مونيسم يا پلوراليسم
افسون زدگی جدیدی چنین القا می کند که آن طرف مرزها پنجره ای هم به این جهان فوق تاریخی باز شده می باشد که نیاز به آن هم در مغرب زمین خیلی احساس می شود و در فلسفه ی امروز هم برای این نوع شناسایی و گشودگی به آن اقلیم وجود، ابزار شناسایی مناسب یافت نمی شود
بيترديد افسونزدگي جديد كتابي است مملو از لحظاتي كه بيوقفه خواننده را به فضاهاي دور از انتظار پرتاب ميكند؛ افقهايي را در آينده ميگشايد كه هم از گذشته حكايت داشته و هم نقشي نوين درمياندازد. اين تكاپو، فكر را به پرسش واميدارد و شيوة معمول زندگي بشر امروز را به چالش ميگيرد. شايگان در اين اثر، به سان فلاسفه بزرگ و تا حدودي به شيوة پيامبران، ما را از پايان دوران هستيشناسيهاي كلان، فراگير، يا يكپارچه باخبر ميكند، و در همان حال نويد آغاز دورة هستيشناسي شكسته را ميدهد. در اين كتاب وضعي به تصوير ميآيد كه نه تنها ممكن، بلكه در حال تحقق است، وضعي كه در آن همه سطوح آگاهيهاي انسان از ديرباز تاكنون، همزمان كنار هم قرار ميگيرند، هستيشناسيهاي كلاسيك درهم ميشكنند و در نبود آنها ارتباط همهجانبه و متقابل در سطحي بسيار گسترده ممكن ميشود، عقايد يكدست و نظامهاي درختيشكل به كنار نهاده ميشوند و آن چه انديشه سيّار خوانده ميشود منزلت مييابد، حقايق عظيم متافيزيكي كه بنياد هستيشناسيهاي پيشين بودند اعتبار خود را از دست ميدهند و هستي درهمشكسته فرايندي بيپايان از تفاسير گوناگون را ممكن ميسازد. در چنين وضعيتي، فرهنگها در كنار يكديگر قرار ميگيرند و مابين آنها حوزههاي تركيب و اختلاط فرهنگي ايجاد ميشود. به اين ترتيب انساني با هويّت چهلتكّه ظاهر ميشود و در بستر هستي درهمشكسته و فرهنگهاي مختلف، براي خود زيستگاهي ميآفريند كه بيش از پيش شخصي است. امكان و غايت اين زيستگاه شخصي را شايگان ناگفته نميگذارد، و در آن امكان گذر از ارتباط افقي به ارتباط عمودي را ميجويد؛ يعني امكان گذر از مرحله كنار هم قرار گرفتن فرهنگها و چهلتكّه بودن هويت فردي به بياعتنايي به تمايزات فرهنگي و ورود به عالَمي مشحون از عرفان. در اين مرحله انسان از زمان و مكان فراتر ميرود و از مسير عرفان، به تقارب يا گفتوگويي جهاني دست مييابد. اين همان هستي واحدي است كه از نگاه شايگان، افرادي چون شانكارايهندي، مايستر اكهارت آلماني، ابن عربي اندلسي، و چوانگ تسوي چيني، با وجود قرار داشتن در زمانها و مكانها، و به طور كلي، در اوضاع متفاوت، آن را تجربه كردند. سرانجام طرح شايگان اين گونه پايان مييابد كه مشخصترين شكل ممكن از اين سلوك عرفاني، در وضعيت مدرنيته متأخر كه حكايت از درهمشكستگي هستيشناسيها دارد، آئين بودايي است.
طرح شايگان را از جنبههاي مختلف ميتوان بررسي كرد، و هر فرد ميتواند به فراخور علايق و تخصص خود به گوشههايي از آن بپردازد. در اين نوشتار نيز يگانه هدف اصلي آن است تا درونمايه مدرنيته در طرح شايگان برجسته شود و در معرض يك ارزيابي فشرده و تحليلي قرار گيرد.
با كنار زدن شاخ و برگهاي متنوع و تأملبرانگيزي كه در طرح شايگان خودنمايي ميكند، به نظر ميآيد با وجود تكيه بر توصيف وضعي كه با هستيشناسي شكسته مشخص ميشود، صورتبندي، دست كم، بخشهايي از اين طرح بر مفروضات مدرنيته استوار است و اونتولوژي مدرنيته به سان ريشه يك درخت، مقوم ديگر مطالب شاخ و برگ گونه است. مهم آن نيست كه به لحاظ حجمي در اين كتاب چه مقدار به مدرنيته يا به نقد آن پرداخته شده است، مهم آن است كه مدرنيته به لحاظ اونتولوژيك جايگاهي محوري يافته است. گرچه شايگان پايان مدرنيته و مشكلات آن را به خوبي ترسيم كرده، ليكن در نگاه وي هستي مدرنيته بر ديگر هستيها همچنان سيطره دارد.
در واقع در وراي هستيهاي شكسته، هستي بزرگ و يكپارچه مدرنيته را مييابيم كه واقعياتي را از پيش پذيرفته است. از نگاه شايگان مفروضات مدرنيته "عملي و كارآست ولو صرفاً در زمينه قوانين، نهادها، تضمين حقوق فردي، تفكيك قواي سياسي، و جامعه مدني" . اما به سادگي نميتوان قانون، نهادهاي مدرن، حق فرد، يا تفكيك قواي سياسي را بدون پشتوانه اونتولوژيك، و صرفاً از باب كارايي و عملي بودن در نظر آورد. در طرح شايگان، در دوران ما مدرنيته به عنوان يك هستي ريشهاي، واقعيتي است كه مبتني بر آن، ديگر هستيها امكان زيست مييابند. به همين دليل او معتقد است كه "مدرنيته همهشمول است و فضاي مغناطيسي انسجامبخشي ايجاد ميكند كه در آن ديگر جهانبينيها (مبنتي بر دين، هويت، مليت)، ميتوانند بدون تصادم با يكديگر و يا تبديل شدن به منازعاتي قومي يا ديني كنار هم به حيات خويش ادامه دهند". اونتولوژي مدرنيته در آن جايي يكپارچگي و استحكام خود را نشان ميدهد كه شايگان مدرنيته را نه تنها واقعيت زيرين و ريشهاي، كه ارزشهاي آن را ملاك ارزيابي ديگر هستيها قرار ميدهد. بر چنين اساسي است كه او نتيجه ميگيرد كه "همه تمدنهاي عالم بايد تابع مدرنيته شوند، خود را با آن تطبيق دهند و از آن الهام گيرند، در غير اين صورت از مسير حركت جهان كنار خواهند ماند. زيرا ارزش ديگري وجود ندارد كه بتوان آن را جانشين ارزشهاي مدرنيته كرد" .
شايگان تلاشي توأم با ژرفنگري ميكند تا درهمشكستگي همه اونتولوژيها را نمايان سازد، اما در طرح او، اونتولوژي مدرنيته، به رغم ضرباتي كه از سوي انديشمندان پسامدرن دريافت ميكند درهم نميشكند، و تنها سست ميشود. با اتكا بر اونتولوژي مدرنيته، و با تشخيص نبود معنا در وضعيت مدرن، شايگان تلاش ميكند در همين وضعيت چرخشي ايجاد كند و به يك هستي معنابخش دست يابد. بهگفته او "اين چرخش اگر قرار باشدكه واقعاً انجام گيرد بايد از همان مكان هبوط نشأت گيرد، از همانجا كه مدرنيته آغاز شد.... اين جايگاه هبوط، غرب و تجليگاه مدرنيته است. از همين مكان است كه بايد چرخش انجام گيرد، چرخشي كه لاجرم معنوي خواهد بود" . از نظر شايگان بدون مفروض داشتن اونتولوژي مدرنيته، يا به بياني ديگر، بدون تكيه بر واقعيتهاي مدرن، چون حاكميت خرد انساني، جدايي دين از سياست، و حاكميت قانون انساني، بازگشت به سرزمين روح ناممكن است. او معتقد است كه "پذيرش دوبارة سرزمين روح با اعادة صريح حقوق خرد ممكن است. براي آن كه فرديت شكوفا شود، اتفاقاًانسان بايد در محيطي عرفي زندگي كند كه در آن ميان دين و سياست پيوند مستقيم نيست، حاكميت با قانون است و انسان تحت حمايت نهادهاي عقلايي و دموكراتيك قرار دارد" . بيترديد بحث از حاكميت خرد انساني، به عنوان منبعي براي مشروعيت و اعتبار، در برابر ديگر منابع، مبتني بر يك اونتولوژي روشن است، كه به عنوان يك واقعيت، مرجعيت ذهن انديشمند يا ذهن شناسا را بالاتر از ديگر مراجع خارج از وجود انسان ميبيند. نيز جدايي دين از سياست، يا فرايند سكولار شدن جامعه، امري اتفاقي و بيمبنا نيست. اين جدايي نمايانگر يك جهانبيني است كه در بستر هستيشناسي مدرنيته رشد كرده است. به همين ترتيب، زيستن تحت حاكميت قوانيني كه ساخته و پرداخته انسانها است، و تطابق با نهادهايي كه با ملاك عقل و دموكراسي ارزيابي ميشوند، همه حكايت از اونتولوژي عصر روشنگري دارد.
