0

سوده دختر عماره بن اشتر

 
samanehtajafary
samanehtajafary
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : شهریور 1391 
تعداد پست ها : 2436
محل سکونت : خراسان رضوی

سوده دختر عماره بن اشتر

وي بر در كاخ پرنقش و نگار معاويه آمد و اجازه ورود خواست. معاويه به او اجازه داد. هنگام ورود، معاويه گفت:

ـ دختر اشتر، چطوري؟

گفت: خوبم.

معاويه گفت: تو همان نيستي كه در جنگ صفين به برادر خود مي گفتي:

اي پسر عماره، در روز نبرد، همچون پدرت، دامن همت بر كمر بزن.

علي و حسين و يارانشان را ياري كن و تيغ مرگبار خود را بر سر هند و پسرش فرود آور.

امام، همان است كه برادر پيامبر خدا محمد(ص) و مظهر هدايت و ايمان است.

پيشاپيش پرچم و سپاهيان او حركت كن و با تيغ تيز و نيزه، بجنگ پرداز.(30)

سوده گفت:بله، بخدا من هستم. من هرگز ازحق  جدا نشده ام و بدروغ از كسي عذر نخواسته ام.

معاويه گفت:چه چيز ترا به اين كار واداشت؟

ـ گفت: دوستي علي و پيروي حق .

معاويه گفت: از علي چه داري،

گفت:ترا بخدا گذشته ها را كنار بگذار و مطالب فراموش شده را يادآوري نكن.

معاويه گفت: چگونه فراموش كنم؟ از بستگان و برادرت، كارهايي ديده ام كه از ياد نمي برم.

سوده گفت:راست مي گويي. برادرم در آن روز، فرمانده سپاه و پيشواي قوم نبرد. او از دستورات فرمانده و پيشواي خود اطاعت مي كرد.

معاويه گفت: راست گفتي. همينطور بود.

سوده گفت: پيشواي ما دنيا را بدورد گفت. از تو مي خواهم كه مرا عفو كني. معاويه گفت:

ـ ترا بخشودم. اكنون مطلب تو چيست؟

گفت: تو امروز بر مسند زمامداري نشسته اي و پيش خداوند مسئول هستي. هر كس بحكومت ما مي فرستي، بقدرت و شوكت تو مغرور است. سرهاي ما را درو مي كند و اموال ما را بيغما مي برد. بسربن ارطاه، يكي از نمايندگان تست كه مردان مرا كشت و اموالم را ربود و هيچ توجهي به شكوه هاي من نكرد. اگر او را عزل كني، سپاسگزاريم و اگر بر مقام خود باقي گذاري، نتيجه را بتو مي فهمانيم.

معاويه گفت: مرا تهديد مي كني؟ ترا به سوي او مي فرستم، تا هرچه مي خواهد درباره تو انجام دهد.

سوده بگريه افتاد و گفت:درود خدا بر آن پيكري باد كه در قبر نهان شد و عدالت نيز با او بزير خاك رفت.

او سوگند خورده بود كه هرگز حق را كنار نگذارد. درتمام دوران عمر، با حق و ايمان همراه بود.(31)

معاويه گفت: ـ منظور كيست؟ سوده گفت: ـ علي بن ابيطالب!

معاويه گفت: مگر علي در حق تو چه كرده است؟

سوده گفت: مردي از جانب علي بر ما حكومت مي كرد. من براي شكايت از دست او بحضور علي رفتم. وقت ورودمن مي خواست نماز بخواند. چشمش كه بمن افتاد، از نماز خواندن خودداري كرد و با مهرباني بمن فرمود:

ـ كاري داري؟

من جريان را بعرضش رسانيدم. او گريست و گفت:

ـ خدايا تو شاهدي! من آنها دستور ظلم و ترك حق نداده ام.(32) سپس نامه اي به اين مضمون براي وي نوشت: بنام خداوند رحمان و رحيم. از جانب خداوند، كتاب آسماني بر شما نازل شده است. پيمانه ها و وزن ها را تمام بدهيد و از چيزهاي مردم كم نگذاريد و در روي زمين فساد نكنيد. كه آنچه پيش خداوند براي شما باقي مي ماند، اگر ايمان داريد، بهتر است. من نگهبان شما نيستم. همينكه نامه من بدستت رسيد، هر چه نزد تو هست، نگاهدار، تا جانشين تو بيايد و از تو تحويل بگيرد(33)

بخدا اين نامه را بدست من داد و خواندم. معاويه گفت:

ـ علي بن ابوطالب، به شما جرات داد كه در برابر سلطان، اين چنين گستاخانه سخن بگوييد. سپس دستور داد كه به"بسر" بنويسند كه اموال او را پس دهد و با او خوشرفتاري كند.

سوده گفت:اين دستور، در خصوص خودم هست يا براي همه؟

معاويه گفت:ترا با ديگران چكار؟!

سوده گفت: من هم مثل ديگران! اگر دستور، همگاني نباشد، من خود را قابل ملامت مي شناسم!

معاويه گفت: بنويسيد كه با خودش و كسانش خوشرفتاري كند.

سپس گفت:

ـ علي بن ابيطالب شما را مغرور كرد؛ زيرا درباره قوم تو گفت:"اگر دربان بهشت باشم، به قبيله همدان مي گويم: با سلامت و خوشي داخل شويد"(34)

منبع:کتابخانه آستان حضرت معصومه

پنج شنبه 31 مرداد 1392  6:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها