0

آقا سلام.

 
masoomi1371
masoomi1371
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 724
محل سکونت : آذربایجان شرقی

آقا سلام.


 آقا سلام.

هرچند جمله کم آوردم، اما من دل نمی کَنَم از ردیف کردن واژه هایی هرچند قلیل که هفته به هفته، رویِ ذهنِ آشفته ام راه می روند.

برای دیدن سایز واقعی تصویر کلیک کنیداگر از احوالمان خواسته باشی، خوبیم جز دوریِ دیدارِ شما...

دیرگاهیست خبر آمدنت را شنیده ایم و نیامدی...

نکند فراموشمان کردی که چشم هایمان هَرزه می روند بی تو!

اما نه! کوتاهی از ماست...

دلواپسِ این یکنواختیِ روزهایِ فراقم که دست از سرمان بر نمی دارد!!آنقدر دورمان تارهای جور واجور تنیده ایم، که گه گاهی خودمان را هم فراموش می کنیم...

با این همه،همیشه بهانه هست برای تنگ دلی ها، خلاصه بگویم: بی تو روزگار سخت می گذرد؛ باور کن......

جاهایی از دنیا درد می کند، با فریادهایِ بی صدا! دیوارهایِ ظلم بی مهابا بالا می روند و عده ای مظلوم چشم به شما دوخته اند که به آمدنت وعده داده شده.

اینک لحظه ها از پیِ هم می گذرند...سال ها از پس هم دور می شوند و روزها با این امید سپری می شوند که  شاید امروز روزیست که افتخار ظهور تو را به سینه خواهند اویخت.

ای صاحبِ لحظه هایم بگو!

بگو تا کی ساغرِ وجودم را، جامِ نگاهم را در دست بگیرم تا شاید قطره ای از نگاهِ پرمهرت  نصیبم کنی؟!

تا کی شب به شب ، به سرودِ آمدنت، مرثیه ی حیران بخوانم؟!

پس کدامین  روز مرا به افق نگاهت خواهد رساند؟

من تمامِ عشق را در این انتظار تصویر کرده ام، مثل دویدنِ نقطه ها پشتِ هم تا شنیدم نغمه ی انا بقیة الله

دعا کن! دعا کن چشمِ این روزگارِ سنگین، زودتر به آمدنت روشن شود.

خدا به شما، نه نمی گوید.

من هم  دعا می کنم و برای روزهای باقی مانده ی آن اتفاق بزرگ، همه ی دار و ندارم (دلم) را نذر می کنم.

همان دلی که در انتظارت همچون گُلی هر صبح جمعه می شکفدُ هر غروب، می پژمرد بی تو...

حتم دارم می آیی، زودتر از غروب.

می آیی و زمین جرعه جرعه بی قراریش را به پایت می ریزد

آسمان اما با دیدنت، بغضِ هزارساله اش می شکند...

کاش باشم و آن روز به تمامتِ بیقراری و چشم انتظاری به استقبالت بیایم.


پی نوشت: متن از نویسنده وبلاگ

 

شنبه 9 شهریور 1392  9:47 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها