بهترین سلام های عاشقانه ضربدر تمام یاس های صد بهار، به انضمام زیباترین بهانه ی دلتنگی از جنس انتظار، نثار چشم های
روشنت باد.
ای سپیده دم، ای طلوع منتظر! سلام من، سلام دل، سلام چشم های مانده پشت در، سلام بیت بیت شعر هایم، سلام قطره
قطره اشک هایم ، تقدیم تو باد.
هرزمان که پشت پلک های خیس انتظار، دلم هوای تو را کرد و مثل عصر جمعه ها گرفت، برای تو خطی از دلم روانه می کنم.
می نگارم از ته دلم،دلنوشته ای به وسعت بهار و می نویسم ازخودم از هوای کوچه های بی عبور و ساکت دلم، از تمام لحظه های
بی کسی و چشم های مانده پشت قاب های پنجره.
مرا که می شناسی ای دل صبور حادثه، یک غریبه از میان پاهبرهنگان سرزمین خسته، خسته از جفایم، از آن کویر زخمی که
در عطش عدل تو می سوزد،از هوایی که در آن دیریست باران نباریدست جز زلال اشک های کودکان، پشت یک وداع آتشین!
مرا خوب می شناسی، به دعوت دل تو عاشقت شدم، مگر بدون اجازه ی تو می شود عاشق شد؟
اگرچه زمین و آسمان آواره ام می خوانند،بجز خدا و دل سبز تو وپای آبله ام کسی چه می داند مرا از کجا به کجا فراخوانده ای؟
از کدامین کرانه به جمکران انتظار و آرزو دعوتم نموده ای؟
اگر زخم آواره بر تنم نشسته است، بگذار باز بنشیند، وقتی در آوارگی، آواره ی چشمان مهدیم، مرا چه باکیست از تمام زخم های
روزگار! و چه مرهمیست جز مرهم دیدار تو!
مولای من! جمعه ها از پی هم می آیندو می روند ولی تو نیامدی!
کجایی؟شهرصفا کجاست؟عجیب پس کوچه های غربت دلگیر است.
آقا ! دعا کن! دعا کن از سفر برگردی تا چشمان عاشقمان را به اشک شوقتان تر کنیم
نامه ام خط به خط تمام می شود ولی حرف های نا نوشته ام بی قراری می کنند.
راستی مهربانم!
نامه ام را به کدامین نشانه و به کدامین نشانی روانه کنم و به دست کدامین قاصد بسپارم؟
نمی دانم چرا گفته اند:که دلنوشته ی سبزم را به امواج آب ها بسپارم!
شاید تمام آب ها و آبی ها در جستجوی چشمه ی چشمان تواند و تو را خواهند یافت و نامه ام را به قلب نازنین تو خواهند سپرد.
پس نامه ام را به جاری اشک هایم می سپارم و روی قطره هایش می نویسم:
برسد به دست یارم
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هرکجا هست خدایا به سلامت دارش