انسان امروز، دلخوش است به اینكه چون گذشتگان بتپرستي نميكند، لات و عُزّي و هبل را نميپرستد و در مقابل خدایان سنگي و بيجان سجده نميآورد و از اینكه گاه و بیگاه در كلیسایي یا محراب مسجدي سر به آسمان بلند ميكند و بر آستان خدایي مفروض سجده ميآورد به خود ميبالد.
یافتن پاسخي براي این سؤال كه ?آیا حقیقتاً? امروزه رسم بتپرستي از میان رفته است یا آنها به طریقي دیگر امكان حیات یافتهاند، سخت مينماید.
?پرستش? بیش از آنكه در قالب یك مصداق خارجي قابل گفتوگو باشد یك ?مفهوم? است؛ یعني پرستیدن و پرستش ذاتي و ضروري وجود آدمي است و به همین دلیل پرستش امكان استمرار حیات را براي انسان به وجود ميآورد. یعني آدمي به اتكاي نیرویي ماوراي خود و با چنگ انداختن به ریسمان نیرویي فراتر از خود بر پاي ميایستد و حوادث و مخاطرات را پشت سر مينهد.
آنچه كه موجب ميشود مقولهاي به نام ?پرستش? و ?پرستیدن? مورد گفتوگو واقع شود مصداقي است كه مفهوم ?پرستش? را متجلي ميكند.
باید گفت اگر آدمي، روزي سر بر آستان بتها ميسایید و هبل را ميپرستید، هبل تمامیت پرستش او نبود. ?پرستش? یك مفهوم بود كه براي آن انسان جاهل در مصداق هبل و دیگر بتها ظاهر ميشد؛ چرا كه آدمي ناخواسته و نادانسته به عنوان یك امر دروني و فطري پذیرفته بود كه باید برآستاني سر فرود آورد ولي در این میان جهالت او موجب ميشد كه مصداق را اشتباه بگیرد.
بيگمان اگر روزي از آن اعرابي جاهل بتپرست پرسیده ميشد: آیا این چوب خدا و آفرینندة توست؟ پاسخ آري نبود و او آن قطعه چوب را به حقیقت خالق خویش نميشناخت، بلكه او در توجیه پرستش خود، بتها را مظهر یك الهة دروني و مورد قبول عنوان ميكرد. جهالت موجب بود تا او در انتخاب مصداق دچار اشتباه شود و تمامیت مفهوم ?پرستش? را درك نكند و به جاي روي آوردن به یك كل واحد به اجزاي منتشر، محتاج و نیازمند روي بیاورد و به پرستش موجوداتي بپردازد كه خود مخلوق بودند، مصداق بیروني بودند و جسمیت داشتند.
آنچه كه انبیاي الهي و نبي گرامي اسلام(ص) در هم شكستند بتهایي بودند كه به عنوان مظهر ?مفهوم پرستش? كه نیاز دروني آدمي بود مورد اشاره واقع ميشدند؛ زیرا: ?بتپرستي? یا ?كفرورزي? هر دو مفاهیمي هستند كه مصداق بیروني پیدا ميكنند؛ یعني ?بتپرستي? یا ?كفرورزي? در عمل بتپرست جلوهگر ميشوند. لیكن انبیا در پي آن بودند كه هم مفهوم بتپرستي و هم مصادیق آن را در هم شكنند. هم بت را بشكنند و هم شیوة بتپرستي را ویران كنند و پیروزي آنها زماني ظاهر شد كه مصادیق كفر را شكستند اما در هم شكستن آن ?مفهوم? و حذف شدن تمامیت آن ?مفهوم? نیازمند زماني دراز بود؛ زیرا، مصداق در بیرون بود و مفهوم در درون. مصداق نمود داشت و ?مفهوم? پنهان و پوشیده بود.
اگر ?مفهوم? و ?محتوا?ي بتپرستي و كفر در هم ميشكست این انسان دیگر به بتپرستي روي نميآورد و كساني كه بعد از انبیا دیگر بار روي به كفر و شرك و بتپرستي آوردند كساني بودند كه صورت بتهایشان شكسته شده بود اما مفاهیم دروني ایشان تغییر و تحول پیدا نكرده بود. از این رو دیگر بار و در اولین فرصت به مصداق جدیدي از آن مفهومي كه شكسته نشده بود رجعت كردند.
