرفت .
سپس مفيد می گويد : شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسی بن سلمه نقل کرده است که گفت : من و محمد بن جعفر در خراسان بوديم . در آنجا شنيدم روزی  ذوالرياستين بيرون آمد و گفت : شگفتا ! امر شگفتی  ديدم . از من بپرسيد که چه ديده ام ؟ گفتند : خدايت نکو گرداند چه ديدی ؟
گفت : مأمون به علی بن موسی الرضا می گفت : من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من است برداشته به گردن شما اندازم ، ولی ديدم که علی بن موسی می گفت : ای اميرمؤمنان من تاب و توان چنين کاری را ندارم . من هرگز هيچ خلافتی را بی ازرش تر از اين خلافت نديدم که مأمون شانه از زير آن تهی می کرد و به علی بن موسی الرضا واگذارش می کرد و او هم از پذيرش آن خودداری می کرد و به مأمون بازش می گرداند .
شيخ مفيد در ادامه گفتارش می نويسد : گروهی از سيره نويسان و وقايع نگاران زمان خلفا روايت کرده اند : چون مأمون تصميم گرفت ولی عهدی خود را به حضرت رضا ( ع ) واگذارد ، فضل بن سهل را فرا خواند و او را از تصميم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بيايند . فضل پيش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مأمون رفتند . حسن بازتابهای اين تصميم را در نظر مأمون بزرگ جلوه داد و او را از پيامدهای بيرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد . مأمون گفت : من با خدا پيمان بسته م که چنانچه بر برادرم امين پيروز شدم ، خلافت را به
برترين کس از خاندان ابوطالب واگذارم و هيچ کس را برتر از اين مرد بر روی  زمين نديده ام . چون حسن و فضل عزم مأمون را بر اجرای  چنين تصميمی محکم و استوار يافتند از مخالفت با او دست کشيدند . آنگاه مأمون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا ( ع ) فرستاد تا ولی عهدی را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا ( ع ) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذيرفتن اين پيشنهاد سر باز زد . حسن و فضل همچنان بر اين پيشنهاد پای می  فشردند تا اين که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مأمون بازگشتند و موافقت امام رضا ( ع ) را با
ولايت عهدی به اطلاع وی رساندند . مأمون از اين بابت خوشحال شد .
ابو الفرج اصفهانی نيز در تتمه کلام سابق خود همين مطلب را عينا نقل کرده جز آن که افزوده است : پس مأمون فضل و حسن را به نزد علی  بن موسی روانه کرد . آن دو پيشنهاد مأمون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذيرش آن خودداری  می کرد . آن دو همچنان اصرار می کردند و امام امتناع می کرد تا آن که يکی از آن دو گفت : اگر بپذيری که هيچ ، و گر نه ما کار تو را می سازيم و بنای تهديد گذاردند . سپس يکی از آنان گفت : به خدا سوگند مأمون مرا امر کرده که اگر با خواست ما مخالفت کنی گردنت را بزنم .
نگارنده : در صفحات آينده خواهيم گفت که حسن بن سهل پيش از بيعت با رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود . و ظاهرا مأمون هنگامی که تصميم داشت با امام رضا ( ع ) بيعت کند او را به خراسان فرا خوانده بود و چون کار بيعت تمام شد وی دوباره از خراسان به عراق بازگشت .
شيخ مفيد می نويسد : مأمون در روز پنج شنبه مجلسی  برای خواص از ياران و نزديکان خود تشکيل داد . فضل بن سهل از آن مجلس بيرون آمد و به همه اعلام کرد که مأمون تصميم گرفته ولی عهدی خود را به علی بن موسی  واگذار کند و او را رضا ناميده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگی برای  پنج شنبه آينده برای بيعت با امام رضا ( ع ) به مجلس مأمون حاضر شوند و به اندازه حقوق يک سال خود از مأمون بگيرند . چون روز پنج شنبه فرا رسيد طبقات مختلف مردم از اميران و حاجيان و قاضيان و ديگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مأمون روان شدند . مأمون نشست و برای حضرت رضا دو تشک و پشتی بزرگ گذاردند به طوری که به پشتی و تشک مأمون متصل می شد . حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامه ای بود و شمشيری نيز داشت . آنگاه مأمون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستين کس با امام ( ع ) بيعت کند . حضرت دست خود را بالا گرفت به گونه ای که پشت دست به طرف خود آن حضرت و کف آن به روی مردم بود .
