آموزه آخرالزمان در بخشهاي مختلف كتاب عهد جديد آمده است؛ اما به طور يكسان و يكنواخت نيست و به سختي ميتوان تصوير و تفسيري روشن و هماهنگ از آنها به دست آورد.
دليل آن، ممكن است دو چيز باشد:
همانگونه كه پيشتر بيان شد، قوم يهود، از زمان پس از اسارت،اولاً هم چهار انجيل و هم بخشهاي ديگر كتاب عهد جديد، نقل اقوال و گزارشهايي از گفتهها و اعمال عيسي(عليه السلام) است كه توسط شاگردان و حواريون نقل شده و مستقيماً توسط آن پيامبر الهي بيان نشده است. منتظر روز موعود و منجي موعود بوثانياً تصورها و دريافتها و سوابق ذهني ناقلان و حتي زمينههاي فكري و فرهنگي شنوندگان، در اشكال و معاني روايات مؤثر بوده است.د و آن را تحقق وعده الهي ميدانست، كه اين انتظار و نظريه، در دو قرن پيش از ميلاد، ميان قوم يهود شدت و قوت بيشتري يافت؛ اما در اشكال و صور مختلف. در نظر مسيحيان نخستين عيسي(عليه السلام) انساني بود برگزيده خدا، مسيحاي موعود و منتظَر كه گناه همه را به جان خريد، آزار ديد و در نهايت، مصلوب شد. در روز سوم هم از خاك برخاست و به آسمان صعود كرد و در آيندهاي نزديك هم رجعت خواهد نمود. توسط او است كه جهان از ظلم و گناه پاك ميشود و نيروهاي شيطاني مغلوب و از بين خواهند رفت؛ مؤمنان، راه نجات و رستگاري را خواهند يافت و به كمال ميرسند. با مصلوب شدن عيسي(عليه السلام) كه در واقع قرباني شدن او، كفاره گناهان مردم بود، ميثاق و عهد جديدي بين خدا و انسان بسته شد.
پس از آن كه مسيحيت به سرزمينهاي غربي راه يافت و در محيط فكري و فرهنگي يوناني رو به رشد و گسترش نهاد، سخنان منسوب به عيسي(عليه السلام) كه در اصل به زبان «آرامي» بود، به زبان يوناني ترجمه شد و پيام او كه دنباله نبوتهاي پيشين بود و از افكار منعكس در «مكاشفات» يهود و تعليمات كساني چون عيسي بن زكريا سرچشمه ميگرفت، در غالب تعبيرات و تصورات ديني مردم آن سرزمينها جاي گرفت و با مقولات فكري و فلسفي يوناني آميخته شد.
همه نويسندگان انجيل و نامهها و بخشهاي ديگر كتاب عهد جديد، عيسي را همان عيساي موعود آخرالزمان ميدانستند. با اين همه، در هيچ يك از سخناني كه از او نقل كردهاند ـ به جز انجيل يوحنا كه جديدترين انجيلها و متأخر از بقيه و از افكار يوناني متأثر است ـ خود را به صراحت «مسيحا» نگفته و عناوين و القاب خاص آن، مانند «آن كه ميآيد»، «پسر انسان»، «پسر خدا» را برخود مستقيماً اطلاق نكرده است؛ بلكه به نوعي به آنها اشاره ميكند كه گويي مقصود، شخص ديگري جز خود او است. او، هميشه از اين عناوين به صورت سوم شخص (غايب) سخن ميگويد؛ ولي در اغلب موارد، محتواي كلام و مضمون عبارت، به خوبي حاكي از آن است كه مرجع اين گونه اشارات، شخص او است. از برخي سخنان عيسي كه در انجيلها نقل شده است نيز استفاده ميشود كه وي، خود را آغازگر تحولي بزرگ و منجي آخرالزمان ميشناخته است. اينكه عيسي، «يحياي معمدان» را همان الياس پيامبر ميداند كه ظهورش مقدمه ظهور مسيحا است نيز، ناظر بر همين معنا است.
يحيي، همان كسي است كه اشعيا دربارهاش پيشگويي كرده و گفته بود: «كسي در بيابان صدا ميزند و ميگويد كه راهي براي آمدن خداوند بسازيد، راهي درست در صحرا برايش آماده كنيد».
يحيي، در پاسخ مردم كه پرسيدند آيا او همان مسيح است يا نه، گفت:
من، شما را با آب تعميد ميدهم؛ اما به زودي شخصي خواهد آمد كه شما را با روح القدس و آتش تعميد خواهد داد. مقام او بالاتر از من است و من حتي لايق نيستم كه بند كفشهايش را بگشايم.
در بخشهاي مختلف كتاب عهد جديد، درباره آخرالزمان و هنگام رسيدن آن، اقوال و روايتهاي مختلف ديده ميشود كه به آن، اشاره ميكنيم:
1. عيسي كه خود او يكي از پيروان يحيي و به دست او غسل تعميد يافته بود، در آغاز، مانند او، پايان جهان را بسيار نزديك ميديد و مردمان را به توبه و بازگشت به سوي خدا دعوت ميكرد. وي گفت:
تنها كساني بخشوده و رستگار ميشوند كه پس از رسيدن آن روز، خود را از گناه پاك و شايسته برخورداري از رحمت الهي سازند.
طبق روايات مرقس و متي، الياس كه پيش از آمدن مسيح، بايد بيايد و ظهور وي وقوع داوري بزرگ را اعلام كند، هم اكنون آمده است. عيسي در جواب شاگردانش كه از آمدن الياس پرسيدند، گفت:
البته الياس ميآيد و همة چيزها را اصلاح ميكند؛ ولي به شما ميگويم كه اكنون الياس آمده است؛ ولي او را نشناختند؛ بلكه آنچه خواستند، با او انجام دادند. آنگاه شاگردان دريافتند كه دربارة يحياي تعميددهنده با ايشان سخن ميگفت.
بنابراين، پايان جهان، امري قريب الوقوع بوده و هر لحظه، انتظار آن ميرود كه صور به صدا درآيد و قيامت آغاز شود. همچنين ميتوان فهميد كه آخرالزمان در دين مسيحيّت، به معناي پايان جهان كنوني و آمدن مسيح موعود، با برپايي داوري و دادن پاداش و كيفر است.
2. در بعضي عبارات كه درباره بعد از مصلوب شدن عيسي است، آينده نزديك، به آينده دورتري تبديل ميشود؛ زماني كه هنوز بعضي از شاگردان او زنده خواهند بود:
در آينده به شما ميگويم بعضي از شما كه اينجا ايستادهايد، پيش از مرگ، ملكوت خدا را با تمام شكوهش خواهيد ديد.
اما بعضي عبارتها، اين آينده را دورتر ميدانند؛ آن هم پس از ظهور مسيحيان دروغين و وقوع جنگها، قحطيها و حوادث ديگر. در بعضي موارد ديگر، به آيندهاي نامعلوم كه جز خدا از آن خبر ندارد، اشاره ميشود. به گفته پطرس رسول، اين تأخير، نشانه رحمت الهي است و نبايد موجب شك و ترديد شود؛ زيرا خداوند، به بندگان خود مهلت داده است كه توبه كنند و از گناه، پاك شوند.
3. رجعت عيسي و آغاز روز بزرگ و داوري نهايي، واقعهاي است ناگهاني و هيچ علامتي قبل از وقوع آن، وجود ندارد، تا زمينهساز آن باشد:
كمرهاي خود را بسته، چراغهاي خود را افروخته بداريد. مستعد باشيد؛ زيرا ساعتي كه گمان نميرود، پسر انسان ميآيد. ملكوت خدا، با مراقبت ميآيد؛ زيرا چون برق كه از يك جانب زير آسمان لامع شد و تا جانب ديگر زير آسمان درخشان ميشود، پسر انسان، در يوم خود همچنين خواهد بود.
در لحظهاي، در طرفة العيني، به مجرد نواختن صور اخير؛ زيرا كرنا صدا خواهد داد و مردگان، بيفساد برخواهند خاست و متبدّل خواهيم شد.
4. در بعضي موارد ديگر، از علايمي كه رجعت عيسي و وقوع آخرالزمان را خبر ميدهد و از حوادثي كه پيش از آن روي خواهد داد، به تفصيل سخن ميرود:
بشارت عيسي به سراسر جهان خواهد رسيد. پيامبران كذاب و مسيحيان دروغين ظاهر خواهند شد. قحطيها و وباها و زلزلههاي بزرگ و جنگها و بلاهاي سخت روي خواهد داد. آفتاب و ماه، تاريك ميشوند و ستارگان، فرو ميريزند. اساس افلاك متزلزل ميشود. برادر، برادر را و فرزند، پدر را و پدر، فرزند را به قتل ميرساند؛ اما همه اينها آغاز دردهاي بعدي است.
خلاصه اينكه معناي آخرالزمان، تمام شدن اين دوره و آغاز دوره جديد، همراه زنده شدن مردگان و زندگي جاويد است؛ اما قبل از شروع اين دوره، يك سلسله حوادث كيهاني، اجتماعي و معنوي رخ خواهد داد.
5. برخلاف بعضي از موارد عهد جديد كه وقوع آخرالزمان و رجعت عيسي امري ناگهاني است و كسي از آن مطلع نيست، در موارد ديگر، اين تحول و اتفاق بزرگ، امري است تدريجي و تعاملي؛ يعني داراي مراحلي است كه يكي پس از ديگري رخ ميدهد و زمينه را براي اين امر آماده ميكند و هم اكنون آغاز شده است؛ همچون افتادن دانه در خاك و رشد و نمو گياه و به ثمر رسيدن آن در پايان اين سير و جريان. عيسي(عليه السلام) خود اين سير تكاملي را به صورت تمثيلهايي بيان كرده است:
ملكوت خدا، مانند كسي است كه تخم در زمين بيفشاند و شب و روز بخوابد و برخيزد و تخم برويد و نمو كند؛ چگونه او نداند؛ زيرا زمين، به ذات خود، ثمر ميآورد. اول علف، بعد خوشه؛ پس از آن، دانه كامل در خوشه و چون ثمر رسيد، فوراً داس را به كار ميبرد؛ زيرا وقت معاد است و گفت: به چه چيز ملكوت خدا را تشبيه كنيم و براي آن، چه مثل بزنيم؟ دانه خردلي است كه وقتي آن را در زمين ميكارند، كوچكترين تخمهاي زمين باشد؛ ولي چون كاشته شد، ميرويد و شاخههاي بزرگ ميآورد؛ چنان كه مرغان هوا، زير سايهاش ميتوانند آشيانه گيرند.
طليعه اين جريان تكاملي، به يقين، ظهور عيسي و انتشار بشارت او است و سرانجام، با او به غايت خواهد رسيد. وقتي فريسيان از عيسي ميپرسند ملكوت خدا چه وقت ميآيد؟ او پاسخ ميدهد: ملكوت خدا، هم اكنون «ميان شما است». اينكه عيسي(عليه السلام) يحياي معمدان را در مقام الياس قرار ميدهد، بيانگر آن است كه وي، زمان خود را آغاز اين دوران ميداند.
در يكي دو مورد در انجيلها، از زبان عيسي آمده است كه زمان پيشين، زمان شريعت موسي و انبياي گذشته بوده و به عيسي ختم شده است و از آن پس، دوران جديد روي نموده كه «زمان مسيح» به معناي فرجام شناسي آن و آغاز تحقق ملكوت الهي است.
نتيجه آن كه موضوع آخرالزمان و رسيدن ملكوت الهي، به چند صورت ناهمسان و متناقض در بخشهاي مختلف كتاب عهد جديد آمده است و اين كيفيّت، از نخستين ادوار تاريخ مسيحيت موجب اختلاف نظر ميان اصحاب كليسا و ناهماهنگي در تفاسير بوده است:
1. گروهي از آباي اوليه كليسا و پيروان آنان، رجعت عيسي و وقوع آخرالزمان را با همه علايمي كه در مكاشفات براي آنان آمده است، بسيار نزديك ميديدند.
2. گروه ديگر، خود را در هزاره آخرالزمان (هزاره ششم) كه پايان آن، آغاز هزاره مسيح و شهدا (هزاره هفتم) خواهد بود، ميپنداشتند.
3. گروه ديگري كه بيشتر مسيحيان را در بر ميگرفت، كليساي اوليه؛ يعني جامعه مؤمنان مسيحيت كه از آن، به پيكر عيسي تعبير شده بود، حضور مسيح و روح القدس را مقدمه تحقق ملكوت الهي ميدانستند.
گرايش اول، با گذشت زمان و بينتيجه ماندن انتظارها، به انتظار رجعت و وقوع احوال آخرالزمان در آيندهاي نامعلوم تبديل شد. از آن هنگام تاكنون، هر حادثه بزرگ طبيعي يا غيرطبيعي، جنگهاي شديد، رواج بيديني و مانند اين گونه رويدادها، از علايم بازگشت و ظهور مسيح تصور ميشده است.
گرايش دوم؛ (اميد به آمدن هزاره مسيح) در آغاز، طرفداراني داشت و در دورههاي بعد نيز گهگاه ظاهر ميشد؛ ولي هيچگاه به صورت عقيدهاي رايج و شايع در نيامد.
اما گرايش سوم، اساس فكر مسيحيت در كليساي كاتوليك روم و كليساي ارتودوكس شرقي شد. كليسا، مظهر ملكوت الهي است. روح القدس در آن؛ يعني در جامعه مؤمنان و روح هر مؤمن، حضور دارد و تأسيس كليسا، آغاز و طليعه تحقق حكومت خداوند است. جهان بيرون از كليسا، قلمرو شيطان و عرصه گناه است و هر كس به جامعه مؤمنان بپيوندد، خود را از سيطره شيطاني رها كرده و نجات يافته است. كليسا در حال گسترش است و سرانجام به كمال خود خواهد رسيد و تمام جهان را فرا خواهد گرفت، و آنگاه ملكوت الهي (آخرالزمان) بيرون از اين جهان و اين تاريخ، در جهاني نو برقرار خواهد شد. اين نظر، با رسمي شدن و قدرت يافتن كليسا در امپراتوري روم و با آثار و تبليغات كساني چون قديس اگوستين قوت و سيطره تمام يافت و در شوراهاي متعدد تأييد شد. امروز نيز از اصول اعتقادي كليساي كاتوليك روم و كليساي ارتودوكس شرقي است و كليساهاي پروتستان نيز غالباً، با برخي تفاوتها آن را پذيرفتهاند. نقادان و متكلمان به اصطلاح ليبرال چون معتقد بودند تعليمات عيسي كلا، پيام صلح و دوستي است و تنها جنبه اخلاقي و روحاني دارد. همچنين معتقد بودند آنچه در كتاب مقدس درباره آخرالزمان و قيامت و همانند اينها از قول او آمده، ساخته نويسندگان انجيلها است و عيسي(عليه السلام) خود در اين موضوعات، سخن نگفته است.
در پايان قرن گذشته، كساني چون آلبرت شوايتزر به رد نظريات ليبرالها پرداختند و مدعي شدند محور و مركز تعليمات عيسي(عليه السلام) ، بشارت، نجات و فرجام شناسي او است؛ و بدون آن مسيحيت هيچ گونه معنا و اصالتي نخواهد داشت. امروز در اينكه جوهر پيام عيسي نويد و بشارت تحقق ملكوت خدا است، توافق كلي وجود دارد؛ اما در تفسيرهاي اقوالي كه در اين باب از قول او نقل شده است، اختلاف نظر وجود دارد. بعضي معتقدند عيسي تنها از آمدن ملكوت و نجات نهايي سخن گفته و آنچه درباره علايم آخرالزمان در بخشهاي مختلف عهد جديد ديده ميشود، همه را نويسندگان انجيلها از مكاشفات يهودي گرفته و در نوشتههاي خود وارد كردهاند.
بعضي ديگر گفتهاند كه مخاطبان عيسي(عليه السلام) يهودياني بودند كه با مكاشفات و فرجام شناسي يهودي آشنايي داشتند و از اين رو عيسي(عليه السلام) سخنان خود را در قالب تصورات، انتظارات و مقولات فكري آنان بيان ميكرده و الفاظ و تعابيري به كار ميبرده است كه براي آنان قابل فهم و قبول باشد؛ ولي هنگامي كه با شاگردان خاص خود سخن گفته، مقاصد خويش را صريح و خالي از صحنه آراييهاي اسطورهاي و تصورات مكاشفاتي اظهار داشته است.
در نظر بولتمان متكلم و دانشمند معروف و مؤسس مكتب «اسطوره گشايي» زبان كتاب مقدس، زبان اسطوره و زبان تصاوير ذهني است و زير تعابير و تصاوير اين زبان، معاني ديگري نهفته است كه بايد شناخته شده و به زبان مفهوم امروزي و مقولات فكري جديد منتقل گردد. جوهر فرجام شناسي مسيحيت كه در قالب تعبيرات و تصورات اسطورهاي بيان شده است، دعوت به «انتخاب» و اخذ تصميم غايي و نهايي است.
به عقيده تيلاردو شاردن متفكر مسيحي معاصر، عالم هستي در جريان يك سير تحولي، تكاملي كلي و مدام قرار دارد كه غايت و سرانجام آن، تحقق كامل اراده الهي و يكي شدن با خدا است. در مجامع علمي مسيحيت، هنوز بحث بر سر اين مسائل وجود دارد كه آيا ملكوت الهي در كليسا آغاز شده و تحقق نهايي آن در كليسا خواهد بود؟ آيا امري است اجتماعي و به صورت يك انقلاب بزرگ جهاني به وقوع خواهد پيوست و آيا تحقق آن، به تدريج و طي مراحل تكاملي خواهد بود؟ آيا امري است فردي و شخصي و فرد بايد با پرورش اخلاقي وتكامل روحي شخصاً بدان نايل شود؟ و آيا مانند مسيحيان بنيادگرا بايد آنچه را در كتاب مقدس آمده است، عيناً با همان الفاظ و با همان معاني ظاهري پذيرف