در ماجراي مسلمین اگر چه بتهاي خانة كعبه شكسته شدند، اما دیري نگذشت كه رسم بتپرستي به شیوهاي دیگر زنده شد؛ یعني آنها نابخردانه مصادیق جدیدي را جایگزین بتها كردند. آنها اگر چه ظاهراً بر آستان خرما، سنگ و كلوخ سر نميساییدند اما، در حقیقت باز هم بتپرستي پیشه كرده بودند؛ زیرا این بار بتها جلوه و هیأت و شكل جدیدي یافته بودند. این بار، بتها راه ميرفتند، جان داشتند، حرف ميزدند، ميخوردند و ميآشامیدند؛ یعني بتهاي انساني جایگزین جمادات شده بودند.
آنچه كه ميتوانست آدمي را از بازگشت مجدد به مفهوم بتپرستي و شرك و كفر و بازگشت به سجده بر بتها مانع شود این بود كه چنان درك عمیق و ژرفي به دست آورد كه تغییر مصادیق و صورتها امكان فریبش را فراهم نكند؛ یعني آدمي ميبایست ماهیت عمل را ميشناخت و مفاهیم را درميیافت و ميفهمید كه بتپرستي به منزله سر ساییدن در برابر سنگ نیست بلكه عملي است كه در وراي خود محتوا و مفهومي دارد و این مفهوم در هر مصداقي كه دیگربار باز گردد عین ?بتپرستي? است. چون همة هنر بتها این است كه انسان را از مشغول شدن به خداي واحد و مطلق باز ميدارند؛ مانع پرستش حقیقي ميشوند و پرستشي مجازي، جعلي و دروغین را جایگزین پرستش حقیقي ميكنند؛ همة آزادگي انسان را از انسان ميگیرند و به نوعي خود را بر آدمي تحمیل ميكنند؛ امكان رشد را از او ميگیرند و مسیر ?غي? را جانشین مسیر ?رشد? ميسازند؛ طي طریق در كمال و رشد را جایگزین طي طریق و سلوك در مسیر شرك و نفاق و كفر ميكنند و موجب زبوني و درماندگي آدمي ميشوند.
در مقابل ?معرفت? تنها مفهومي است كه موجب ميشود این انسان در برابر بازگشت بتها مصونیت پیدا كند و دیگربار گرفتار مصداق جدیدي از كفر و شرك نگردد.
تاریخ حیات بشر در روي زمین از بازگشت و احیاي نو به نو این بتها حكایتها دارد. لیكن؛ از زماني كه بتپرستي در هیأتهاي جدید ظاهر شده وحشتناكترین صورت آن بر انسانها تحمیل گشته است.
بيتردید، اتفاقي افتاده است كه موجب شده شرك و كفر در پیچیدهترین شكل خود ظاهر شوند؛ یعني اگر شرك در قرون گذشته صورتي بسیط و ساده داشت، امروزه شكلي مركب، پیچیده و چند وجهي به خود گرفته است؛ تا قبل از این دوره، گونههاي مختلف پرستش وجود داشته و حتي انواع بتها پرستیده ميشدند. آنها اگر چه به انحراف ميرفتند اما میل انسان براي چنگ یازیدن به یك نیروي ماورایي او را رها نميساخت و انسان هنوز متوسل و متمسك به یك نیروي ناشناختة بیرون از خود بود و در نتیجه معترف به وجود و حضور یك نیروي بیروني و ماورایي. اما، در دورة جدید عليرغم آنكه رسم بتپرستي به سخره گرفته ميشود، رسم دینداري نیز تنها موضوعي براي كند و كاو پژوهش و شناسایي است. چنان كه با نفي همة نیروهاي ماورایي آدمي تمامیت پرستش را معطوف ?خویش? ساخته است. گوئیا دیگر او نه خدایي را ميپرستد و نه بر آستان بتي سر فرود ميآورد. او خود را ميپرستد و بر پاي خود بوسه ميزند. او نیرو و قوة خود را جانشین همه بتها را ميسازد و ما بهازاء خداي همة اقوام و ملل او را ميستاید.