مأمون گفت : دست خود را برای بيعت باز کن . امام ( ع ) فرمود : رسول خدا ( ص ) اين گونه بيعت می کرد . پس مردم با آن حضرت بيعت کردند و کيسه های  پول را در ميان نهادند و سخنوران وشاعران برخاسته اشعاری درباره فضل رضا ( ع ) و آنچه مأمون در حق آن حضرت انجام داده بود ، سخنها گفتند و شعرها سرودند . پس ابو عباد ( يکی از وزرای مأمون و نويسنده نامه های  محرمانه دربار او ) عباس بن مأمون را فرا خواند . عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسيد . مأمون به او امر کرد که بنشيند . سپس محمد بن جعفر را صدا کردند . فضل بن سهل
گفت : برخيز . محمد بن جعفر برخاست تا به نزيک مأمون رفت و همانجا ايستاد و دست مأمون را نبوسيد به او گفته شد : برو جلو و جايزه ات را بگير .مأمون نيز وی را صدا کرد و گفت : ای ابوجعفر به جای خويش برگرد . او نيز بازگشت . سپس ابوعباد يکايک علويان و عباسيان را صدا می زد و آنان پيش می آمدند و جايزه خود را دريافت می کردند . تا آن که مالهای بخششی  تمام شد . سپس مأمون به امام رضا ( ع ) عرض کرد . برای مردم خطبه ای بخوان و با ايشان سخنی بگوی . امام رضا ( ع ) به خطبه ايستاد و خدای را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود : همانا از
برای ما بر شما حقی است به واسطه رسول خدا ( ص ) و از شما نيز به واسطه آن حضرت بر ما حقی است . چنانچه شما حق ما را داديد مراعات حق شما نيز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز از آن حضرت سخن ديگری نقل نشده است .
شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و امالی از حسين بن احمد بيهقی از محمد بن يحيی  صولی از حسن بن جهم از پدرش روايت کرده است که گفت : مأمون بر فراز منبر آمد تا با علی بن موسی الرضا ( ع ) بيعت کند . پس گفت : ای مردم ! بيعت با علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی ابی طالب برای شما محقق شده است به خدا سوگند اگر اين نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عزوجل شفا می يابند .
طبری  می نويسد : مأمون علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب را ولی عهد مسلمانان و خليفه آنان پس از خويش قرار داد و وی را رضای آل محمد ( ص ) ناميد و به لشکرش دستور داد جامه سياه را از تن به در کنند و به جای آن جامه سبز بپوشند و اين خبر را به همه کشور اطلاع داد . اين ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201به وقوع پيوست .
صدوق در عيون اخبار الرضا از بيهقی از ابو بکر صولی  از ابوذر کوان از ابراهيم بن عباس صولی نقل کرده است که گفت : بيعت با امام رضا( ع ) در پنجم ماه رمضان سال 201انجام پذيرفت .
شيخ صدوق و ابوالفرج اصفهانی نوشته اند : مأمون فرمان داد سکه ها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا ( ع ) بزنند و اسحاق بن موسی را امر کرد که با دختر عمويش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسی  با مردم به حج برود و در هر شهری از ولايت عهدی  حضرت رضا ( ع ) خطبه خواندند . ابوالفرج گويد : احمد بن محمد بن سعيد برايم چنين روايت کرد و شيخ مفيد گويد :
احمد بن محمد بن سعيد از يحيی بن حسن علوی نقل کرده است که گفت که : از عبد الحميد بن سعيد شنيدم که در اين سال بر منبر رسول خدا ( ص ) در مدينه خطبه می خواند . پس در دعا برای آن حضرت گفت : خدايا ! نکو گردان کار ولی عهد مسلمانان علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسين بن علی بن ابی طالب عليهم السلام را .
ستة اباءهم ما هم افضل من يشرب صوب الغمام
و از جمله شاعرانی که بر آن حضرت درآمد دعبل بن علی خزاعی ، رحمه الله عليه بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت : من قصيده ای  گفته و با خود پيمان بسته ام که پيش از آن که آن را برای شما بخوانم برای کسی  ديگر نخوانم . امام به او دستور داد بنشيند و چون مجلسش خلوت شد به وی  فرمود : شعرت را بخوان . دعبل قصيده خود را به مطلع زير خواند :
مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات
و قصيده را به آخر رساند چون از خواندن قصيده اش فراغ يافت امام برخاست و به اتاقش رفت ، سپس خادمی را فرستاد و به وسيله او پارچه ای از خز برای دعبل فرستاد که ششصد دينار در آن بود و به آن خادم فرمود : به دعبل بگو درسفر خود از اين پول خرج کن و عذر ما را بپذير . دعبل به آن خادم گفت : به خدا سوگند من نه پولی می خواهم و نه برای پول اينجا آمده ام ولی بگو يکی از جامه هايش را به من بدهد .
امام رضا ( ع ) پولها را دوباره به دعبل بازگردانيد و به او گفت : اين پولها را بگير و جبه ای از جامه های خود را بدو داد . دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسيد ، چون مردم قم آن جبه را نزد او بديدند خواستند آن را به هزار دينار از وی بخرند اما او نداد و گفت : به خدا يک تکه آن را به هزار دينار هم نخواهم فروخت . سپس از قم بيرون شد . گروهی  وی را تعقيب کرده راه را بر وی  بند آوردند و آن جبه را گرفتند . دعبل دوباره به قم برگشت و درباره باز پس گرفتن آن جبه با ايشان سخن گفت . اما آنان پاسخ دادند : ما اين جبه را به تو نخواهيم داد ولی اگر بخواهی اين هزار دينار را به تو می دهيم . دعبل گفت : پاره ای از آن جبه را نيز بدهيد . پس آنان هزار دينار و پار ای از آن جبه به وی دادند .
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبدالله معتز گفت :
و اعطاکم المامون حق خلافة لنا حقها لکنه جاد بالدنيا
فمات الرضا من بعد ما قد عملتم ولاذت بنا من بعده مرة اخری

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 10 شهریور 1392  1:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها