0

مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره ابوحنيفه و امام صادق (عليه السلام)

 

روزى ابو حنيفه - يكى از پيشوايان و رهبران اهل سنّت - به همراه عدّه اى از دوستانش به مجلس امام جعفر صادق عليه السلام وارد شد و اظهار داشت :
يابن رسول اللّه ! فرزندت ، موسى كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول نماز بود و مردم از جلوى او رفت و آمد مى كردند؛ و او آن ها را نهى نمى كرد، با اين كه رفت و
آمدها مانع معنويّت مى باشد؟!
امام صادق عليه السلام فرزند خود موسى كاظم عليه السلام را احضار نمود و فرمود: ابو حنيفه چنين مى گويد كه در حال نماز بودى و مردم از جلوى تو رفت و آمد مى كرده اند و مانع آن ها نمى شدى ؟
پاسخ داد: بلى ، صحيح است ، چون آن كسى كه در مقابلش ايستاده بودم و نماز مى خواندم ، او را از هر كسى نزديك تر به خود مى دانستم ، بنابر اين افراد را مانع و مزاحم عبادت و ستايش خود در مقابل پروردگار متعال نمى دانستم .
سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرزند خود را در آغوش گرفت و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد، كه نگه دارنده علوم و اسرار الهى و امامت هستى .
بعد از آن خطاب به ابو حنيفه كرد و فرمود: حكم قتل ، شديدتر و مهمّتر است ، يا حكم زنا؟
ابو حنيفه گفت : قتل شديدتر است .
امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته ؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است ؟!
سپس حضرت به دنباله اين پرسش فرمود: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمى توان احكام دين را با قياس استنباط كرد.
و سپس افزود: اى ابوحنيفه ! ترك نماز مهمّتر است ، يا ترك روزه ؟
ابو حنيفه گفت : ترك نماز مهمّتر است .
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا زنان نمازهاى دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولى روزه ها را بايد قضا نمايند، پس احكام دين قابل قياس نيست .
بعد از آن ، فرمود: آيا نسبت به حقوق و معاملات ، زن ضعيف تر است ، يا مرد؟
ابوحنيفه در پاسخ گفت : زنان ضعيف و ناتوان هستند.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا خداوند متعال سهم مردان را دو برابر سهم زنان قرار داده است ، با اين كه قياس برخلاف آن مى باشد؟!
سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستى ، آيا غائط و مدفوع انسان كثيف تر است ، يا منى ؟
ابو حنيفه گفت : غائط كثيف تر از منى مى باشد.
حضرت فرمود: اگر چنين است ، پس چرا غائط با قدرى آب يا سنگ و كلوخ پاك مى گردد؛ ولى منى بدون آب و غسل ، تطهير نمى شود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟!
پس از آن ابوحنيفه تقاضا كرد: ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، حديثى براى ما بيان فرما، كه مورد استفاده قرار دهيم ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم از پدرانش ، و ايشان از حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام روايت كرده اند، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال ميثاق و طينت اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم را از اعلى علّيين آفريده است .
و طينت و سرشت شيعيان و دوستان ما را از خمير مايه و طينت ما خلق نمود و چنانچه تمام خلايق جمع شوند، كه تغييرى در آن به وجود آورند هرگز نخواهند توانست .
بعد از آن كه امام صادق عليه السلام چنين سخنى را بيان فرمود ابو حنيفه گريان شد؛ و با دوستانش كه همراه وى بودند برخاستند و از مجلس خارج گشتند.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 8 شهریور 1392  12:03 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
as1369
as1369
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

حیف ک خسته م

و الا اینقققققد میزاشتم

تا نگین کم آوردم

وبلاگم

http://beyad2.rasekhoonblog.com/

www.as1369.mihanblog.com

منتظرتون هستم

جمعه 8 شهریور 1392  12:05 AM
تشکرات از این پست
taghvimi
as1369
as1369
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

محکوم شدن کسی که ادعای خدایی می کرد

شخصی به نام «جعفر بن درهم» به بدعت گذاری و مخالفت با اسلام معروف بود و طرفدارانی را نیز با خود همراه نمود.
او روزی مقداری خاک و آب در میان شیشه ای ریخت، پس از چند روز حشرات و کرم هایی میان آن شیشه پدیدار شد. آن گاه به میان مردم آمد و ادعا کرد که این حشرات و کرم ها آفریده من است؛ زیرا من سبب پیدایش آن ها شده ام، بنابراین من آفریدگار آن ها هستم!
گروهی از مسلمانان این موضوع را به امام صادق (علیه السلام) خبر دادند.

آن حضرت فرمود: به او بگویید تعداد حشرات داخل شیشه چقدر است؟ تعداد نر و ماده آن ها چقدر است؟ وزن آن ها چقدر است؟ و از او بخواهید که آن ها را به شکل دیگری تغییر دهد؛ زیرا کسی که خالق آن ها است، توانایی تغییر شکل آن ها را نیز خواهد داشت.
آن گروه با طرح همین پرسش ها با آن شخص مناظره و وی را محکوم کردند.

وبلاگم

http://beyad2.rasekhoonblog.com/

www.as1369.mihanblog.com

منتظرتون هستم

جمعه 8 شهریور 1392  12:08 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره امام صادق (ع) با منكر خدا

 