عرب جاهل بتپرست خود را فداي آنچه ميپرستید ميكرد؛ یعني ?پرستش? براي او معنا داشت، او خود را نميپرستید، قانوني فراتر، قويتر و مقدستر از خود را ميشناخت كه باید پرستیده شود اما در دورة جدید انسان رجعت به ?خود? كرده است و خود را شایستة پرستش ميداند. پرستش به این معني كه باور بیاوریم نیرویي برتر از من انسان وجود دارد كه مقدستر، پاكتر و مطهرتر از من است. در حالي كه انسان امروز معتقد است كه نیرویي قويتر، مقدستر و برتر از ?او? در فضاي بیروني وجود ندارد و اگر تقدسي و پاكياي هست متعلق به اوست. بنابراین نتیجه ميگیرد كه ?خود? را در اختیار ?خود? بگذارد. این به معني بازگشت به خویشتن است. از این رو به خدمت ?خود? درميآید، به قانونمنديهاي ?خود? گردن مينهد و دور كعبة وجود ?خود? طواف ميكند. این بدترین نوع كفر و بدترین نوع بتپرستي است.
انسان امروز نسبت به تمامي اعصار گذشته و نسبت به تمامي انسانهاي بتپرست قرون دور دست، بتپرستتر است و كفر امروز نسبت به همة اعصار گذشته پیچیدهتر.
باید گفت كه انسان دورة جدید درست در زماني كه گمان ميكند تمام بتها را شكسته است، كافرتر و مشركتر از هر عصري است. بنابراین اتفاقي كه افتاده این است كه مفهوم ?بتپرستي? در یك مصداق تمام عیار، به پیچیدهترین شكل بروز كرده است، مصداقي كه دیگر نه سنگ است و نه چوب. انساني است كه ?خود? را ميپرستد و این، همة صورت و سیرت و ماهیت تمدن و فرهنگ امروزي است. حتي اگر در صورت ظاهر رسم دینداران را هم به نمایش گذارد.
آنگاه كه غرب به این درجه از كفر و شرك رسید، در شقاوت تمام مسكن گزید، ظلم به خود به تمامي معنا بروز كرد و انسان متوجه شد كه براي استیلاي این خداي جدید و الهة جدید نیازمند اعمال قدرت است.
دقت در مفهوم ?پرستش? در همة ادیان نشان ميدهد كه انسان دیروز ميگفت: هوالغني، هوالقدیر، هوالمتكبر، هوالبصیر، هوالسمیع، هوالغفور... اما انسان امروز فریاد برميآورد كه اناالغني، اناالقدیر، اناالمتكبر، اناالبصیر، اناالسمیع و... همین باور است كه از او یك فاشیست، یك استعمارگر، یك استثمارگر و یك امپریالیست تمام عیار ميسازد. او دیگر نميتواند رئوف و غفور باشد؛ زیرا این صفات با شیطان و شیطنت او سازگاري ندارد. به عبارت دیگر تولد این انسان جدید در رحمانیت نیست، تولد در شیطنت است و طغیانگري صفت بارز و مشخصة شیطان.
از آنجا كه اعمال قدرت، نیازمند فراهم آوردن اسباب قدرت و حذف موانع آن است، بنابراین با فرهنگ و سنت قدیم در ميافتد تا امكان اجراي تمامي فرمانهاي خویش را در گسترة زمین فراهم آورد.
و اینهمه در حالي است كه مظاهر گوناگون این ?بتپرستي نوین? را از كنار خانه خدا ـ كه قطب زمین است ـ تا همة اقصي نقاط كرة ارض ميتوان دید. چنان كه ساكنان سرزمینهاي اسلامي نیز گونههاي مختلف این پرستش را در صحن حیات و مناسبات خویش آشكار ساختهاند. گوئیا به گرد خانهاي به طواف ميآیند كه هیچ نسبتي با آسمان ندارد و دست در دست خدایي ميگذارند و با وي پیمان وفاداري ميبندند كه با خالق نشسته بر آستانة عرش متفاوت است. اینان نه در برابر كعبه كه در برابر عظمت دروغین سازندگان ابزار و ادوات غربي سجده ميآورند و بيآنكه واقف بر باطن اعمال خویش باشند در برابر الگوها و نمونههایي خضوع و خشوع ميكنند كه آنها را هیچ نسبتي با حقیقت ایمان نیست.
