آتش عشق تو تا شعله زد اندر دل ما
داد بر باد فنا يكسره آب و گل ما
تا كه از ما بنهفتى رخ خود را شاها
چون شب هجر شده تار و سيه محفل ما
مشكلى نيست محبان تو را جز غم هجر
عمر بگذشت و نشد حل بجهان مشكل ما
تا كه شد كشتى ما غرقه درياى فراق
بر سر كوى وصال تو بود ساحل ما
باميدى كه ببينيم رخ دوست دمى
ساربان تند مران بهر خدا محمل ما
گر بما گوشه چشمى فكند از ره لطف
بشود خيل سلاطين جهان سائل ما
حجة ابن الحسن اى خسرو خوبان جهان
دارم اميد شود لطف خدا شامل ما
چهره بگشائى و آئى ز پس پرده برون
نور گيرد ز طفيل رخ تو منزل ما
روز پاداش كه پرسند زاعمال عباد
نيست جز مهر رخت چيز دگر حاصل ما
هديه ماست حكيمى دو سه شعرى كه مگر
بپذيرد كرم هديه ناقابل ما
شعر از محمد رضا حكيمى
مجموعه شعر گلواژه 1 ص 134