0

نظريه‌پردازى درباره آينده جهان و جهان آينده -1

 
masoomi1371
masoomi1371
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1392 
تعداد پست ها : 724
محل سکونت : آذربایجان شرقی

نظريه‌پردازى درباره آينده جهان و جهان آينده -1

قسمت اول

محمدصادق امة‌طلب

امروزه در اثر تحولاتى كه در آخرين دهه قرن بيستم رخ داده است، خصوصا فروپاشى شوروى و پايان رسمى جنگ سرد، انديشه «حكومت جهانى‌‌» به محور پيش‌‌بينى نويسندگان معاصر (عمدتا آمريكاييان) درباره آينده جهان تبديل شده است. ديدگاه مشترك نويسندگان غربى، توسعه خطى تحولات و رسيدن حتمى به حكومت جهانى دموكراسى ليبرال است. لذا «مسؤوليت‌‌» رهبران غرب براى رسيدن به آن موقعيت و «بى‌‌فايده بودن مقاومت‌‌» مردم و رهبران غير غربى در برابر اين سير محتوم وقايع جهان را متذكر مى‌‌شوند. اما هر يك از آنها براى مقصود خويش راهى جداگانه را برگزيده‌‌اند. در اين مقاله به تعدادى از اين نظريات يا پيش‌‌بينيها و برخى معايب آن مختصرا اشاره مى‌‌كنيم.

الف) فرانسيس فوكوياما (معاون ژاپنى‌‌الاصل بخش برنامه‌‌ريزى سياسى وزارت امور خارجه آمريكا- تابستان‌‌1989) با پردازشى نو از انديشه هگل درباره آخرالزمان، چنين مى‌‌انديشد كه «جريان حقيقى تاريخ‌‌» در سال‌‌1806 كمال معنوى پيدا كرده است و پس از ظهور و شكست محتوم فاشيسم و ماركسيسم، سرانجام به سيطره دموكراسى ليبرال مى‌‌انجامد و به كمال مادى هم دست مى‌‌يابد. (1) او تنها آلترناتيو (جايگزين) واقعى و معتبر ليبراليسم را فاشيسم و كمونيسم مى‌‌داند، كه فروپاشيده‌‌اند، ولى معتقد نيست كه ديگر هيچ انديشه‌‌اى وجود ندارد. بلكه به نظر او در «پايان تاريخ‌‌» برخى جوامع به صورت جوامع ليبرال موفق درآمده و بقيه هم از ادعاى خود مبنى بر ارايه اشكال و الگوهاى متفاوت و برتر درباره ساماندهى انسانى چشم مى‌‌پوشند. در واقع ليبراليسم از آن رو بر جهان مسلط مى‌‌شود كه در برابرش، ايدئولوژى بسيج‌‌كننده‌‌اى براى رويارويى با آن وجود ندارد. اين به منزله نقطه پايان تحول ايدئولوژيكى بشريت و جهانى شدن دموكراسى غربى به عنوان شكل نهايى حكومت‌‌با لوازم آن يعنى شيوه زندگى سرمايه‌‌دارى و ميل دستيابى به جامعه مصرفى كه به ليبراليسم اقتصادى و سياسى منجر مى‌‌شود است. او اين ركود برخورد و تكاپوى انديشه‌‌ها را پايان تاريخ مى‌‌نامد، دورانى كه در آن شور و شوقها از بين رفته و سده‌‌هاى ملالت‌‌بارى در پيش خواهد بود. خصوصيات قرون گذشته، يعنى پيكار براى اكتشاف، آمادگى براى فداكارى براى آرمانهاى كاملا انتزاعى و مجرد، نبرد ايدئولوژيكى جهانى كه مستلزم بى‌‌باكى و شهامت و قدرت تخيل است، همگى جاى خود را به حسابگرى اقتصادى، جستجوى بى‌‌پايان راه‌‌حلهاى تكنيكى، نگرانيهاى مربوط به محيط زيست و ارضاء توقعات مصرفى پيچيده مى‌‌دهند. او درباره جهان سوم معتقد است كه هنوز در تاريخ فرورفته است، و آن را تحقير مى‌‌كند و مى‌‌گويد كه جهان سوم در تحول ايدئولوژيكى جهان نقشى ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاى شرق و غرب)، بيدارى جهان اسلام، رشد ملى‌‌گرايى، شكست‌‌سياستهاى توسعه، گسترش تروريسم، بحران سيستم پولى بين‌‌المللى، بى‌‌ثباتى بازارهاى جهانى، قدرتمند شدن متزايد هند و برزيل، همگى فرعى بوده و تناقض بنيادين با ليبراليسم ندارند. بلكه «ميراث مشترك ايدئولوژيكى بشريت‌‌» اهميت دارد. اين ميراث مشترك، همان ليبراليسم اقتصادى و سياسى است. اينك به برخى از مشكلات اين نظريه توجه كنيد:

1. اين ديدگاه چيز جديدى ارايه نمى‌‌دهد و شبيه نظريه «دانيل يل‌‌» در سى سال پيشتر درباره پايان ايدئولوژيها و نيز نظريه تاريخى ماركسيسم درباره رسيدن به مرحله نهايى حيات بشرى (و قدرى هم مشابه نظر كارل ياسپرس) است.

2. اين ديدگاه مبتنى بر ديدگاه ايدئولوژيك ايالات متحده آمريكا است كه سياست آن فقط در چارچوب نحوه روابط و رويارويى با شوروى مفهوم مى‌‌يافت و جدا از اين مشغله، به انزواگرايى مى‌‌رسيد و با سياست انزواگرايى كه پس از محو فاشيسم و كمونيسم در آمريكا مجددا پيشنهاد شده است، ارتباط نزديك دارد.

3. همچنين اين ديدگاه درباره تاريخ، مبتنى بر نوعى داروينيسم اجتماعى است كه مطابق آن تنازع بقا و انتخاب اصلح (بهترين) صورت مى‌‌گيرد. بر اين اساس در تنازع ايدئولوژيها، ليبراليسم به دليل اصلح و بهترين بودن پيروز شده است. اين برهان منطقى نيست، بلكه يك نوع استدلال بر اساس ميزان موفقيت (نشانه كلاسيك انديشه سوداگرانه) است.

4. ليبراليسم يكى از اشكال نوگرايى (مدرنيسم) است كه ظاهرا بر اشكال ديگر آن پيروز شده است، ولى در عين حال خود نوگرايى توسط جهان‌‌بينى ديگرى به نام فرانوگرايى (پست مدرنيسم يا مابعد مدرن) در حال جايگزين شدن است. پس ليبراليسم نيز با ديگر اشكال نوگرايى از ميدان رقابت‌‌بيرون مى‌‌رود.

5. ديدگاه فوكوياما مبين پايان روايتهاى تاريخ گرايانه و بحران شديد ايدئولوژى پيشرفت و مبتنى بر اين پيشفرض است كه تاريخ فقط يك حركت‌‌خطى (توسعه خطى) دارد، در حالى كه تاريخ از نو زاده مى‌‌شود و آن هم به شكل مركزى، جمعى، و با معانى فراوان.

6. پيش‌‌بينى هگل هم غلط درآمد، زيرا او پيروزى ناپلئون در «اينا» بر پروس در1806 م. را كمال معنوى تاريخ دانست، در حالى كه بعدا جنگ واترلو در 1815 پيش آمد و ناپلئون شكست‌‌خورد. به علاوه امروز مجددا تاريخ در حال تكرار است و آلمان مثل پروس در حال تجديد اقتدار است و ژاپن و تمام اروپا و ساير كشورها نيز در حال بازيابى خود هستند.

7. بر خلاف نظر فوكوياما، ملى‌‌گرايى مجددا در حال رشد است، اتحاد اروپا هنوز نياز به فرصت دارد. مردم آزاد شده از يوغ كمونيسم بسادگى به اردوگاه كاپيتاليسم نخواهند پيوست، زيرا مناسبات مالى آن نيز به قدر كافى نفرت‌‌زا است.

8. نقطه اشتراك كمونيسم و سرمايه‌‌دارى يك نوع وهم و پندار بيهوده درباره اهميت درجه اول «اقتصاد» در سلسله مراتب مسائل اساسى انسان است. در حالى كه روز به روز واضح‌‌تر مى‌‌شود كه ملتها و فرهنگها «فاعلين راستين تاريخ‌‌» هستند و در جهان مابعد صنعتى اولويتها برعكس خواهد شد يعنى اول فرهنگ و سپس سياست و پس از آن اقتصاد.

9. شكست كمونيسم و پيروزى نظام سرمايه دارى ليبرال، ناشى از ضعف كمونيسم (و نه قدرت ارزشهاى ليبراليسم غربى) است و معلوم نيست ليبراليسم در برابر رقيب قدرتمندترى پيروز شود. كمونيسم آزادى را فداى برابرى مى‌‌كرد. اما ليبراليسم با چالشهاى اساسى روبرو است كه آن را به انهدام مى‌‌كشاند. عجز در ايجاد همبستگى و برادرى اجتماعى، دفاع از حقوق بشر كه منجر به نهايت‌‌بهره‌‌ورى از سود فردى به زيان مصلحت عمومى و نيز ناديده گرفتن ناتوانى بسيارى از انسانها در بهره‌‌بردارى از اين حقوق و سود فردى مى‌‌شود، اهميت دادن به كار و دارايى انسانها و نه هويت آنها، بى‌‌رحمى و بيداد، از خود بيگانگى، حكومت كار و برترى پول و ارزشهاى سوداگرانه، تباهى بافت اجتماعى، حاشيه‌‌نشينى و كنار گذاشته شدن فقيران جديد، ناپايدارى سيستم پولى بين‌‌المللى، شكست توسعه، بحران اكولوژيكى و بيدارى ملتها و دينها. همانطور كه ايدئولوژيهاى نظامى بر اثر جنگ و ايدئولوژى اقتصادى (ماركسيم) بر اثر شكست اقتصادى از بين رفتند، ليبراليسم (ايدئولوژى ارزش سوداگرانه و اتميسم اجتماعى) در اثر فردگرايى و پول‌‌پرستى نابود مى‌‌شود.

10. او پايان يك چرخه (سيكل) را مشاهده كرده است، نه پايان تاريخ را و نه انحطاط آمريكا و پايان تاريخ آن را، بايد پذيرفت كه جهان در حال تغيير است و هرچند آينده، سرشار از شك و ترديدها و امكاناتى براى فرارسيدن يك دوران ناپايدارى و بى‌‌ثباتى است، و اگرچه تاريخ غير قابل پيش‌‌بينى است، لكن مى‌‌توان به آن دست‌‌يافت و بهره‌‌بردارى كرد. (2)

11. نگاه او به تاريخ (مثل نگاه ماركس) ناشى از گمراهى در ديدن آن به شكل ديالكتيكى كه به نتيجه ضرورى و قابل پيش بينى خواهد رسيد مى‌‌باشد. در حالى كه در نظام بين المللى (حتى پس از جنگ سرد) ممكن است‌‌باز هم تضادهاى ژرف ديگرى پديد آيد و يا ايدئولوژيهاى گسترش طلب ديگرى رواج يابد.

12. در زير پوسته ايدئولوژى، هسته منافع ملى قدرتهاى بزرگ نهفته است و حتى پس از فروپاشى ايدئولوژى، باز هم رقابت ميان قدرتهاى بزرگ ادامه خواهد يافت.

13. ديدگاه او ناشى از اين نگرش است كه كمونيسم شوروى را سرچشمه همه بحرانها و مسائل بين‌‌المللى مى‌‌داند و از علل منطقه‌‌اى آنها غفلت مى‌‌كند. در حالى كه اين نگرشى صحيح نبوده و نيست. (3)

14. براى برخى از نقاط مهم جهان پيش‌‌بينى‌‌هاى ديگرى مى‌‌شود. به اين جملات توجه كنيد: «يك چيز قطعى است: وضع كنونى (در روسيه) قابل دوام نيست و روسها راه گريزى ندارند. كمونيسم باز نخواهد گشت، كاپيتاليسم هم ناممكن است، پس بايد چيز ديگرى ابداع كرد. در زمانى كه غرب قدرت تخيلش را از دست داده، در شرق است كه تاريخ گشوده مى‌‌شود.» (4) آيا شما از اين جملات بويى از رجوع به نظام ليبراليسم اقتصادى و سياسى حس مى‌‌كنيد؟!

روى هم رفته على‌‌رغم جنبه‌‌هاى مثبتى كه برخى از نظريات فوكوياما دارد، نظريه او عمدتا در جهت توجيه ضرورت همان نظم امپرياليسم است كه در فصول ديگر اين نوشته به آن خواهيم پرداخت.

ب) مارشال مك لوهان نيز همين نظر را با ديدگاه ديگرى بيان مى‌‌كند. ديدگاه او مبتنى بر انقلاب در عمليات با اطلاعات است كه جهان كنونى را به يك دهكده تبديل كرده است و حتى ارتباطات در جهان فعلى از ارتباط افراد يك دهكده سريعتر و راحت‌‌تر شده است. در همه دنيا يك درياى واحد اطلاعاتى هست كه سرچشمه و منبع آن غرب است. اين تحول در اطلاعات سبب تماس نزديك فرهنگهاى بومى غير غربى با فرهنگ غربى دموكراسى ليبرال شده است و در اين تماس طبعا فرهنگ قوى و غالب، فرهنگهاى ديگر را جذب و هضم مى‌‌كند و تفكر ليبراليسم در سراسر جهان رواج مى‌‌يابد. فرهنگها يك كاسه مى‌‌شوند و عناصر كليدى ساختار اجتماعى (اقتصاد، سياست، فرهنگ و غيره) همه به سوى «يكسان شدن‌‌» پيشرفته و نهايتا مقتضى ايجاد يك حكومت جهانى كه فرهنگ و ساختار اجتماعى «دهكده جهانى‌‌» هويت آن را تعيين مى‌‌كند، خواهد بود. با اين مقدمات ضرورتا حكومت واحد جهانى با فرهنگ دموكراسى ليبرال تشكيل مى‌‌شود.

اما نظر او سطحى‌‌تر و براحتى قابل نقد است:

1. نظم اجتماعى فقط بر اساس دسترسى افراد به يكديگر سامان نمى‌‌يابد، بلكه دلايل و ريشه‌‌هاى متعدد و مهم ديگرى دارد و در صورت فقدان آن شرايط، اين تماس نزديكتر بر اثر تحول در اطلاعات موجب تنش و برخورد خشن‌‌تر بين جوامع مختلف مى‌‌شود. (5) نمونه‌‌اى از اين فقدان شرايط در انتقاد شماره‌‌9 از ديدگاه فوكوياما ذكر شده است. از جمله عوامل مهم اين ناكامى در رواج يكدست دموكراسى ليبرال در جهان، ابهام در سرنوشت غرب و احتمال فراوانى است كه درباره انحطاط و حتى انهدام آن مى‌‌رود.

2. هنوز اين نظريه كه دموكراسى ليبرال قدرتمندترين فرهنگهاست و در نتيجه قادر به جذب و هضم فرهنگهاى ديگر است، معارضان بسيار قدرتمندى دارد. قدرتمندترين فرهنگ در برابر آن، فرهنگ اسلامى است كه به نظر ما آينده از آن اوست. پس مك لوهان نظريه‌‌اش را بر يك اصل موضوعه مشكوك و متزلزل گذارده و عوامل غيرقابل پيش‌‌بينى مثل خشونت را هم ناديده گرفته است.

ج) آلوين تافلر ديدگاهى دارد كه نه مبناى فلسفى دارد و نه روش جامعه‌‌شناختى; استدلال و برهان نهايى ارايه نمى‌‌دهد; بلكه همواره از يك نقطه شروع كرده و با ارايه مثال و نمونه به نقطه ديگرى عزيمت مى‌‌كند. او مشكل آينده جهان را بر اساس نوع «قدرت‌‌» و «تقسيم آن‌‌» ترسيم مى‌‌كند و قدرت را مهمترين (يا تنها) عامل مؤثر سياسى جهان و ساختار اجتماعى بشر مى‌‌داند. از نظر او در عصر كشاورزى پيش از انقلاب صنعتى «قدرت سياسى‌‌» در عرصه بين‌‌المللى ناشى از «توان نظامى‌‌» بود و در دو قرن اخير ناشى از «توان اقتصادى‌‌» است و در قرن 21 (كه امروزه بطور پراكنده در سنگاپور، هنگ‌‌كنگ، تايوان، بخشهايى از چين و هند، كره جنوبى، و ديگر نقاط به گونه‌‌اى آغازين ايجاد شده و در حال شكل گيرى و رشد است) ناشى از «توان علمى‌‌» و دانش (و آگاهى و عمليات با آگاهى) خواهد بود. (6) به ديگر سخن او معتقد است كه سه گونه تمدن در جهان وجود دارد كه هر يك نظام خاصى براى توليد ثروت دارد: تمدن كشاورزى (موج اول)، تمدن صنعتى (موج دوم)، تمدن علمى و اطلاعاتى (موج سوم) كه راه آينده جهان در نتيجه برخورد آنها با هم ايجاد و مشخص خواهد شد. در اين تمدنها اگرچه عناصرى از مذهب، فرهنگ و قوميت وجود دارند، ولى اين پيوندها توسط نيروهاى صنعتى ضعيف شده‌‌اند، لذا در تمدن موج سوم تاثير اين عناصر بسيار اندك و در تمدن كشاورزى در بالاترين حد است. او هر يك از اين تمدنها را چون جوامعى با مذاهب، فرهنگها و قوميتهاى متفاوتى را در بر مى‌‌گيرد، يك «ابر تمدن‌‌» مى‌‌نامند كه با مفهوم رايج «تمدن‌‌» چندان سازگار نيست. (7)

از نظر تافلر راه توليد ثروت در موج سوم اين خصوصيات را (به دليل بهره‌‌ورى از نرم‌‌افزار و انبوه اطلاعات) خواهد داشت:

1. عوامل و منابع اصلى توليد كه در اقتصاد موج دوم، زمين، كارگر، مواد خام، و سرمايه است، در موج سوم دانش (شامل يافته‌‌ها، اطلاعات، نگاره‌‌هاى ذهنى، نمادها، فرهنگ، ايدئولوژى و ارزشها) خواهد بود، يعنى كاربرد صحيح دانش واقعى.

2. ارزش يك شركت موج دومى بر اساس داراييهاى عادى مثل ساختمانها، ماشينها، سهام و موجودى انبار محاسبه مى‌‌شود، ولى ارزش شركتهاى موفق موج سومى بيشتر بر اساس توانايى استراتژيكى و عملى آنها در جذب، توليد، توزيع و كاربرد دانش محاسبه خواهد شد.

3. توليد انبوه كه وجه مشخصه شركتهاى موج دومى است، منسوخ شده و غير انبوه‌‌سازى رايج مى‌‌شود، يعنى‌‌شركتهاى‌‌موج‌‌سوم،سيستمهاى صنعتى مبتنى بر اطلاعات و مجهز به «ربوت‌‌» (آدمك كامپيوترى) را به كار مى‌‌برند و قادر به توليد بى‌‌پايان نمونه‌‌هاى متفاوت و ارزان و حتى منحصر به فرد (حتى با سفارش كامپيوترى اجناس با خصوصيات منحصر به فرد از داخل خانه و تحويل آن با پست) خواهند بود. آگهى‌‌هاى تبليغاتى هم با رسانه‌‌هاى غير انبوه (تخصصى) بر بازارهاى كوچكتر و كوچكتر متمركز مى‌‌شود.

4. نفس كار دگرگون مى‌‌شود، در موج دوم عمدتا از كار بدنى كم مهارت و اساسا قابل جايگزينى آسان استفاده مى‌‌شود. ولى در اقتصاد موج سوم، بر اثر افزايش شديد نياز به مهارت، عدم قابليت جا به جايى نيروى كار به دليل هزينه فراوانش، عموميت مى‌‌يابد. تخصصى شدن فزاينده و تغيير سريع نيازهاى مهارتى، امكان جابه جايى كار را كاهش مى‌‌دهد. تعداد كارگر با واسطه (متخصص) نسبت‌‌به كارگر بى‌‌واسطه (كه در كارخانه مستقيما محصول را مى‌‌سازد) بيشتر مى‌‌شود.

5. در اقتصاد موج سوم به دليل رقابت‌‌سنگين، نوآورى و ابتكار مداوم لازم است (يعنى انديشه‌‌هاى نوين در مورد محصولات، تكنولوژيها، فرايندها، بازاريابى، و تداركات مالى) حتى اگر لازم باشد كه كتاب قواعد كنار گذاشته شود.

6. واحدهاى كار و فعاليت اقتصادى در اقتصاد موج دوم با بزرگتر شدن، هزينه‌‌هاى توليد را كاهش مى‌‌دهد، ولى در اقتصاد موج سوم واحدهاى كار و تعداد كارگرانش كوچكتر و از هم متفاوت‌‌تر مى‌‌شوند، تعداد كارها و توليدكنندگان كوچك زيادتر مى‌‌شود. زيانهاى اقتصادى ناشى از پيچيدگى (هزينه‌‌هاى اضافى ناشى از پيچيده شدن كارها) هميت‌‌بيشترى از صرفه‌‌جوييهاى ناشى از مقياس (كاهش هزينه‌‌هاى توليد با بزرگتر كردن مقياس فعاليت اقتصادى) پيدا مى‌‌كند. فرض «هرچه بزرگتر بهتر» منسوخ مى‌‌شود.

7. سازمانها و ساختارهاى ديوان سالارانه موج دومى شركتهاى صنعتى كه نوعا همگون (هرمى شكل، يكپارچه، داراى سلسله مراتب ديوان سالارانه) بودند، فروريخته و اين يكدستى و همگونى، با نوسازى شركتها در تمام زمينه‌‌هاى فرايندها، بازارها، تكنولوژيها و كالاهاى ويژه بسته‌‌بندى شده، طراحى مجدد و متنوع مى‌‌شود. چون بازارها پيوسته در حال تغيير است، «جايگاه‌‌» اهميتى كمتر از انعطاف‌‌پذيرى و تغيير موضع دارد.

8. بر اثر پيچيدگى فزاينده اقتصاد، همبستگى بيشتر و مديريت‌‌خردمندانه‌‌تر و جديدتر الزامى مى‌‌شود و اين خود مستلزم حجم هرچه بيشترى از اطلاعات است كه منظما در سازمان جريان يابد.

9. شالوده اساسى اقتصاد موج سومى، شبكه‌‌ها و گذرگاههاى الكترونيكى هستند كه كامپيوترها، پايگاههاى اطلاعاتى، و ديگر تكنولوژيهاى اطلاعاتى را به هم پيوند مى‌‌دهد. اين ساختار اطلاعاتى گسترده و الكترونيك غالبا پايگاه ماهواره‌‌اى دارد و همان كارى را براى اطلاعات انجام مى‌‌دهد كه بزرگراهها براى خودروها. هدف از آن، حفظ پيوستگى (نشان گرفتن از همه اجزا و فراورده‌‌ها، ايجاد نظم زمانى در حمل كالاها، آشنا كردن مهندسان و فروشندگان با برنامه‌‌هاى ديگر، آگاهى دادن به اهل تحقيق و توسعه درباره نيازهاى طرف توليدكننده و بالاتر از همه نشان دادن تصوير روشنى به مديريت از جريان امور) مى‌‌باشد.

10. شتاب عمليات و داد و ستدها در اقتصاد موج سوم بيشتر مى‌‌شود. اقتصادهاى «سرعت‌‌» جاى اقتصادهاى «اندازه‌‌» را مى‌‌گيرد. «تحويل درست‌‌بموقع كالا» و «كاهش تعداد تصميمات در طى مراحل‌‌» و «ارزش بيشتر هر لحظه از لحظه قبل‌‌» اصول مهمى هستند، زيرا «پول با سرعت نور حركت مى‌‌كند. اطلاعات بايد تندتر حركت كند.»

اين ده ويژگى، راه و رسم پديد آمدن ثروت را دستخوش تغييرى تاريخى مى‌‌سازد. (8)

به نظر تافلر جنگ به شيوه موج سوم نيز جنگى با ابزار و تسليحات هوشمندانه (الكترو - ليزرى) است، كه دقت‌‌بسيار و آسيب‌‌پذيرى كم دارد و جنگى بهداشتى و پاكيزه است. اگرچه پيشرفته‌‌ترين جوامع كنونى جهان از نظر تكنولوژى، اقتصادهاى دو سطحى دارند: بخشى مبتنى بر توليد انبوه موج دومى كه سير نزولى را طى مى‌‌كند و با كار بدنى سر و كار دارد، و بخش ديگر بر پايه تكنولوژيها و خدمات موج سوم كه رو به رشد است و با كار مغزى مربوط است. همه آنها، حتى ژاپن، در حال گذار به سوى اين نظام نوين اقتصادى هستند. جنگ آمريكا عليه عراق تركيبى از شيوه‌‌ها و تسليحات جنگى موج دوم و موج سوم بود. در ابزار و شيوه‌‌هاى جنگى موج سوم، همان خصوصيات دهگانه به چشم مى‌‌خورد و البته هنوز به مرحله كمال نرسيده است. اين امر سبب تحولات فراوانى در انديشه‌‌هاى نظامى شده است كه بايد مورد توجه نظاميان، دولتمردان، ديپلماتها و مذاكره كنندگان در كنترل تسليحات، فعالان در راه صلح و سياستمداران قرار گيرد تا از زمان عقب نمانند. (9)

ادامه دارد


پى‌نوشتها:

1. ر. ك: لاريجانى، محمدجواد، كاوشهاى نظرى در سياست خارجى، تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، صص 270. براى مطالعه مفصلتر نظرات فوكوياما، ر- ك: غنى نژاد، موسى، «پايان تاريخ و آخرين انسان » (گزارش كتاب فوكوياما)، ماهنامه اطلاعات سياسى- اقتصادى، آذر و دى 1371، شماره 64 و63، ص ص 8-22. همچنين اميرى، مجتبى، «پايان تاريخ و بحران اعتماد: بازشناسى انديشه هاى تازه فوكوياما»، ماهنامه اطلاعات سياسى- اقتصادى، مهر و آبان 1374، شماره 97 و 98، صص 15-11. و نيز مقاله خود فوكوياما كه توسط آقاى عليرضا طيب ترجمه و در مجله سياست خارجى چاپ شده و ساير منابعى كه در ذيل مقالات مذكور معرفى شده اند.

2. ر. ك: دوبنوا، آلن، «بازگشت تاريخ: شامگاه بلوك بنديها و پگاه ملتها»، ترجمه رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، مهر و آبان 1370، شماره 50 و46، صص 19-14.

3. ر. ك: رابرتز، آدام، «عصر تازه اى در روابط بين الملل؟»، ترجمه مهبد ايرانى طلب، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، خرداد و تير1371، شماره 57 و 58، ص ص 24-18.

4. دوبنوا، آلن، «روسيه، بازگشت تاريخ »، ترجمه ش رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، مرداد و شهريور1371، شماره 59 و 60، ص 31; نقد مفصل ديگرى از اين ديدگاه را در اين منبع بخوانيد: جهانگرد، نسرين، «نقدى بر نظريه پايان تاريخ »، ماهنامه سياسى - اقتصادى، آذر و دى 1374، شماره 99 و 100، صص 9-66.

5. ر. ك: لاريجانى، محمدجواد، منبع پيشين، صص 2-271.

6. همان، صص 3-272. همچنين ر. ك: تافلر، الوين، جابجايى در قدرت (دانايى و ثروت و خشونت در آستانه قرن بيست و يكم)، ترجمه شهين دخت خوارزمى، ج 1، تهران، نشر نو، 1370، صص 43-11.

7. ر. ك: الوين و هيدى تافلر، جنگ و پادجنگ (زنده ماندن در سپيده دم سده بيست و يكم)، ترجمه مهدى بشارت، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صص 51-50.

8. همان، صص 95-87. همچنين ر. ك: الوين و هايدى تافلر، جنگ و ضدجنگ (ترجمه ديگر)، ترجمه هين دخت خوارزمى، تهران، سيمرغ، 1375، صص 83-73; و همان نويسندگان، به سوى تمدن جديد، ترجمه محمدرضا جعفرى، تهران، سيمرغ، 1374، صص 66-57.

9. ر. ك: همان، صص 122-96.

 


ماهنامه موعود شماره 10-11

 
 
نظريه‌پردازى درباره آينده جهان و جهان آينده -2
 
قسمت دوم

محمد صادق امة‌‌طلب

اشاره: قسمت اول مقاله حاضراختصاص به نقد و بررسى‌‌ديدگاههاى سه تن از نظريه‌‌پردازان‌‌غربى; يعنى «فرانسيس فوكوياما»،«مارشال مك لوهان‌‌» و «آلوين تافلر»،در زمينه «آينده جهان و جهان آينده‌‌»داشت.
نقد و بررسى دو ديدگاه اول درقسمت پيشين انجام گرفت و در موردمشخصات ديدگاه سوم نيز تا حدودى‌‌صحبت‌‌شد.
در اين قسمت از مقاله ابتدا ابعادديگرى از نظريه «تافلر» بيان شده ودر ادامه ايرادات وارد بر اين نظريه‌‌مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

تافلر برخى از ويژگيها را براى‌‌نظام جهانى در قرن بيست و يكم ذكرمى‌‌كند و آن را «نظام جهانى‌‌» از نوعى‌‌كه با مفهوم رايج و كنونى آن متفاوت‌‌است، مى‌‌خواند:

1. شناخته شدن پايان جنگ سرد غرب‌‌و شرق به عنوان نقطه آغاز اين نظام‌‌جهانى سه‌‌پاره كه ناشى از خيزش‌‌تمدنى تازه در زمين مبتنى بر توليدثروت از طريق دانش است.

2. سر برآوردن دولت ملى (عنصراصلى نظام جهانى در قرون اخير) بامرزهاى سست كه بر خلاف گذشته‌‌مفهوم كشور يكپارچه را ندارد، بلكه‌‌موجوديتى متفاوت مثل فدراسيونهاى‌‌قبيله‌‌اى يا دولتشهرهاى موج سومى‌‌خواهند داشت. (گذار از يك نظام‌‌جهانى مبتنى بر ملل به نظامى سه‌‌رده‌‌اى - موج اول و دوم و سوم -مبتنى بر كشورها.)

3. در سومين و تازه‌‌ترين رده نظام‌‌مذكور، «قطبهاى تكنولوژى منطقه‌‌اى‌‌»(مجمع‌‌الجزاير تكنولوژى پيشرفته) ايجاد مى‌‌شود.

4. بازيگران اصلى نظام جهانى آينده،شركتهاى بزرگ فرا ملى و نيز مذاهب‌‌جهانى از اسلام تا ارتدوكس روسى -كه نفوذى رو به افزايش دارند - خواهندبود.

5. علاوه بر دولتها، قطبهاى تكنولوژى،شركتهاى بزرگ، و مذاهب بزرگ، واحدديگرى نيز بسيار مهم خواهد بود:

سازمانهاى غير دولتى كه بعضى ازجنبشهاى سياسى فرا ملى را نيز در برمى‌‌گيرد مثل سازمان «صلح سبز».البته نظام جهانى باز هم سه بخش‌‌مى‌‌شود: در جوامع موج اولى‌‌سازمانهاى فرا ملى سست است‌‌ياوجود ندارد، در جوامع موج دومى‌‌بيشتر و قويتر است، در جوامع موج‌‌سومى با شتاب بسيار فزونى مى‌‌گيرد.البته تمام كسانى كه در اين «جامعه‌‌مدنى فرا مليتى‌‌» عضوند، رفتارى بانزاكت‌‌يا دور از خشونت ندارند.

6. در نظام جهانى آينده، اجزاى آن درموج اول به دليل اقتصاد تك‌‌محصولى‌‌و غير متنوع، داراى پيوستگى و ارتباطكمى با ديگران هستند و كشورهاى‌‌موج دوم به علت پيچيده‌‌تر بودن‌‌اقتصاد و ساختار اجتماعى شان، پيوندهاى متنوع‌‌ترى با جهان خارج‌‌دارند، ولى موج سوم، كشورهاى‌‌برخوردار از تكنولوژى پيشرفته را به‌‌سوى پيوستگى بيش از حد و اندازه‌‌پيش مى‌‌راند.

7. شتاب و تندى تغيير هم در جوامع‌‌كشاورزى از همه كندتر، در جوامع‌‌صنعتى تا حدى تندتر و در جوامع درحال گذار به اقتصادهاى موج سومى،سرعتهاى الكترونيكى دارد. (سرعت‌‌مذاكره در تجارت تا تغييرات سياسى ونوآورى تكنولوژى و ساير متغيرها.)

8. در كشورهاى موج اول، زمين،انرژى، آب (براى آبيارى)، سوخت،مواد غذايى (در زمان قحطى)، حداقل‌‌سود و بازار فروش، از ضروريات‌‌ادامه حيات است. كشورهاى موج دوم‌‌به دليل ويژگى اقتصادشان نياز به‌‌انرژى زياد و مواد اوليه فراوان و بازارصادرات دارند. اما «فرا ملت‌‌»هاى موج‌‌سوم از ضروريات زندگى فوق عمدتابه انرژى و مواد غذايى نياز دارند وعلاوه بر آن به دانش قابل تبديل به‌‌ثروت (دسترسى به بانكهاى اطلاعاتى‌‌و شبكه‌‌هاى ارتباطى دوربرد در سطح‌‌جهانى) نيازمندند. بعلاوه براى‌‌فراورده‌‌ها و خدمات مخصوص خود(هوشمندانه) كه عمدتا در زمينه‌‌اطلاعات و نرم‌‌افزار و برنامه‌‌ريزى ومديريت و تحقيقات است، به بازار و نيزسيستم محافظ در برابر سرقت احتياج‌‌دارند. همچنين از كشورهاى «آلوده‌‌نشده‌‌» موج اول مى‌‌خواهند كه براى‌‌«خير جهان‌‌» طبيعت‌‌خود را حتى به‌‌بهاى توسعه اقتصادى نيافتن، حفظكنند! اين نيازهاى متفاوت سه قسمتى،موجب تفاوت در برداشتهاى اساسى‌‌از «منافع ملى‌‌» شده و ممكن است درآينده موجب تنشهاى سختى بين‌‌كشورها شود. (البته هنوز روشهاى‌‌موج سومى براى صلح، شناخته‌‌نشده‌‌اند.)

9. در نظام جهانى آينده، سياست‌‌«توازن قدرت‌‌» براى «همسنگى‌‌» كه‌‌تدبيرى بود براى جلوگيرى از اقتداربيش از حد يك كشور در عرصه بين‌‌الملل، پايان يافته و در ابتداى كار (لحظه‌‌بحرانى) بجاى تاثير تصميم‌‌گيرى‌‌عقلانى، بيش از هميشه آماده اثرپذيرى‌‌از شانس و تصادف است و پيش‌‌بينى‌‌رفتار كشورها سخت‌‌تر مى‌‌شود.اجزاى اين سيستم پيوسته دستخوش‌‌افت و خيز (در برابر نفوذ خارجى،تغيير بهاى نفت، اوج‌‌گيرى ناگهانى‌‌تعصب دينى، به هم خوردن همسنگى‌‌تسليحات و غيره) بسيار حساس‌‌هستند و ثبات ندارند، جنگهاى كوچك‌‌در آنها ممكن است دامنه‌‌اى بسياروسيع پيدا كنند. (1)

به هر حال از نظر تافلر خصوصيت‌‌جهان آينده، پيوند انقلابى جديد ميان‌‌دانش، ثروت و جنگ است. (2)

تافلر اصول بنيادين حكومتهاى‌‌موج سومى را (كه دموكراسى در آنهاحاكم است) سه اصل مهم زير مى‌‌داند: (3)

1. «قدرت اقليت‌‌» كه در برابر حكومت‌‌اكثريت در موج دوم در همه چيز«انبوه‌‌گرا» است، مطرح مى‌‌شود ومخالف همه فرضيات مرسوم ما درمورد رابطه حكومت اكثريت‌‌با عدالت‌‌اجتماعى است و راى‌‌گيرى را هم راه‌‌رسيدن به آن نمى‌‌داند. بلكه دموكراسى‌‌موج سومى به وسيله تكنولوژيهاى‌‌موج سومى ايجاد مى‌‌شود.

2. «دموكراسى نيمه مستقيم‌‌» (يعنى‌‌انتقال از اتكا بر نمايندگان، به مرحله‌‌اى‌‌كه در آن خودمان نماينده خودمان‌‌باشيم.); در اين مرحله طبعا قدرت‌‌پارلمانها و كنگره‌‌ها ومجالس‌‌قانونگزارى حذف يا تضعيف و دولتهاكوچكتر مى‌‌شوند.

3. «توزيع تصميم‌‌گيرى‌‌» به معنى ازبين بردن موانع تصميم‌‌گيرى وواگذارى آن به عهده افراد ذى حق و ذى‌‌صلاح نه فقط در محل يا در سطح ملى،بلكه براى تصميم‌‌گيرى و اقدام همزمان‌‌در بسيارى از سطوح حتى فرا ملى، كه‌‌سبب تمركز زدايى خواهد شد و موجب‌‌ازدياد نخبگان يا استفاده از آنهامى‌‌شود، زيرا توان تصميم‌‌گيرى‌‌گروههاى قديمى حاكم در هم شكسته ولازم است كه نخبگان و خرده نخبگان‌‌جديدى در راس امور و بر مسندتصميم‌‌گيرى قرار گيرند (تحت نظرنخبگان انسجام‌‌دهنده يا تكنيسينهاى‌‌قدرت.) (4)

از اين سه اصل نبايد نتيجه گرفت‌‌كه خاستگاه فكرى تمدن موج سومى‌‌غير از تمدن موج دوم است. ظاهرا اين‌‌دو در اين جهت مشترك بوده واز تمدن‌‌كشاورزى متمايزند. انديشه‌‌هاى‌‌جديدى كه مبناى موج دوم بودندعبارتند از: انديشه ترقى، حقوق فردى،قرارداد اجتماعى روسو، دنياگرايى(سكولاريزم ,(Secularism جدايى‌‌كليسا و دولت (دين و سياست)، و اين‌‌انديشه بدعت آميز كه رهبران بايد به‌‌جاى مشيت الهى با اراده مردم انتخاب‌‌شوند. (5)

او نماد تمدن كشاورزى را كج‌‌بيل ونماد تمدن صنعتى را خط مونتاژ و نمادتمدن فرا صنعتى را كامپيوتر مى‌‌داند. از نظر او اين سه تمدن در نقاط مختلف‌‌جهان با هم برخورد خواهند داشت، چه‌‌به شكل جنگ و خشونت و چه مبارزه‌‌منفى و اشكال ديگر برخورد. (6) شكل‌‌آينده جهان را اين برخورد تمدنهاتعيين خواهند كرد كه يقينا نه «پايان‌‌تاريخ‌‌» فوكوياما است و نه «زوال وانحطاط آمريكا»ى پال‌‌كندى.

برخى از نتايج مهم ديدگاه تافلر ازاين قرار است:

1. از آنجا كه تمركز دانش و آگاهى واطلاعات و عمليات با آن در غرب است،محور عمده قدرت در آينده هم غرب‌‌خواهد بود.

2. كشورهايى مثل كره جنوبى و چين‌‌مى‌‌توانند در آينده قدرت فراوانى كسب‌‌كنند.

3. فاصله دارندگان دانش و آگاهى بامحرومان از آن، روز به روز بيشتر وعملا غيرقابل پركردن مى‌‌شود. لذاكشورهاى توسعه نيافته بايد با واقع‌‌بينى، حد ترقى خود را بر اساس‌‌ميزان ترقى اطلاعاتى ممكن‌‌الوصول‌‌تعيين كنند.

4. چون صاحبان قدرت فردا، دارندگان‌‌دانش و آگاهى و توان اطلاعاتى فراوان‌‌امروز هستند، پس مى‌‌توان نقشه‌‌سياسى آينده دنيا را ترسيم كرد.

5. دموكراسى ليبرال با همه اشكالات‌‌عملى خود، بهترين راه و رسم زندگى‌‌اجتماعى است. توان اطلاعاتى غرب به‌‌نحو طبيعى دخالت آنها را در يك جمع‌‌واحد ميسر بلكه ضرورى كرده است.پس دنياى ليبرال بايد خطر بنيادگرايى‌‌را جدى گرفته و تلاش كند از همه‌‌امكانات براى جهانشمول كردن‌‌ارزشهاى ليبرال (يكسان سازى) استفاده كند و در اين صورت، دنياى‌‌آينده كه دنيايى با محوريت اطلاعات‌‌هست، داراى نظم و همگونى خواهدشد. (7)

اما نظريه تافلر هم على‌‌رغم‌‌طمطراق ظاهرى، مشكلاتى بنيادين‌‌دارد از اين قرار:

1. ديدگاه مبتنى بر استنباطى‌‌ماركسيستى از همه ساحتهاى وجودانسانى است; زيرا تمامى نظريه براساس شيوه توليد و ابزار توليد است وتمام امور فرهنگى، اجتماعى، سياسى،جنگ و صلح و خلاصه همه تحولات‌‌حول همين محور تفسير شده است.فقط براى آينده جهان به جاى جامعه‌‌اى‌‌بى‌‌طبقه، جهانى داراى سه طبقه‌‌پيشنهاد شده است. حتى در كوچكتر وكم اهميت‌‌تر شدن دولت (حاكميت‌‌اقليت) و دموكراسى نيمه مستقيم نيزردپايى از ماركسيسم وجود دارد.مدتهاست كه پنبه ماركسيسم زده شده‌‌است و علاقه مندان مى‌‌توانند به‌‌كتابهاى فراوانى در نقد علمى و عملى‌‌آن مراجعه كنند. البته خود تافلر اتهام‌‌مذكور را رد مى‌‌كند، او هرچند درجوانى ماركسيست‌‌بوده است، ولى‌‌ادعا مى‌‌كند كه سوسياليسم وسرمايه‌‌دارى هر دو زاده عصر صنعت‌‌بوده و به پايان عمر خود رسيده‌‌اند. (8)

2. در اين ديدگاه فرض بر اين است كه‌‌انديشه‌‌هايى كه مبناى تبديل جوامع‌‌كشاورزى به صنعتى (موج اول به‌‌دوم) بودند، بالضروره در تمدن موج‌‌سوم نيز رايج‌‌خواهد بود كه اولاضرورتا هر تحولى در جهت صنعتى‌‌شدن در جوامع مختلف از چنان‌‌انديشه‌‌هايى آغاز نمى‌‌شود، بلكه آن‌‌انديشه‌‌ها پاسخهايى بود از سوى‌‌جوامع اروپايى به معضلات لاينحلى كه‌‌بين عدالت اجتماعى - دين; و علم - دين;و رفاه مادى - دين و مشاركت (اراده‌‌مردم) - دين (مشيت الهى); و خلاصه‌‌پيشرفت مادى - دين در آن جوامع‌‌وجود داشت. اگر در جامعه‌‌اى چنين‌‌معضلاتى نباشد، پيشرفت صنعتى او بامبادى فكرى ديگر شروع شده و طبعااگر هم به موج سوم برسد، آن موج‌‌سوم موجى خواهد بود با جوهره‌‌اى‌‌متفاوت از جهان صنعتى غرب وضرورتا غير از موج سوم آقاى تافلر.

لذا از عمده‌‌ترين اشكالات ايشان‌‌ناديده گرفتن امواج رو به تزايدمعنويت‌‌گرايى و دين‌‌گرايى و نفرت ازلذت مادى حتى در درون غرب موج‌‌سومى و موج دومى (تركيبى) است.

تحولاتى كه مسيحيت انقلابى‌‌آمريكاى لاتين و بنيادگرايى اسلامى ومسيحيت ارتدوكس از سر مى‌‌گذرانند،با وجود اهميتش مورد كم‌‌توجهى وى‌‌واقع شده است.

3. در تمدن موج سوم آنچنان كه ايشان‌‌مى‌‌گويد، باز هم مصرف‌‌گرايى‌‌روزافزون و راحت‌‌تر رواج و رونق‌‌بيشتر مى‌‌يابد. چنانكه بررسى‌‌كرده‌‌ايم، غرب هم‌‌اكنون دچاروارونگى مدنى در پاسخگويى به‌‌نيازهاى مختلف بشر است و بحرانهاى‌‌اصلى آن ناشى از مسكوت گذاردن‌‌انگيزشهاى عالى انسانهاست. چگونه‌‌ممكن است اين راه ادامه پيدا كند؟

آيا در تمدنهاى موج سوم انسانهابه موجودى با هويت دوگانه حيوانى‌‌شرير و شهوتران و ماشينى هوشمند وبى‌‌عاطفه تبديل مى‌‌شوند؟ و آيا اين امردر كشورهاى موج سوم (يامجمع‌‌الجزاير آن) منجر به تحول‌‌انقلابى خواهد شد؟ و در آن صورت درچه جهتى؟ آيا اين احتمال جدى نيست‌‌كه تحولات انقلابى كنونى هنوز مطلع‌‌برخورد جهان با آن موج سوم است وآيا هرچه آن موج قدرت بگيرد اين‌‌تحولات، جدى‌‌تر و قدرتمندتر وخشن‌‌تر نخواهد شد؟ نه آقاى تافلر و نه‌‌ما پاسخ قطعى اين را نمى‌‌دانيم، ولى مادر اين مجموعه سعى كرديم با تكيه برپيشگوييهاى متقارن و متناظر اخبارآخرالزمان با حوادث كنونى جهان به‌‌پاسخى از آن دست‌‌يابيم.

4. تافلر اذعان دارد كه بخش عظيمى ازجهان در حالت موج اول و دوم باقى‌‌مى‌‌مانند. عامل دين (مذهب) براى به‌‌تحرك واداشتن آنها عليه موج سوم‌‌ناديده گرفته شده است (يا اينكه وى‌‌معتقد است كنترل اطلاعات وجنگ‌‌افزار الكترو - ليزرى براى كنترل‌‌آنها كافيست؟!)، برخى از دين‌‌شناسان، اديان را به مذاهب‌‌محافظه‌‌كار، مقاومت، انقلاب، و ضدانقلاب تقسيم مى‌‌كنند و معتقدند يك‌‌مذهب مقاومت‌‌به سه شرط تبديل به‌‌مذهب انقلاب مى‌‌شود:

اول. شرايط عينى درون جامعه (مالى،اقتصادى، سياسى، پزشكى، غذايى،نظامى و غيره) بايد رو به وخامت‌‌گذاشته باشد.

دوم. مذهب مقاومت‌‌بايد تئورى‌‌سياسى مشروع تازه‌‌اى را تعميم دهدكه بتواند حق گروه حاكم را در اشغال‌‌جايگاه ويژه، و حق محافظه‌‌كار را درديكته‌‌كردن ارزشهاى هنجارى تكذيب‌‌كند.

سوم. مذهب مقاومت‌‌بايد بر انزواى‌‌خود چيره شود، فعالانه شروع به‌‌گرفتن نيروى تازه كند، و پيروان‌‌جديدى از اقشار مختلف جامعه كه قبلاعضو آن نبوده‌‌اند فراهم كند. (9)

دقت در جهان پيرامونمان معلوم‌‌مى‌‌كند كه آيا در اين سه‌‌شرط در حال‌‌وقوع‌‌واقعا موج‌‌سوم پيروزخواهد شد؟

5. تافلر با اين توجيه كه نظام آينده‌‌جهان داراى وضعيتى سيال ونامشخص خواهد بود، تلاش مى‌‌كند ازمحك اصول و قوانين حاكم بر روابطبين‌‌الملل و ساير علوم بگريزد. در حالى‌‌كه آن نظام هم در هر وضعيت كه باشد،به هر حال نوعى از قوانين بر تحولات‌‌آن حاكم خواهد بود.

در شماره آينده به نقد ديگرديدگاههاى غربيان درباره آينده جهان‌‌مى‌‌پردازيم.


پى‌‌نوشتها:

1. ر. ك: تافلر، آلوين و هايدى، جنگ و پادجنگ (زنده‌‌ماندن در سپيده‌‌دم سده بيست و يكم)، ترجمه مهدى‌‌بشارت، صص 33-321.

2. همان، ص‌‌334.

3. درباره جوامع فرا صنعتى و ساختار اجتماعى آن‌‌مى‌‌توان گفت كه با گسترش مناسبات اجتماعى ورشد علمى و فنى و نهايتا شيوه توليد جوامع‌‌پيشرفته صنعتى و آغاز عصر فرا صنعتى و مابعدتجدد (پست مدرنيسم ( Postmodernism و ظهورخصايص و نهادها و روابط جديدى چون تكنولوژى‌‌پيشرفته، اتوماسيون فرايند توليد در كنارسيبرناسيون (علم اطلاع و كنترل) و رواج كامپيوترو آدمكهاى ماشينى (روبوتها)، جايگزينى انرژيهاى‌‌جديد، ورود به عصر صدور انديشه‌‌ها، تفاوت‌‌قشربندى اجتماعى با ظهور طبقات متوسط جديد، تفكيك ظاهرى قدرت و مالكيت، رشد مشاركتهاى‌‌سياسى و احزاب و اصناف سياسى و اقتصادى‌‌براى احقاق حقوق كارگران و تفكيك تنشها وتضادهاى سياسى و صنعتى، پيدايش دولت رفاهى،گسترش تامين اجتماعى و پى‌‌ريزى اصول جديددموكراسى و غيره، به تدريج نظريات يكسويه ومستقيم اقتصادى و اجتماعى دستخوش تحولات وتغييراتى گرديد كه باعث پيدايش جريان جديدى‌‌تحت عنوان «نظريه‌‌هاى همگرا يا تلفيقى‌‌» شد كه‌‌مى‌‌كوشد با تلفيق و تركيب و اصول قطعى ابعادمختلف پديده‌‌هاى اجتماعى و قشربنديهاى اجتماعى‌‌را شناسايى كرده و به صورت نظريات جديد درآورد. در اين مورد ر. ك: على طايفى، «جامعه‌‌فراصنعتى و نظريات تلفيقى در قشربندى‌‌اجتماعى‌‌»، ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى،بهمن و اسفند 1373، شماره‌‌هاى 89 و 90، صص‌‌24-120 و فروردين و ارديبهشت 1374،شماره‌‌هاى 91 و 92، صص‌‌41 - 136.

4. ر. ك: تافلر، الوين و هايدى، به سوى تمدن جديد(سياست در موج سوم)، ترجمه محمدرضا جعفرى،تهران، سيمرغ، 1374، صص‌‌35-120.

5. همان، ص‌‌41.

6. همان، صص‌‌4-42.

7. لاريجانى، محمدجواد، كاوشهاى نظرى درسياست‌‌خارجى، ص‌‌ص‌‌4-273.

8. ر. ك: تافلر، آلوين، ورقهاى آينده، ترجمه‌‌عبدالحسين نيك‌‌گهر، تهران، بهنشر، تير1364،صص‌‌139-113.

9. ر. ك: لينكن، بروس، «يادداشتهايى در راستاى يك‌‌تئورى مذهب و انقلاب‌‌»، ترجمه حميد عضدانلو،ماهنامه اطلاعات سياسى - اقتصادى، مهر وآبان‌‌1374، شماره 97 و 98، صص‌‌8-22.


 

 

چهارشنبه 6 شهریور 1392  6:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها