همة مکتبها در تلاشاند تا به خواستهها و علايق پاسخ دهند؛ زيرا نيازهايي در وجود انسان هست: مثل عدالتخواهي، کمالجويي، ميل به آسايش و آرامش، اميدها و… . تحقق اين خواستهها نياز به ساز و کارهايي نظير تدوين و تنظيم قوانين، تشکيل حکومت و نظاممند کردن جامعه دارد، مکاتب با توجه به ديدگاه انسانشناسانه خود درصدد برآوردن اين نيازها هستند و هر يک مدل خاصي را در اين زمينه ارائه کرده و ميکنند تا به نيازها لباس تحقق بپوشانند.
براساس بينشها حکومتهاي گوناگون آمدند، طرحها و ايدههايي را مطرح کردند، اما پس از چندي مردم شاهد ناکارآمدي اين انديشهها و از دست دادن اعتماد تودهها و سرانجام شکست مکتبها و حکومتهاي مختلف در صحنه جهاني بودند. لازم به يادآوري است که بعضي از اين حکومتها از روي فريب و نيرنگ شکل گرفته بودند. به عنوان مثال:
ساليان دراز دو ايدة غالب ـ کاپيتاليسم نماينده انديشه ليبرال دموکراسي غرب و کمونيسم مدّعي نمايندگي در دفاع از حقوق کارگر ـ همچون دو درندهاي با سلاحهاي مخرب اتمي و هستهاي و… جهان معاصر را تهديد کردند؛ بهطوري که بهداشت رواني ملتها به خطر افتاد، کابوس جنگ و تنازعات ساليان طولاني بر سر افراد بشر سايه افکند، و امنيت عمومي جهان را به مخاطره انداخت.
اين تهديدها و ثمرات آن، آشکارترين دليل بر عجز و درماندگي برنامهها و ايدههاي اين دو مکتب بوده است. اين دو تفکر اگر چه ساليان متمادي بر افکار و انديشة سياسي جوامع بشري تأثير گذاشته بودند، ولي به مرور زمان، يکي از آنها ناکارآمدي خود را نشان داد و به تاريخ ـ خاطرهها ـ پيوست.
قدرت دوم که در مقابل کمونيسم قرار داشت، سرمست از غرور بيرقيب بودن، با نشان دادن چنگالهاي خود به جهان معاصر، خود را تنها ايدئولوژي شايسته براي رهبري بر نظم نوين جهاني ميداند و سعي دارد به هر شکل ممکن، هر نداي مخالفي را در سينهها خفه کند؛ اما اين خيالي بيش نيست؛ زيرا ميتوان چالشهاي ليبرال ـ دموکراسي را در جهان به راحتي مشاهده کرد. اين مکتب نه تنها بشر را به ساحل نجات نرسانده، بلکه او را در گردابي از بحرانهاي معرفتي، اخلاقي، رواني، تکنولوژي و فناوري و… گرفتار کرده است. به عنوان نمونه، روزگاري در ابتداي رنسانس افرادي چون فرانسيس بيکن، مؤسس تفکر تجربهگرايي در غرب، ادّعا مينمودند که انسان با علوم تجربي ميتواند بر طبيعت سيطره پيدا کند؛ اما امروزه انديشمندان با اين پارادوکس مواجه هستند که چرا با رشد علوم تجربي و خردگرايي عقل ابزاري يا عقل معاش، هنوز مدرنيته و تکنولوژي نتوانسته جهان را به رفاه و عدالت جهاني برساند و هر روز به شمار کشورهايي که زير خط فقر هستند، افزوده ميشود و هم چنان انسان معاصر در ناآرامي به سر ميبرد؟ و دهها سؤال ديگر. اينها همه نشان از شکست حتمي و نزديک اين امپراتوري بزرگ دارد.
بشر امروز و آرمانهايش
حال تکليف اين بشر وامانده و سرگشته از ناکاميها و شعارهاي بيعمل و نظارهگر شکستها و سرابها چيست؟ بشر امروزي با تجربه گذشته عطش يک طرح و نگاه جديد به جهان هستي دارد و چيزي نميتواند آن را سيراب کند، مگر طرح «مدينه فاضله مهدوي»؛ زيرا: «يقوم القائم بامر جديد و کتاب جديد و قضاء جديد… و لا ياخذه في الله لومه لائم؛[1] قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) امري جديد برپا خواهد نمود و کتابي جديد و قضاوتي جديد خواهد آورد… و در راه خدا به هيچ سرزنش توجه نميکند.»
نظريه «مهدويت» يک نظريه جهاني است، نه منطقهاي و اين انديشة نوين براي جهان و ادارة آن، برنامه و طرح بنيادين و کارساز دارد. دنيا نيز تشنة چنين طرحي است؛ از اين رو، معتقديم تنها برنامهاي که ميتواند پاسخگوي بشر معاصر باشد، انديشه مهدوي است؛ چون مهدويت، در عرصة حکومتي داراي اهداف بلند، متعالي و ارزشي است.
نظام حکومتي امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هيچ شباهتي با نظامهاي پيش از خود از قبيل نظامهاي سرمايهداري و سوسياليتي ندارد. هر گاه بشريت، نظام مهدوي را مشاهده نمايد، بيترديد به برتري او بر همه تجربيات و ادعاهاي سابق ايمان ميآورد و باور ميکند که تنها راه حلي که او را از گرداب مشکلات و گرفتاريها نجات ميبخشد، همان نظام است. حکومت امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تجلي آن آرزوي سربسته بشري است. به اين برنامه در منابع اماميه اشاره شده است:
«ان دولتنا آخرالدّول و لم يبق اهل بيت لهم دولة الا ملکوا قبلنا لئلا يقولوا اذا رأوا سيرتنا اذا ملکنا سرنا بمثل سيرة هولاء و هو قول الله تعالي: و العاقبة للمتقين؛[2] بيشک دولت ما آخرين دولتها است و هيچ خاندان صاحب دولتي نميماند، مگر آنکه پيش از ما به حاکميت ميرسد تا وقتي روش ما را ديدند، نگويند اگر به حکومت برسيم، مانند اينان عمل خواهيم کرد. و خداوند ميفرمايد: عاقبت از آن پرهيزگاران است.»
و يا در روايتي كه هشام بن سالم از حضرت صادق(علیه السلام) نقل کرده، چنين آمده است:
«ما يکون هذاالامر حتي لا يبقي صنف من الناس الا و قدولّوا علي الناس حتي لا يقول قائل: انا لوولّينا لعدلنا؛[3] دولت امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برپا نميشود، مگر آنکه همه گروهها به حکومت خواهند رسيد، تا کسي نگويد اگر ما حکومت ميکرديم، رفتاري عادلانه ميداشتيم. پيام روايات فوق به مدعيان حکومت و داعيهداران عدالت، آن است كه شما در دنيا فرصت حکومت پيدا کرديد؛ ولي همچون ديگران به بيراهه رفتيد. به اين ترتيب، مبرهن است که امام مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در امر حکومت، هيچ يک از نظامهاي سابق را الگو قرار نخواهد داد و با وجود نظام نجاتخواه و عدالت محور الهي از بقيّه نظامها به طور کامل بينياز خواهد شد.
امام باقر(علیه السلام) در اين باره ميفرمايند: «…لئلّا يقولوا اذا رأو سيرتنا، اذا ملكنا، سرنا مثل سيرة هؤلاء؛[4] يعني تا هنگامي كه سيره و رفتار ما را ديدند، نگويند: اگر ما هم زمامدار ميشديم، سيره ما هم مانند آنان بود.» لذا ميتوان يكي از حكمتهاي حكومت حضرت در آخرالزمان را امتحان بشريت دانست، زيرا مدعيان اجراي عدالت را در پرتو تشكيل حكومت ميتوان مورد آزمايش قرار داد و پي به عجز و ناتواني آنان برد.
در همين جا امام باقر(علیه السلام) به اين مطلب اشاره دارند:
«… ولم يبق اهل بيت لهم دولة الّا ملكوا قبلنا؛[5] هيچ خانداني نميماند كه مدعي دولت و زمامداري باشد مگر اين كه قبل از ما به حكومت ميرسد.»
بايد توجه داشت كه اين حركتها و قيامهايي كه براي زمينهسازي ظهور در عصر غيبت انجام ميگيرد، از مصاديق اين روايات نيست، زيرا اين خيزشها و نهضتها و قيامهاي رهاييبخش در جهت تحقق بخشيدن به آرمانهاي مهدويت و بسترسازي براي تحقق وعده الهي است.
لازم به يادآوري است که اهداف حکومت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ميتواند به عنوان اهداف راهبردي و کلان حکومت ديني مطرح شود. ما که در اين عصر داعيه حکومت ديني داريم، بايد همه مسائل حکومتي را به آرمانهاي امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزديک كرده و سيره آن حضرت را در ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي، قضايي و … در برنامههاي کلان خود مدّ نظر قرار دهيم.
[1]. الغيبة، نعماني، محمد بن ابراهيم، چاپ تبريز، سال 1383هـ.ق (امام باقر علیه السلام) ص122.
[2]. الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، مفيد، محمد بن محمد النعمان، تهران، سال 1377هـ.ق، ص344، اعلام الوري، طبرسي، فضلبن حسن، ص432.
[3]. ر. ك: بحار، علامه مجلسي، محمدباقر، ج52، ص244؛ صدر، سيد محمد باقر، تاريخ الغيبه الکبري، ص389.
[4]. شيخ طوسي، محمدبن حسن، الغيبة، معارف اسلاميه، ص472.