با چنين توجهي، طرح شايگان در عريانترين شكل خود اين گونه ميتواند بيان شود كه انسانها در زندگي اجتماعي بر هستي روشنگري و مدرنيته تكيه ميكنند و در زندگي فردي، قلمرو شخصي خود را ميآفرينند، با فرهنگهاي ديگر گفتگو و آنها را تجربه ميكنند و به معنويت ميگرايند. در واقع، آن جا كه شايگان از استقبال غرب از هستي شكسته و قطعه قطعه بودايي صحبت ميكند، نانوشتهاي وجود دارد: هستي شكسته و گسسته بودايي، بر خلاف دورة پيش مدرن كه مستقل و آزاد از ديگر هستيشناسيها بود، در دورة مدرن، در ذيل هستيشناسي يكپارچه، اما سست شدة مدرنيته متأخر و متكي به آن نمايان ميشود.
البته، شايگان در اونتولوژي عصر روشنگري و مدرنيته اوليه نميايستد و بهعنوان انديشمندي كه كاستيها و كژيهاي مدرنيته را درك ميكند و در همان حال تلاش ميكند تا از فروغلتيدن به گفتارهاي سلبي و ناروشن پسامدرني بپرهيزد، مانند بسياري از نظريهپردازان اجتماعي در غرب راهي را ميان مدرنيته و پسامدرنيته ميگشايد: اين راه عبارت است از: مدرنيتهي باز انديشيده . در چنين وضعي مدرنيته به خود نگاهي ميافكند و هر آن چه را از نظر دور بوده به صحنه ميآورد. به نظر گيدنز مدرنيزاسيون بازانديشيده پاسخي به تأثير جهاني شدن است، تغييراتي كه در زندگي روزانه و فردي رخ ميدهد و به ظهور يك جامعه مابعد سنتي ميانجامد . در اين جا اشارة گيدنز به جامعه مابعد سنتي از آن جهت نيست كه سنت رخت بربسته است، بلكه از آن جهت است كه سنت موضع خود را تغيير داده است. به همين نحو، همزماني سطوح آگاهي و اختلاط فرهنگها در وضعي مدرن، آن چنان كه شايگان ترسيم ميكند، به نظر ميرسد حكايت از مدرنيته بازانديشيده دارد.
در اين جا بنا بر آن نيست كه تأملات گوناگون شايگان در زمينههاي فلسفي، عرفاني و فرهنگي به مدرنيته بازانديشيده تقليل يابد، بلكه مقصود نماياندن رويكردي است كه شايگان براي سامان دادن به تأملات خود برگزيده است. شايگان معتقد است "غرب كه نتوانست جهان را بر مبناي شور و شوق پرومتهوار خود شكل دهد، اينك به گذشته خود روي آورده و اين گونه نه فقط ميراث خود كه سرمايه كل بشريت را مورد ارزيابي دوباره قرار ميدهد.... اين بازپسنگري دو پيامد دارد: هم كمبود آشكار خلاقيت و تقليل ارزشها به سطح عملي و كاركردي را برملا ميكند و هم از توجه روزافزون به ديگر فرهنگها خبر ميدهد" .
مرتبط با رويكرد مدرنيته بازانديشيده، شايگان در بخشي از طرح خود، آراي فيلسوف معاصر ايتاليايي، جيواني واتيمو را به كار ميگيرد، و به واقع اونتولوژي وضعيت مدرنيته بازانديشيده را ميگشايد. واتيمو، فيلسوفي كه در سنت هايدگري ميانديشد، معتقد است كه "نتيجه بازانديشي در هستي، در واقع براي هايدگر، وداع با هستي متافيزيكي و ويژگيهاي نيرومند آن است" . اين اونتولوژي كه واتيمو "ضعيف" ميخواندش، "كانون در برابر پيرامون نيست، جوهر يا بود در برابر ماهيت يا نمود نيست، امر پايدار در برابر امر عارضي و ناپايدار نيست، يقيني بودن عينيت براي ذهن شناسا در برابر ابهام و نادقيق بودن افق جهان نيست. بلكه وقوع هستي، در اونتولوژي ضعيف هايدگري، يك حادثه پسزمينهاي مورد توجه قرار نگرفته و حاشيهاي است" .
