بهار انتظارم، سلام!
قریب چند سال است جمعه ها برایت نامه می نویسم، و واژه ها در هیاهویی از انتظار،یکی یکی از هم سبقت می گیرند تا خود را به نامی نام تو بر صفحه کاغذ مذیین کنند.
امــــا حرف دل که تمامی ندارد!
می دانم که می دانی از هفتگیُ دلزدگیِ دست ها وچشم ها
از فرسودگی اشک هاهُ نخ نمایِ نذرهاهُ لاشدن دعاها!
اما بگذار از روزها و هفته هایی بگویم که با یک دنیا امید،زیر جمعه های قرمز تقویم خط می کشیدیم و
حاشیه ی هر صفحه را با نام تو هاشور سبز می زدیم.
و از هشتسین دل!
هشت سینی که بهار حول حالنا،سر سفره های انتظار،همه باهم دعا کردیم بیاییُ سیمای
ظهورت،سین هشتم سفره های دلمان شود...
از هشت سینی که نیامدی و جای خالیت را با سکوتی سرد از گلواژه ی نام تو پُر کردیم.
نمی دانم این دنیای بی تو کی تمام می شود؟!!
اصلأ نمی دانم جاده ها تو را به کجا بردند که پس از قرن ها به ما نرسیدی؟!!!
به التماسِ خیسِ چشم هامان نگاه کن!
با همه ی فصل های رفتن و آمدن،
با همه ی روزها و ماه های تقویم،
با این همه هنوز چشم به راهند .
چشم به راهند تا بیاییُ ببینند آن روز را که عدالت علی(ع)،صداقت زهرا(س)،کرامت حسن(ع)،شهامت حسین(ع)،همه و همه، زیر سایه ی سبز دستان دعایت،نفس تازه می کنند.
فقط دعامان کن!دعامان کن که در باغ زندگی با هر تند بادی نشِکنیم،پرپر نشویم تا از راه برسی.
ما هم برایت دعا می کنیم،قول می دهیم،فرج می خوانیم و فانوس های انتظار را سر راهت روشن نگه میداریم و تا فجر فرج منتظرت می مانیم.
خدا را چه دیدی،شاید همین امروز قدم بر چشم ها،این سرگردان ترینِ سیاره ها بگذاری.
پی نوشت: متن از نویسنده وبلاگ