پیش و بیش از همه، در عصر و عهد جدید انسان غربي شالوده و بناي ?بتخانه مدرن? را بركشید و خود نیز در آستانش به سجده افتاد و پس از آن از بستر خویش و جغرافیاي خاكي خویش بیرون آمد تا این رسم و بدعت نامیمون را در میان همة ملل پراكنده سازد. از این رو به رسم و سنت همة ادیان آسماني نمونهها و اسوههاي خویش را فراروي همة ساكنان قرارداد تا زرق و برق و رنگ و لعاب این نمونهها چونان گوسالة سامري جاذب ذهن و زبان و جان مردمان شود.
اسوهها نشانهاي در میانة تاریكي غالب بودند تا آدمي در سیر آفاق و سفر در انفس به اشتباه نیفتد، راه گم نكند. بسان یك تابلو، راهنمایي كه هدایت ميكردند. با تواني كه مدد ميدادند، حركت ميآفریدند و دستگیر ميشدند تا هر افتادهاي در طي راه به مدد آنها دیگربار قدم راست كند. بایستد و به راه بیفتد. نمونههایي واقعي و عیني كه شدن و رفتن را ممكن و واقعي مينمودند تا مباد كه خیال و و هم و گمان رهزن عقل آدمي شود.
هیهات!
هیهات كه انسان غربي با درك جایگاه و عملكرد اسوهها پیش و بیش از هر اقدام از اسوههاي اقوام سلب حیثیت نمود و تمامي حیثیت آنها را حمل بر نمونههاي جعلي و مجعول خویش ساخت تا مذهب جدید پذیرفتة همگان شود. از همین جا بود كه مسلمین نیز بيآنكه بخواهند و بدانند از اسوههاي پیشین روي برتافت
پس از آن توفان ?از خود بیگانگي? بناي هدم و انهدام همة نشانهها را گذارد. نشانههایي كه چشم و گوش و دل ساكنان سرزمینهاي اسلامي را متذكر ومتوجه اسوهها مينمود. متوجه خانهها، كوچهها، شهرها، و همه آنچه كه نشانه بودند و نشاني از یار با خود داشتند.
امروزه وقتي شما وارد هر یك از سرزمینهاي اسلامي ميشوید از نشانهها كمتر نشان ميبینید چنان كه وقتي به صحن فراخ مسجدالنبي پاي ميگذاري و
پیرامون آن را ميكاوي، هیچ نشاني از خانه سادة امام صادق(ع)، كوچه بنيهاشم، و حتي مسجدالنبي چنان كه بود نميبیني. در مقابل، صحن مفروش عظیم سنگي مسجدالنبي از كف اوج گرفته و خود را مينمایاند و بر جان و جسمت سنگیني ميكند. به همان سان كه جلوه و جلالش تو را مرعوب تكنیك و تكنولوژي مدرن ميسازد و هیبت او را بر دلت چیره مينماید.
خانه فاطمه(ع)، كوچه بيهاشم و بقیع، بسان هزاران هزار نشانة دیگر كه در سرزمینهاي اسلامي منتشر بود به تو ميفهماند كه تو در طریق این اسوههاي حسنهاي. و تو را فرا ميخوانند تا چونان آنان زندگي كني، بندگي كني، بالنده شوي و نوراني.
اما امروزه، صحن صدها مسجد و ابنیه مذهبي در سرزمینهاي اسلامي تنها مؤید تواند. مؤید عنان گسیختگي نفس تو و مؤید هزاران شهر و خانه و كوچه و خیاباني كه ساختهاي در حالي كه هیچ یك از نشانههاي اسوهها و نشانههاي ممدوح و مطلوب را ندارند.
اتفاق عجیبي افتاده. بيآنكه بداني و بخواهي تمامي اسوهها و نشانههایشان در خدمت مظاهر فرهنگ و تمدني وارد آمدهاند كه تنها گوساله سامري را به یاد آدمي ميآورد. نشانهها ملاكند، ملاك را از تو و از ما گرفتند. نشانهها فارقاند، فارق میان سره و ناسره اما، از میان ما رخت بربستهاند.
نشانهها، خطكشي و میزاني براي سنجشاند در حالي كه من و تو، خود خطكشي براي سنجش آن اسوهها شدهایم و دربارهاش به اظهار رأي و نظر و نقد مينشینیم.
نشانهها نورند، نوري كه ره را از بیراهه مينمایانند و شبح و اشباح را محو ميسازند. جملگي این نشانهها حذف شدهاند و به جاي آنها نشانههایي آمدهاند كه ما آنها را ملاك و فارق و معیار خویش ساختهایم.
روزگاري گفته ميشد كه در هیچ شهري، هیچ خانهاي و بنائي نميبایست بلندتر و رفیعتر از خانة كعبه باشد. چرا؟
مباد كه خانههاي تو، خانة خداي تو، مسجد تو و سجدهگاه تو را تحتالشعاع خویش قرار دهد آن را در ذهنت بشكند و تو را از جایگاهت خارج سازد.
امّا، امروزه روز، ساكنان همة سرزمینهاي اسلامي از بلنداي آسمانخراشهاي جهنمي به عالم و آدم مينگرند، از همان بلندا با احساس متكبرانه و تفوقطلبانه به صحن مسجدالحرام و همة مسجدهاي كوچك و بزرگ منتشر در میان شهرها مينگرند. چنان كه همة خوي خاكساري پدران خویش را در میانة تختها و صندليها به دست تندباد فراموشي سپردهاند و همة آثار پیشین را به رسم فرنگیان در تالار موزهها و قالبهاي شیشهاي به بند كشیدهاند تا آذینبند حیات سست این جهانيشان باشد. و آنگاه واسپس شنیدن آیاتي از قرآن كه اعلام ميدارد: ?هر آینه اگر قرآن بر كوهها خوانده ميشد به زاري و خضوع درميآمدند? و یا وقتي ميشنوند كه تلاوت آیهاي از قرآن آتش در جان و جامة سالكي ميانداخت و او را متحول ميساخت تعجب ميكنند كه چرا با وجود هزاران بلندگو، هزاران هزار قرآن مزین و هزاران هزار قاري و مسجد قلبشان از سینه بیرون نميزند، هیبتي او را نميگیرد و خوفي بر دلش نمينشیند.
اینان (و ما) بيآنكه متذكر باشند بر آستان خدایي سرميسایند كه كعبه خانه او نیست و در كنار مسجدي به تماشا مينشینند كه نشاني از اسوه حسنه را با خود ندارد. بلكه، اینهمه خود مقدم و مؤید مفتضحترین نوع پرستش ما در عصر به ظاهر خرد و دانائياند.
همة عظمت در چشمان خیره ماندة ما متوجه ابنیههاست، همانها كه در مسجدالنبي ميبیني و تكرارش را در شهر و دیارت. ما مبهوت خود و حیران دستاورد چونان خودیم. وقتي كه همة نشانهها و همة اسوههاي ما را در لایههاي تو در توي خودپرستي مان پنهان ساختند رهایمان ساختند تا هر چه دلمان بخواهد قرآن بخوانیم.
سالي در صحن مسجد شجره، همان مسجدي كه حاجیان از آنجا محرم ميشوند تا راهي مكه گردند و امروزه با دیوارهاي بركشیده و گلدسته پیچ در پیچ و حلزوني شكلش تو را به خود مشغول ميدارد، شاهد جمعي از كودكان بودم كه در گوشهاي از مسجد نشسته بودند. هر كدام رحلي و قرآني در پیش روي داشت و در سایه سار معلمي كه با تعلیمي مخصوص خود (چوب) از لابلاي آنها در رفت و آمد بود، به قرائت قرآن مشغول بودند. عین تورات خوانهاي حرفهاي قوم بنياسرائیل، بيوقفه و مداوم تنها ميخواندند حتي وقتي كه چوب تعلیمي بر دست و پاهایشان فرود ميآمد. تنها خطي از درد بر چهره آنان ظاهر ميشد امّا خواندن ادامه داشت. گویا سر در لانه زنبوران كرده باشي. حتي وقتي كه به رسم بازیگوشي و طبیعت كودكي مشغول تماشاي حجاجي ميشدند كه مشغول احرام بستن بودند خواندنشان منقطع نميشد. آنها تنها یاد گرفته بودند كه روخواني كنند.
صورت قرآن آنان را به خود مشغول ميداشت با چاشني تعلیمي معلمي خشن.
قرآني را ميخواندند كه اسوه نداشت. نشانه نداشت و در كنارش حجتي نبود.
وقتي قهرمانان میدانهاي ورزشي و ستارههاي عالم سینما را در چشم ما آراستند و آنان را اسوهها و نمونههاي ما براي بودن و زیستن ساختند و بابت جایگیر شدن این مذهب و طریقت در میان ما آسوده خاطر شدند. رهایمان ساختند تا هر چه ميخواهیم مسجد بسازیم. به هر بلندي و به هر زیبایي كه دلمان خواست و هر چه دوست داشتیم در صحن آن بیاوریم و زاري و ندبه كنیم و تسبیح بگردانیم.
در واقع چیزي باقي نمانده است.
وقتي علم و قوانین حاكم بر علوم كمي را امام ما ساختند و عقل مكانیكي را ملاك سنجش همه باورها و سنتها، آینهها و دریافتها، و مطمئن شدند كه ما خود چونان مبلغي و زاهدي عالي مقام سر در پي نشر آنها ميگذاریم وجان و مال و فرزندان خود را به راحتي در آستانش قرباني ميكنیم رهایمان ساختند. تا هر چه دلمان ميخواهد مدرسه بسازیم، دانشگاه بنا كنیم، دانشجو بپروریم، كتاب بنویسیم و مطمئن بودند كه ما خود چونان سربازي مطیع بيچون و چرا دستورات آنها را گردن مينهیم و براي تقرب جستن بدان قرباني ميكنیم. چنانكه امروز تنها ملاك و سند هویت و بودن ما را تمامي مدارك اعتباري تشكیل ميدهند. خدایي را ميخوانیم كه در دایرة علم حصولي ما وارد شده و عرض و طول و ارتفاعش را با آمار و ارقام عقل كمي خویش ساختهایم. چنان كه فرمانهایش را هم با میزان شناخته شدة خود ميسنجیم، امتیاز ميدهیم، و در مجموعهاي ممزوج از دانستهها از آن بهره ميبریم تا متضمن حیات این جهانيمان شود و بر نحوة بودن و زیستنمان مهر تأیید نهد.
بلاي همسان سازي، بلاي بزرگي است كه ما را و همة كساني را كه در وضعي چونان ما به سر ميبرند در ورطة هولناك نیست انگاري گرفتار آورده است. بيآنكه لحظهي آرامش و غنودن بيدغدغه را تجربه كرده باشیم.
بلاي همسانسازي، بيآنكه بخواهیم همة ساكنان خاك را بدل به آدمهاي ماشیني با دنیایي كوچك آرزوهایي خرد كرده است كه همة جغرافیاي بودنشان را حیات حیوي تشكیل ميدهد. چنان كه در برابر همة آنچه كه بخواهد این جغرافیا را درهم بریزد ميایستیم. و گوشهایمان را در وقت مواجهه با سخني متفاوت با آنچه بدان خو كردهایم ميگیریم. چونان قوم نوح كه در وقت شنیدن كلام نوح نبي گوشها را ميگرفتند و فرار ميكردند.
گوئیا جملگي ساكنان این خاك نادانسته اقتضاي هلاكت و نیستي دارند، ما، خود را و فرزندان خود را مطابق احكام خداي مدرن ميپروریم و جز آن را ترك ادب وآداب داني ميشناسیم. و آنان نیز چونان ما سر در پي خدایان دروغین مينهند و نمونهها و قهرمانانش را امام خویش ميسازند و من در صحن مسجدالحرام دیدم كه چگونه حاجیان در وقت مواجه شدن با قهرمانان میدان فوتبال، خداي خویش، كعبه و طواف را رها كردند و با چشمان از حدقه برآمده سر در پي آنان گذاردند.
هیهات كه ما بتپرستان عصر علم و تكنولوژي به عبث در كار بتپرستان عصر جاهلي ماندهایم و بر پرستش سنگها ميخندیم.