در حالي كه شايگان با ارائه آراي واتيمو، در مورد مفهوم هستيشناسي ضعيف در نگاهي هايدگري، موفق ميشود اونتولوژي وضعيت مدرنيته بازانديشيده را ترسيم كند، به ناگاه، با جهشي به سوي يك اونتولوژي شكسته، گسستي معرفتي در طرح خود ايجاد ميكند. اما جهش شايگان از مدرنيته بازانديشيده، و اونتولوژي سست و ضعيف، به اونتولوژي پارة پارة زيست بودايي، فاقد يك نظريه است. او اين جهش را تنها به مدد يك شبيهسازي ميان وضع كنوني و آئين بودايي به انجام ميرساند. شايگان بر اين اعتقاد است از آن جا كه در جهان امروز واقعيت "پاره پاره، نامتداوم، درهمشكسته، متغير، فاقد مركز، و ريزوموار " شده است و آئين بودا نيز با چنين وضعي سازگار است، بسياري از غربيان در جستجوي معناي گمشده در وضعيت مدرن، آئين بودا را نزديكترين ملجا مييابند. شايگان معتقد است در ميان دلايل جذب شدن اروپائيان به آئين بودايي يكي هم آن است كه "درهم شكستن هستيشناسيهاي موجود زمينهساز هر نوع تفكري است كه هر نوع هستيشناسي را نفي ميكند و در اصل نوعي عرفان بدون خداست ". از نگاه او، "درهم شكستن هستيشناسيها زمينه و زيربناي جهان را چه بخواهيم و چه نخواهيم بودايي كرده است ". اما در اين مرحله از طرح، شايگان تلاش نظري چنداني به خرج نميدهد تا نمايان كند كه چگونه هستيشناسي سست و ضعيف مدرنيته متأخر كه همچون زمينهاي انسجامبخش براي زندگي جمعي عمل ميكند، جاي خود را به هستيشناسي شكسته و پاره پارة بودايي ميدهد.
شايگان در اعتقادات آئين بودايي نوعي آزادي، معنويت و رهايي از بار سنگين احكام جزمي اونتولوژيهاي پيشين را جستوجو ميكند و با نشان دادن خصائلي از اين آئين كه با حملات پستمدرنيسم به پروژة روشنگري سازگار است، آئين بودايي را به صحنه ميآورد. به گفته او "اگر به موقعيت توهمآميز ارزشهايي كه آن چنان نسبي شدهاند كه ديگر چيزي از آنها به جا نمانده نيك بنگريم، درمييابيم كه آئين بودا دقيقاً از همين وضعيت الهام گرفته تا انسجام ظاهري جهاني آشفته را كه نه آغازي دارد و نه پاياني، بلكه تنها سيلان ابدي تغييرات (چرخه زايشهاي پيدرپي) است، نشان دهد ". اما شايگان در تلاشهاي نظري خود ارتباط اونتولوژي شكسته بودايي را با زندگي جمعي، كه از نظر وي همچنان متكي بر پيشفرضهاي مدرن، همچون سيطرة خرد مدرن، حاكميت قوانين انساني، و وضعيتي سكولار است، روشن نميكند. در اين جا به نظر ميآيد كه طرح شايگان از قلمرو توصيف به قلمرو خواست و تمايل منتقل ميشود. با چنين تحليلي، سايهروشن اين تصور در ذهن موج ميزند كه انساني كه با هويتي چهلتكّه در وضعيت مدرن، سوداي زيست بودايي دارد، كسي نيست، جز داريوششايگان.
كتاب را نميتوان به راحتي خواند و از آن به سادگي عبور كرد. هر فردي كه آگاهانه وارد گفتمان مدرنيته شده است، با خواندن اين كتاب درگير پرسشها و چالشهايي ميشود كه با پاسخهايي سر راست و قاطع نميتواند از آنها رها شود. اين كتاب را بايد ابتدا درست فهميد، آنگاه در مورد درونمايههاي اصلي و موضوعات متنوع آن ژرفنگري كرد. بيشك اين اثر پيامي جهاني دارد.
ناشر: شرکت نشر یادآوران 66439656 - 88847044
تاريخ چاپ: 1383
نوبت چاپ: اول
تيراژ: 2750
قيمت: 2200 تومان
شابک: 7 - 11 - 5824 - 964
تعداد صفحه : 198 ص
قطع: رقعی