در كشور مصر؛ شخصى زندگى مى كرد به نام عبدالملك ؛ كه چون پسرش عبدالله نام داشت ؛ او را ابوعبدالله (پدر عبدالله ) مى خواندند؛ عبدالملك منكر خدا بود؛ و اعتقاد داشت كه جهان هستى خود به خود آفريده شده است ؛ او شنيده بود كه امام شيعيان ؛ حضرت صادق (ع ) در مدينه زندگى مى كند؛ به مدينه مسافرت كرد؛ به اين قصد تا درباره  خدايابى و خداشناسى ؛ با امام صادق (ع ) مناظره كند وقتى كه به مدينه رسيد و از امام صادق (ع ) سراغ گرفت ؛ به او گفتند: امام صادق (ع ) براى انجام مراسم حج به مكه رفته است ؛ او به مكه رهسپار شد؛ كنار كعبه رفت ديد امام صادق (ع ) مشغول طواف كعبه است ؛ وارد صفوف طواف كنندگان گرديد؛ (و از روى عناد) به امام صادق (ع ) تنه زد؛ امام با كمال ملايمت به او فرمود:
نامت چيست ؟
او گفت : عبدالملك (بنده سلطان )
امام : كنيه تو چيست ؟
عبدالملك : ابو عبدالله (پدر بنده خدا).
امام : اين ملكى كه (يعنى اين حكم فرمائى كه ) تو بنده او هستى (چنانكه از نامت چنين فهميده مى شود) از حاكمان زمين است يا از حاكمان آسمان ؟
وانگهى (مطابق كنيه تو) پسر تو بنده خداست ؛ بگو بدانم او بنده خداى آسمان است ؛ يا بنده خداى زمين ؟ هر پاسخى بدهى محكوم مى گردى .
عبدالملك چيزى نگفت ؛ هشام بن حكم ؛ شاگرد دانشمند امام صادق (ع ) در آنجا حاضر بود؛ به عبدالملك گفت : چرا پاسخ امام را نمى دهى ؟
عبدالملك از سخن هشام بدش آمد؛ و قيافه اش درهم شد.
امام صادق (ع ) با كمال ملايمت به عبدالملك گفت : صبر كن تا طواف من تمام شود؛ بعد از طواف نزد من بيا تا با هم گفتگو كنيم ؛ هنگامى كه امام از طواف فارغ شد؛ او نزد امام آمد و در برابرش نشست ؛ گروهى از شاگردان امام (ع )] نيز حاضر بودند؛ آنگاه بين امام و او اين گونه مناظره شروع شد:
آيا قبول دارى كه اين زمين زير و رو و ظاهر و باطل دارد؟
- آرى .
آيا زيرزمين رفته اى ؟
- نه .
پس چه مى دانى كه در زمين چه خبر است ؟ چيزى از زمين نمى دانم ؛ ولى گمان مى كنم كه در زير زمين ؛ چيزى وجود ندارد.
گمان و شك ؛ يكنوع درماندگى است ؛ آنجا كه نمى توانى به چيزى يقين پيدا كنى ؛
آنگاه امام به او فرمود: آيا به آسمان بالا رفته اى ؟
- نه .
آيا مى دانى كه آسمان چه خبر است و چه چيزها وجود دارد؟ نه .
عجبا! تو كه نه به مشرق رفته اى و نه به مغرب رفته اى ؛ نه به داخل زمين فرو رفته اى و نه به آسمان بالا رفته اى ؛ و نه بر صفحه آسمانها عبور كرده اى تا بدانى در آنجا چيست ؛ و با آنهمه جهل و ناآگاهى ؛ باز منكر مى باشى (تو كه از موجودات بالا و پائين و نظم و تدبير آنها كه حاكى از وجود خدا است ؛ ناآگاهى ؛ چرا منكر خدا مى باشى ؟) آيا شخص عاقل به چيزى كه ناآگاه است ؛ آن را انكار مى كند؟.
- تاكنون هيچكس با من اين گونه ؛ سخن نگفته (و مرا اين چنين در تنگناى سخن قرار نداده است ).
بنابراين تو در اين راستا؛ شك دارى ؛ كه شايد چيزهائى در بالاى آسمان و درون زمين باشد يا نباشد؟ آرى شايد چنين باشد (به اين ترتيب ؛ منكر خدا از مرحله انكار؛ به مرحله شك و ترديد رسيد).
كسى كه آگاهى ندارد؛ بر كسى كه آگاهى دارد؛ نمى تواند برهان و دليل بياورد.
از من بشنو و فراگير؛ ما هرگز درباره وجود خدا شك نداريم ؛ مگر تو خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه در صفحه افق آشكار مى شوند و بناچار در مسير تعيين شده خود گردش كرده و سپس باز مى گردند؛ و آنها];ّّ در حركت در مسير خود؛ مجبور مى باشند ؛اكنون از تو مى پرسم : اگر خورشيد و ماه ؛ نيروى رفتن (و اختيار) دارند؛ پس چرا بر مى گردند؛ و اگر مجبور به حركت در مسير خود نيستند؛ پس چرا شب ؛ روز نمى شود؛ و به عكس ؛ روز شب نمى گردد؟
به خدا سوگند؛ آنها در مسير و حركت خود مجبورند؛ و آن كسى كه آنها را مجبور كرده ؛ از آنها فرمانرواتر و استوارتر است ."
- راست گفتى .
بگو بدانم ؛ آنچه شما به آن معتقديد؛ و گمان مى كنيد دهر (روزگار) گرداننده موجودات است ؛ و مردم را مى برد؛ پس چرا دهر آنها را بر نمى گرداند؛ و اگر بر مى گرداند؛ چرا نمى برد؟ همه مجبور و ناگزيرند؛ چرا آسمان در بالا؛ و زمين در پائين قرار گرفته ؟ چرا آسمان بر زمين نمى افتد؟ و چرا زمين از بالاى طبقات خود فرو نمى آيد؛ و به آسمان نمى چسبد؛ و موجودات روى آن به هم نمى چسبند؟!.
(وقتى كه گفتار و استدلالهاى محكم امام به اينجا رسيد؛ عبدالملك ؛ از مرحله شك نيز رد شد؛ و به مرحله ايمان رسيد) در حضور امام صادق (ع ) ايمان آورد و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت اسلام دارد و آشكارا گفت : آن خدا است كه پروردگار و حكم فرماى زمين و آسمانها است ؛ و آنها را نگه داشته است .
حمران ؛ يكى از شاگردان امام كه در آنجا حاضر بود؛ به امام صادق (ع ) رو كرد و گفت : فدايت گردم ؛ اگر منكران خدا به دست شما؛ ايمان آورده و مسلمان شدند؛ كافران نيز بدست پدرت (پيامبر ـ ص ) ايمان آورند.
عبدالملك تازه مسلمان به امام عرض كرد: مرا به عنوان شاگرد؛ بپذير!.
امام صادق (ع ) به هشام بن حكم (شاگرد برجسته اش ) فرمود: عبدالملك را نزد خود ببر؛ و احكام اسلام را به او بياموز.
هشام كه آموزگار زبردست ايمان ؛ براى مردم شام و مصر بود؛ عبدالملك را نزد خود طلبيد؛ و اصول عقائد و احكام اسلام را به او آموخت ؛ تا اينكه او داراى عقيده پاك و راستين گرديد؛ به گونه اى كه امام صادق (ع ) ايمان آن مؤمن (و شيوه تعليم هشام ) را پسنديد .

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 8 شهریور 1392  12:08 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
omiddeymi1368
omiddeymi1368
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 6610
محل سکونت : خراسان جنوبی / بیرجند

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

نماز امام صادق (ع)

نحوه ی اقامه نماز امام صادق (ع) به روایت "حماد بن عیسی جهنی" وقتی که حضرت او را به علت صحیح نماز نخواندن سرزنش می کند و آنگاه با خواندن 2 رکعت نماز، به او چگونه خواندن نماز را می آموزد. او نماز امام را اینگونه توصیف می کند:
آنگاه امام صادق از جای خود حرکت کرد و رو به قبله ایستاد، انگشتان دستان خود را به هم چسبانید، دستها را به طور مرتب روی ران خود گذاشت، فاصله پاها را به اندازه 3 انگشت باز دست تنظیم نمود، انگشتان پای خود را هم به طور دقیق و منظم رو به قبله قرار داد و با حال خضوع و خشوع الله اکبر گفت و نماز را شروع کرد. آن حضرت ، سوره حمد و قل هو الله را با آرامش و به طور شمرده خواند، انگاه به اندازه یک نفس کشیدن صبر کرد و در حالی که ایستاده و بی حرکت بود، الله اکبر گفت. سپس برای رکوع خم شد و در حال رکوع دو دست خود را به صورتی که انگشتها باز بود روی زانو گذاشت و زانو را طوری عقب داد که در حال خم بودن کمر او صاف شد، به طوری که اگر قطره ای آب یا روغنی روی کمر آن حضرت ریخته می شد، آن قطره آب یا روغن در اثر صاف بودن کمر ریخته نمی شد.
آنگاه حضرت گردن خود را کشیده نگه داشت ، چشم خود را بست، سه مرتبه سبحان الله گفت و بعد ذکر سبحان ربی العظیم و بحمده را به زبان جاری کرد، سپس ایستاد و در حالی که بی حرکت بود ، سمع الله لمن حمده گفت ، سپس دست خود را تا مقابل صورت بالا برد، الله اکبر گفت.
بعد از این مرحله حضرت به سجده رفت، اما قبل از اینکه زانوهای او به زمین برسد، دست خود را روی زمین گذاشت و در حالی که هیچ یک از اعضای بدن او به هم چسبیده نبود و هشت عضو بدن، یعنی پیشانی ، کف دو دست ، سرکنده دو زانو، سر دو انگشت شست پا و سر بینی را ( که مستحب است) روی زمین گذاشته بود، سه مرتبه گقت : سبحان ربی الاعلی و بحمده. آنگاه سر خود را از سجده برداشت، الله اکبر گفت و بر روی ران چپ نشست و روی پای راست را به کف پای چپ گذاشت و استغفرالله ربی و اتوب الیه گفت و سپس در حال نشسته و بی حرکت بودن بدن الله اکبر گفت و برای سجده دوم سر را روی مهر گذاشت.
به هر حال امام سجده دوم را هم بدون اینکه عضوی از بدن را به عضو دیگری بچسباند و نیز آرنج را به زمین بگذارد ، انجام داد و با تشهد و سلام دو رکعت نماز را بدین ترتیب به پایان رسانید و بعد فرمود: ای حماد! این طور باید نماز بگزاری . آری، در حال نماز، بازی و به خود ور رفتن نداشته باش، با دست و انگشت خود بازی نکن، یه این طرف و آن طرف نگاه مکن و همچنین از روبرو هم به تماشاگری ، که موجب حواسپرتی تو می شود نپرداز.

 

منبع : جلوه های نماز در قرآن و حدیث ، صص 162-164

 

واسه كسي خاك گلدون باش،
كه اگه به آسمون رسيد،
بدونه ريشه‌اش كجاست ...

جمعه 8 شهریور 1392  12:08 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
as1369
as1369
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره با ابو شاکر دَیصانی دهری

 

ابو شاکر، از پیشوایان مکتب مادّی گرایی، روزی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و گفت: پدران تو مردمی دانشمند و با اندیشه های درخشان بودند، تو که از چنان نسلی پدید آمده ای، و امروز در آسمان دانش چون آفتاب می درخشی به من پاسخ بده: ما اعتقاد داریم که جهان ازلی است و آغاز ندارد و قدیم است. شما که جهان را حادث می شمارید، چه دلیل عقلانی برای آن دارید؟
امام (علیه السلام) با مهربانی و آرامش، تخم مرغی را از زمین برداشت و فرمود: می دانید این چیست؟ جواب داد: تخم مرغ است.
امام فرمود: خوب نگاهش کنید، در زیر این پوست نقره فام، دو مایع غلیظ تکوین یافته که از چهار طرف زرده ای همچون زر مذاب را در میان گرفته است. جواب داد: آری چنین است!
امام فرمود: ما امروز این تخم مرغ جامد و ساکن و بی حس و حال را در زیر بال های گرم مرغی می گذاریم، و در پایان چند روز، این تخم مرغ از هم می شکافد و از میان سفیده و زرده اش طاووسی رنگین پروبال سر در می آورد، چنین نیست؟ جواب داد: آری چنین است.
امام ادامه داد: این تخم مرغ تا دیروز وجود خارجی نداشت. از نطفه پرنده نر در دل پرنده ماده تکوین یافته و پس از چندی طاووسی که اکنون وجود خارجی ندارد از میانش بدر می آید. آیا با این همه می توانیم این تخم مرغ یا جوجه را ازلی و قدیم بنامیم؟! این تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده می کنید، اجزایی نیستند که در مقام کل، وجود عالم را تشکیل می دهند و تاریخ همه آن ها به روزی بر می گردد که اصلاً وجود نداشته اند. این جهان اگر قدیم و ازلی بود، باید اجزائش از قدیم وجود می داشتند. باید کوهش، دشتش، صحرایش، نهرش، دریایش، همه چیزش، یا خودش که جز این چیزها نیست، در عالم موجود می بودند. باید تخم مرغش همیشه تخم مرغ بود. جوجه اش همیشه مستغنی از وجود تخم مرغ، بال و پر می افراشت، این جاست که به حدوث جهان پی می بریم.
ابو شاکر که در مقابل استدلال ساده ولی بسیار عالمانه و عمیق امام اظهار عجز می نمود، گفت: همین طور است، بسیار روشن و نیکو گفتی. آن گاه گفت: پرسش دیگری دارم و گفت: چشم های ما می بیند، گوش های ما می شنود، ذائقه ما مزه را حس می کند، و بویایی ما بوها را می یابد و بوی بد و خوب را تشخیص می دهد. معنای این حواس چیست؟ این حواس ما را به این حقیقت نزدیک می سازد که ملاک حقیقت در جهان، ادراک های ماست. پس آنچه را که ما با حواسّ مادی خود نمی توانیم ادراک کنیم، موهومی بیش نیست، آیا جز این است؟
امام فرمود: این طور نیست. این طور نیست... ابا شاکر می دانی چرا؟
آنچه را از حواس پنجگانه تعریف کردی، جز آلاتی بی حس و حال نیست... چشم آلت دیدن، گوش وسیله شنیدن، زبان واسطه درک مزه ها و پوست مخصوص لمس و بینی برای استشمام است. ما درخت را با ارّه و تبر می برّیم.
اما ملاک بریدن درخت تنها ارّه و تبر نیست، و تا دستی به ارّه و تبر نچسبد تا نیرویی این فلز تیز و صیقل شده را تکان ندهد خود به خود نمی تواند گیاهی را فرو اندازد تا چه رسد به درختی. آن چنان که ظلمت را بی چراغ نشاید پیمود، این آلات پنجگانه را نیز بدون نیروی معنوی و الهی نمی توان به کار انداخت. نیرویی که از فیّاضی بخشنده، قدرت و توان می گیرد.

وبلاگم

http://beyad2.rasekhoonblog.com/

www.as1369.mihanblog.com

منتظرتون هستم

جمعه 8 شهریور 1392  12:10 AM
تشکرات از این پست
taghvimi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره علمي بسيار عجيب امام جعفر صادق(ع)

امام جعفر صادق يكي از صبورترين مدرسين دنياي قديم بود. او در دوره اي كه تدريس مي كرد نه فقط هر روز درس ميداد،بلكه بعد از خاتمه درس مخالفين علمي خود را مي پذيرفت و ايرادهاي انها را مي شنود و جواب مي داد. بعضي از شاگردان او،در روزهايي كه مي دانستند استادشان به مخالفين علمي جواب مي دهد پس از خوردن غذا مراجعت مي كردند تا در جلسه مباحثه شركت داشته باشند. يكي از مخالفين امام مرشدي بود به اسم ابو شاكر. ان مرد يك روز بعد از اينكه امام صادق از خواندن نماز فارغ گرديد بحضورش رسيد و گفت:ايا اجازه مي دهي انچه مي خواهم بگويم. جعفر صادق جواب داد بگو.
ابوشاكر گفت:انچه تو درباره خدا مي گويي غير از افسانه نيست وتو با افسانه سرايي مي خواهي مردم را وادار به قبول چيزي بكني كه وجود ندارد وبه اين دليل خدا وجود ندارد كه ما نمي توانيم با هيچيك از حواس پنجگانه انرا درك كنيم.ممكن است بگويي با عقل بوجود خدا پي ميبري ولي من مي گويم عقل هم بدون حس ظاهري قادر بفهم چيزي نيست. اي مردي كه دعوي دانشمندي مي كني وميگويي جانشينپيغمبر مسلمين هستي من بتو مي گويم كه در بين افسانه هايي كه مردم نقل مي كنندهيچ افسانه اي بي پايه تر از موجود بودن يك خداي ناديده نيست. اما من فريب تو را نمي خورم وافسانه ات را درباره خداي كه ديده نمي شود نمي پذيرم.من خدايي را مي پرستم كه بتوانم با دو چشم او را ببينم
و.. در تمام مدتي كه ابوشاكر مشغول صحبت بود امام حتي يكبار تكلم نكرد ووقتي گفته ابوشاكر باتمام رسيد باز امام جعفرصادق چند لحظه لب به سخن نگشود ومنتظر بود كه ابو شاكر حرف بزند.
سپس جواب داد:..تو گفتي كه من افسانه سرايي مي كنم و مردم را به پرستش خدايي دعوت مي نمايم كه ديده نمي شود.اي ابوشاكر تو كه منكر خداي ناديده هستي،مي تواني درون خود را ببيني؟
ابوشاكر گفت:نه
امام صادق فرمود:هرگاه مي توانستي درون خود را ببيني نمي گفتي كه چون خدا رانمي توان ديد پس افسانه اي بيش نيست.
ابوشاكر گفت:ديدن درون چه ربطي به پرستش خدايي كه موجود نيست دارد.
امام فرمود:تو ميگويي چيزي كه ديده نمي شودو نمي توان صدايش راشنيد و آنرا لمس كرد وجود ندارد
ابوشاكر گفت:بله
امام صادق فرمود:آيا صداي حركت خون را در بدن خود مي شنوي؟
ابوشاكر گفت:مگر خون در بدن حركت دارد؟!
امام فرمود:اي ابوشاكر خون هر چند دقيقه يك مرتبه در تمام بدن تو حركت مي نمايد و اگر حركت آن چند دقيقه در بدن تو متوقف شود تو خواهي مرد.آيا تا امروز گردش خون را در بدن خود ديده بودي؟
ابوشاكر گفت:نه و من نمي توانم قبول كنم كه خون در بدن من حركت مي كند.
جعفر صادق فرمود:آنچه مانع از اين مي شود كه قبول كني خون در عروق تو حركت مي كند جهل است و همين جهل مانع از آن مي‌گردد كه تو خداي واحد و ناديده را بشناسي.
آيا تو ازمخلوقاتي كه خداوند آفريده و آنها را دربدن تو گمارده و تو بر اثر كار آنها زنده‌اي اطلاع داري؟
ابوشاكر گفت:نه
امام فرمود:تو فقط متكي به مشاهدات خود هستي و ميگويي آنچه را نمي بيني وجود ندارد.آنها در كالبد تو بوجود مي‌آيند رشد مي كنند و داراي اولاد مي شوند وبعد از مدتي از كار مي افتند....ولي تو نه صدايشان را مي شنوي و نه لمس مي كني.
اي ابو شاكر بدان كه شماره موجودات جاندار كه اينك در كالبد تو زندگي مي كنند و ميميرند نه فقط از شماره تمامي آدميان كه در اين جهان زندگي مي كنند بيشتر است بلكه از شماره ريگهاي بيابان بيشتر است.
چرا گفته اند كسي كه خود را بشناسد خداي خود را مي شناسد
اي ابوشاكر آيا اين سنگ را مي بيني كه در پاي ديوار كار گذاشته اند.
تو اين سنگ را بي‌حركت مي‌بيني چون چشم تو حركت آنرا نمي بيند وهر كس بتو بگويد در سنگ حركاتي وجود دارد كه حركات ما كه در اينجا جمع هستيم چون سكون است تو نمي پذيري و مي گويي افسانه سرايي مي كند.غافل از اينكه چون تو نادان مي باشي نمي تواني به حركت درون اين سنگ پي ببري وشايد روزي برسد كه بر اثر توسعه دانايي مردم بتوانند حركت درون سنگ را ببينند.(مجله علم چاپ امريكا در تاريخ جون 1973نوشت:توانسته اند با عكسبرداري بوسيله ليزر براي اولين بار حركت مولكولها را بطور واضح ببينند ومدت فلاش دوربين عكاس كه بوسيله ليزر عكس مي‌گيرد يك تريليونيم ثانيه است وبراي اينكه بدانيم يك تريليونيم ثانيه در مقابل يك ثانيه چقدر كوتاه است مي‌گوييم كه متناسب است با يك شبانه روز از عمر مادر قبال ده ميليارد سال)....
اي ابوشاكر با اينكه هوا وسيله حيات تو وساير افراد بشر است تو انرا نمي بيني و فقط وقتي كه باد مي وزد انرا حس مي كني.ايا مي تواني منكر وجود هوا بشوي.... اي ابوشاكر انكار خالق كردن از جهل است نه عقل.
من خداي خود را نساخته ام و او را از انديشه هاي خود بيرون نياورده ام.اما خداي توبه‌قول تو ساخته دستهاي تو مي باشد.آنچه من كردم و مي‌كنم اين است كه با انديشه خود خدا را بهتر بشناسم وزيادتر بعظمت او پي ببرم.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 8 شهریور 1392  12:11 AM
تشکرات از این پست
taghvimi
as1369
as1369
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره حضرت صادق(علیه السلام)با عبدالملک

عبدالملک مصری منکر خدا بود. وی اعتقاد داشت جهان خود به خود به وجود آمده است. او برای اثبات ادعای خود، به مکه سفر کرد تا امام را - که برای حج به مکه آمده بود - پیدا کند.
او حضرت را در مسجد الحرام یافت. در ابتدای ملاقات برخورد وی با امام تند و زننده بود، امّا امام با ملایمت و رفتار منطقی بحث و مناظره را چنین آغاز کرد:
نامت چیست؟ گفت: عبدالملک (بنده سلطان)
امام فرمود: این مَلِکی که تو بنده او هستی - آن گونه که از نامش بر می آید - از حاکمان زمین است یا آسمان؟ وانگهی، پسر تو بنده خداست، بگو بدانم، او بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر پاسخی که بدهی محکوم هستی!
او چیزی نگفت. هشام بن حکم که در آنجا حاضر بود به عبدالملک گفت: «پس چرا جواب امام (علیه السلام) را ندادی؟» چهره عبدالملک از سخن هشام درهم شد، امام (علیه السلام) با کمال ملایمت به عبدالملک فرمود: صبر کن تا طواف من تمام شود. آن گاه نزد من بیا تا به گفت گو بنشینیم.
پس از اتمام طواف، مناظره این گونه آغاز شد.
امام (علیه السلام): آیا قبول داری که زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟
عبدالملک: آری
امام: آیا زیر زمین رفته ای؟
عبدالملک: خیر
امام: پس چه می دانی زیر زمین چیست؟
عبدالملک: چیزی از زیر زمین نمی دانم، امّا گمان می کنم که در زیر زمین چیزی وجود ندارد.
امام: گمان و شک، یک نوع درماندگی است.
عبدالملک: خیر
امام: آیا می دانی در آسمان چه می گذرد و چه چیزها در آن وجود دارد؟
عبدالملک: خیر
امام: عجبا! تو که نه به مشرق رفته ای، و نه به مغرب، نه به داخل زمین فرو رفته ای و نه به آسمان بالا شدی و نه بر صفحه آسمان عبور کرده ای تا بدانی در آنجا چیست و با آن همه جهل و نا آگاهی، باز منکر می باشی، آیا شخص عاقل چیزی را که به آن ناآگاه است انکار می کند؟
عبدالملک: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است.
امام: بنابراین تو در این مسئله، شک داری، که شاید چیزهایی در بالای آسمان و درون زمین باشد، یا نباشد؟
عبدالملک: آری شاید این چنین باشد.
امام: کسی که آگاهی ندارد، بر کسی که آگاهی دارد، نمی تواند برهان و دلیل بیاورد. ای برادر مصری! از من بشنو و فرا گیر، ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم. مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که در صفحه افق آشکار می شوند و به ناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز می گردند، و آن ها در حرکت مسیر خود مجبور می باشند، اکنون از تو می پرسم: اگر خورشید و ماه نیروی رفتن (اختیار) دارند پس چرا باز می گردند؟ و اگر مجبور نیستند پس چرا در شب روز نمی شود و به عکس، روز، شب نمی شود.
ای برادر مصری! همه مجبور و ناگزیرند. چرا آسمان بر زمین نمی افتد؟ و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی آید و به آسمان نمی چسبد و موجودات روی آن به هم نمی چسبند؟
هنگامی که استدلال های محکم امام (علیه السلام) به این جا رسید، عبدالملک از شک و تردید، به یقین رسید و در حضور امام (علیه السلام) ایمان آورد و گواهی به یکتایی خدا و حقانیت اسلام داد. سپس از حضرت خواست او را به عنوان شاگرد بپذیرد!
امام (علیه السلام) به هشام بن حَکَم فرمود که او را نزد خود ببرد و احکام اسلامی را به وی بیاموزد

 

وبلاگم

http://beyad2.rasekhoonblog.com/

www.as1369.mihanblog.com

منتظرتون هستم

جمعه 8 شهریور 1392  12:12 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
as1369
as1369
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 354
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره حضرت صادق(علیه السلام)با زندیق

 

در ادبیات دینی زندیق فردی است که به خدا اعتقادی ندارد و جهان را بر پایه ماده می داند.
زندیقی، نزد امام صادق (علیه السلام) آمد و درباره برخی مسائل سؤالاتی مطرح کرد.
دیدن خدا، اثبات این که پیامبران فرستاده خداوند هستند، منشأ خلقت موجودات، ازلی یا ابدی بودن اشیاء و... سؤالاتی است که این فرد از امام (علیه السلام) پرسید و حضرت نیز با جواب های زیبا و محکم و متقن به آن ها پاسخ داد. بخشی از این مناظره به قرار زیر است:
زندیق از امام پرسید: چگونه مردم خدای را عبادت می کنند، در حالی که او را ندیده اند؟
امام فرمود: دل ها خدا را با نور ایمان می بینند، و خردها با بیداری شان او را مانند امور آشکار ثابت می کنند، و دیدگان با دیدن زیبایی ترکیب و استواری جهان او را می بینند. از طرفی پیامبران و آیاتش و کتاب ها و محکماتش وجود او را اثبات می کنند، و دانشمندان از نشانه هایش بر عظمت او بی آن که دیده شود بسنده کرده اند.
زندیق: آیا خداوند نمی تواند خود را بر مردم بنمایاند تا او را ببینند تا بعد از آن با یقین کامل عبادت شود؟
امام (علیه السلام) فرمود: برای امور محال پاسخی نیست.
زندیق: از کجا پیامبران و فرستادگان را اثبات می کنی؟
امام فرمود: وقتی که ثابت کردیم خالقی صانع و متعالی وجود دارد، و این صنع حکیم است، روا نیست که آفریدگانش او را نظاره کنند و بر او دست سایند و او با خلایقش مباشرت کند و آنان نیز با او مباشرت کنند. او به آنان نیازمند باشد و آنان نیز بدو نیازمند باشند.
ثابت شد که خداوند بندگانی را سفیران خود گرفت که مردم را به مصالح و منافع خویش و چیزهایی که پایداری ایشان در آن ها است و فنایشان در ترک آن ها، دلالت کنند. پس وجود آمران و ناهیان از جانب خداوند حکیم و دانا در میان مخلوقاتش ثابت شد. در این جا ثابت می شود که برای مخلوقات معبرانی هستند؛ آنان پیامبران و برگزیدگان خلق اویند؛ حکیمانی که به حکمت تأدیب شده و از جانب او مبعوث گشته اند، در احوال مردم با آنان شریکند.
زندیق: خدا، موجودات را از چه خلق کرد؟
امام (علیه السلام) فرمود: از هیچ.
زندیق: چگونه شی ء از لا شی ء به وجود می آید؟
امام (علیه السلام) فرمود: اشیاء از چند وجه برون نیستند. یا از چیزی خلق شده اند و یا از غیر چیزی. پس اگر از چیزی خلق شده اند، آن چیز قدیم است، و قدیم، حادیث نیست و تغییر نمی کند، و یا این که این شی ء جوهری واحد و رنگی واحد باشد، در این صورت این رنگ های مختلف و این جوهرهای فراوان و موجود در این جهان از انواع و اقسام گوناگون چگونه پدید آمده اند؟ اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید زنده باشد مرگ از کجا آمده است؟ و اگر چیزی که از آن اشیاء پدید می آید مرده باشد، پس حیات از کجا آمده است؟ و نیز ممکن نیست از زنده و مرده پدید آمده باشند؛ زیرا زنده تا هنگامی که زنده است، از او، مرده پدید نیاید و نیز میّت نمی تواند قدیم باشد؛ چرا که همواره مرگ ملازم با اوست و مرده نه قدرتی دارد و نه بقایی.
زندیق: این سخن از کجا آمده است که اشیاء ازلی هستند؟
امام (علیه السلام): این سخن کسی است که گرداننده اشیاء را انکار کرده و پیامبران و سخنان آنان و انبیاء و اخباری را که از آن خبر داده اند، دروغ پنداشته و کتاب هایشان را خرافه خوانده و برای خود دینی مطابق با آرا و خواسته های خویش وضع کرده است. اشیاء از گردش فلک بدانچه در آن است، بر حدوث خود دلالت دارند.
نکته جالب و آموزنده در این مناظره و نظایر آن از ائمه اطهار (علیهم السلام) آن که انسان باید برای سؤالات فطرت حقیقت جوی خویش در جست جوی پاسخ باشد و از کنار آن به سادگی عبور نکند.
بسیاری از این سؤالات به نظر ساده می آیند ولی با دقت در آن در می یابیم که این سؤالات مهم و برخورد منطقی و علمی با آن خواست فطری هر بشر است.

 

وبلاگم

http://beyad2.rasekhoonblog.com/

www.as1369.mihanblog.com

منتظرتون هستم

جمعه 8 شهریور 1392  12:15 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظره امام صادق در مورد صدقه و احسان

يك نمونه بارز پيرو هواى نفس و خودخواه و متكبر، شخصى است كه من شنيده بودم مردمان عامى و سطحى او را خيلى بزرگ مى دارند و من هم تمايل پيدا كرده بودم كه او را ببينم ، طوريكه او مرا نشناسد.
روزى مشاهده كردم كه عده اى از همان مردمان قشرى و سطحى اطراف او راگرفته اند و او با رفتار فريبكارانه اش مردم را سرگرم كرده است .
بالاخره از مردم جدا شد و راهش را در پيش گرفت و من هم به دنبال او راه افتادم و با چشم خود ديدم كه او به يك مغازه نانوائى رسيد و با تردستى خاصى دو عدد نان ازدكان نانوا دزديد. من از مشاهده اين وضع ، بسيار در شگفت شدم و در دل خويش گفتم : شايد معامله كرد و پول داد و خريد. اما سپس گفتم : اگر پول مى داد و مى خريد، پس چه حاجت داشت كه نان را دزدكى بردارد؟ باز او را دنبال كردم ، تا به يك مغازه انار فروشى رسيد. آنجا نيز اين چشم و آن چشم كرد و دو تا انار سرقت نمود. باز در تعجب فرو رفتم . اما در دل گفتم : شايد خريد كرد و پول پرداخت . و بعد به نظرم رسيد كه اگر چنين بود، چه نيازى به دزدى داشت ؟ باز او را تعقيب نمودم . به بيمارى رسيد; دو عدد نان و دو تا انار را جلوى او گذاشت .
من جلو آمدم و پرسيدم : اين چه كارهائى بود كه تو انجام دادى .
گفت : شايد تو جعفر بن محمد هستى ؟ گفتم : بلى .
گفت : آن اصل و نسب براى تو چه سودى دارد كه نادان هستى ؟ (العياذبالله ) .
گفتم : به چه چيزجاهل و نادان هستم ؟ گفت : سخن خدا را كه فرمود: <مَن جاءَ بالحَسنه فِله عشرُ امثالِها و من جاءَ بالسّية فِلا يجزى الاّ مثلَها> (هر كس يك حسنه و كار نيك انجام دهد، براى او ده برابر پاداش هست و هر كس كار بدى بجا آورد، جز به همان اندازه كيفر نشود.)
اينكه ديدى من دو عدد نان دزديدم ، دو گناه بيش نكردم و بعد كه دو تا انار سرقت نمودم ، دو گناه بر گناهان او افزوده شد; پس اين مى شود چهار گناه . و چون هر يك از نانها و انارها را احسان كردم و صدقه دادم ، چهل ثواب به دست آوردم . پس ، از اين چهل ثواب ، چهارگناه كسر مى شود، براى من سى و شش ثواب باقى مى ماند!
گفتم : مادرت به عزايت نشيند! تو از كتاب خدا بى خبر هستى . آيا نشنيده اى كه خداى تعالى گويد: <اِنّما يتقبلُ اللّه مِنَ المتّقين > (جز اين نيست كه خداوند از پرهيزگاران مى پذيرد.) پس تو كه دو عدد نان دزديدى ، دو گناه كردى و دو انار هم كه سرقت كردى گناهان تو شد چهار تا و موقعى هم كه آنها را به صاحبانشان برنگرداندى و بدون اجازه مالك آنها به ديگران بخشيدى ، بر چهار گناه قبلى چهار گناه ديگر افزودى ، نه اينكه چهل حسنه و ثواب به دست آوردى ! او را كه همچنان به سخنان من گوش مى داد و مرا نظاره مى كرد به حال خود گذاشتم و راهم را در پيش گرفتم .
آنگاه امام فرمود: با اين تأويلات زشت و ناخوشايند است كه عده اى گمراه مى شوند و گمراه مى كنند.و چقدر اينگونه تأويلات جاهلانه در ميان مردم فراوان است و تعجب هم نيست پس از آنكه آنان خواستند به جاى چشمه هاى زلال آب ، از سراب سيراب شوند.
و اين بود گوهرهاى بسيار ارزنده اى از مناظرات و بحثهاى حضرت امام جعفر صادق (ع ) با افرادى كه از ره هدايت روى بگردانيده و از طريق حق منحرف گشته اند و تازه آنچه ذكر شد، نمونه كوچكى بود از اقيانوس بيكران زندگى علمى امام در مقام استدلال و احتجاج .
________________________________________

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 8 شهریور 1392  12:18 AM
تشکرات از این پست
hoseinh1990 taghvimi
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

مناظرهامام صادق  پيرامون افضليت پيامبر اسلام

ابوخنيس كوفى مى گويد: در مجلس امام صادق (ع ) حضور داشتم . عده اى از مسيحيان هم در آنجا بودند . آنان مدعى بودند كه موسى و عيسى عليهما السلام و محمد (ص ) در فضيلت برابرند، چون هر سه داراى شريعت و كتاب آسمانى بوده اند.
امام صادق (ع ) فرمود: حضرت محمد (ص ) با فضيلت تر و داناتر است و خداوند آنقدر كه به او علم و دانش داده ، به ديگران نداده است .
آيا در اين مورد آيه اى از قرآن مى توانيد ارائه دهيد؟ بلى ، خداوند مى فرمايد:
(1)<و كتبنا له فى الالواح من كل شىء موعظة> (براى او در لوحها راجع به همه چيز اندرزى نوشتيم .)
و درباره عيسى (ع ) مى فرمايد:
(2)<ولاءُ بيّنَ لكم بعض الّذى تختلفون فيه > (من بايد براى آنان برخى از آنچه را كه در آن اختلاف دارند توضيح دهم ).
و در حق حضرت محمد مصطفى (ص ) فرمود:
(3)<و جِئنا بك شهيداً على هولاء و نَزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلِّ شى ء> (تو را بر اينان گواه آورديم و بر تو كتاب فرو فرستاديم كه بيان و توضيح همه چيز است ).
و همچنين فرمود:
(4)<ليعلم ان قد ابلغوا رسالاتِ ربّهم وأحاط بما لديهم و أحصى كلَّ شىءٍ عدداً > (تا بداند كه آنان رسالتها و پيامهاى پروردگارشان را رساندند و او آمار و رقم همه چيز را دارد.) به خدا سوگند او از موسى و عيسى داناتر و با فضيلت تر بوده و اگر آنان در اينجا حاضر مى بودند و سؤالاتى از من مى كردند پاسخ مى دادم ; اما من هم سؤالاتى مى كردم كه آنان نمى توانستند ، پاسخگو باشند.

(5) پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع ) دروازه دانش رسول خدا مى باشد و فرزندان او هم وارث علوم و دانشهاى اويند. پس امامان جملگى داناترين مردمند و از همه ـ اعم از پيامبران پيشين و ديگران ـ افضل و داناتر.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 8 شهریور 1392  12:20 AM
تشکرات از این پست
Kuoroshss hoseinh1990 taghvimi
nazarianali
nazarianali
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : بهمن 1389 
تعداد پست ها : 1442
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

امام صادقعلیه السلام: شفاعت ما به كسي كه نمازش را سبك بشمارد نمي رسد. وسائل الشيعه ، ج3، ص 16.

این یک حدیث درباره نماز بود با منبع

چیز دیگه ای که از امام صادق علیه السلام یادم هست کتاب توحید مفضل است که یکی از یاراتن امام به نام مفضل نزد ایشان می رود و علل خلقت برخی از نعمت ها را می پرسد و امام تک تک بیان می کند. به راستی که عجیب و جالب است و شگفت آور.

جمعه 8 شهریور 1392  10:59 AM
تشکرات از این پست
mohsen_alavi hoseinh1990 taghvimi
ali6544
ali6544
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 47
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

همسفر حج و نظر امام جعفر صادق

مردی که از سفر حج برگشته بود سرگذشت مسافرت خود و همراهانش را برای امام صادق(ع) تعريف می کرد، مخصوصاً یکی از همسفران خويش را بسيار می ستود که چه مرد بزرگواری بود و ما به همراهی همچون مرد شريفی مفتخر بوديم. يکسره مشغول طاعت و عبادت بود. همين که در منزلی فرود می آمديم او فوراً به گوشه ای می رفت و سجاده خويش را پهن می کرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول می شد.

امام صادق (ع) پرسیدند:
پس چه کسی کارهای او را انجام می داد ؟ و چه کسی حيوان او را تيمار می کرد؟

آن مرد پاسخ داد:
البته افتخار اين کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدس و عبادت خويش مشغول بود و کاری به اين کارها نداشت.

امام فرمودند:
بنابراين همه شما از او برتر بوده ايد.

جمعه 8 شهریور 1392  11:13 AM
تشکرات از این پست
mohsen_alavi taghvimi
ali6544
ali6544
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 47
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

1-    معنای جوانمردی

 

شقیق بلخی که از صوفیان و اهل تکمیل نفس بود ، روزی به حضور امام جعفر صادق ( ع ) آمد و پرسید : « جوانمردی چیست ؟ »

امام صادق ( ع ) به او فرمود : « شما دربارۀ جوانمردی چه می گوئید ؟ »

او گفت : « اگر خدا به ما عطا کند ، شکر می کنیم و اگر عطا نکند ، صبر می کنیم . »

امام ( ع ) فرمود : « در مدینه سگها نیز چنین هستند . »

شقیق گفت : « پس جوانمردی در چیست ؟ »

امام ( ع ) فرمود : « اگر خدا به ما عطا کند ، ایثار میکنیم و از آن به مستمندان می دهیم و اگر عطا نکند شکر می کنیم . »

جمعه 8 شهریور 1392  11:15 AM
تشکرات از این پست
mohsen_alavi hoseinh1990 taghvimi
ali6544
ali6544
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : تیر 1392 
تعداد پست ها : 47
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:مبحث چهاردهم:امام جعفر صادق(ع)

2- قدر سخن

 

روزی امام صادق ( ع ) مردی از دوستان را ملاقات کرد و از کار و بارش پرسید .

آن مرد گفت : « کاری از دستمان بر نمی آید . مردم را می بینیم که گرفتارند و مالی نداریم که به ایشان ببخشیم و راهی نمی یابیم که ایشان را از گرفتاری نجات دهیم . ناچار کاری که می کنیم این است که با ایشان سخن می گوئیم و آنها را به آنچه خداوند به خوبان وعده داده است امیدوار می کنیم ، از زندگی سادۀ اولیای خدا مثال می زنیم و آنها را دلداری می دهیم . از رنجهای بزرگان و برگزیدگان یاد می کنیم و غم ایشان را تسلی می دهیم و از گفتار شما ، ایشان را به خیر و خوبی دعوت می کنیم . چه کنیم ، کاری جز سخن گفتن از ما ساخته نیست . »

امام ( ع ) در جواب فرمود : « بسیار خوب ای مرد ! خدا از هیچ کس بیش از توانائی اش چیزی نخواسته ، آیا سخن و کلام را بی ارزش می دانی ، در حالی که سرمایۀ اصلی پیغمبران و حکیمان و دوستان خدا ، سخن حق و گفتار خوب است . خدا هیچ یک از رسولان و پیغمبران خود را با کیسه های طلا و نقره برای هدایت و پیشوائی مردم نفرستاده است . ساز و برگ آنها همان سخن گفتن بوده است . بلکه بهتر از این ، خدا خودش را هم به مردم ، با همان سخن معرفی کرده است .

کلام حق و سخن راست سرمایه ای بزرگ است . قدر آن را بدان و خدا را به آن شکر کن ، نه اینکه از نداشتن قدرتهای دیگر غصه بخوری . »

جمعه 8 شهریور 1392  11:17 AM
تشکرات از این پست
mohsen_alavi hoseinh1990 taghvimi
دسترسی سریع به انجمن ها